دوشنبه, ۰۵ شهريور ۱۴۰۳ ساعت ۱۱:۰۷
رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران تعریف می‌کند: در اسارت که بودم دوستی 15 ساله داشتم که ممکن بود بر اثر عفونت بینایی‌اش را از دست بدهد. اما او گفت: «هر جای بدنم را می‌خواهید قطع کنید اما چشمانم را نگیرید.»

به گزارش نوید شاهد به نقل از خبرگزاری فارس، سیصد و شصتمین شب خاطره با روایتگری سعید اوحدی رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران، جعفر زمردیان آزاده و مسئول کنگره شهدای غریب، مجتبی جعفری آزاده و همرزم بعضی از شهدای غریب در اسارت برگزار شد.

داستان نوجوانی که از رئیس بنیاد شهید خواست نگذارد چشمانش را از او بگیرند

احترام گذاشتن بعثی‌ها بوی خون می‌دهد

جعفری که نویسنده کتاب «جهنم تکریت» است درباره سرهنگ محمدرضا شوشتری خاطره‌ای تعریف کرد: شوشتری وقتی از اسارت بازگشت گفت که حدود 50 افسر و درجه‌دار ایرانی بودیم که عراقی‌ها دست‌هایمان را از پشت بستند و در بیابان نشاندند تا کامیونی بیاید و ما را به عقب جبهه دشمن ببرد. هلی‌کوپتر عراقی در 200 متری ما نشست و دو نیروی عراقی پایین آمدند و بدون هیچ جست‌وجویی دو سرباز ایرانی را انتخاب کردند و با خود بردند. همان لحظه در دلم گفتم «اسیر هم می‌شیم خوبه اینطوری ما رو ببرند». هلی‌کوپتر ۱۵۰ متر از زمین فاصله گرفته بود که یکباره دیدم در هلی‌کوپتر را باز کردند و دو سرباز ایرانی را به پایین پرت کردند و بدن‌ها جلوی چشم ما تکه تکه شد.

تفریحشان شرط‌بندی برای کشتن اسرا بود

او در بخش دیگری از خاطراتش یادآور شد: سرهنگ جعفر رجبی در عملیات کربلای 6 شرکت داشت و تعریف می‌کرد: ما را اسیر کردند و دست‌هایمان را به ستون بستند و گفتند این جاده را بگیرید تا به کامیون برسید، به محض اینکه حرکت می‌کردیم صدای تیراندازی می‌آمد. هر بار که صدای شلیک می‌شنیدیم می‌دیدم یک نفر روی زمین افتاد. کمی اینطرف و آنطرف را نگاه کردم و دیدم دو سرباز عراقی روی تپه‌ها نشسته‌اند و با شرط‌بندی به سمت اسرای دست بسته تیراندازی می‌کنند.

دندان مصنوعی که 400 نفر را از مفقودی نجات داد

جعفری در خاطره دیگرش به اردوگاه 19 تکریت اشاره کرد و گفت: 400 اسیر مفقودالاثر بودیم که هیچ ارتباطی با خانواده‌هایمان نداشتیم. در آنجا خلبان پرویز طلوعی حضور داشت که دندانهایش را در اردوگاه از دست داده بود. ما به نیروهای عراق گفتیم نانی که شما به اسرا می‌دهید را دندان سالم نمی‌تواند بجود چه رسد به طلوعی که دندانی ندارد. خواستیم دندان مصنوعی برایش بگذارند و نیروهای اردوگاه قبول کردند که فردای آن روز او را به بیمارستان ببرند. همان شب لایه زیری کتانی طلوعی را باز کردیم و روی سفیدی روزنامه‌ها اسم 400 اسیر را نوشتیم و جاساز کردیم. فردای آن روز طلوعی به بیمارستان رفت و دکتر بیمارستان گفت بخاطر اینکه باید قالب‌گیری انجام شود او را به اردوگاه برنگردانند. در آنجا نیروی عراقی از طلوعی می‌پرسد که «تو صلیب سرخ دیده‌ای؟» و طلوعی که اصلا متوجه صحبت او نشده بود سرش را به نشانه تایید تکان داده بود. همین باعث شد که نیروی عراقی طلوعی را به بخش اسرایی که نامشان در صلیب سرخ ثبت شده بود، ببرد. طلوعی در همانجا کتانی را باز کرد و اسامی 400 اسیر مفقودالاثر لو رفت.

آب می‌خواهم، اما نه برای نوشیدن

محمدجواد زمردیان دبیر کنگره شهدای غریب در اسارت که دیگر سخنران این شب خاطره بود، تعریف کرد: زبانمان مثل یک تکه چوب شده بود. 24 ساعت مجروحیت، سرما، گرسنگی و تشنگی اذیتمان می‌کرد. فرمانده عراقی ژنرال ماهر عبدالرشید از سر ستون که به سمت اسرا می‌آمد به جوانان که نزدیک می‌شد برای نقش بازی کردن ترحمی می‌کرد و ظرف آب را باز می‌کرد و کمی به اسرای جوان آب می‌داد. به اکبر قاسمی رسید، جلوی پایش ایستاد و گفت «چیزی طلب کن» قاسمی هم در جواب گفت «کمی آب به من بده و دستانم را باز کن» من که نوجوانی 16 ساله بودم کمی این درخواست به نظرم سنگین آمد و در دل گفتم «من با سن کمم آب نخواستم». اکبر قاسمی آب را گرفت و شروع به وضو گرفتن کرد و بعد از پیدا کردن قبله به نماز ایستاد. ژنرال عراقی که استاد بازی روانی بود در مقابل اکبر قاسمی کم آورد. اکبر قاسمی هم گفت «ترسیدم نمازم قضا شود». قاسمی زیر ضرب و شتم به شهادت رسید و امروز پیکرش در امامزاده چیذر دفن شده است.

سعید اوحدی معاون رئیس جمهور و مقام رئیس بنیاد شهید و امور ایثارگران نیز با اشاره به اینکه تاکنون 25 مراسم بزرگداشت برای شهدای غریب برگزار شده گفت:  برپایی مراسم‌های یادبود بخاطر این است که دنبال بشارت از اخلاق، رفتار، روحیات انسان‌های بزرگ هستیم. حضور در چنین رویدادها و مراسم‌هایی برای بدست آوردن تحول است.

فقط چشمانم را از من نگیرید

وی در بازگویی خاطره‌ خاطرنشان کرد: شهید 15 ساله مهدی حاج کرمی سال 1361 به اسارت در آمد. او با لشکر نجف اشرف از خمینی شهر اصفهان اسیر شده بود و در حالی که تیری به ران او اصابت کرده بود زیر ضرب و شتم فرماندهای بعث وارد اردوگاه شد. پایش عفونت کرد و بعد مدتی متوجه شدیم که در حال از دست دادن شنوایی است، تا جایی که فقط صحبت می‌کرد و شنوایی نداشت. نماینده صلیب سرخ وقتی مهدی حاج کرمی را دید گفت: او باید به درمانگاه منتقل شود، البته منظور از درمانگاه اتاقی بود که یک عزیزی با کمترین امکانات آنجا به اسرا می‌رسید. در اردوگاه قلم و کاغذ ممنوع بود اما چون مهدی حاج کرمی قدرت شنوایی نداشت گفتند قلم و کاغذ در اختیار او قرار دهند. از او آزمایش خون گرفتند و بعد دو روز گفتند باید به بیمارستان موصل منتقل شود و تحت عمل جراحی قرار گیرد. من که صحبت‌های نمایندگان صلیب سرخ را می‌فهمیدم روی کاغذ برای مهدی نوشتم که قرار است او را به بیمارستان منتقل کنند. نمایندگان صلیب سرخ برگه کاغذی دادند و به زبان انگلیسی گفتند که قبل اعزام مهدی حاج کرمی باید این جا را امضا کند؛ چرا که عفونت وارد خون او شده و ممکن است عضو دیگرش هم قطع شود. برایش همین را نوشتم، به محض اینکه نوشته را خواند، آرام اشک از چشمانش پایین آمد.

اوحدی ادامه داد: نماینده صلیب سرخ که این صحنه را دید گفت: «گویا ترسید چه به او گفتی؟» برای حاج کرمی نوشتم «مهدی جان نکنه ترسیدی تو رزمنده‌ای، شجاعی». او با اشکی که آرام آرام سرازیر می‌شد گفت «به این‌ها بگو، من امضا می‌کنم. بگو توروخدا دست و پام را قطع کنین ولی توروخدا چشمام رو از من نگیرید» وقتی این جمله را برای نماینده صلیب سرخ ترجمه کردم منجمد شد، گفت «بپرس چرا این قدر به چشمات حساسی؟» سؤال را پرسیدم و حاج کرمی در جواب گفت «به خدا خمینی شهر که بودم قبل از اعزام، آرزوم بود که امام را یکبار از نزدیک ببینم. می‌خوام روزی که آزاد شدم بتونم امامم رو ببینم.»

آخرش هم نگذاشتند امامش را ببیند

وی ادامه داد: مهدی حاج کرمی برگه صلیب سرخ را امضا کرد واو را به موصل بردند. موقع خداحافظی چند قدم می‌رفت و برمی‌گشت و دستش را به نشان خداحافظی بالا می‌برد، گویا می‌دانست قرار است اتفاقی بیفتد. حاج کرمی را عمل کردند و بعد دو هفته به اردوگاه برگشت و مدتی بعد به درمانگاه بردند و بعد دیدیم صبح قبل از آزادباش، که یک تکه پتو را بردند جلوی درمانگاه و پیکر پاک مهدی حاج کرمی را در اوج غربت آوردند. در اردوگاه حتی اجازه تشییع پیکر را هم ندادند و اسرای ایرنی با اشک چشمانشان او را تشییع کردند و او در مزار موصل به خاک سپرده شد.

اوحدی در ادامه سخنانش به مقاومت مردم فلسطین و غزه اشاره کرد و گفت: اتفاق بزرگی در شرف محقق شدن است. حدود یکسال است که رژیم صهیونیستی در باتلاق مقاومت مردم فلسطین و غزه گرفتار شده و این به برکت شهدای دفاع مقدس و عظمت مردانی که با عزت مقاومت کردند رخ داده است. امروز عظمت خون پاک شهدا در اقصی نقاط ثمر داده وگرنه کجا دیدید جمعیت میلیونی آمریکا، انگلیس، استرالیا و فرانسه را که به حمایت مردم سرزمین اشغالی به پا خواسته‌اند؟ این چیزی جز به عزت و برکت خون شهدا نیست.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده