سردار شهید «مرتضی شادلو»؛ جهادگری که آرمانش، آزادی قدس بود
به گزارش خبرنگار نوید شاهد، بیست و سوم بهمن 1363 روز شهادت سردار بزرگی از قبیله جهادیان مخلص و سنگرسازان بیسنگر است. سردار شهید «مرتضی شادلو» مسئول اولین گروه مهندسی ـ پشتیبانی جنگ است که تجسمی تمامعیار از حضور ارزشمند و برکتآفرین نهاد انقلابی و مردمی جهاد سازندگی در پشتیبانی رزمی- مهندسی دفاع مقدس را در خود جلوه بخشیده است. او تبلوری از تمامی جهادگران غیرتمند و ایثارگری است که در خط مقدم جبهه و در میانه عملیات، حماسههایی همچون ساخت پل بزرگ خیبر را در تاریخ افتخارات نسل جهاد و شهادت، ثبت و ماندگار نمودند. او شهیدی است که از کاشیکاری در سمنان و رانندگی «لودر» و «بولدوزر» در ابتدای جنگ، به «فرماندهی مهندسی جنگ» رسید و این خود، شاهد صادقی بر حقانیت مکتبی است که در سالهای دفاع مقدس، رشد و پرورش قابلیتهای مردان جبهه و جهاد را بزرگترین «فتح الفتوح» معنوی امام (ره) ساخت. او شهیدی است که در سالهای اول دفاع مقدس، به جبهه جهانی مقاومت در فلسطین و لبنان میاندیشید و آرمانش، آزادی «قدس شریف» از چنگال رژیم صهیونیستی بود.
«اوستای کاشیکار»ی که یکی از موذنان انقلاب شد
مرتضی شادلو فرزند حاج علی در سال ۱۳۳۸ در روستای محمدآباد شهرستان گرمسار دیده به جهان گشود. در کنار تحصیل، کار هم میکرد. در نوجوانی استادکار کاشیکاری شد. صدای زیبایی داشت و اذان میگفت. از مهر ۱۳۵۷ در هنرستان و خارج از آن مشغول فعالیت علیه رژیم طاغوتی شد. در تهیه، تکثیر و پخش اعلامیههای حضرت امام(ره) فعال بود. به طور جدی و مستمر، کتابهای استاد شهید مرتضی مطهری و دکتر علی شریعتی را مطالعه میکرد. یکبار هم دستگیر شد.
در مسیر پاسداری از انقلاب
پس از انقلاب، دیپلم فنیاش را گرفت و به عضویت کمیته انقلاب اسلامی درآمد و سپس به سپاه پاسداران پیوست. با شروع اغتشاشها در گنبد و کردستان، برای مبارزه با آنان راهی این مناطق شد. در پاکسازی مناطق تحت نفوذ و شرارت ضد انقلاب، از جمله: کامیاران، سنندج، قروه، بیجار و تکاب در سالهای ۱۳۵۸ و ۱۳۵۹ شرکت فعالانه داشت.
راننده لودری که اولین «فرمانده مهندسی جنگ» شد!
پس از آغاز جنگ تحمیلی، در سال ۱۳۶۰ به عضویت جهادسازندگی گرمسار درآمد. داوطلبانه برای شرکت مستقیم در جبهه حق علیه باطل به مناطق عملیاتی جنوب شتافت. ابتدا به ستاد پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی رفت و به عنوان راننده آمبولانس و سپس راننده لودر در واحد مهندسی ستاد پشتیبانی مناطق جنگی جنوب، به خدمت مشغول شد. در عملیاتهای آزادسازی سوسنگرد، طریق القدس و فتح المبین حضوری فعال داشت. به سبب شهامت، ایثارگری و لیاقتی که از خود نشان داد، در عملیات برونمرزی مسلم بن عقیل، مسوولیت یکی از محورهای عملیات به وی سپرده شد. پاییز ۱۳۶۱ به همراه جهادگران ستاد پشتیبانی استان سمنان برای تشکیل ستاد پشتیبانی حمزه، سیدالشهدا(ع) به مناطق عملیاتی شمال غرب کردستان و آذربایجان غربی عازم شد. به سبب تواناییها و مدیریتش، مسئولیت پشتیبانی جنگ جهاد سازندگی استان سمنان در صائیندژ به وی واگذار شد. با تلاش شبانهروزی وی و دیگر ایثارگران جهادسازندگی پس از سالیان، اولین پل بشکهای بر رودخانه نصب شد. سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد و سال ۱۳۶۲ به حج تمتع مشرف شد.
اولین گروه مهندسی- پشتیبانی جنگ در عملیات «خیبر»
شادلو با توجه به مسؤولیت سنگینی که در آن منطقه داشت، فرماندهی گروه ضربت «ستاد پشتیبانی حمزه سیدالشهدا» را نیز برعهده گرفت. وی با آغاز عملیات پیروزمندانه خیبر در اسفند ماه ۱۳۶۲ بهعنوان مسؤول اولین گروه مهندسی ـ پشتیبانی جنگ به جزایر مجنون وارد شد و در شرایطی سخت به رفع پاتکهای ارتش بعثی عراق و احداث جاده ۱۴ کیلومتری سیدالشهدا (ع) از سمت جزیره پرداخت. در مدت زمان کوتاهی توانست پل ۱۴۰رودخانه سیمینه رود و جاده ۴۰ کیلومتری شاهین دژ بوکان را به پایان برساند. همینطور به عنوان مسئول گروه مهندسی پشتیبانی جنگ جهاد در احداث بزرگراه ۱۴ کیلومتری سیدالشهدا (ع) شرکت کرد. همانجا شیمیایی شد، ولی جبهه را ترک نکرد و بعد از مداوا دوباره به جبهه برگشت. او در یکی از بمبارانهای شیمیایی هواییماهای عراق مجروح شد و مدتی در بیمارستان اهواز بستری بود؛ اما دوباره به محل خدمتش در صائین دژ بازگشت.
با لباس خاکی بسیج نشست پای سفره عقد!
خواهر شهید از روحیه مخلصانه و بسیجی سردار شهید شادلو و عشقش به لباس مقدس رزم و خدمتش روایتی دارد: «مرتضی، به بسیج و لباس بسیجی خودش افتخار میکرد. سال ۱۳۶۱ ازدواج کرد. مادر زنش کت و شلوار شیکی برایش خریده بود، اما هرچه مادر و پدر عروس گفتند لباس دامادی را تنت کن و سر سفره عقد بنشین، شهید قبول نکرد و با همان لباس بسیجی که تمیز و شیک بود، عقد کرد و به لباس بسیجیاش هم افتخار میکرد.»
همسر شهید شادلو در خاطرات خود آورده است: «سال ۱۳۶۱ بود. قرار و مدارها گذاشته شده بود تا یک روز عقد کنیم. ما تهران زندگی میکردیم و مادرم کت و شلوار شیکی از ناصر خسر برایش گرفته بود. صبح زود خودش را از منطقه به تهران رسانده بود. من که رویم نمیشد چیزی بگویم، اما هر چه مادر و پدرم گفتند که لباس دامادی تنش کند، قبول نکرد. لباسهای بسیجیاش هم تمیز و شیک بود. من که ته دلم دوست داشتم با همان لباسها باشد. با آن لباسها تیپ مردانهاش مردانهتر بود. کمی که گذشت سرش را بلند کرد و گفت: «مرتضی با همین لباس، عقد میکنه و بهش افتخار میکنه.»
فردا که بخواهیم فلسطین را آزاد کنیم...
«جواد امامی» یکی از همرزمان شهید، در خصوص این روحیه و بینش او گفته است: «من و حاجی همراه خانواده در یک خانه بهمدت شش ماه در سردشت زندگی کردیم. خانهای بسیار کوچک و از لحاظ ایمنی بسیار خطرناک بود، زیرا در آن منطقه بیشتر ساعتهای شبانهروز درگیری مسلحانه وجود داشت و گلوله خمپاره و تیربار بسیار به اطراف خانهمان اصابت میکرد. من به حاجی گفتم بهتر است با این وضع، خانواده را به تهران یا ارومیه منتقل کنیم. حاجی در جواب گفت «بگذار عادت کنند. فردا که بخواهیم برویم و فلسطین را آزاد کنیم، باید خانواده را به لبنان ببریم. آن وقت دیگر خانواده به این وضع عادت کردهاند و مشکلی نداریم!»
ملاقات با آیتالله خامنهای؛ دو روز قبل از شهادت
به نقل از همسر شهید، 2 روز مانده به شهادتش، برای ملاقات با آیتالله خامنهای که آن زمان رییس جمهور بودند، به سمنان رفت و یکروزه برگشت. او علاقه شدیدی به ایشان داشت و برایش این دیدار خیلی مهم ئبود که با آن سختی از جبهه به سمنان رفت و بلافاصله هم برگشت تا شهید شد. فکر و ذکرش بچههای رزمنده بود. میگفت: «اگر ما راه و سنگر درست نکنیم، جانشان در خطر است.»
زیر شمشیر غمش رقصکنان باید رفت...
سردار مرتضی شادلو، پس از پایان فعالیتهای پشتیبانی جنگ استان سمنان در صائین دژ به منطقۀ مرزی سردشت منتقل شد. حاج مرتضی شادلو ۲۲ بهمنماه ۱۳۶۳ در سردشت براثر انفجار مین هنگام پاکسازی منطقه به فیض شهادت نائل آمد و پیکر مطهرش در روستای محمدآباد گرمسار به خاک سپرده شد.
حاجی! شما بمان من میروم!
یکی از همرزمان شهید از مقتل این سردار جهادگر روایت میکند: «روز شهادت حاجمرتضی، هلیکوپتر ارتش برای انجام مأموریتی ویژه قرارگاه را ترک کرده بود. حاجی از من خواست به منطقه برویم. جاده به علت بارش برف صعبالعبور شده بود. ضد انقلابی هم در منطقه حضور فعال داشتند. به همین دلیل دوستان اصرار میکردند تا هنگام بازگشت هلیکوپتر صبر کنیم، ولی حاجی قبول نمیکرد و میگفت: «اگر کنار بچهها نباشیم فکر میکنند که از آنها غافل شدهایم.»
گفتم حاجی شما بمانید من میروم! شهید گفت «نه من به این راهها و مسیرها آشنایی کامل دارم. شما ممکن است راه را گم کنید.» حاجی رفت و بعد از چند ساعت با سر و روی پر از برف به همراه بلدوزر آمد. در همان حال که به راننده بلدوزر مسیر حرکت را نشان میداد، ناگهان مین ضدخودرویی که زیر چند متر برف دفن شده بود، منفجر شد. ترکش مین به چشمهای حاجی خورد و تیغه بلدوزر روی سر و کتفش افتاد و حاج مرتضی همانجا به شهادت رسید.»
برای آنها که بیتفاوتاند!
و سخنی ماندگار، بهیادگار از شهید، برای آنهایی که در معرکه مصاف حق و باطل، بیتفاوت ماندهاند:
«آن عدهاى از مردم که در حالت بىتفاوتى به سر مىبرند، کمى بیندیشند. فکر کنند تا دیر نشده برگردند به دامان اسلام که اسلام دین رحمت است. از اینکه گوشه و کنار مىنشینند و پشت انقلاب حرف مىزنند، مگر این انقلاب چه کرده است؟ همین بس که انقلاب ما را از اوج ذلت به کمال عزت رسانده و سربلند زندگىکردن را به ما آموخته است. باید بدانند انقلاب متعلق به امام زمان است و با این حرفها از بین نمىرود. بترسید از قیامت که روز سختى است و دیگر بازگشتى نیست و دیگر پشیمانى سودى ندارد.
امیدوارم که جنگ بین اسلام و کفر به نفع اسلام به پایان برسد و حکومت جهانى مهدى (عج) هرچه زودتر سایهاش بر کره زمین گسترده گردد و جهان پر از عدل و داد شود. به امید پیروزى اسلام و نابودى کفار و منافقین.»