زندگینامه شهید احمد یوسفی
نویدشاهد: احمد يوسفى فرزند محمدعلى در خانواده اى متوسط در شهرستان زنجان به تاريخ 1335 ش. به دنيا آمد. پدرش كه دو سال پس از جنگ جهانى دوم به همراه والدينش به زنجان مهاجرت كرده بود به كار آزاد اشتغال داشت و با خانم حوريه صابرى تشكيل زندگى مشترك داده بود. وى در مورد تولد احمد مى گويد: "فرزند اول ما دختر بود، بعد از دو سال به پابوسى امام رضا عليه السلام به مشهد مقدس رفتيم و از امام رضا عليه السلام خواستم كه فرزند پسرى به ما عنايت كند كه لطف ايشان شامل حال ما شد و صاحب فرزند ذكور شديم." احمد دو سال قبل از ورود به مدرسه به مكتبخانه رفت و به فراگيرى قرآن پرداخت. دوره ابتدايى را در مدرسه جعفرى زنجان و دوره راهنمايى را در مدرسه خاقانى گذراند. در دوره دبيرستان پس از اتمام سال دوم در سال 1355 ترك تحصيل كرد و به خدمت سربازى رفت. دوره آموزشى را در كردستان و بقيه خدمت را در هشتپر گذراند. پس از اتمام خدمت سربازى، در دبيرستان شبانه تحصيل را از سر گرفت و تا اخذ ديپلم ادامه داد. در سالهاى قبل از پيروزى انقلاب از طريق شركت در مجالس مذهبى از جمله جلسات سخنرانى شهيد مدنى رحمة الله عليه در مسجد ملاكار (ولى عصر(عج) فعلى) و همچنين با استماع نوارهاى سخنرانى با افكار امام خمينى قدس سره آشنا شد. در جريان مبارزات مردمى، اعلاميه هاى انقلابى را بين مردم پخش مىكرد. گاهى هم به همراه دوستانش به قم مى رفت و نوارهاى سخنرانى حضرت امام قدس سره را به زنجان مىآورد و توزيع مى كرد.
برادرش در اين باره نقل مى كند: "يك بار براى اينكه ساواك از فعاليت وى مطلع نشود، برادر كوچكم (حسين) را با خودش برد. وقتى از قم بر مى گشتند در چهار راه انقلاب (فعلى) نيروهاى ساواك او و برادرم را مىبينند، ولى چون پسر بچه اى همراه او بود، چندان مشكوك نمى شوند و با وجود اينكه ساكش را مى گردند، نتوانستند به اعلاميه ها دست يابند." در يكى از شبهاى دوران انقلاب، بعد از اقامه نماز مغرب و عشاء در مسجد چهل ستون، مردم فرياد الله اكبر سر دادند كه موجب يورش سربازان رژيم به مردم و پراكنده شدن آنها شد، ولى احمد و چند تن از دوستانش به هنگام فرار با درهاى بسته مسجد روبرو شدند و به دام افتادند و مورد ضرب و شتم شديد قرار گرفتند. احمد با سر و صورتى خونين به منزل دختر عمويش رفت و پس از تعويض لباسها و شستشوى خون با ظاهرى عادى به منزل بازگشت و در اين مورد صحبتى با خانواده نكرد. در فعاليتهاى دوران انقلاب در زنجان احمد نقش مهمى داشت و بزرگترين راهپيمايى زنجان با هدايت و برنامه ريزى وى انجام شد.4 پس از پيروزى انقلاب اسلامى به مدت يك سال به طور افتخارى با سپاه پاسداران انقلاب همكارى داشت. به دنبال صدور فرمان حضرت امام قدس سره مبنى بر تشكيل ارتش بيست ميليونى از هر مسجدى نماينده اى معرفى مى شد تا در جلسه توجيهى شركت كنند. مسئوليت اداره جلسه و سخنرانى به عهده احمد بود. يكى از شركت كنندگان در اين جلسه خانم فخرالسادات موسوى بود كه اين جلسه و همكاريهاى بعدى زمينه آشنايى و ازدواج آن دو را فراهم آورد.
همسر احمد كه در سالهاى بعد نيز به عنوان مسئول بسيج خواهران زنجان با سپاه همكارى داشت در اين باره مى گويد: "من در آن زمان، عضو تشكيلات بسيج زنجان بودم و چون خانمى نبود تا كلاس اسلحه شناسى را بر عهده گيرد، بناچار از محضر برادرانى چون شهيد اصغر محمديان، شهيد قامت بيات و شهيد احمد يوسفى در امر آموزش بهره مى گرفتيم. ايشان هم مربى نظامى و تاكتيك و تخريب ما بود و هم راهنما و اداره كننده برنامه هاى بسيج." خانم موسوى به دليل اشتغال به تحصيل در مقابل خواستگارى غير منتظره خانواده يوسفى پاسخ منفى داد. پدر ايشان نيز كه ارتشى بود و از مشكلات زندگى با يك نظامى آگاهى داشت با اين وصلت مخالف بود. ولى پس از مدتى، ويژگيهاى اخلاقى و معنوى احمد آنها را در امر پذيرش اين ازدواج قانع كرد. ازدواج آنان در كمال سادگى با مهريه اى به ميزان مهرالسنه حضرت زهرا با هزينه اى حدود 11 هزار تومان در مجلس شوراى اسلامى و با وكالت آقاى هاشمى رفسنجانى برگزار شد. پس از ازدواج، احمد رسماً به عضويت سپاه پاسداران انقلاب اسلامى درآمد و با حقوق ماهيانه 2500 تومان زندگى خود را اداره مى كرد. حدود يكسال در منزل استيجارى و پس از آن در منزل سازمانى ساكن شدند.
با آغاز جنگ ايران و عراق، احمد يوسفى نيز به عنوان مسئول مهندسى رزمى سپاه زنجان در جبهه و در امر تبليغات جنگ در پشت جبهه فعاليت داشت. از اين رو مسئوليت وى اقتضا مى كرد كه وقت كمى را صرف امور خانه و خانواده كند. همسرش در اين باره مى گويد:"اوقات فراغت ايشان بسيار كم بود ولى با وجود اين، اوقات فراغتشان را يا صرف مطالعه كتاب، قرآن، ادعيه و... مى كرد و يا به ديدار پدر و مادرم و والدين خود مى رفتيم و چون فردى مهمان نواز بود يا مهمان داشتيم. "در كارهاى خانه به من كمك مى كردند بدون اينكه من از ايشان خواسته باشم. هر فرصتى كه پيدا مى كرد در كمك به من دريغ نمى كرد. بخصوص هر وقت من براى انجام كارى به بيرون مى رفتم دور از چشم من، كارهاى منزل از قبيل شستن ظروف و لباس و خريد را انجام مى داد... "يك بار گفتم شما به جبهه مى رويد و ثواب مى كنيد به ما چه مى رسد؟ در پاسخ گفت:" اگر شهيد شدم، آن دنيا شفاعتتان مى كنم." همين عامل سبب شده بود كه با رضايت كامل ايشان را رهسپار جبهه كنم و با وجودى كه شبهايى پيش مى آمد كه بى شام، سرم را بر بالين مى گذاشتم ولى هرگز از مشكلات شكايتى نمى كردم و به ياد ندارم از رفتنش احساس و ابراز ناراحتى كرده باشم. "... يك بار كه در جبهه حضور داشت، ماه رمضان بود، به من نامه اى نوشت به اين مضمون كه دوستان و اقوام و فاميلها را در غياب من براى افطار دعوت كن و در كنار آنها تعدادى از خانواده شهداء را نيز دعوت كن. من نيز چنين كردم، ولى هركس به خانه مى آمد از نبود احمد ناراحت مى شد و مى گفت: چرا در غياب احمد افطارى داده اى؟ من نيز مى گفتم ايشان خودش چنين تقاضايى كرده است."
در مورد مهمان دوستى احمد برادرش چنين نقل مى كند: "يك بار كه بچه بودم از طرف خيابان فرودگاه به طرف خانه برادرم مى رفتيم، ساعت 11/5 شب بود، مردى با چهره غريبى همراه دو بچه اش در كنار خيابان نشسته بودند، ايشان آنها را دعوت كرد و به منزل برد و از ايشان پذيرايى كرد.
حساسيت در برابر تضييع حق و بيت المال از ويژگيهاى بارز احمد يوسفى بود." در مورد ضايع شدن حقى يا واقع شدن ظلمى از كوره در مى رفت و عكس العمل تندى نشان مى داد، حتى موردى بين ايشان و فرماندهى سپاه ايجاد شد كه شايد اگر پاسدارها او را جدا نمى كرد به زد و خورد مى انجاميد. بعد از اين قضيه، خود فرمانده جهت معذرت خواهى نزد ايشان آمد و اشتباهش را پذيرفت. در ساير موارد، حساسيت كمترى از خود نشان مى داد و از خانه بيرون مى رفت تا آرام شود. "بهترين خاطره اى كه دارم اين است كه يك بار پدرم يك ساك آورده بود، من ساك را باز كردم داخل آن تعداد زيادى پيشانى بند و عكس امام و سنجاق سينه بود. به پدرم گفتم كه يكى از اين عكسها را به من بده، گفت: اينها بيت المال هستند، بگذار بعداً براى تو مى خرم. يادم مى آيد بعد از مدتى، خود برايم پيشانى بند و دو عكس از امام و دو سنجاق گرفت.
در يك سخنرانى در جمع مسئولان تبليغات گردانهاى لشكر 17 على بن ابيطالب عليه السلام همگان را به جلوگيرى اصراف و تضييع بيت المال توصيه كرد. نكات مهم و قابل توجه اين سخنرانى باختصار در ذيل مى آيد:
1- صداقت و سازگارى بين حرف و عمل؛ به نظر وى عناصر تبليغاتى، در درجه اول بايد خود عامل به ارزشهايى باشند كه تبليغ مى كنند. بعلاوه از نظر او، صداقت اقتضا مى كند كه براى كشاندن نيروهاى مردمى به جبهه ها، به غلو و دروغ متوسل نشويم و عمليات آتى را عمليات نهايى و تمام كننده كار جنگ جلوه ندهيم بلكه ارائه تصويرى واقعى از اوضاع و احوال نظامى، سياسى و اقتصادى كشور براى جلب مشاركت مردم در جبهه ها كافى است.
2- خلاقيت و ايجاد تنوع در روشهاى تبليغى
3- ايجاد زمينه براى مشاركت مردمى در تبليغات
4- جلوگيرى از كشانده شدن مسائل و اختلافات سياسى شهرى و كشورى به داخل جبهه ها
5- برخورد مناسب و ملايم
6- جلوگيرى از رواج شوخى و بطالت در ميان رزمندگان
7- توجه به حفظ بيت المال و جلوگيرى از اسراف و تبذير
احمد به اقتضاى مسئوليتش كه بيشتر در قسمت ستادى سپاه خدمت مى كرد، كمتر احتمال شهادت وى مى رفت. از اين رو شايعاتى هم در مورد وى به گوش مى رسيد كه علاقه زيادى به پشت ميزنشينى دارد. اما خاطرات اطرافيان از گفته ها و كردارش خلاف اين را مى رساند؛ يكى از دوستانش نقل مىكند كه روزى از خيابان سبزه ميدان عبور مى كرديم؛ ناگهان چشمش به عكس شهيدى افتاد؛ با تأسف گفت: "كاش من هم شهيد مى شدم؛ فردا كه جنگ تمام شود نمى توانم پاسخگوى فرزندان شهداء باشم كه بگويند پدر ما، هم دوره او بود و شهيد شد ولى او زنده است و به زندگى عادى خود ادامه مى دهد.
احمد يك سال قبل از شهادت، همرزمان شهيد خود را در خواب ديده بود كه به وى وعده داده بودند كه بزودى به آنان ملحق خواهد شد. وى پس از به انجام رساندن مأموريتى در منطقه فاو به مدت يك هفته به مرخصى رفت و در اين فاصله به همراه خانواده براى زيارت امام رضا عليه السلام رهسپار مشهد شد. همسر وى در اين باره مى گويد: " هنگام قرائت زيارتنامه مى ديدم كه ملتمسانه از آقا طلب شهادت مى كند و زيارتنامه را بيش از حد معمول طول مى دهد؛ به دليل سختى ايستادن با بچه اى كه در آغوش داشتم، خواهش كردم كه زيارتنامه را سريعتر تمام كند." در پاسخ گفت: "شايد اين آخرين بارى باشد كه به ديدار و زيارت امام رضا عليه السلام نايل مىشوم؛ پس اگر امكان دارد اجازه دهيد از فرصت پيش آمده بيشتر فيض ببرم. يكى از دوستان احمد يوسفى درباره نحوه شهادت وى مى گويد پيش از حركت به منطقه مورد نظر براى نقشه بردارى از منطقه، احمد يوسفى و حاج كمال جان نثار در كنار هم بودند؛ نماز ظهر و عصر را به اصرار حاج كمال، به امامت احمد يوسفى به جا آورديم. وى در مسير حركت يكى دو كيلو انجير خريد و به بچه ها داد و گفت: "از انجيرهاى اين دنيا بخوريد، شايد آخرين بار باشد كه از انجير دنيا مى خوريد؛ وقتى به منطقه رسيديم به دسته هاى مختلف تقسيم شديم و من همراه احمد يوسفى و حاج كمال جان نثار حركت مى كردم. در راه گلوله توپى فرود آمد و من نزديك تانكر آب خم شدم تا آبى بنوشم؛ از آن دو عزيز خواستم كمى تأمل كنند تا من هم برسم؛ در بين اين گفتگو گلوله دوم به آن طرف تانكر اصابت كرد و بلافاصله گلوله سوم فرود آمد؛ از خلال گرد و غبار دو نفر را ديدم كه به زمين افتادند؛ با صداى بلند، حاج كمال و احمد يوسفى را صدا كردم و از آنها براى حمل اين اجساد كمك خواستم؛ وقتى دقيقتر شدم ديدم اجساد اين دو عزيز است؛ جان نثار در جا به شهادت رسيده بود و احمد يوسفى هنوز نفس مى كشيد و چون خونريزى مغزى كرده بود، هر بار كه مى خواست صحبتى كند دهانش پر از خون مى شد. بلافاصله وى را به بيمارستان رسانديم؛ ولى قبل از جراحى به آرامى و بدون هيچ گونه رعشه و حركتى در اعضاى بدنش، به شهادت رسيد. بدينسان احمد يوسفى در ششم مهرماه سال 1365 در ماه محرم در ارتفاعات لارى بانه، به علت اصابت تركش توپ به تمام بدن به شهادت رسيد و خانواده يوسفى، دومين شهيد خود را به انقلاب اسلامى تقديم كرد. همسر شهيد يوسفى مى گويد: "شهادت احمد بسيار سريع اتفاق افتاد؛ روز پنجشنبه به زنجان آمد، جمعه به همراه على (فرزند اول خانواده) به نماز جمعه رفتند، شنبه به جبهه بازگشت، يكشنبه شهيد شد و دوشنبه جنازهاش را باز گرداندند و در مزار پايين شهر زنجان به خاك سپردند. وى به هنگام شهادت، دو فرزند پسر به نامهاى على (متولد 1361) و محسن (متولد 1364) از خود به يادگار گذاشت.
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ/ زندگینامه فرماندهان شهید استان زنجان