زندگینامه شهید حسینعلی قجه ریزی
نوید شاهد: حسينعلي قجه ريزي، فرزند جواد و فاطمه ، در چهاردهم شهريور ماه سال 1337 در شهرستان زرين شهر متولد شد. چون در روز عاشورا به دنيا آمد، اسم او را حسين گذاشتند.
دوران كودكي را در محيط مناسب خانواده اي مذهبي پشت سر گذاشت.
دوره ابتدايي را از سال 1343 تا 1348 در مدرسه حاج آقا شريعت و دوره راهنمايي را از سال 1348 تا 1351 در مدرسه حافظ در شهرستان زرين شهر به پايان برد.
به علت علاقه فراواني كه به كشتي داشت وارد اين رشته شد و توانست مقام اول را در وزن 48 كيلوگرم به دست آورد. دوبار قهرمان كشور شد . او در اين رشته چند مدال طلا كسب نمود.
در تابستان مثل يك كارگر ساده به كارهاي كشاورزي مشغول مي شد و هيچ درخواستي در مورد خرج و مخارج خود از پدر نمي كرد.
اخلاق و رفتارش به گونه اي بود كه همه جذب او مي شدند و سابقه نداشت كه كسي از او كدورتي به دل داشته باشد.
پر جنب و جوش و فعال بود. اجتماعي بودنش سبب مي شد كه اگر اختلافي در فاميل پيش مي آمد، به نزد آنها مي رفت و مشكل آنها را حل مي نمود.
در همان نوجواني مبارزه سياسي خود را نيز عليه رژيم منفور پهلوي آغاز نمود و روز به روز فعاليت خود را بيشتر كرد . او حتي در مبارزه اش گاهي اوقات يك هفته به خانه نمي آمد.
وقتي كه اعلاميه ها و بيانيه هاي امام از پاريس مي رسيد، آن ها را بسته بندي مي كرد و مخصوصاً به سربازها مي داد تا در سربازخانه ها منتشر نمايند. سربازان را در امر فرار از سربازخانه تشويق مي نمود. براي آنها لباس و وسايل شخصي مهيا مي كرد و امكانات ترك سربازخانه را براي آنها فراهم مي نمود.
حسينعلي قجه ريزي در يكي از شبهايي كه مشغول نوشتن شعار بود توسط ژاندارمري تحت تعقيب قرار گرفت. خانه پدرش را مورد حمله قرار دادند، ولي او توانست فرار كند، خانه را ترك كرد و به شهر قم عزيمت نمود. او در قم نيز بي كار ننشست و فعاليت خود ر ا ادامه داد تا اين كه مأمورين او را شناسايي كردند و موفق شدند او را دستگير كنند، ولي هيچ گونه مدركي و يا اعلاميه از او به دست نيامد. به ناچار او را رها كردند و چون در قم شناخته شده بود، به شيراز رفت و فعاليت خود را در آن جا ادامه داد.
جواد قجه ريزي، پدرش، مي گويد: « اوايل انقلاب حسين مأمور تقسيم نفت بود. يك بار عكس شاه تو ماشين بود و حسين آن را پاره و از آن محل فرار كرد. بعد از طرف پاسگاه او را گرفتند و كتك زدند. بعد از انقلاب مردم رئيس پاسگاه را گرفتند و به حسين گفتند : بيا تقاص خودت را بگير. حسين آمد و رئيس پاسگاه را بوسيد و او را بخشيد. وقتي مردم دليل اين كارش را پرسيدند، در جواب گفت: فرق من و او چيست؟ من براي خدا اين كار را كردم.
فاطمه صادق زاده، مادرش، مي گويد: « من بعضي شبها از خواب بيدار مي شدم و صداي او را- كه در حال نماز خواندن و راز و نياز بود- مي شنيدم او در هيچ شرايطي قرآن و نماز خواندن را ترك نمي كرد.» در روستايي كه حسين زندگي مي كرد پيرمردي بود مريض و افتاده كه كسي را نداشت تا به او رسيدگي كند. حسين روزها كه از مدرسه مي آمد پيش آن پيرمرد مي رفت و كارهايش را انجام مي داد. او را حمام مي كرد. لباسهايش را مي شست و بعد از اتمام كارها به خانه برمي گشت. حسين پانزده ساله بود كه براي مسابقات كشتي به لبنان رفت و كتفش شكست و دكترها مي گفتند:« بايد دست او قطع شود.» او در جواب آن ها گفت:« من خدا را دارم و نمي گذارم دستم قطع شود»
به پدر و مادرش می گوید:« من پيش طبيب رفتم و او گفت: بايد عسل و روغن بخوري تا خوب شوي.» اين كار را مدتي ادامه داد تا دستش خوب شد و بعد به خانواده اش گفت: « من دروغ گفته ام، خدا من را شفا داده است.»
به خانواده اش توصيه مي كرد: « براي پيروزي و گسترش اسلام دعا كنيد. نماز را سر وقت بخوانيد. برخورد اسلامي داشته باشيد و از انقلاب دفاع كنيد.»
پيرو خط امام بود. فردي مبارز، مجاهد و آشنا به مسايل روز بود، به طوري كه از همان اول با بني صدر مخالف بود و ايشان را مانع اهداف انقلاب مي دانست.
او انساني قاطع و جدي بود. يك روز كه فهميد برادرش رفته و خطايي مرتكب شده، رفت و برادرش را كتك زد و به سپاه تحويل داد و گفت : «براي من همه مثل هم هستند . هر كس خطا كرد بايد جزايش را ببيند.»
او در كميته مبارزه با مواد مخدر بود و تلاش مي كرد تا از طريق آگاهي دادن به افراد معتاد آن ها را بيدار كند تا دست از عملشان بكشند. چند نفر بر اثر همين برخوردهاي خوب حسين اعتياد را كنار گذاشتند. با آغاز جنگ عازم جبهه شد و بعد از مدتي به فرماندهي گردان رسيد.
حسين قجه ريزي در مورد گروهك ها بسيار شدت عمل داشتند . براي ريشه كن كردن آنها قبل از هر كس ديگر قدم به خاك محروم كردستان نهاد و اين خطه را از وجود منافقين و افراد ضد انقلاب پاكسازي نمود.
پدرش مي گويد: « در يكي از درگيريهاي كردستان اشرار هشت نفر سپاهي را دستگير مي كنند و حسين متوجه قضيه مي شود و يكه و تنها پشت سر آنها مي رود و از پشت يك تخته سنگ به آنها دستور« ايست»
مي دهد و تيراندازي مي كند و آن ها را به اسارت در مي آورد و به قرارگاه مي برد و بعد از اين كه به آن ها آب و غذا مي دهد، آنها را رها مي كند و مي گويد: شما بايد از وطن تان دفاع كنيد نه اين كه هموطن خودتان را به اسارت بگيريد و يا بكشيد. آنها از كار خود پشيمان مي شوند و مي روند.»
حسين شهيدي، همرزمش، مي گويد: « حسين با يك گردان مي روند تو خط و آن جا تلفات زيادي مي دهند، چون محاصره مي شوند . حاج احمد متوسليان، فرمانده لشكر محمد رسول الله(ص) خيلي به حسين علاقه مند بود و بي سيم زد و به حسين گفت: برگرديد. حسين گفت: نمي آيم و من بايد بمانم و پيشروي كنم. كه حاج احمد و حاج همت شبانه رفتند و به حسين رسيدند و گفتند: برگرد. من به شما دستور مي دهم برگرديد .
حسين گفت: من بايد اين خط را بشكنم. من اين همه شهيد دادم. بايد با همين چند نفري كه مانده اند راه را باز كنم . براي آنها ني روي كمكي مي فرستند و توانستند خط را بشكنند و خرمشهر را آزاد كنند.»
ايشان در همه كارها پيش قدم بود و هيچ وقت نمي گفت: « چون فرمانده ام نبايد اين كار را بكنم.» هر جا كار سخت بود خودش تنها آن كار را انجام مي داد.
زماني كه مي خواستند به دزلي بروند و آنجا را آزاد كنند، حسين تنهايي سه شبانه روز در كوهها راه مي رفت و موقعيت ها را شناسايي مي كرد. با اين كه هيچ كس جرأت نداشت در آن كوهها برود، چون نيروهاي كومله و عراق در كوهها در كمين بودند، حسين بعد از شناسايي آمد و با صد نفر از بچه ها رفت به دره شيطان و نيروهاي دشمن را غافلگير كرد و تعداد زيادي را به اسيري گرفت.
حسين شهيدي مي گويد: « يك بار با حسين رفته بوديم مهمات بگير يم كه نگهبان به ما گفت: به ما دستور داده اند به بچه هاي سپاه مهمات ندهيم. حسين گفت: چه كسي اين حرف را گفته است؟ حتماً بني صدر اين دستور را صادر كرده است؟ مأمور گفت: بله. و حسين گلنگدن اسلحه را كشيد و گفت: اگر تا پنج دقيقه ديگر ماشين سيمرغ را پر از مهمات نكنيد همه شما را به رگبار مي بندم.» مهمات را به ما دادند و با هم به دزلي برگشتيم.»
او هميشه مي گفت: « وظيفه ديني ما اين است كه به جبهه برويم.» هميشه در حال مبارزه بود و هر وقت به مرخصي مي آمد، در جلسات عمومي سخنراني مي كرد و با سخنراني خودش انقلابي در مردم ايجاد مي كرد و مردم با دل و جان حرفهايش را گوش مي دادند و با صحبت هايش بيشترين مشكلات را حل مي كرد.
آرزويش اين بود كه مردم واقعيات زندگي را بفهمند . حكم اسلام در جامعه پياده شود و مردم به سنتهاي خدا عمل كنند يك شب از قله دالاني با مركز دزلي تماس گرفتند و اعلام كردند كه چند نفر بسيجي به طرف ارتفاعات دالاني مي رفته اند و در راه مانده اند و اگر به كمك آنها نرويم در برف و سرما تلف مي شوند. حسين قجه ريزي به اتفاق سه نفر ديگر ساعت 9:30 شب پياده راه دالاني را پيش گرفت. ساعت 2:30 بعد از نيمه شب به آنها رسيده بودند. يك نفر از آنها دست و پايش منجمد شده و اگر كمي ديرتر به او مي رسيدند، به صورت كامل منجمد مي شد.
آن شب حسين و پدرش پس از انتقال او به دزلي حدود يك ساعت دست و پاي آن بسيجي را گرم مي كردند تا خون در آن جريان يافت . سپس با آمبولانس او را به مريوان اعزام كردند.
او در جبهه 2 بار مجروح شد. حسين به قصد ديار كردستان و سركوب گروهك ها به غرب رفت. با استفاده از زيركي و هوش سرشاري كه داشت، با پخش اعلاميه هاي يكي از گروهك ها به داخل تشكيلات آنها نفوذ و تمامي پايگاه ها و افراد آنها را شناسايي كرد. پس از آن به تهران آمد و گزارش آن را به مسئولان و دست اندركاران داد. با توجه به شناسايي و اطلاعاتي كه از گروهك ها به دست آورده بود، او را فرمانده گروهي از رزمندگان نمودند تا به سركوبي دشمن برود. پدرش نيز با اصرار همراه فرزندش به كردستان اعزام شد . در بدو ورود تپه اي در حوالي سنندج را فتح كردند و با مقاومت و سرسختي بدون آذوقه و مهمات- در حالي كه غذايشان علف و نان خشك بود- موفق به ورود و فتح سنندج شدند و به پاكسازي آن جا پرداختند . حسين نيروهايش را به مدد رزمندگان به جنوب فرستاد . ولي پدرش را تا آن زمان- كه همراهش بود- به بهانه اين كه پدر، اگر بيايي كسي در خانه نيست. نبرد. اما پدرش خود را به هر طريقي بود در منطقه جنوب به او رساند و در عمليات فتح المبين، در آزادسازي سایت هاي چهار و پنج و منطقه وسيع دشت عباس شركت داشتند.
براي حفظ عمليات فتح المبين بايستي تنگه چزابه از دشمن باز پس گرفته مي شد كه حسين مأمور اين كار شد. او - كه فرمانده اي شجاع، لايق و مبتكر بود - از همه خواست كه دقيقاً طبق نقشه اش عمل كنند و خاطر نشان ساخت كه پيروزي و موفقيت در اين عمليات به احتياط و دقت نياز دارد.
اساس كار حسين بر غافلگيري بود، لذا با ابتكار جالبي مسير حركت را با موكت فرش كرد و با شجاعت و چالاكي نگهبانان عراقي را بي صدا از پاي درآورد. با اين كار، حسين بدون اين كه دشمن متوجه شود نيرو را بالا ي سر آنان برد و دشمن محاصره شده و عاجز به سرعت از پا درآمد . پس از اين عمليات به اصفهان آمد. ولي روحيه و اخلاق حسين به كلي عوض شده بود با همه خداحافظي مي كرد و از همه حلاليت مي طلبيد و بار سفر را بست و هر چه پدر و ديگران به او اصرار كردند كه همراهش بروند با جديت مانع اين كار شد و به تنهايي به جنوب برگشت.
زماني كه در سپاه بود، بعضي از » : عباس طغياني، همرزمش، مي گويد بچه هاي سپاه اسراف مي كردند و خرده نانها را دور م يريختند. حسين هر چه به اينها مي گفت: نان ها را دور نريزيد، بچه ها گوش نمي كردند. يك روز حسين آمد و گفت: مي خواهيم برويم اردو. بعد به يكي از همرزمانش گفت: فردا همه بچه هاي سپاه را مي بريم كوهنوردي و هيچ كس هم ناهار نياورد و شما هر چي خرده نان است بريز تو يك گوني و بياور. فرداي آن روز بچه ها تا ظهر از كوه بالا رفتند و خيلي خسته شدند ظهر كه شد حسين به همرزمش گفت : كيسه گوني را بياور. و به همه بچه ها گفت: اين ناهارتان است، اگر خواستيد بخوريد، اگر هم نخواستيد چيز ديگري نداريم. بچه ها با شور و شوق عجيبي نانها را خوردند و فهميدند كه ديگر نبايد اسراف كنند.»
حسين در عمليات بيت المقدس نيروهايش را به محل رساند و گفت : چرا جواب آتش دشمن را نمي دهيد؟ گفتند: آتش دشمن بي نهايت سنگين است. تعدادي آرپي جي زن را با خود برد و خود يك تنه به ميان يك دهانه اي- كه از دو خاكريز به وجود آمده بود و از دو طرف در محاصره و آتش سنگين و شديد قرار داشت- رساند. به نفرات بعدي گفت: « بدون اين كه سرخود را بالا بياوريد، گلوله ها را از روي زمين به من برسانيد.» در اين درگيري سهمگين و نابرابر- در حالي كه خون از گوشهايش مي ريخت- به وسيله آرپي جي از دو طرف به شكار تانك هاي دشمن پرداخت.
در اين درگيري به گفته همرزمش تعداد 26 تانك و زره پوش و نفربر را منهدم نمود و در اين درگيري شديد حتي برادر رضايي و سرهنگ صياد شيرازي به او سفارش كردند كه ديگر پيشروي نكنيد ولي قجه ريزي به خاطر انتقام گرفتن خون شهيدان مقاومت كرد و حلقه محاصره را شكست كه ناگهان از ناحيه پشت سر هدف گلوله قرار گرفت كه نيمي از سر وگردن اين سردار بزرگ از بين رفت.
بدينسان حسين قجه ريزي 1362/2/7 در ایستگاه حسینیه خرمشهر به درجه رفيع شهادت نايل شد.
شهيد در وصيت نامه اش نوشته است: « اي خميني عزيز، مطمئن باش به آيه قرآن وفادار خواهيم ماند و هميشه از حركت در خط پيامبر گونه ات تا ظهور حضرت مهدي (عج) ضعف از خود نشان نخواهيم داد. از تمامي خانواده، اقوام، دوستان، همشهريان و كليه مسلمانان درخواست عاجزانه دارم كه از خط رهبري امام امت پيروي كنند تا سرعت و ضربات مشت بر دهان ابرقدرت ها بيشتر شود. براي اين كه جوانان متعهد و شجاع بار آيند آن ها را از مرگ نترسانيد كه زير بار ذلت زندگي كنند . قرباني شدن در راه تحقق اسلام و اهداف انقلاب اسلامي آرزوي ماست . بگذاريد ما فدا شويم اما نگذاريد كه جمهوري اسلامي و خط امام بيش از اين دستخوش حملات مخالفان شود.
پيكر مطهرش در شهرستان زرين شهر لنجان به خاك سپرده شد.
پي نوشت ها
-1 پرونده كارگزيني شاهد- فرم ويژه اطلاعات
-2 قجه ريزي، جواد- سرگذشت پژوهي، ص 4
-3 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 1
-4 قجه ريزي، جواد- سرگذشت پژوهي، ص 5
-5 همان، ص 7
-6 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه، ص 1
-7 همان، ص 2
-8 همان، ص 3
-9 همان، ص 1
-10 همان، صص 2و 3
-11 قجه ريزي، جواد- سرگذشت پژوهي، ص 14
-12 صادق زاده، فاطمه- خاطرات
-13 نخودي، مرتضي- سرگذشت پژوهي، ص 32
-14 قجه ريزي، ام البنين- سرگذشت پژوهي، ص 28
-15 قجه ريزي، جواد- سرگذشت پژوهي، ص 13
-16 طعياني، عباس- سرگذشت پژوهي، ص 30
-17 همان، ص 31
-18 قجه ريزي، ام البنين- سرگذشت پژوهي، ص 26
-19 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد، ص 2
-20 پرونه كارگزيني شاهد- فرم اطلاعات فردي شهيد
-21 پرونده فرهنگي شاهد- خاطرات
-22 قجه ريزي، جواد- سرگذشت پژوهي، ص 13
-23 شهيدي، حسين- سرگذشت پژوهي، ص 32
-24 صادقي، علي- خاطرات
-25 شهيدي، حسين- سرگذشت پژوهي، ص 3
-26 همان، ص 32
-27 پرونده فرهنگي شاهد- خاطرات
-28 نخودي، مرتضي- سرگذشت پژوهي، ص 31
-29 صادقي، علي- خاطرات، ص 9
-30 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد، ص 2
-31 پرونده فرهنگي شاهد- خاطرات
-32 همان
-33 طعياني، عباس- سرگذشت پژوهي، ص 32
-34 پرونده فرهنگي شاهد- زندگي نامه
-35 پرونده كارگزيني شاهد- فرم اطلاعات فردي شهيد
-36 سرگذشت پژوهي- مشخصات شهيد، ص 2
-37 همان
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان اصفهان