- زندگینامه شهدا

navideshahed.com

من دیگه جبهه‌ای شدم!

من دیگه جبهه‌ای شدم!

پدر شهید «مرتضی پازوکی» نقل می‌کند: «بسیج فقط با رضایت پدر اعزام می‌کرد. یک راه به ذهنش رسید: کلک. یک روز وقتی پدر از خواب بیدار شد، دید انگشتش جوهری شده. مرتضی خندید و گفت: من دیگه جبهه‌ای شدم.»
شهادت، پایان هم‌عهدی «یحیی» با دوستانش بود

شهادت، پایان هم‌عهدی «یحیی» با دوستانش بود

شهید «یحیی بینائیان» بیست و ششم آذرماه ۱۳۳۸ در روستای کلاته از توابع شهرستان دامغان به دنیا آمد. در زمان جنگ تحمیلی به جبهه اعزام شد. با دوستانش عهدی بست بس بزرگ! این که تا آخر و تا نابودی دشمن در صف مبارزان بمانند و او بر عهد خود ماند و شهادت پایان خوش این هم‌عهدی‌اش با دوستانش بود.
«ابوالقاسم» حجت را برای همه تمام کرد!

«ابوالقاسم» حجت را برای همه تمام کرد!

هم‌رزم شهید «ابوالقاسم اصلاحی» نقل می‌کند: «برادر اصلاحی را به خوبی می‌شناختم. مثل بقیه داشتم می‌دویدم که دیدمش غرق در خون بود. کمی آب داشتم. خواستم بنشینم که با دست محکم و قاطع اشاره کرد: برید جلو! کسی نایسته! جلو! حجت برای همه تمام شد. توصیه‌های قبل از حرکتش در گوشم زنگ می‌زد و این آخرین دیدار ما بود.»
بهترین لحظه زندگی‌ام، وقت شهید شدنم بود!

بهترین لحظه زندگی‌ام، وقت شهید شدنم بود!

مادر شهید «محمود امی» نقل می‌کند: «گفتم: خیلی دعا کردم تا تو رو خواب ببینم، موقع شهید شدن خیلی درد کشیدی مادر؟ جواب داد: بهترین وقت زندگی‌ام و تموم عمرم، همون وقت شهید شدنم بود.»