ثریا عبدی
چهارشنبه, ۰۷ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۱۱:۰۰
این چشم­ها یک جزیره، مجنون دارند حق دارند اگر هیچ­کس را نمی­بینند مادر اما معتقد است که پدر می­بیند


جنگ، یک کپسول سربی رنگ است

که هر شب به تلخی

در لیوان پدر حل می­شود

تا مشکل سردرد همسایه­ها را حل کند

بعد پرده را می­کشیم

یک ستاره می­چسبد کف دستمان

کسی نمی­بیند

من می­گویم:

تقصیر ترکش­ها نیست

این چشم­ها یک جزیره، مجنون دارند

حق دارند اگر هیچ­کس را نمی­بینند

مادر اما معتقد است

که پدر می­بیند

اما نمی­تواند به ما بفهماند

که کور شده­ایم

و نمی­توانیم به درستی

این ویلچر را

هدایت کنیم

که نیفتد توی چاله

و سرش نزند به هوای ستاره­هایی

که هشت سال از دوش آسمان لغزیدند...

گاهی زندگی

به خانه­ی ما می­آید

ما برایش چای می­ریزیم

و درجه­ی حرارت بخاری را زیاد می­کنیم

اما او می­فهمد

که از درز این سنگرهای خالی

هنوز هم سوز می­آید

و نمی­تواند بشنود که:

-بچه­ها در خط مقدم

دارند دسته دسته پر می­کشند

پس کی این مهمات می­رسد سید؟

با اولین انفجار

استکان از دستش می­افتد

و او

پالتوی دودی رنگش را

از روی جارختی برمی­دارد

و به کوچه می­زند....

پدر

سال­هاست که دریک گور دسته جمعی نفس می­کشد

و در خواب­هایش

هر شب یک ستاره منور می­شود

از پشت پرده کسی نمی­بیند

و تاریکی

حرف اول و آخر را می­زند....


منبع: چشمه آیینه، گزیده شعر کنگره ایثار / به کوشش داریوش ذوالفقاری، معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران، انتشارات مهر تابان 1395.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده