نماز عشق را خونین وضویی تازه میبینم...
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، ظهر داغ و سوزان دهم ماه مبارک رمضان، مصادف با یازدهم تیرماه 1361، شتک خون بزرگمردی، بر محراب مسجد ملااسماعیل یزد، نقش و نشان گذاشت که همه عمر، در اجتهاد و جهاد، پاسدار و سنگربان حریم معرفت دینی و عالمی مبارز، شجاع، بصیر، روشن بین و پیشتاز در صف اول روشنگری و پیکار با رژیم طاغوت و از بزرگترین اصحاب و یاران امام (ره) و مبلغان و مفسران و شارحان راه و مکتب و مسیر او در دوران غربت و در سالهای تبعید بود. سومین شهید محراب آیت الله شیخ محمد صدوقی، از تابناکترین چهره های تاریخ روحانیت دین باور و پیشرو در مبارزه و در مسیر برقراری حاکمیت دین و فقاهت است. کسی که بنیانگذار و قافله سالار این انقلاب، حضرت امام راحل (ره) در فضیلت او تعبیری چنین بلند و شگفت دارد که شاید در حق کمتر کسی از بزرگان انقلاب، بیان شده باشد: «میتوانم بگویم که او محور این انقلاب بوده است.» او از آغاز نهضت امام، همراه این قیام نورانی بود و همه همت و توان خود را با تحمل انواع رنجها و سختی ها، بر سر آن گذاشت. پس ازپیروزی انقلاب در زمره مقربترین حواریان و یاران امام با ارتباط بسیار نزدیک و مستمر با ایشان، یکی از ستون های جبهه انقلاب در برابر جبهه خیانت و انحراف و نفاق بود و به تاوان همین ایستادگی و آگاه سازی و افشاگری ماهیت منافقانه آنان، جان پاک خویش را نثار راه و طریق مولا و مقتدای خود کرد و کدام سخن در وصفش گویاتر و رساتر از توصیف آن مرشد و مراد شهیدان؟ «اینجانب، دوستى عزیز که بیش از سى سال با او آشنا و روحیات عظیمش را از نزدیک درک کردم، از دست دادم، و اسلام خدمتگزارى متعهد را، و ایران فقیهى فداکار، و استان یزد سرپرستى دانشمند را از دست داد؛ و در ازاى آن به هدف نهایى که آمال این شهیدان است نزدیک شد...»
از تبار «شیخ صدوق»
آیتالله حاج شیخ محمد صدوقی در روز هشتم ماه صفر 1284 شمسی در خانوادهایمتقی و روحانی در شهر یزد متولد شد نسب محمد صدوقی به عالم و محدث بزرگ و متقدم تاریخ تشیع؛ جناب شیخ صدوق ملقب به ابن بابویه (۳۰۵ق) میرسد. پدرش میرزا ابوطالب امام جماعت (روضه محمدیه) مسجد حظیره یزد بود. میرزا ابوطالب خود فرزند میرزا محمدرضا کرمانشاهی و او فرزند آخوند ملا محمدمهدی کرمانشاهی بود. آخوند ملا محمدمهدی به دلیل افشاگری و ستمستیزیاش توسط فتحعلی شاه قاجار از تبریز به یزد تبعید شد. او در این شهر امور دینی مردم را به دست گرفت و پس از فوت او فرزندش میرزا محمدرضا، کارهای پدر را دنبال نمود و اداره امور شرعی مردم را به عهده گرفت. آیتالله صدوقی تحصیل را از مکتبخانههای قدیم آغاز کرد. در سن ۱۳ سالگی وارد مدرسه عبدالرحیم خان یزد شد و به کسوت اهل علم و روحانیان در آمد. مقدمات علوم اسلامی را تا لمعه و قوانین الاصول ادامه داد. سپس به اصفهان رفت و در مدرسه چهارباغ ساکن شد اما بدلیل یخبندان و سرمای شدید، نتوانست ادامه دهد و به قم بازگشت.
در محضر علم و فضل و فقاهت
در حوزه قم دانش و امانتداری او مورد توجه بزرگان قرار گرفت و آیتالله شیخ عبدالکریم حائری یزدی در قسمتی از کارها از او کمک گرفت. یکی از کارهای او تقسیم شهریه حاج شیخ عبدالکریم بود. در آن زمان رسم چنین بود که افراد وجیه و سرشناس شهریه را تقسیم میکردند تا پرداخت شهریه به بزرگان محترمانه صورت گیرد و این انتخاب، خود نشاندهنده شخصیت اوست. حافظهای قوی داشت بهطوری که در روز عده زیادی را شهریه میداد و نام و مقدار پرداختی را شب یادداشت می کرد و تمام افراد و مبالغ را کاملا به خاطر داشت. شهید صدوقی در ایام حیات علمی خویش از استادانی مبرز و عالیمقام همچون: آیات شیخ عبدالکریم حائری یزدی (موسس حوزه قم)، سید صدرالدین صدر، آقاسید محمدتقی خونساری، آقاسید محمد حجت کوهکمری بهره برد و در طی سالها تدریس، موفق به تربیت شاگردانی شاخص و ارزشمند همچون: علامه محمدتقی جعفری تبریزی، استاد علامه شهید مرتضی مطهری، آیات فاضل لنکرانی، جنتی، قدوسی، سیدهاشم رسولی محلاتی، یوسف صانعی و... گردید.
رضاشاه را از باغش بیرون انداخت!
صدوقی مبارزه را از زمان رضاخان آغاز کرد. دسیسههای رضاشاه و ضدیت او با مذهب و روحانیت، ضربههای سهمگینی بر تشکیلات مذهبی و حوزههای علمیه زد و از این رهگذر سختیهای فراوانی را بر روحانیان و اقشار مذهبی هموار کرد. در این جو یاس و تردید و ناامیدی، شهید صدوقی چهره پرنشاط و مقاوم حوزه بود که در جلسات و محافل و مجامع، با حضور و سلوک و سخن خود، روح امیدواری و مقاومت را در روحانیان حوزه میدمید و این خصوصیتی بود که بسیاری از عالمان آن زمان توجه داشتند و در شرح زندگی آن بزرگ مرد بیان شده است. نقل ماجرایی از برخورد او با شخص رضاشاه، بیانگر روحیه شگفت او در شجاعت و صراحت و آزادگی او است؛ در شهریور سال ۱۳۲۰ که با ورود قوای متفقین به تهران، رضاشاه مجبور به کناره گیری از قدرت و خروج به حالت تبعید از کشور شد، در مسیر خروج از تهران به طرف اصفهان، در اطراف قم ماشینش خراب میشود و بدون اجازه وارد باغ ایشان میشود و آیتالله صدوقی با بیتوجهی و اعتراض، او را از باغ بیرون میکند! خبر این شجاعت و جسارت بی مانند و غیر قابل باور، به محمدرضا پهلوی میرسد و در زمان سلطنت، روزی در عبور از یزد، قصد انتقام گرفتن از ایشان را داشت، اما خدا نخواست و او از نفوذ آن روحانی محبوب و معتبر یزد ترسید و از این کار صرف نظر کرد. آیت الله صدوقی، همچنین از دهه 1330 وارد میدان و مسیر مبارزه گردید و در حمایت از گروه فداییان اسلام به رهبری شهید نواب صفوی، از هیچ تلاشی فروگذار نکرد بهطوری که مبارز شهید، سیدعبدالحسین واحدی، برای پنهانشدن به خانه او پناه میبرد و ایشان او را دو روز پشت آینه دیواری اتاق پنهان کرد و او را از دست ماموران رژیم، مخفی کرد.
حاضر در همه صحنههای انقلاب
شهید صدوقی مبارزات علنی و فراگیر خود را با شروع نهضت حضرت امام آغاز کرد. در پی تصویب لایحه انجمنهای ایالتی و ولایتی، بر اساس گزارشهای ساواک در روز پنجشنبه، ۲۵ آبان ۱۳۴۱ عدهای از علما و وعاظ، در منزل وی اجتماع نموده و قرار گذاشتند که موضوع فوق را بر سر منابر با مردم در میان بگذارند. موضعگیری دیگر آیتالله صدوقی در جریان طرح انقلاب سفید بود که به عنوان یک هماهنگکننده در بسیج مردم و روحانیت علیه انقلاب سفید گام برداشت. پس از تبعید امام، آیتالله صدوقی همواره از طریق مراسلات، تلگراف و نیز ارسال کمکهای مالی با امام ارتباط داشت. ساواک گزارشهای متعددی از مبارزات آیتالله صدوقی از ابتدای نهضت اسلامی تا پیروزی انقلاب اسلامی به مناسبتهای مختلف ارائه داده است. در قیام خونین پانزدهم خرداد 42 که مبداء نهضت اسلامی بود، در مبارزه با مظاهر فساد و تمدن غرب، کشف حجاب، تبدیل تاریخ شمسی به تاریخ شاهنشاهی که مورد اعتراض بسیاری از روحانیون بود و همچنین جشنهای هنر شیراز و در بسیاری از وقایع سیاسی و اجتماعی آن روز، صدوقی بود که به میدان میآمد و فریاد میزد. اعلامیه میداد و شجاعانه در میدان مبارزه حضور داشت. در اوج حرکتهای انقلاب، جوش و خروش و توش و توانی مضتعف یافته بود و از هیچ حرکت و مجاهدتی فروگذار نمی کرد. در آن زمان در حدود ۷۰ سال عمر داشت اما برای همدردی با تبعیدیان به آنان سر میزد و یا فرزندش مرحوم شیخ محمدعلی صدوقی را به عنوان نماینده میفرستاد تا از مبارزان دربند دلجویی کند.. آیتالله خامنهای که در آن ایام در ایرانشهر تبعید بودند، از این روحیه ایشان چنین یاد میکند: «این کار (سرزدن به تبعیدیان) از روحانی ارزشمند، محترم و معمری مثل ایشان خیلی نادر و کمنظیر بود. علمای شهرستانها خیلی به این کار نمیپرداختند که راه بیفتند و به دید و باز دید تبعیدیها بروند اما ایشان این کار را کردند و از تعقیباتی که ممکن است داشته باشد هرگز هراسی نکردند.»
پیشتاز و پرچمداری در مسیر نهضت امام (ره)
در پی درگذشت مشکوک سیدمصطفی خمینی فرزند امام (ره) در اول آبان ،۱۳۵۶ صدوقی علاوه بر پیام تسلیت به امامخمینی، در پنجم آبان ماه، مجلس ترحیمی برای او برگزار کرد و با مأمور ساواک که میخواست مراسم را بههم بزند برخورد جدی کرد و مراسم را تا آخر، ادامه داد. او همچنین مراسم چهلم سیدمصطفی را در مسجد حظیره برگزار کرد. امامخمینی به دلیل پیام تسلیت صدوقی و برگزاری مجالس ترحیم در یزد، از وی تشکر کرد. در پی انتشار مقاله توهین آمیز روزنامه اطلاعات به ساحت امام و مرجعیت شیعه در هفدهم دی ۱۳۵۶ صدوقی از برخی روحانیان دعوت کرد تا حوزه علمیه یزد را تعطیل کنند و عازم شهر مقدس قم شوند. امام خمینی در بیست و هفتم دی ماه، در پاسخ نامه صدوقی، ضمن ابراز نارحتی از وضع کشور، از تفقد وی نیز تشکر کرد. صدوقی اطلاعیههای امامخمینی دربارهٔ حوادث 19 دی قم و 29 بهمن تبریز را میان مردم پخش و منتشر کرد و مراسم چهلم شهدای ۲۹ بهمن ۱۳۵۶ تبریز به هدایت وی در نهم و دهم فروردین ۱۳۵۷ در مسجد حظیره برگزار شد که منجر به شهادت دو نفر و بازداشت و تبعید سخنران این جلسه به ایرانشهر شد. صدوقی همچنین نخستین کسی بود که دربارهٔ فاجعه آتش سوزی سینما رکس آبادان در 28 مرداد این سال اعلامیه داد و دراینباره دولت را مجرم شناخت. همچنین چند نامه به آیت الله خویی، مرجع تقلید شیعیان، در اعتراض به سکوت وی در دوران انقلاب نوشت. وی در دوران مبارزه و در حمایت از امامخمینی و مبارزات ایشان از کسانی بود که بیشترین اعلامیه را به مناسبتهای مختلف و در حمایت از ایشان صادر کرد. در فراهمآوردن استقبال باشکوه از ایشان و مدیریت جلسه برای سخنرانی ایشان در بهشت زهرا در روز ورود به ایران، نقش اساسی داشت. حضور وی در مراسم سخنرانی امامخمینی (ره) در بهشت زهرا در کنار ایشان و سخنان کوتاه وی بارها پخش شدهاست.
پشتوانه ولایت فقیه، پدر رزمندگان، افشاگر خط نفاق و توطئه
نقش صدوقی در نظام، از سال 58 و با ورود او به عرصه نمایندگی مجلس خبرگان اول، جدی تر شد. او در این سنگر، در کنار شهید دکتر بهشتی و حسن آیت و ... مدافع و مفسر و شارحی برای این اصل بود و آن را متضمن اسلامی بودن حاکمیت و تضمین تداوم آن می شمرد. از سوی دیگر، صدوقی در دوران دفاع مقدس، در تجهیز مردم برای رفتن به جبهه میکوشید و گاه شخصاً در جبههها به قصد سرکشی و تقویت روحیه رزمندگان حاضر میشد؛ چنانکه با وجود وضع جسمی نامناسب و شرایط دشوار مناطق جنگی، در جبهه جنوب و در عملیات بیت المقدس، حاضر بود. او با حضور در خط مقدم جبهه و رفتار صمیمانه با رزمندگان، کمکهای قابل توجهی، برای تأمین نیازهای رزمندگان دفاع مقدس و اداره امور جنگزدگان فراهم کرد و باعث تقویت روحیه جوانان بود. او همچنین در کنار دیگر شهدای محراب همچون مدنی و دستغیب و اشرفی اصفهانی، با روشنگری در برابر جبهه نفاق و انحراف ایستاد و خیانتهای آنان را افشا کرد. همین بصیرت، حکمت و قاطعیت و شجاعت و زبان صریح و مواضع محکم و قاطعانه او، منافقین را مصمم به حذف این شخصیت محوری نظام کرد.
میترسم در بستر بمیرم و توفیق شهادت نصیبم نشود!
میگفت: «آیت الله مدنی را شهید کردند، آیت الله دستغیب را شهید کردند، ولی میترسم من در بستر بمیرم و توفیق شهادت، نصیبم نشود...» مدتها بود در تعقیبات نمازها از خداوند، طلب شهادت میکرد.
از چندین هفته قبل از شهادت، جوانی در حدود ۲۵ ساله با لباس بسیجیان در مسجد آقا پیدا شده بود و زاهدانه به مسجد، رفت و آمد داشت. این برخورد او باعث میشد کسی به او مشکوک نشود. روز دهم ماه مبارک رمضان سال 1361 با روز جمعه همزمان شده بود. آیت الله صدوقی، مثل هر جمعه غسل جمعه کرد و به طرف مسجد ملااسماعیل حرکت کرد. خطبههای نماز جمعه را خواند و سپس به نماز ایستاد. نماز که تمام شد، یکی از پاسداران، کفشهای ایشان را جلو پایش جفت کرد و قبل از اینکه آیتالله صدوقی پایش را در کفش کند، یکباره همه چیز دگرگون شد. جوان منافق از پشت سر به آیتالله صدوقی هجوم آورد و گردن او را گرفت و سخت به عقب کشید. نالهای از ایشان برخاست و ناگاه صدای انفجار مهیبی در فضای مسجد پیچید! فریاد و غوغا همه مسجد را فرا گرفت، آیتالله صدوقی از پشت به زمین افتاد، پهلو و کمرش دریده و متلاشی شد و بدینسان این پیر جهاد و اجتهاد و عارف مناجاتی مجاهد راه خدا، در ۷۵ سالگی و در محراب نماز، به دیدار یار شتافت و سومین شهید محراب عشق و عبودیت و توحید شد.
براى خدمت به خلق و انقلاب، سر از پا نمیشناخت...
بسم اللَّه الرحمن الرحیم
انا للَّه و انا الیه راجعون
طبع یک انقلاب، فداکارى است. لازمه یک انقلاب، شهادت و مهیا بودن براى شهادت است. قربانى شدن و قربانى دادن در راه انقلاب و پیروزى آن اجتناب ناپذیر است، بویژه انقلابى که براى خداست و براى دین او، براى نجات مستضعفان است و براى قطع امید جهانخواران و مستکبران. ما در هر جمعه و در هر جماعت و در هر محفل اسلامى و در هر گردهمایى براى یارى اللَّه در انتظار قربانى هستیم و در انتظار شهادت. قربانى براى یک انقلاب بزرگ نشانه یک پیروزى و نزدیک شدن به هدف است.
بى جهت نیست که درباره سید شهیدان جهان، منقول است که هرچه یاران بزرگوارش از دست مىرفتند و هرچه به ظهر عاشورا نزدیکتر مىشد رنگ مبارکش افروختهتر و ابتهاجش زیادتر مىشد؛ هر شهیدى که مىداد یک قدم به پیروزى نزدیکتر مىشد.
مقصد، عقیده است و جهاد در راه آن و پیروزى انقلاب، نه زندگى و دنیا و رنگ و بوى ننگین آن. این شهادتهاست که به ملت ما وعده پیروزى نهایى مىدهد. مگر اسلام از شهادت 72 تن برگزیدگان خدا در حکومت جبار بنى امیه خسارت دید؟ و انقلاب عظیم ایران از شهادت هفتاد و چند تن در یک لحظه و هزاران جوانان بزرگوار عاشق خدا و شهادت خسارت دید، که ما خوف خسارت در شهادت عالِمى بزرگوار و بزرگى متعهد و فداکار داشته باشیم. مگر فقهاى ارجمند و ائمه جمعه و جماعت والا مقام که در صف مقدم انقلاب بودند و هستند نباید در صف مقدم شهدا و جانبازان در راه دوست باشند.
چه کسى اولى به شهادت است در زمانى که کفر بنى امیه اسلام را تهدید مىکرد، از فرزند معصوم پیامبر اسلام و فرزندان و اصحاب او؟ و چه کسى اولى به شهادت است در عصرى که استکبار جهانى و فرزندان خلف آن در داخل و خارج، اسلام عزیز را تهدید می کنند، از امثال شهید بزرگوار ما و فقیه متعهد و فداکار اسلام شهید صدوقى عزیز- رضوان اللَّه علیه- شهید بزرگى که در تمام صحنه هاى انقلاب حضور داشت و یار و مددکار گرفتاران و مستمندان بود، و وقت عزیزش صرف در راه پیروزى اسلام و رفع مشکلات انقلاب می شد، و براى خدمت به خلق و انقلاب سر از پا نمی شناخت. هر جا زلزله می شد شهید صدوقى براى ترمیم خرابیها آنقدر که توان داشت حاضر بود. هر جا که سیل می آمد او بود که در صف مقدم براى دستگیرى خلق خدا حاضر بود. در جبهه ها او و دوستان او و امثال او بودند که هر چند یک دفعه سرکشى کرده و آرامش قلب خلق اللَّه بودند. این مدعیان خدمت به خلق و قیام براى خلق که در بیغوله ها خزیده و در حال انقلاب به چپاول اسلحه و مهمات بیت المال خلق فعالیت شبانه روزى نمودند، اینک که خداوند تعالى چهره کریهِشان را آشکار کرد و دستشان را از مال و جان خلق اللَّه کوتاه نمود، چنین خدمتگزارانى را از این خلق می گیرند، و چون دزدان از سوراخ درآمده و غافلگیرانه اینگونه مردان فداکار براى ملت و توده هاى محروم را از محرومین می ستانند و آن را به حساب قدرت خویش می آورند و فتحى بزرگ براى خود و اربابان خود می دانند، و با تمام رسوایى، باز خود را براى حکومت این ملت اسلامى مهیا می کنند. غافل از آنکه هر شهادتى ملت را به هدف بزرگ نزدیکتر می کند، و آنان را در پیشگاه حق و خلق، رسواتر و بی آبروتر. ما در عین حال که از شهادت و فقدان این بزرگان خدمتگزار به اسلام و محرومین در سوگیم، از نزدیک شدن به هدف اعلا که قطرات خون این شهیدان آن را نوید میدهند، دلگرم و خرسندیم. آنچه پیش ما مطرح است هدف بزرگ و شخصیتهاى این بزرگمردان شهید است که بحمداللَّه هدف نزدیک و شخصیتهاى اینان بارزتر و بزرگتر می شود. اینجانب دوستى عزیز که بیش از سى سال با او آشنا و روحیات عظیمش را از نزدیک درک کردم از دست دادم، و اسلام خدمتگزارى متعهد را، و ایران فقیهى فداکار، و استان یزد، سرپرستى دانشمند را از دست داد و در ازاى آن به هدف نهایى که آمال این شهیدان است، نزدیک شد. من به پیشگاه مقدس بقیة اللَّه الاعظم- روحى فداه- و ملت عزیز و اسلام عزیزتر تبریک و تسلیت عرض می کنم و از خداوند تعالى براى آن شهید عظیم، رحمت و مغفرت، و براى ملت بزرگ بویژه یزد متعهد صبر و اجر، و براى خاندان محترم این بزرگوار خصوصاً فرزند برومند عزیزش صبر جمیل و اجر جزیل، خواهانم. از خداوند متعال پیروزى اسلام و سرنگونى کفر را خواستارم.
روح اللَّه الموسوى الخمینى.