پیراهن مشکی عزای سید حسن نصرالله تا آخرین لحظه بر تن مسعود بود/ با دعای مردم داغ نبودن عزیزمان را تحمل میکنم
به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ در سکوت قطعه ۴۲ بهشت زهرا، جایی که خاک، خاطرات و خون شهدا در هم آمیخته است، سمیرا کلانتری همسر شهید مسعود قاسم نژاد، در میان قبرهای آرام و معطر از عطر شهادت، آرام به مزار همسرش نزدیک میشود. این قطعه که مخصوص شهدای حمله تروریستی اسراییل است، حال و هوای خاصی دارد. اینجا جایگاه مردمانی است که از دل تاریک ترین شب های جنگ، روشنایی های بیپایان به یادگار گذاشته اند.
با همسر شهید به گفتگو می نشینم و او با قلبی پر از دلتنگی و غرور، از همان لحظهای سخن میگوید که برای آخرین بار در کنار مسعود ایستاده بود. در آن لحظاتی که او هیچگاه تصور نمیکرد که باید در سکوت قطعه ۴۲، در کنار مزار همسرش بایستد، و این آخرین دیدار باشد.
در حالی که هنوز هم حضور مسعود را احساس میکند، او به یاد میآورد که در همان شبهای آخر، مسعود با پیراهن مشکی عزای سید حسن نصرالله به شهادت رسید. این پیراهن مشکی، یادآور داغی است که مسعود به دوش میکشید، داغی که از زمان شهادت سید حسن در دل او جا گرفته بود و تا لحظه آخر، او را آرام نگذاشت.
این همسر شهید روایتگر داستانی است از زندگیای پر از ایثار، فداکاری و از دست دادن، از لحظاتی که در سایهی عشق به میهن و شهدا، هرگز فراموش نمیشود. روایت او داستان درد و غرور است، داستان همسری که در غم از دست دادن، همچنان ایستاده است، همانطور که شهید مسعود قاسم نژاد در برابر دشمنان ایستاد و جان خود را فدای وطن کرد. در ادامه گفتگوی نویدشاهد را با این همسر شهید میخوانید.
زندگی مشترک و عشق به شهدا
سمیرا کلانتری همسر شهید میگوید: «هر دوی ما متولد سال ۱۳۶۳ هستیم. در محله اکباتان نزدیک به ۱۱ سال همسایه بودیم و همین همسایگی باعث شد تا ازدواج کنیم و حالا ۴ فرزند داریم. پسر ۱۵ سالهام، دختر ۱۲ سالهام و دو پسر که ۲ سال و نیمه و چهار ساله اند.»
وی با صدای پر از حس میافزاید: «سال ۸۵ عقد کردیم و ۱۹ سال زندگی مشترک داشتیم. زندگیای که پر از محبت، احترام و فداکاری بود. مسعود از همان ابتدا عشق زیادی به شهدا داشت. حتی به یاد دارم که هر سال، در لحظه تحویل سال، ما با هم به مزار شهدا میرفتیم، چه شب بود، چه روز، چه سرما و گرما میآمد. مسعود همیشه مقید بود که این سنت را با عشق تمام رعایت کند. این چیزی بود که همیشه در قلبش بود، حتی اگر در شرایط سختتری هم قرار میگرفت.»
لحظههای آخر و شهادت
سمیرا به یاد آخرین لحظهها با همسرش، مسعودمیگوید:«زمانی که محل کار اصلیاش مورد اصابت موشک قرار گرفت، از آنان خواسته بودند در جاهای دیگر پراکنده شوند، برخی از همکارانش حاضر نشده بودند و او رفته بود تا به گروه دیگری کمک کند. تا اینکه بامداد ۲۹ خرداد، موشک محل کارشان را زد و مسعود در همان لحظه شهید شد.»
او چشمانش را لحظاتی میبندد و ادامه میدهد: «مسعود دو پسر عموی شهید داشت، و از همان روزی که عقد کردیم، هر سال شبهای تحویل سال به مزار شهدا میرفتیم. عشق خاصی به شهدا داشت. برای او حضور در کنار شهدا، حتی در سختترین شرایط، یک نوع عبادت و تکلیف بود.»
لحظات آخر، داغ شهادت سید حسن نصرالله
«مسعود، یک داغ سنگین از زمانی که سید حسن نصرالله به چ شهادت رسید در دل داشت. این داغ، او را از درون میسوزاند. او حتی یک روز پیراهن مشکیاش را در نیاورد. مسعود به من گفت:تا انتقام سید حسن را نگیرم، آرام نمیشوم.حتی در زمان تحویل سال نو، وقتی مادرش برایش پیراهن جدید خرید، او پیراهن مشکی خود را در نیاورد. برای او، این پیراهن مشکی نشانه تعهد به خون شهدا و وعدهای بود که داده بود و شب آخر، همان پیراهن مشکی عزای سید حسن نصرالله را بر تن داشت و با آن پیراهن به شهادت رسید.»
آخرین دیدار و وداع
سمیرا با حسرت از آخرین دیدار با همسرش میگوید: «سه روز قبل از شهادت، مسعود من و فرزندانم را به منزل پدرم در زنجان رساند تا به کارهایش رسیدگی کند. به سرعت کارتهای ماشین را به من داد و خیلی با عجله و تندتن گفت که به چه کسانی بدهکار است و چه کارهایی هنوز ناتمام است. در همین لحظه پدرش به خانه رسید و مسعود او را بغل کرد. بعدها پدرش با بغض میگفت که من فهمیدم این آخرین بغل مسعود است.
این همسر شهید در ادامه توضیح میدهد: «این آخرین دیدار ما بود. بعد از آن، تماسهای تلفنی مان ادامه داشت تا صبح پنجشنبه. مسعود همیشه نگران بچهها و آینده آنها بود. حتی یک شب قبل از شهادتش، در مورد مسائل تحصیلی پسرم با او صحبت میکرد و بحث نیمه تمامی بین او و فرزندمان بود؛ همان شبی که از معراج برگشتیم مسعود به خواب فرزندمان آمد و همان مسئله را حل کرد. انگار که او همه چیز را از پیش میدانست.»
بیقراری فرزند چهار ساله و آرامش بعد از شهادت
«فرزند چهار سالهام خیلی وابسته مسعود بود و بعد از شهادت او خیلی بیتابی پدرش را میکرد، چند روز بعد از شهادت مسعود بیدار شد و گفت: پدر به خوابم آمد، بغلم کرد و بهم غذا داد.از آن روز به بعد، دیگر بیتابی نمیکند و به نظر میرسد که آرامش پیدا کرده است.»
دلتنگی و احساس عزت همسر شهید بودن
سمیرا با چشمانی پر از عشق و دلتنگی میگوید:«نبود مسعود برایم سخت است. اما من لیاقت تاج عزت و تاج همسر شهید بودن را نداشتم به واسطه حساب کتاب مسعود با امام حسین علیهالسلام این تاج به من هدیه داده شد.
از او میپرسم چگونه دلتنگی تان را هضم میکنید؟ «حضورش در خانه هنوز حس میشود. هنوز گاهی صدای قدمهایش را میشنوم. دلتنگیهایم تنها زمانی که بر مزارش میروم از بین میرود. در قطعه ۴۲ بهشت زهرا، جایی که مخصوص شهدای حمله تروریستی است، آرام به مسعود نزدیک شدم. نمیخواستم خلوت او را بهم بزنم، اما وقتی از فاصلهای نزدیکتر به مزارش رسیدم، احساس کردم که در کنار او هستم، هرچند که دیگر در جسمش نبود. همان شب، که آخرین دیدارمان بود، پیراهن مشکیاش را عوض کرده بود و بوی مسعود در آن مزار هنوز مشامم را پر میکند.»
شهادت مسعود، تلنگری برای درک واقعی امنیت
این همسر شهید با اشاره به اینکه چگونه جنگ باعث تلنگری برای افرادی شد که به نیروهای نظامی کشور طعنه میزدند، میگوید:«این جنگ، تلنگر خوبی بود برای افرادی که به نظامیان کشور طعنه میزدند. زمانی که صدای پدافند میآمد و ما از ترس به خود میلرزیدیم، نیروهای نظامی ما دقیقا زیر همین آتش باران با شجاعت از ما و کشورمان دفاع کردند. و به همسرم افتخار میکنم که با شجاعت از این دنیا دل کند.»
وی در پایان با لبخندی از ته دل میگوید:«امیدوارم که به برکت خون شهدا، افراد ناآگاه به آگاهی برسند. برای من و فرزندانم، دعای مردم همیشه همراهمان بوده و به ما کمک کرده تا در این مسیر پر از سختی قدم برداریم.»
انتهای پیام/