گذری در قطعه ای که کربلای ایران نام گرفت؛اینجا، هرآنچه هست زندگی است!....
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، این روزها قطعه ۴۲ بهشت زهرا، یک سینه سخن دارد از سوز دل یک سرزمین... این قطعه که پاره ای از قلب هر ایرانی شده در هر جای جهان، این منظومه ی هزارپاره ی زخم، این کهکشان وسعت بیکرانگی درد، با قبرهای تازه اش، با ساکنان تازه رسیده اش که آینه معصومیت اند و تجسم مظلومیت، تمام حکایت این ۱۲ روز غریب را که بر این ملت رفت، یکجا برایت بازگو می کند. این قطعه شبیه هیچ قطعه دیگر نیست. اینجا حکایتی دیگر است. مثل حکایت این ۱۲ روز مقاومت و مظلومیت، غیرت و غرور و غربت. این قطعه، انگار از جنس قبرستان و مرگ نیست. پاره ای از آسمان است وسط بهشت زهرا! قبرهایش قبر نیست قله است! بوی مرده نمی دهد اینجا! هرچه هست شور زندگی و جوشش و جریان حیات است. اینجا شهیدستان شرف ما شده و شهادتکده ای که بوی گلهای سرخ پرپرش مشام همه تاریخ را پر کرده، اینجا خود کربلاست! با من بیا و بشنو روایت گلبرگهای سوخته و سرخ آن ۱۲ روز عاشورایی را که از غدیر تا محرم، در حریر خون شکفتند تا شکوه ایستادن یک سرزمین باشند زیر آوار وحشت و مرگ...
خانواده ای به وسعت ایران!
بیا اینجا و ببین چه قیامتی است این قطعه... همه جمعند. اینجا تنها قطعه ی تاریخ ما شده که قبرهایش خانوادگی اند! اما خانواده هایی که با همه ایران، هم خانواده اند؛ خانواده ای به وسعت ایران!... گل از همه رنگ. اینجا هست؛ از رایان، نوزاد دو ماهه، تا هیدای چهارساله، تا مهماندار ۲۶ ساله هواپیما، و.... این کربلای مجسم، از سردار و علمدار دارد تا علی اصغر و عبدالله بن حسن و رقیه... نمیدانی از مزار کدام شهید بنویسی، نمی دانی از کدام داغ بگویی. این قطعه هر روز کربلاست. آن جندروز، هنوز تلقین یک شهید تمام نشده، مداح، نام شهید بعدی را میخواند و چشمها به تابوتی گره میخورد که روی دست مردم از سالن وداع روانه قطعه ۴۲ میشد. این تکه از زمین خدا هر روز دهها مهمان داشت. نظامی و غیرنظامی. از بچه چند ماهه و یک ساله تا سرباز ۲۰ساله و سردار ۶۰ ساله. این قطعه شبیه هیچ قطعه دیگری نیست.
نقطه زنی دقیق! خون ها بر دروغ های دشمن، شتک زدند....
اینجا اسمهای روی سنگ قبرهای ساده ی هر شهید را که بخوانی و تصویرهای نشسته بر بالای مزار شهیدان را که ببینی، این جمله بیشازپیش برایت مضحک و وقیحانه بنظر می رسد: «اسرائیل نقطهزنی کرده و فقط نظامیها را نشانه گرفته.» رسانههای خودشان این دروغ را مثل خیلی از دروغهای دیگر دستبهدست کردند. اما حالا قطعه ۴۲ خط بطلانی عمیقی میکشد بر این روایت ساختگی. حاصل نقطه زنی و هدف گیری دقیق، اینهمه شهید کودک و نوجوان و غیر نظامی و خانواده بی دفاع است که دسته جمعی، در خانه و در خواب، یکجا هدف موشک قرار گرفتند و پیکرشان هزارپاره از هم درید و پاشید و پرپر شد؟!
زندانی بی دفاع و خانواده های مراجعه کننده برای ملاقات و خیرین پیشقدم برای آزادی زندانیان و خدمتگذاران مظلوم بهداری و کارکنان بخشهای اداری و قضایی اوین، چه گناهی کرده بودند؟ مردم بیگناه و بی پناه میدان تجریش چه؟ باز هم رژیم کودک کش، حق داشت؟ از خودش دفاع می کرد؟ بازهم بی بی مظلوم واقع شده بود و جنایت جنگی مرتکب نشد؟! مهرنوش سلطانی و پدر و مادرش چه کرده بودند؟ رایان دو ماهه چطور؟! آن هفت بیمارستان هم انبار موشک بودند حتما؟! آن ۱۸ نفر پزشک و پرستار و کادر سلامت و درمان چطور؟ خودروی امدادگران هلال احمر هم داشت موشک حمل می کرد که با موشک صهیونیستها وسط خیابان پودر شد و لاشه از هم دریده اش حالا وسط میدان هفت تیر است؟
بیمارستان کودکان حکیم و دیزل آباد کرمانشاه هم سایت موشکی بودند؟! جواب بدهید پادوهای پست فطرت و بی همه چیز اسرائیل اینترنشنال که ماله کشیدید از دروغ و دریدگی روی اینهمه خون! چه جوابی دارید به تاریخ و به این مردم؟ وجدان که ندارید تا از شما جواب بخواهد یا اصلا سوالی برایش پیش آمده باشد! بی بی و ولی نعمت نازنینتان که بیانیه داده بود عاشق مردم ایران است و با هیچ هدف غیر نظامی کاری ندارد و خون از دماغ یک غیر نظامی قرار نیست بیرون بیاید؟ پس چه شد؟ عشق پرشور و خالصانه بی بی سلاخ و کودک کش به ایرانیان، حاصلش این بود؟ قبل از این به مردم غزه هم همینها را گفته بود که مردم غزه! ما با شما دوستیم! ما فقط دنبال ضربه زدن به حماس هستیم که شما را گروگان گرفته! و بعد، غزه با خاک یکسان شد و ۶۰ هزار شهید بجا ماند که فقط ۲۶ هزار نفر از آنها کودک بودند...ننگ و شرم بر شما که نام هیچ حیوانی هم نمی شود رویتان گذاشت موجودات شبه انسان فارسی زبان!
این قطعه خانوادگی، همه ما را یک خانواده کرد!
برخلاف قطعه شهدای دفاع مقدس ۸ ساله، قطعه شهدای دفاع مقدس ۱۲ روزه از جنس دیگری است. اینجا طیف شهدا بسیار متنوع است. از هر تیپ و با هر نوع پوشش، که نشان از تنوع سلایق و سبک زندگی ها در ایران امروز دارد و آینه ای شده از زندگی و همزیستی همدلانه و مسالمت آمیز این مردم در زیر پرچم هویت و ملیت ایرانی. در قطعه شهدای حمله رژیم صهیونیستی که قدم میزنی، از همه رنگ و همه جور آدمی میبینی. از عکس شهدا و خانواده های شهید شده و خفته کنار هم در قبرها بگیر تا مردمی که امده اند، نشسته اند و اشک می ریزند یا حلوا و خرما و خیرات پخش می کنند. اسرائیل موشکها را که روانه خاک ایران کرده، از اعتقادات کسی نپرسیده، اینطور میشود که در قطعه ۴۲ بر سر قبر شهیدان، از خانم ها و دخترهای بدون حجاب یا کمحجاب میبینی که زانوی غم عزیزشان را بغل گرفته و گریه میکنند و یا لابلای قبرها می چرخند و در قبر کناری، دختری محجبه و با چادر، افتاده روی قبری و عکس شهیدش را بغل گرفته و اشک می ریزد آرام و سر قبری دیگر، یک خانواده جمع شده اند... اینجا نسل زد و دخترهای جوانی که شاید تا یکی دوسال پیش، اگر در خیابان و مترو، گشت ارشاد می دید، جاویش را می گرفت، از ماست و در یک جبهه و مثل همه ما، داغدار و عزادار عزیزان و دسته گل های پرپر همه این ملت و چه صحنه زیبایی است که نشان داد ما همه با هم هستیم! با ایران و با اسلام و دشمن که بیاید فرقی بین بی حجاب و چادری ما نیست. دشمن، کور خواند و غلط زیادی کرد که هوا برش داشت و خیال کرد این نسل و این ناموس های ملت فاطمه(س) را بخاطر شکل ظاهرشان می تواند جلوی انقلاب و شهیدان بگذارد و پياده نظام خودش کند اما همه توهماتش با اولین موشکی که به آسمان این سرزمین انداخت، با همه سرمایه گذاری هایش و سوداگری هایش در طول چندسال، دود شد و هوا رفت. چون دل و جان فاطمی و عاشورایی این نسل پاک را ندیده بود و حواسش فقط به گیس و شلوار بود. چون هویت این ملت را نشناخته اند که پای موجودیت این وطن و هست و نیستش که وسط بیفتد، دیگر هیچ موشک و پهپاد و قدرتی حریف همین دخترهای جوان هم نیست که حالا پاتوق خیلیهایشان قطعه لاله های قطعه قطعه و شهید قطعه ۴۲ شده است. دیدید که این شهدا با خونشان نشان دادند مرز ما با دشمن و وطن فروش، مرزی است به قداست خون. حالا همین بچه های عزیز ما زائران حریم شهدا شده اند. همه ما ناموس همیم و همه ما یک خانواده می شویم! هیچجا چنین نماد و نمودی از وحدت ملی همه ایرانیان را نمی شد به این آشکاری و روشنی دید. شهدا محور وحدت ایرانیان شده اند و پرچم و پشتوانه هویت این ملت. قطعه خانوادگی ۴۲، همه ما را یک خانواده واحد کرده و این معجزه شهدا بود در این روزها! دشمن، همه را درهم زده و داغ روی دل یک ایران گذاشته اما از آن طرف، یک ملت، مثل یک خانواده، صاحب عزا شده اند و شریک غم همدیگر... پیوندی به پاکی خون شهید...
هر دل شده حجله ای برای غمتان....
حال و هوای غریبی دارد این قطعه... اینهمه سال، شاید حدود ۴۰ سال، از اولین سالهای کودکی ام در دهه ۶۰ و روزهای جنگ و شهید آوردنهای هرروزه از جبهه، چنین صحنه های عجیبی، یکجا و کنار هم ندیده بودم. قطعه ۴۲ شده درست مثل قطعه شهدای آن روزها و آن سالها. قطعه ۴۲ مثل خود شهید و مثل خون شهید، از جنس مرگ نیست. این قطعه، مثل قطعه های جدید که پر از صدای ضجه و مویه و شیون تازه است و پر از قبرهای تازه و خاک های هنوز گلی و خیس و اشک های خشک نشده بر چشمها و چهره ها، بوی مرده نمی دهد! هرچه هست از جنس زندگی است و جوشش و جریان جان و ضربان و ضرباهنگ حیات در نبض این خاک. اینجا گریه ها و ناله های بازمانده ها هم، که فقط خانواده شهیدان نیستند و همه ی یک ملت، بازمانده و صاحب عزای هر شهید این قطعه شده اند، از نوزادش تا سردارش، از جنس درد و داغ فقط نیست. از جنس غرور است و شکوه؛ از جنس مظلومانه ترین مقاومت تاریخ است. اینجا همه با هم، نسبت خانوادگی دارند! اینجا هیچکس غریبه نیست! همه این شهدای غریب و مظلوم، آشنای یک ملت هستند و داغشان بر هر دلی هست. قطعه ۴۲ شبیه هیچ قطعه دیگری از قبرستانهای جهان نیست. دوباره ایران ما مثل آن سالهای جنگ، عطر شهادت گرفته، و دوباره خاک بهشت زهرا، مثل آن سالها، که بعدهر عملیات، پیکر شهید می آوردند، شور حماسه و رزم، با داغ و ماتم شهید، درهم می آمیخت و به خانواده شهید، بجای تسلیت. تبریک می گفتند. نسل زد، نسل دهه ۶۰ و نسلی که جنگ را ندیده بود. عجب آنکه با این عطر و بوی شهادت، زنده شد و نسیمی از بهشت آن حیات جاوید را در زندگی خود استشمام کرد. بگذار همینجا با اطمینان و یقین کامل بگویم که: قطعه ۴۲ زنده ترین جای ایران است! هیچجای این شهر و این کشور، این همه همدلی، اینهمه مهر، اینهمه زنده بودن به خودش ندیده بود. این شهری که در روزمرگی و رخوت و سکون، در منفعت شخصی و غم ناگزیر معاش، در پیدا کردن جای پارک و گیرافتادن در ترافیک، تن سپرده بود و کرخت شده بود، یکدفعه بال و پر گرفت و همسایه حقیقتی به عظمت شهادت شد. دشمن حقیر و زبون، حکم تخلیه تهران داد تا این شهر، زیر آوار ترس بمیرد و فراری شود، اما تهران ما در همین قطعه ۴۲ نفس تازه کرد و در این چشمه ی خورشیدی خون، تن به تطهیر سپرد و پاکتر از هرچه پاکی شد. همین قطعه ۴۲ بس بود برای یک تهران به این وسعت و عظمت که همه ما را روسفید کند به آبروی شهادت. همین یک قطعه ۴۲ بس است که تهران، به همه تاریخ، افتخار کند و سربلند و مغرور، بگوید که زیر آوار مرگ، قد، خم نکرد و قامت به بلندای آسمان شرف و شهامت کشید و معراجگاه پاک شهیدان شد.
حکایت هیدا و آیما؛ عمه بیا! گمشده پیدا شده!...
اینجا پر از حکایت و قصه است. هر شهید، یک روضه دارد برای خودش، مثل روضه عباس و اکبر و قاسم و رقیه و عبدالله و دوطفلان مسلم... هوب که دقیق شوی و گوش کنی به ناله ها و نجواها، یک کربلا مصیبت و ماتم جلویت می بینی. چشمه اشک است که می جوشد و چشمها، جوشش جریان اشکی است که مثل سیل، سر بازایستادن ندارد انگار. هرکس حکایتی دارد عجیب که تن را می لرزاند از عظمت غم. زنی که روی قبری نشسته و نجوا می کند و ۱۳ تیر امسال، اگر همسر و همراه شهیدش بود، اولین سالگرد ازدواجشان بود! یکی از خادمان سالن دعای ندبه تعریف می کرد ما اینجا چیزهایی دیدیم و شنیدیم که تا یکعمر برای سوختنمان کافی است. در حمله شب اول رژیم صهیونیستی خانه یک خانواده چهارنفره که خانهشان نزدیک خانه دانشمند هستهای، شهید دکتر طهرانچی بوده، تخریب میشود. هیدا، دختر چهارساله و آیما دختر ۷ماهه و پدرشان شهید میشوند، اما از پیکر هیدا فقط تکه پیکری سوخته پیدا میشود و همان را غسل و کفن میکنند. چند روز میگذرد، روز اول محرم عموی هیدا خودش را میرساند به معراج. پس از پایان آواربرداری تکهای از پیکر هیدا را با طرهای از مویش پیدا کرده و دور پرچم یا حسین پیچیده و آورده. گمشده را به پیکر ملحق میکنند. یکی از خادمان دستبهکار میشود و روی تابوت مینویسد؛ عمه بیا گمشده پیدا شده!
این تن های تکیده در خون، پرچم های پیروزی ما هستند
اینجا بغض ها در گلو می شکنند و دریای اشک در چشمها موجمی زند و طوفان می کند. صخره و سنگ هم طاقت ندارد که هزارپاره نشود و از هن فرو نپاشد. این چهره های کودکانه، این صورتهای زیبای جوان، این نازدانه های نازنین که سر و صورتی از آنها نماند و پیکرشان خاکستر شده زیر خاک رفت، با عاطفه شرحه شرحه و زخمهای تا ابد خونچکان یک ملت، پیوند خورده اند. این جان های جوان، جوانی در خون تپیده ی یک سرزمین مظلوم اند که جرمشان چیزی جز بی گناهی و بی پناهی نبود. دشمن، در این جنگ تحمیلی ۱۲ روزه، اوج وحشیگری و کین توزی خود را نشان داد و مزدوران رسانه ای اش هم انصافا از هیچ وقاحتی کم نگذاشتند. این پیکرهای پاره پاره، این نوزادها، این بچه های نوپا، این تازه عروس و دامادها، با تن تکیده و له شده شان زیر آوار، پرچم های برافراشته و خونین مظلومیت و استقامت این ملت اند. نمادهای بلندقامتی این قوم صبور و پرغرورند.
کربلای ایران؟ انگشتش را گرفت به سمتی و گفت: آنطرف!...
قطعه ۴۲ بهشت زهرای تهران، آبروی این ملت و این سرزمین است تا همیشه ی تاریخ. وقتی از مترو حرم پا گذاشتم به بهشت زهرا، از اولین کسی که سوال کردم: آقا ببخشید! می دانید قطعه ۴۲ از کدام طرف راه دارد؟ انگشتش را به سویی گرفت و گفت: کربلای این روزهای ایران؟ از آن طرف است... و دیدم، این قطعه کربلای ایران بود. بیا و ببین که در این کربلا، سر ها بالای نیزه ها است و تن ها در گودی قتلگاه زیر سم اسبان... و زینب هست و رقیه هست و خیمه های سوخته هنوز دارند می سوزند و طفلان در بیابان لابلای خارزاران، از دست سپاه ستم می دوند و انگشت ها از پی انگشتری به باد می رود و گوشها از پی گوشواره ها دریده می شود و.... همه جا کربلاست!ای قطعه ۴۲! روز قیامت، نزد خدایت با هر ذره از خاک مقدس از خون شهیدانت، شهادت بده که ما کنار همه داغهای دفن شده در دلت ماندیم و تنهایت نگذاشتیم... ما کنار شهیدانت ماندیم تا زنده شویم و زنده بمانیم و هیچوقت نمیریم. ای قطعه ۴۲ بهشت زهرا! تو وجدان تاریخ ما می مانی و چراغ راهنمای ما به حقیقت زنده بودن تا ابد...