شهید کاووس رحمانی؛ نماز عشق را خونین وضویی تازه می بینم...
به گزارش نوید شاهد، بیست و سوم آذر ۱۳۶۴، روز وصال شهیدی است از یکی از روستاهای فسا، که عشق به قرب و لقای معشوق را از اولین سالهای کودکی و از وقتی خود را شناخت، با زیستنی شهیدوار و شاهدگونه، به ثبوت رسانده بود. جبهه تنها آخرین خوان سلوک، پیش از باریافتن به محفل دوست بود.
از کارگری کوره آجرپزی تا شاگردی مکتب امام
کاووس رحمانی در ۴ اردیبهشت ۱۳۴۵ در روستای اسلام آباد میان ده شهرستان فسا متعلق به استان فارس در خانواده ای مومن و مذهبی و زحمتکش چشم به جهان گشود. ۷ ساله بود که به مدرسه رفت و تحصیلات ابتدایی را در دبستان حافظ روستای میان ده گذراند. از کودکی با معارف اسلامی و کلام خداوند آشنا شد. پدرش حاج رسول رحمانی، کارگری شریف و پاکدست بود که همه همتش کسب نان حلال بود و همیشه می گفت من بچه هایم را با نان حلال بزرگکرده ام.
کاووس دوره راهنمایی و متوسطه را در دبیرستان سلمان فارسی طی کرد و موفق به اخذ دیپلم اقتصاد شد. کاووس از سالها پیش از رسیدن به سن تکلیف، عاشق نماز، عبادت، مناجات و راز و نیاز با خدا و شیفته قرآن بود. انس عجیبی با کلام وحی داشت و همه خانواده و اطرافیان و دوستان، صدای دلنشین و پرسوز تلاوت قرآنش را در خاطر دارند. گویی از صدای سخن وحی و گلبانگ نور سرمدی، تاب جدایی نداشت. از همان دوران کودکی و نوجوانی، در کسب فضایل اخلاق، صدق بیان، صفای نفس، طهارت روح و مراقبه و محاسبه اعمال، بین همسالان خود، شاخص و متمایز بود. بسیار بر گفتار و رفتار خود مراقبت داشت و به نماز بسیار اهمیت می داد.
کاووس در همه مشکلات، یار و غمخوار و کمک کار خانواده و پدرش بود. همراه با درس، پا به پای پدر، در گرمای طاقت فرسای جنوب و در کوره های آجرپزی سخت کار می کرد تا گرهی از مشکل معیشت خانواده باز کند.
در دوران انقلاب و اوج گیری مبارزات اعتراضی مردم در سراسر کشور، کاووس نیز با وجود سن کم و در آغاز ورود به نوجوانی، راه خود را یافت و تقدیر خود را تا دم مرگ به نهضت روح الله پیوند زد. او دل به انقلاب و راه و نگاه امامش سپرد و در فعالیتهای انقلابی، همواره پیشقدم بود و با روشنگری و بیان حقایقی که خود از عمق وجود، درک و دریافت کرده بود، همراه این تحول عظیم معنوی شد.
در جبهه شنیدند صدای نفس دوست....
از اولین ماههای پس از پیروزی، در سنگر مسجد و بسیج، مشغول پاسداری از انقلابش شد و در سال ۶۱ داوطلبانه به جبهه رفت تا دانشگاه عشق و عبودیت و انسان سازی و اخلاص را از نزدیک تجربه کند. ۹ ماه در جبه های نور، در رزم با ظلمتیان صدامی، سیر و سلوک عارفانه و عاشقانه خود را برای وصول به کرامت شهادت، طی کرد.
حق تقدم در شهادت برای برادر بزرگتر!
برادر شهید، خاطره ای شنیدنی و شگفت دارد برای شناخت روحیات شهیدی که پیش از شهید شدن، شهادت را زیسته بود:
چندروزی به آخرین امتحانات مانده بود تا دیپلمش را بگیرد. یک روز رو به من کرد و گفت: قصد رفتن به جبهه را نداری؟ اگر میخواهی بروی به مادر، چیزی نگو که یکوقت مانع رفتنت نشود. چندروز بعد، دور از چشم پدر و مادر، وسایلم را جمع کردم. ساکم را بستم و به پایگاه بسیج فسا رفتم تا اعزام شوم. دوروز بعد در پادگان بندر عباس استان هرمزگان، مستقر شدیم. حدود یک ماه در آن پادگان بودم. یکدفعه دیدم مادر و عمو و دایی ام آمده اند جلوی در پادگان! چند دقیقه بعد هم از بلندگو اسم مرا صدا زدند. نزد مادرم رفتم و با اصرار زیاد مرا برگرداند. وقتی برگشتم خانه، کاووس را دیدم که گفت: من بودم که مادر را فرستادم دنبالت! پرسیدم آخر چرا اینکار را کردی؟! خودت گفتی و خودت هم جلوی رفتنم را گرفتی؟! پاسخ داد: هرچه فکر کردم دیدم درست نیست من که برادر بزرگتر این خانواده هستم بمانم و تو که کوچکتری بروی جبهه. اگر قرار است کسی در این خانه شهید شود آن یک نفر، من هستم!...
عاشقان، کشتگان معشوق اند...
و روایت لحظه دیدار در حال وضو ساختن برای نماز که خدایش رخصت وصل داد ونماز عشق، وضویی به خون می طلبید که گفت: فی ازعشق رکعتان لایحه وضوهما الا بالدم... در عشق، دو رکعت است که وضوی آن درست نیاید الا با خون...
یکی از همرزمان و شاهدان شهادتش می گوید:
۲۳ آذر ۱۳۶۴ در دهلران، ارتفاعات بیات بودیم. کاووس در حال وضو گرفتن برای ادای فریضه الهی نماز بود که کنار تانکر آب، از ناحیه پهلو، مورد اصابت ترکش خمپاره قرار گرفت.
برخیز نماز خون بخوانیم....
کاووس به نماز نرسید و وضویش ناتمام ماند اما حقیقت نماز که تشرف به محضر احدیت و جوار قرب حق است، با پای خود او را به عرش لقای دوست برد. کاووس خود، معنای نماز شد و:
نماز و روزه و حج قبول، آن کس برد
که خاک میکده عشق را زیارت کرد
نماز در خم آن ابروان محرابی
کسی کند که به خون جگر، طهارت کرد....
کاووس از کودکی عاشق نماز بود و اینک، نماز او را به ضیافت خاص و خلوت انس خوانده بود...
دعای صبح و آه شب، کلید گنج مقصود است...
کاووس، علاوه برآنکه از کودکی بسیار باهوش و مستعد بود و معلمانش از مدرسه تا دبیرستان، خاطره ها از این تیزهوشی و تفکر عمیق او دارند، با شعر و ادبیات فارسی بسیار مانوس بود. اشعار زیادی در حافظه داشت و بخصوص شیفته شعر لسان الغیب حافظ شیراز بود. به گفته دوستان و همسنگرانش همیشه این بیت خواجه راز را زیر لب زمزمه می کرد:
دعای صبح و آه شب، کلید گنج مقصود است
بدین راه و روش می رو که با دلدار پیوندی...
و کاووس، همینگونه بود تا به دلدارش رسید
روحش چراغ بزم خلوتیان حضور و راهش چشمه فیض و نور باد.
انتهای پیام/