خدابخش صفادل
پنجشنبه, ۱۵ مهر ۱۳۹۵ ساعت ۱۲:۵۴
تو سه شمشاد داده­اي از دست تو در اين شهر نامور شده­اي درد تو در غزل نمي­ گنجد مثنوي­مثنوي دلت خون است


كربلا هم به گريه افتاده است

داري از خانه مي­زني بيرون مثل خورشيد شعله­ور شده­اي

نكند باز هم زبانم لال داغدار يكي دگر شده­اي

ايستادي مقابل چشمم با سكوتي به وسعت تاريخ

به فراسوي خويش زل زده­اي به جنون مبتلا مگر شده­اي

بي خودي سيل اشك­هايت را مي­كني زير چادرت پنهان

من تو را درك مي­كنم بانو مثل من حتم خون جگر شده­اي

مثل زينب سياه مي­پوشي كربلا هم به گريه افتاده­ست

از سر و وضع كوچه مي­فهمم آه! همسايه! بي­پسر شده­اي

اشتباهي گرفته­ام شايد با كس ديگري تو را .. يا نه ...؟

آه ...نه! اشتباهي اصلاً نيست اين تويي تو كه پيرتر شده­اي

مي­شناسند داغداران را داغداران كربلايي را

تو سه شمشاد داده­اي از دست تو در اين شهر نامور شده­اي

درد تو در غزل نمي­ گنجد مثنوي­مثنوي دلت خون است

به خدا من مقصرم اي درد كه در اين شعر مختصر شده­اي

اين كه ما درد مشترك داريم عصر هر جمعه شاهد خوبي است

عصر هر جمعه بارها با من تو در اين راه همسفر شده­اي

مثل تو از قبليه ي دردم ديده­ام روي خاك­ها عريان

پسر پاره پاره ي خود را حتم دارم كه با خبر شده­اي

ديده بودم شبي تو را در خواب داخل جمع مادران شهيد

بعد از آن خواب تازه فهميدم كه به اين نام مفتخر شده­اي


منبع: چشمه آیینه، گزیده شعر کنگره ایثار / به کوشش داریوش ذوالفقاری، معاونت فرهنگی و امور اجتماعی بنیاد شهید و امور ایثارگران، انتشارات مهر تابان 1395.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده