از همرزمی با شهید چمران در لبنان تا شهادت در خرمشهر
ﻣﺎدر ﺣﻤﻴﺪ ﻛﻪ ﻓﻠﺞ ﻋﻀﻮي ﺑﻮد . ﻫﻤﺴﺮ ﺳﻮم ﭘﺪر حمید ﺑﻮد. ﺳﻪ روز ﺑﻌـﺪ از ﺗﻮﻟﺪ ﺣﻤﻴﺪ، دﭼﺎر ﻧﺎراﺣﺘﻲ ﻋﺼﺒﻲ ﺷﺪ. ﺣﺎﻟﺶ ﺑﻪ ﻃﻮري دﮔﺮﮔﻮن ﺷﺪ ﻛـﻪ ﻓﺮزﻧﺪ ﺧﻮد را ﻧﻤﻲ ﺗﻮاﻧﺴﺖ ﺷﻴﺮ دﻫﺪ. ﺑﺮﺧﻲ زن ﻫـﺎي ﺧﻴـﺮ، ﺑـﻪ ﺣﻤﻴـﺪ ﺷـﻴﺮ ﻣﻲ دادﻧﺪ. ﺑﻪ ﺧﺎﻃﺮ وﺧﺎﻣﺖ ﺣﺎل ﻣﺎدرش، او را ﺑﻪ ﺧـﺎﻧﻤﻲ ﻛـﻪ ﻗﺒـﻞ از ﻣـﺎدر ﺣﻤﻴﺪ ﻫﻤﺴﺮ ﭘﺪرش ﺑﻮد، و ﺑﭽﻪ ﻧﺪاﺷﺖ ﺳﭙﺮدﻧﺪ، او ﺣﻤﻴﺪ را ﺑﺰرگ ﻛﺮد. از ﻫﻤﺎن ﻛﻮدﻛﻲ، ﻣﺎدرش را ﻛﻪ ﻓﻠﺞ ﺷﺪه ﺑـﻮد، ﺑـﺎ وﻳﻠﭽـﺮ ﺑـﻪ ﻣﺮاﺳـﻢ ﻣﺬﻫﺒﻲ ﻣﻲ ﺑﺮد و اﻋﺘﻘﺎد او ﺑﻪ ﻣﺒﺎﻧﻲ ﻣﺬﻫﺒﻲ از ﻫﻤﺎن زﻣﺎن، ﺷﻜﻞ ﮔﺮﻓﺖ. ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﻣﺸﻜﻼت ﻣﺎﻟﻲ ﭘﺪر ﺣﻤﻴﺪ، او و ﺑﺮادرش را ﺑﻪ ﭘﺮورﺷﮕﺎه ﺳﭙﺮدﻧﺪ. ﭘﺲ از ﮔﺬراﻧﺪن دوره دﺑﺴﺘﺎن، ﭘﺪرش او را ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻮاده ﺑﺎزﮔﺮداﻧـﺪ .دوره ي ﻣﺘﻮﺳﻄﻪ را در دﺑﻴﺮﺳﺘﺎن ﺳﻌﺎدت ﺷﻬﺮﺳﺘﺎن ﻛﺮﻣﺎن، ﮔﺬراﻧﺪ.
اعزام به سربازی
ﺑﻌﺪ از ﮔﺮﻓﺘﻦ دﻳﭙﻠﻢ، ﺑﻪ ﺷﻬﺮﺳﺘﺎن رﺷﺖ ﻣﺴﺎﻓﺮت ﻛﺮد، ﺗﺎ ﺿﻤﻦ ﻛـﺎر ﺑـﻪ درس ﻧﻴﺰ ﺑﭙﺮدازد. ﭼﻮن ﻫﺪﻓﺶ ﺗﺤﺼﻴﻼت داﻧﺸـﮕﺎﻫﻲ ﺑـﻮد. اﻣـﺎ در ﻣﻬﺮﻣـﺎه ﺳﺎل 1356، ﻣﺎدرش ﻓﻮت کرد. در ﺑﻬﻤﻦ ﻫﻤﺎن ﺳﺎل ﭘﺪرش ﻧﻴـﺰ درﮔﺬﺷـﺖ . ﺣﻤﻴﺪ ﻣﺠﺒﻮر ﺷﺪ ﺑﻪ ﻛﺮﻣﺎن ﺑﺮﮔﺮدد و اﻳﻦ زﻣﺎن ﻣﺼـﺎدف ﺑـﻮد ﺑـﺎ رﻓـﺘﻦ ﺑـﻪ ﺳﺮﺑﺎزي.
در ﺳﺎل 1356، ﺑﺮاي ﺧﺪﻣﺖ ﺳﺮﺑﺎزي، ﺑﻪ ﭘﺎدﮔﺎن 05 ، ﻛﺮﻣـﺎن اﻋـﺰام ﺷـﺪ . ﭘﺲ از 3ﻣﺎه آﻣﻮزش، ﺑﻪ ﺗﻬﺮان اﻧﺘﻘﺎل ﻳﺎﻓـﺖ. در ﭘﺎدﮔـﺎن ﻋﺸـﺮت آﺑـﺎد، ﺑـﻪ ﺧﺪﻣﺖ ﭘﺮداﺧﺖ . ﺑﻪ ﻣﺤﺾ ﺷﺮوع اﻧﻘـﻼب، و ﻓﺮﻣـﺎن اﻣـﺎم ﻣﺒﻨـﻲ ﺑـﺮ ﺗﺨﻠﻴـﻪ ﺳﺮﺑﺎزﺧﺎﻧﻪ ﻫﺎ، ﺣﻤﻴﺪ ﻳﻚ ﺷﺐ ﺑﺎ اﺳﻠﺤﻪ از ﺳﺮﺑﺎزﺧﺎﻧﻪ ﻓﺮار ﻛﺮد و در ﺗﻬﺮان ﺑﻪ ﺧﺎﻧﻪ ي ﻳﻜﻲ از ﺑﺮادراﻧﺶ ﻛﻪ در ﻧﻴﺮوي ﻫﻮاﻳﻲ ﺧﺪﻣﺖ ﻣﻲ ﻛﺮد، رﻓﺖ. ﺑﺎ ﻛﻤﻚ ﺑﺮادرش، اﺳﻠﺤﻪ را ﻣﺨﻔـﻲ ﻛـﺮد و ﺑﻌـﺪ از ﭼﻨـﺪ ﺳـﺎﻋﺖ، ﺑـﻪ ﻫﻤـﺮاه ﺑﺮﺧـﻲ دوﺳﺘﺎن، ﺑﺎ اﺳﻠﺤﻪ ﺑﻪ ﻗﻢ رﻓﺖ و در ﻗﻢ، ﻓﻌﺎﻟﻴـﺖ ﻫـﺎي اﻧﻘﻼﺑـﻲ او آﻏـﺎز ﺷـﺪ . ﻣﺮﺗﺐ ﺑﻴﻦ ﻗﻢ و ﻛﺮﻣﺎن در رﻓﺖ و آﻣـﺪ ﺑـﻮد. در ﻫﻤـﻴﻦ زﻣـﺎن، ﻳـﻚ دوره ي ﭼﺮﻳﻜﻲ، در ﻛﻨﺎر دﻛﺘﺮ ﭼﻤﺮان در ﻟﺒﻨﺎن ﮔﺬراﻧﺪ و ﺑﻪ ﺣﻤﻴﺪ ﭼﺮﻳـﻚ ﻣﻌـﺮوف ﺷﺪ. در اﻳﻦ زﻣﺎن ﺣﻤﻴﺪ اﻋﻼﻣﻴﻪ ﻫﺎ و ﻧﻮارﻫﺎي اﻣﺎم را ﭘﺨﺶ ﻣـﻲ ﻛـﺮد و در ﺗﻤﺎم راه ﭘﻴﻤﺎﻳﻲ ﻫﺎ و ﺗﻈﺎﻫﺮات ﻓﻌﺎﻻﻧﻪ ﺷﺮﻛﺖ داﺷﺖ. ﺑﺎ وﺟﻮد ﺧﻄـﺮات زﻳـﺎد، ﻫﺮﮔﺰ ﺗﺮس ﺑﻪ ﺧﻮد راه ﻧﻤﻲ داد. در ﺣﺎدﺛـﻪ ي ﻣﺴـﺠﺪ ﻛﺮﻣـﺎن ﺣﻀـﻮر ﻓﻌـﺎل داﺷﺖ و ﺑﺎ ﻣﺄﻣﻮران رژﻳﻢ ﺷﺎه، ﻣﺒﺎرزه اي ﺟﺪي را دﻧﺒﺎل ﻛﺮد. ﻫﺪﻓﺶ ﭘﻴﺮوزي اﻧﻘﻼب اﺳﻼﻣﻲ ﺑﻮد.
او ﻣﺪﺗﻲ در ﻧﻴﺮوي ﻫﻮاﻳﻲ ﺧﺪﻣﺖ ﻛﺮد ﻛﻪ ﺑﺎ اوج ﮔﻴﺮي اﻧﻘﻼب، از آن ﺟـﺎ ﻧﻴﺰ ﺑﻴﺮون آﻣﺪ و ﻣﺪت ﻫﺎ ﻣﺄﻣﻮران ﺳﺎواك در ﺗﻌﻘﻴﺐ او ﺑﻮدﻧﺪ.
عضویت در سپاه
ﺑﺮاي اﺳﺘﻘﺒﺎل از ورود اﻣـﺎم، ﺑـﻪ ﺗﻬـﺮان رﻓـﺖ و از ﺧﻮﺷـﺤﺎﻟﻲ ﺳـﺮ از ﭘـﺎ ﻧﻤﻲ ﺷﻨﺎﺧﺖ. ﭼﻨﺪ ﻣﺎه در ﺗﻬﺮان، در رﻛﺎب اﻣﺎم ﻓﻌﺎﻟﻴﺖ ﺟﺪي داﺷﺖ ﺗـﺎ اﻳـﻦ ﻛﻪ ﺳﭙﺎه ﺗﺸﻜﻴﻞ ﺷﺪ و ﺣﻤﻴﺪ ﺑﻪ ﻛﺮﻣﺎن ﺑﺮﮔﺸﺖ، و ﺑﻪ ﻋﻀﻮﻳﺖ ﺳﭙﺎه ﻛﺮﻣـﺎن درآﻣﺪ.
ﻋﻠﻲ ﻣﻬﺮاﺑﻲ، ﻫﻤﺮزﻣﺶ، ﻧﻘﻞ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ: « ﭘﺲ از تشکیل ﺳﭙﺎه، ﺑﻪ ﻋﻀـﻮﻳﺖ ﺳﭙﺎه درآﻣﺪ، ﺳﭙﺎه آن زﻣﺎن، ﺗﺸﻜﻴﻼت ﮔﺴﺘﺮده اي ﻧﺪاﺷﺖ، ﺑﻠﻜﻪ در ﺣﺪ ﻳـﻚ ﻛﻼﻧﺘﺮي ﻣﻌﻤﻮﻟﻲ اﻣﺮوزي ﺑﻮد، و ﺑﻴﺸﺘﺮ، ﻛﺎر ﻓﺮﻫﻨﮕﻲ ﻣﻲ ﻛـﺮدﻳﻢ، ﻳـﻚ ﺷـﺐ ﭘﺸﺖ ﺑﺎم ﺳﭙﺎه -( روز ﺳﻮم ﺗﺸﻜﻴﻞ ﺳﭙﺎه)- ﻛﺸـﻴﻚ ﻣـﻲ داد، دﻳـﺪم ﺑـﺎ دﻗـﺖ ﻣﺮاﻗﺐ اﻃﺮاف اﺳﺖ. ﺧﻮاﺳﺘﻢ اﻣﺘﺤﺎﻧﺶ ﻛـﻨﻢ ﭼﻨـﺪ ﮔﻠﻮﻟـﻪ ي رﺳـﺎم، ﺣـﻮل و ﺣﻮش ﺣﻤﻴﺪ، ﺷﻠﻴﻚ ﻛـﺮدم و او ﻧﻴـﺰ اﺳـﻠﺤﻪ را ﮔﺬاﺷـﺖ روي رﮔﺒـﺎر و دور ﺧﻮدش ﺷﺮوع ﺑﻪ ﭼﺮﺧﻴﺪن ﻛﺮد . ﺑﻪ اﻳﻦ ﺧـﺎﻃﺮ ﺣﻤﻴـﺪ ﻗﺒـﻞ از اﻳـﻦ ﻛـﻪ ﺑـﻪ ﺣﻤﻴﺪ ﭼﺮﻳﻚ ﻣﻌﺮوف ﺷﻮد، ﺑﻪ ﺣﻤﻴﺪ رﮔﺒﺎري ﺷﻬﺮت ﻳﺎﻓﺘﻪ ﺑـﻮد، ﺧﻼﺻـﻪ او ﺣﺪود 3ﺧﺸﺎب ﺧﺎﻟﻲ ﻛﺮد. ﺑﻪ ﻃﻮري ﻛـﻪ ﻫﻤـﻪ ﺑﭽـﻪ ﻫـﺎ ﻛـﻒ اﺗـﺎق ﻫـﺎ دراز ﻛﺸﻴﺪه ﺑﻮدﻧﺪ. ﺑﻌﺪ ﻛﻪ از او ﺑﺎزﺟﻮﻳﻲ ﺑﻪ ﻋﻤﻞ آﻣﺪ، ﻛﻪ ﭼﺮا ﺑﻪ ﺻـﻮرت رﮔﺒـﺎر ﺷﺮوع ﺑﻪ ﺗﻴﺮاﻧﺪازي ﻛﺮدي! او ﻓﻲ اﻟﺒﺪاﻫﻪ، ﺳﻨﺎرﻳﻮﻳﻲ ﺳـﺎﺧﺖ، و ﺗﻌﺮﻳـﻒ ﻛـﺮد ﻛﻪ ﻫﻤﻪ ﻣﺘﻮﺟﻪ ﺷﺪﻧﺪ ﺧﻴﻠﻲ ﺑﻪ ﺟﺎ و ﺑﻪ ﻣﻮﻗﻊ ﺗﻴﺮاﻧﺪازي ﻛﺮده اﺳـﺖ. ﮔﻔـﺖ : ﻳﻚ ﻣﻮﺗﻮر ﻫﺰار دﻳﺪم ﻛﻪ ﺑﺎ دو راﻛﺐ روﺑﺮوي ﺳﭙﺎه اﻳﺴﺘﺎدﻧﺪ، و ﺗـﺎ ﺧﻮاﺳـﺘﻨﺪ ﺷﻠﻴﻚ ﻛﻨﻨﺪ، ﻣﻦ ﺷﺮوع ﺑﻪ ﺗﻴﺮاﻧﺪازي ﻛﺮدم.»
ازدواج با خانم فاطمه حسنی سعدی
در ﺳﺎل 1358، ﺑﺎ ﺧﺎﻧﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺣﺴﻨﻲ ﺳﻌﺪي، ازدواج ﻛﺮد. و ﺣﺎﺻـﻞ اﻳﻦ ازدواج، دو ﻓﺮزﻧﺪ دﺧﺘﺮ اﺳﺖ. ﻛﻪ ﻣﻌﺼﻮﻣﻪ ( ﻣﺘﻮﻟﺪ ﻫﺸﺘﻢ اردﻳﻬﺸـﺖ ﻣـﺎه 1359) و ﻣﺮﻳﻢ (ﻣﺘﻮﻟﺪ اول ﺧﺮداد ﻣﺎه ﺳﺎل 1360) ﻧﺎم دارﻧﺪ.
ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺣﺴﻨﻲ، ﻫﻤﺴﺮش، ﻧﻘﻞ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ: « در ﻣﺮاﺳـﻢ ﻋﺮوﺳـﻲ، ﺟﻤﻌـﻲ از ﺑﺮادران ﺳﭙﺎه، ﺗﻌﺪادي از اﻗﻮام ﻋﺮوس و اﻗﻮام داﻣﺎد ﺷﺮﻛﺖ داﺷﺘﻨﺪ و ﺣﻤﻴـﺪ در ﺣﻴﻦ ﻣﺮاﺳﻢ ﻋﻘﺪ، ﻣﺮﺗﺐ ﻗﺮآن ﻣﻲ ﺧﻮاﻧﺪ و ﮔﺮﻳﻪ ﻣـﻲ ﻛـﺮد و اﻳـﻦ ﺗﻌﺠـﺐ اﻃﺮاﻓﻴﺎن را ﺑﺮاﻧﮕﻴﺨﺘﻪ ﺑﻮد.
ﺳﺮدار ﺧﻮﺷﻲ، ﻫﻤﺮزﻣﺶ، ﻧﻘﻞ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ: « اوﻋﻼﻗﻪ ي ﺧﺎﺻـﻲ ﺑـﻪ ﻛﺎرﻫـﺎي رزﻣﻲ و ﭼﺮﻳﻜﻲ داﺷﺖ . در ﺗﻤﺎم ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻫﺎ ﭘﻴﺶ ﻗﺪم ﺑﻮد. ﻫﻤﻴﺸﻪ ﻳﻚ ﻗﻄـﺎر ﻧﺎرﻧﺠﻚ دور ﻛﻤﺮش ﻣﻲ ﺑﺴﺖ و ﺗﺨﺼﺼـﺶ، در ﭘﺮﺗـﺎب ﻧﺎرﻧﺠـﻚ ﺑـﻮد. اﻟﺒﺘـﻪ اﺳﻠﺤﻪ ﻫﻢ داﺷـﺖ. اﺑﺘـﺪا ﻓﺎﺻـﻠﻪ را ﻣﺤﺎﺳـﺒﻪ ﻣـﻲ ﻛـﺮد، و زاوﻳـﻪ را در ﻧﻈـﺮ ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺖ، و ﺑﻌﺪ اﻗﺪام ﺑﻪ ﭘﺮﺗﺎب ﻧﺎرﻧﺠﻚ می ﻛﺮد. در ﺑﺮﺧـﻲ ﻋﻤﻠﻴـﺎت ﻫـﺎ ﺑـﻪ ﻫﻤﻴﻦ ﺷﻜﻞ، ﺑﺎﻋﺚ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﻣﻲ ﺷﺪ و ﺑﻪ اﻳﻦ ﺧﺎﻃﺮ ﺑﻪ ﺣﻤﻴﺪ ﭼﺮﻳﻚ، ﻣﻌﺮوف ﺑﻮد. ﻣﺴﺌﻠﻪ ي ﺟﺎﻟﺐ دﻳﮕﺮ، ﻛﻮﻟﻪ ﭘﺸﺘﻲ او ﺑﻮد. ﻛﻪ داﺧﻠـﺶ ﻫﻤـﻪ ﭼﻴـﺰ ﭘﻴـﺪا ﻣﻲ ﺷﺪ . ﺗﻤﺎﻣﻲ اﻣﻜﺎﻧﺎت زﻣﻴﻨﻲ ﻣﺜﻞ ﻇﺮف، ﻗﺎﺑﻠﻤـﻪ، ﭼـﺮاغ ﺧـﻮراك ﭘـﺰي و ... ﻣﺜﻼ ﻳﻚ ﻣﻮﻗﻊ ﺧﻮاﺳﺘﻴﻢ اﺷﻜﻨﻪ درﺳﺖ ﻛﻨﻴﻢ، ﻓﻮري ﭘﻴﺎز و ﺳـﻴﺐ زﻣﻴﻨـﻲ از ﻛﻮﻟﻪ ﭘﺸﺘﻲ در آورد، و ﻳﺎ ﻛﺸﻚ در ﻣﻲ آورد. ﻛﻼ ﺧﻴﻠﻲ ﺳﺮﻳﻊ و ﻓﺮز ﺑﻮد.»
در ﻣﻮرد اﺑﺘﻜﺎرات او، ﺳﺮدار ﺧﻮﺷﻲ ﻧﻘﻞ ﻣﻲ ﻛﻨـﺪ: «او ﻳـﻚ رﻣـﺰ داﺷـﺖ (ﻫﻠﻢ ﻫﻮﺗﺎ - ﺷﻠﻢ ﺷﻮﺗﺎ ) ﻳﻚ ﺷﺐ ﺟﻬﺖ ﭘﺎك ﺳﺎزي ﺑﻪ ﺷﻬﺮ رﻓﺘﻴﻢ. ﭼﻮن ﺿـﺪ اﻧﻘﻼب آﻣﺪه ﺑﻮد داﺧﻞ ﺷﻬﺮ . ﺑﻌﺪ از اﺗﻤﺎم ﻣﺎﻣﻮرﻳﺖ، ﺗﻤـﺎس ﮔـﺮﻓﺘﻴﻢ ﻛـﻪ ﻣـﺎ دارﻳﻢ ﻣﻲ آﻳﻴﻢ. ﭼﻮن ﻣﻨﻄﻘﻪ ي ﺣﺴﺎﺳﻲ ﺑﻮد، ﻛﻮﭼﻜﺘﺮﻳﻦ ﺣﺮﻛﺘﻲ ﻛﻪ ﻣﺸﺎﻫﺪه ﻣﻲ ﺷﺪ، ﻣﻮرد ﺗﻴﺮاﻧﺪازي ﻗﺮار ﻣﻲ ﮔﺮﻓﺖ. ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﭘﺎﻳﮕـﺎه ﻣـﻲ آﻣـﺪﻳﻢ. ﺣﻤﻴـﺪ مسئوﻟﻴﺖ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪﻫﻲ را ﺑﻪ ﻋﻬﺪه داﺷﺖ . ﻧﺰدﻳﻚ ﭘﺎﻳﮕﺎه، رزﻣﻨﺪﮔﺎن از داﺧﻞ، ﺑﻪ ﺻﻮرت رﮔﺒﺎر، ﺑﻪ ﺳﻤﺖ ﻣﺎ ﺷﻠﻴﻚ ﻛﺮدﻧﺪ. ﺧﻮدﻣﺎن را اﻧﺪاﺧﺘﻴﻢ داﺧـﻞ ﺟـﻮي آب . ﺣﻤﻴﺪ داد زد ﻛﻪ ﻣﻨﻢ ﻫﻠﻢ ﻫﻮﺗﺎ - ﺷﻠﻢ ﺷﻮﺗﺎ و ﺑﻪ اﻳﻦ ﻃﺮیق آن ﻫـﺎ ﻣـﺎ را ﺷﻨﺎﺧﺘﻨﺪ، و ﺗﻴﺮاﻧﺪازي ﻗﻄﻊ ﺷﺪ. او ﺟﺎن ﻫﻤﻪ ي ﻣﺎ را ﻧﺠﺎت داد.»
در ﻣﻬﺎﺑﺎد ﻳـﻚ اﺳـﺘﻮار ارﺗﺸـﻲ رزﻣﻨـﺪﮔﺎن را آﻣـﻮزش ﻣـﻲ داد و در ﻛـﺎر ﺗﺨﺮﻳــﺐ ﺗﺨﺼــﺺ داﺷــﺖ. ﺣﻤﻴــﺪ ﺑــﺎ او دوﺳــﺖ ﺻــﻤﻴﻤﻲ ﺷــﺪه ﺑــﻮد و در ﻣﺄﻣﻮرﻳﺖ ﻫﺎي ﺳﺨﺖ، ﻫﺮ دو داوﻃﻠﺐ ﻣﻲ ﺷﺪﻧﺪ. در ﻳﻜﻲ از اﻳﻦ ﻣﺄﻣﻮرﻳـﺖ ﻫـﺎ داﻣﻨﻪ ي ﻛﻮه، و ﻣﺤﻞ ﻋﺒﻮر ﺿﺪ اﻧﻘﻼب را ﻣﻴﻦ ﮔﺬاري ﻛﺮدﻧﺪ. ﺑﻪ اﻳـﻦ ﺧـﺎﻃﺮ، رﻳﺶ ﺧﻮد را ﺗﺮاﺷﻴﺪه و ﻟﺒﺎس ﻛﺮدي ﭘﻮﺷﻴﺪه ﺑﻮدﻧـﺪ. و زﻳـﺮ ﻟﺒـﺎس ﻫﺎﻳﺸـﺎن ﻣﻴﻦ ﻫﺎي ﺿﺪﻧﻔﺮ، ﻧﺎرﻧﺠﻚ و ﺗﻠﻪ ﻫﺎي اﻧﻔﺠﺎري ﺣﻤﻞ ﻣﻲ ﻛﺮدﻧﺪ . ﺑﺪون اﺳـﻠﺤﻪ رﻓﺘﻪ ﺑﻮدند . ﻫﻴﭻ ﻛﺲ ﺟﺮأت اﻳﻦ ﻛﺎر را ﻧﺪاﺷﺖ. آن ﻫﺎ اﮔﺮ ﺑﻪ دام ﻣﻲ اﻓﺘﺎدﻧﺪ، ﺑﺎﻳــﺪ ﻣــﻮاد ﻣﻨﻔﺠــﺮه را دور ﻣــﻲ رﻳﺨﺘﻨــﺪ و ﻫــﻴﭻ ﻣــﺪرﻛﻲ، از ﺧــﻮد ﺑــﻪ ﺟــﺎ ﻧﻤﻲ ﮔﺬاﺷﺘﻨﺪ . اﻣﺎ ﺑﺎ ﻣﻮﻓﻘﻴﺖ ﻣﺄﻣﻮرﻳﺖ را اﻧﺠﺎم داده ﺑﻮدﻧﺪ و ﻫﻨﮕﺎم ﻋﺒﻮر ﺿﺪ اﻧﻘﻼب، اﻧﻔﺠﺎرﻫﺎ ﻳﻜﻲ ﭘﺲ از دﻳﮕﺮي اﻧﺠﺎم ﻣﻲ ﺷـﺪ. ﺗﻌـﺪاد زﻳـﺎدي از آن ﻫـﺎ ﻛﺸﺘﻪ ﺷﺪﻧﺪ و ﻛﻮه ﺑﺮاي آﻧﻬﺎ ﻧﺎاﻣﻦ ﺷـﺪ و از آن ﺑـﻪ ﺑﻌـﺪ، دﻳﮕـﺮ ﻧﺘﻮاﻧﺴـﺘﻨﺪ ﻛﺎري اﻧﺠﺎم دﻫﻨﺪ.
ﺑﻌﺪ از اﺗﻤﺎم ﻣﺄﻣﻮرﻳﺖ ﻣﻬﺎﺑﺎد، ﺑﻪ ﻛﺮﻣﺎن ﺑﺮﮔﺸـﺖ و ﭘـﺲ از ﻣـﺪﺗﻲ ﻋـﺎزم ﺟﺒﻬﻪ ي ﺟﻨﻮب ﺷﺪ.
خط شکنی در عملیات فتح المبین
در ﻋﻤﻠﻴﺎت ﻓﺘﺢ اﻟﻤﺒﻴﻦ، ﻣﺴﺌﻮﻟﻴﺖ ﺟﺎﻧﺸﻴﻦ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﮔـﺮدان را ﺑـﻪ ﻋﻬـﺪه داﺷﺖ. در اﻳﻦ ﻋﻤﻠﻴﺎت ﺣﻤﻴﺪ ﺧﻂ را ﺷﻜﺴﺖ و ﻣﻮاﻧﻊ را از ﺳﺮ راه ﺑﺮداﺷﺖ و ﺑﺎﻋﺚ ﺗﺜﺒﻴﺖ ارﺗﻔﺎﻋﺎت ﻓﺘﺢ ﺷﺪه ﮔﺮدﻳﺪ.
ﺑﻪ ﻋﻠﺖ ﻋﻤﻠﻜﺮد ﺧﻮب درﻋﻤﻠﻴﺎت ﺑﻴﺖ اﻟﻤﻘﺪس ، ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﮔﺮدان ﺷﺪ.
ﻋﺸﻖ و ﻋﻼﻗﻪ ي ﺷﺪﻳﺪ او ﺑﻪ اﺳﻼم ﺑﺎﻋﺚ ﺷﺪه ﺑﻮد ﻛـﻪ ﻧﻤـﺎز را اول وﻗـﺖ ﺑﺨﻮاﻧﺪ و ﻧﻤﺎز ﺷﺐ را ﺗﺮك ﻧﻜﻨﺪ. از ﻣﺎدﻳﺎت دل ﻛﻨـﺪه ﺑـﻮد و ﺳـﺎده زﻧـﺪﮔﻲ ﻣﻲ ﻛﺮد. در ﻛﺎرﻫﺎﻳﺶ ﻣﻨﻀﺒﻂ ﺑﻮد. ﺧﻨﺪه رو و ﺧﻮش ﺑﺮﺧـﻮرد ﺑـﻮد. ﻋﻼﻗـﻪ ي زﻳﺎدي ﺑﻪ ﻫﻤﺴﺮ و ﻓﺮزﻧﺪاﻧﺶ داﺷﺖ. از ﺑﺪﺣﺠﺎﺑﻲ ﻣﺘﻨﻔﺮ ﺑﻮد و ﺗﻮﺟﻪ ﺧﺎﺻـﻲ ﺑﻪ اﺟﺮاي اﻣﺮ ﺑﻪ ﻣﻌﺮوف و ﻧﻬﻲ از ﻣﻨﻜﺮ داﺷﺖ.
ﺧﺎﻧﻢ ﻓﺎﻃﻤﻪ ﺣﺴﻨﻲ، ﻫﻤﺴﺮش ﻧﻘﻞ ﻣﻲ ﻛﻨﺪ: «ﻫﺮﮔﺎه از او ﻣﻲ ﭘﺮﺳـﻴﺪم در ﺟﺒﻬــﻪ ﭼــﻪ ﻣﺴــﺌﻮﻟﻴﺘﻲ داري؟ ﻣــﻲ ﮔﻔــﺖ: ﻣــﻦ در ﺟﺒﻬــﻪ، ﺳــﺎك و ﻟﺒــﺎس رزﻣﻨﺪﮔﺎن را ﻛﻪ ﺟﻠﻮ ﻣﻲ روﻧﺪ، ﻧﮕﻬﺪاري ﻣﻲ ﻛﻨﻢ و اﺻـﻼ ﻧﻤـﻲ ﮔﻔـﺖ ﻛـﺎرش ﭼﻴﺴﺖ و ﻣﺎ ﺑﻌﺪ از ﺷﻬﺎدت وي ﻓﻬﻤﻴﺪﻳﻢ، ﻛﻪ ﻓﺮﻣﺎﻧﺪه ﻣﺤـﻮر ﻋﻤﻠﻴـﺎت ﺑـﻮده اﺳﺖ.»
و سرانجام شهادت
ﭘﻲ ﻧﻮﺷﺖﻫﺎ
-1 پرونده كارگزيني شاهد- كپي شناسنامه
-2 سرگذشت پژوهي، صص 3 و 4
-3 همان، ص 5
-4 همان، ص 3
-5 حسني، فاطمه- سرگذشت پژوهي، صص 6
-6 سرگذشت پژوهي، ص 13
-7 حسني، فاطمه- سرگذشت پژوهي، ص 7
-8 مهرابي، علي- سرگذشت پژوهي، ص 10
-9 حسني، فاطمه- سرگذشت پژوهي، ص 17
-10 پرونده كارگزيني شاهد- كپي شناسنامه همسر
-11 پرونده كارگزيني شاهد- كپي شناسنامه فرزند اول
-12 پرونده كارگزيني شاهد- كپي شناسنامه فرزند دوم
-13 حسني، فاطمه- سرگذشت پژوهي، ص 17
-14 مهرابي، علي- سرگذشت پژوهي، ص 29
-15 سردار خوشي- سرگذشت پژوهي، ص 31
-16 همان، ص 33
-17 ايرانمنش، جواد- سرگذشت پژوهي، ص 36
-18 همان، ص 41
-19 سردار خوشي- سرگذشت پژوهي، ص 41
-20 همان، ص 42
-21 سرگذشت پژوهي، ص 69
-22 حسني، فاطمه- سرگذشت پژوهي، ص 19
-23 پرونده كارگزيني شهيد- فرم سه برگي
-24 پرونده فرهنگي شاهد- وصيت نامه، ص 71
-25 سرگذشت پژوهي، ص
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان کرمان