مادر شهیدان اسماعیلزاده 100 ساله شد/ بازگویی خاطرات دور و نزدیک بانو «خدیجه طلعت»
به گزارش خبرنگار نوید شاهد؛ «خدیجه طلعت» مادر شهیدان «حسن، عباس، ابوالفضل (امیر) اسماعیلزاده زنجانی» و مادربزرگ شهید مفقودالاثر «نادر تبریزی» است. خانم طلعت متولد سال 1298 و صاحب 5 پسر، 5 دختر، بیش از 40 نوه و 40 نتیجه و اهل مشهد مقدس است.
«شهلا اسماعیلزاده» چهارمین دختر این مادر که سرپرستی وی را برعهده گرفته است در گفتگو با خبرنگار نوید شاهد، از برگزاری جشن تولد صد سالگی مادرش با حضور همه فرزندان، عروسها و دامادها، نوهها و نتیجهها خبر داد.
همسر، پسران، دامادها و نوههای حاج خانم طلعت، همه فداییان انقلاب و جنگ
خانم اسماعیلزاده گفت: مادر من متولد سال 1298 است اما اطلاعات دقیقی از روز و ماه تولدش در دست نیست. مادر پنج پسر به نامهای حسین، محمد، حسن، عباس، ابوالفضل (امیر) داشت. حسین جانباز دوران دفاع مقدس بود که چند سالی است به رحمت خدا پیوسته، محمد جانباز اعصاب و روان و در قید حیات است و سه پسر آخر خانواده حسن، عباس و ابوالفضل (امیر) شهید شدهاند. همچنین مادرم پنج دختر به نامهای مُنیر، مهین، شهین، شهلا و مریم دارد.
وی با بیان اینکه تقریبا همه مردان خانواده اسماعیلزاده – آنهایی که در دوران جنگ، به سن نوجوانی و جوانی رسیده بودند- در جبهه شرکت داشتهاند، درباره شهدای این خانواده گفت: ابوالفضل (امیر) آخرین پسر و اولین شهید خانوادهام است. وی همرزم دکتر چمران بود و نوزدهم مرداد 1360 شهید شد و موقع شهادت 18 ساله بود. عباس از روزهای اول جنگ خودش بطور آزاد وارد جبهه شد و در حصر آبادان و با گروهی بنام کمیته ۴۸ آبادان در آبادان کار میکرد و در اولین اعزام در 29 اسفند 1360 در چزابه به شهادت رسید. عباس فرمانده و یکی از بینانگذاران تخریب در جنگ و معاون شهید مهدی میرزایی بود و حسن بعد از شهادت عباس و تمام شدن مراسم هفتم او، رفت تا جای خالیاش را در جبهه پُر کند. همچنین یکی از نوههای دختری مادر، به نام «نادر تبریزی» نیز شهید و مفقودالاثر است. حسن و نادر همراه با هم به جمع تخریب چیان لشگر ۲۱ امام رضا پیوستند و در عملیات آزاد سازی خرمشهر، حسن شهید و نادر هم مفقود شد. لازم به ذکر است، شوهرخواهرانم هم در جبهه، رزمنده بودهاند. حسن که در جبهه بسر میبرد، به تازگی هم نامزد شده بود که در تاریخ چهارم خرداد 1363 در شلمچه به شهادت رسید.
اولین اسیر آزاده، نوه حاج خانم طلعت
خانم اسماعیلزاده، افزود: دو تا از پسران خواهرم به نامهای محمود و احمد رعیتنژاد نیز رزمنده بودند و با داییهای خود به جبهه میرفتند. همزمان با شهادت حسن، محمود در فتح خرمشهر اسیر شد. محمود رعیت نژاد جزو گروه 23 نفر نوجوان اسیر ایرانی بود که فیلم سرباز زدن آنها از مصاحبه با خبرنگار خانم بیحجاب بارها از تلویزیون پخش شده است. در سالی که اسرا آزاد شدند، اولین اسیر آزاده محمود رعیتنژاد، پسر خواهر من بود. او اکنون حافظ قرآن است و هنوز هم کارهای زیادی در زمینههای فرهنگی و انقلابی انجام میدهد. اسماعیل تبریزی نیز یکی دیگر از پسران خواهرم است که او نیز رزمنده و همراه با داییهای خود در جبهه شرکت کرد و برادرش نادر تبریزی به شهادت رسید و پیکر او مفقودالاثر است. بدین ترتیب، تعدادی از نوههای مادرم نیز شهید، آزاده و جانباز هستند.
وی همچنین اضافه کرد: برادر بزرگم حسین، شهید زنده بود. او در دوران دفاع مقدس از فعالان زمان جنگ بود. با ماشین شخصی خود، کمک به منطقه میبرد که شیمیایی شد و ناراحتی خونی گرفت. سالها پس از تحمل درد و رنج بیماری فوت شد. محمد تنها برادری است که در قید حیات است. او نیز در دوران دفاع مقدس، از یک چشم نابینا شده و جانباز اعصاب و روان است.
فوت مشکوک و شهادتگونه همسر حاج خانم طلعت
خانم اسماعیلزاده درباره شهادت پدرش در فعالیتهای قبل از انقلاب گفت: «محمدرضا اسماعیلزاده» پدرم بود که زودتر از برادرانم از دنیا رفت. یادم است مراسم هفتم یا چهلم ابوالفضل - اولین شهید خانواده – همزمان با سالگرد پدرم شد. پدرم از اوایل انقلاب در تظاهراتهای شهر مشهد شرکت میکرد. در آن دوره، در میدان شهدای فعلی مشهد، مجسمه شاه وجود داشت که معروف به میدان مجسمه بود. در یکی از شلوغیهای اطراف این میدان، عمّال شاه تیراندازیهای زیادی به سمت مردم میکردند. پدرم در این تظاهرات حضور داشت که فرار میکند و ساعاتی را در خانهای اطراف میدان مجسمه پنهان میشود. پس از پایان شلوغیها به خانه بازمیگردد. یکباره حالش در خانه خراب میشود و به حالت اغماء میرود و دیگر هیچکدام از ما را به یاد نمیآورد. گویا از ترس و وحشت زیاد این حالت برایش پیش آمده بود. آن موقع هنوز جنگ نشده و برادرانم شهید نشده بودند. برادرانم، پدر را به بیمارستان امام رضا (ع) مشهد بردند اما او در سن 58 سالگی فوت شد که به اعتقاد من شهید شد. زیرا هرگز متوجه نشدیم چه بر سرش آوردند. فقط همین در ذهنم است که پدرم انگشتری داشت که روی آن ذکر "یا علی" حک شده بود. پرستاران انگشتر را در دستمالی پیچیدند و به برادرم دادند و پدر را از بخش بیرون بردند. بعدا متوجه شدیم پدر فوت شده است اما هیچکس نگفت به چه علتی این اتفاق افتاد. مدت کوتاهی بعد از فوت پدرم، جنگ شروع شد و همانطور که گفتم سالگردش با مراسم هفتم ابوالفضل که اولین شهید خانوادهمان بود، همزمان شد. پدر و سه برادرانم در خواجه ربیع مشهد دفن شدهاند.
دیدار مقام معظم رهبری با حاج خانم طلعت
وی یادآور شد: وقتی هر سه برادرم شهید شدند، در آن سالها مقام معظم رهبری با خانوادههای شهدا دیدار میکردند و مادر من نیز به عنوان مادر سه شهید، این افتخار را داشت که رهبر معظم انقلاب به دیدارش آمد. چند سال پیش یکی از مهمانان عزیز ما، حجتالاسلام رئیسی بود.
استقامت حاج خانم طلعت در مقابل سختیهای قبل و بعد از انقلاب
خانم اسماعیلزاده درباره روحیه مادرش گفت: مادرم روحیه بسیار قوی داشته و هنوز هم دارد. همیشه میگفت اگر خودش هم اجازه داشت به جنگ میرفت. وقتی برادرانم از جنگ برمیگشتند، مادر لباسهای آنها را میشست و اتو میکرد و خودش پسرانش را برای اعزام دوباره آماده میکرد. گویی که انگار خودش در فضای جنگ و جبهه است، به برادرانم نصیحت میکرد که چه جوری بجنگند و حمله کنند. به آنها میگفت؛ هوشیار باشید و تا میتوانید بجنگید و به دشمن بتازید و از آنها هلاک کنید. مادرم تحت هیچ شرایطی نمیگفت؛ نروید. وقتی ابوالفضل (امیر) شهید شد، برادرانم از جبهه برای تشییع او آمدند، تا مراسم هفتم بیشتر نماندند و دوباره به جبهه بازگشتند. مادرم باوجود از دست دادن یکی از پسرانش اصلا به آنها نگفت؛ دیگر به جبهه نروید.
وی با بیان اینکه مادرش در مقابل تمام سختیها، استقامت عجیبی داشت و به همه اعضای خانواده آرامش میداد، درباره شهامتهای مادرش ادامه داد: عباس قبل از انقلاب سرباز بود. او در رژیم شاه ارتشی و در واحد توپخانه در اصفهان که فرمانده آن شهید صیاد شیرازی بود حضور داشت و در همان زمان با شهید صیاد شیرازی مبارزات ضد شاه را شروع کرد و بارها در بازداشتگاهای ارتش زندانی بود که در جریان فرمان امام خمینی (ره) مبنی بر فرار سربازان، دستگیر و توسط ساواک شکنجه شد. پدرم برای دادگاهش مدام به تهران میآمد. برای عباس، حکم اعدام صادر کردند. ما خواهرها گریه و زاری زیادی میکردیم اما مادرم میگفت؛ ایام انقلاب است، تحت فشار دشمن هستیم، بیتابی نکنید تا دشمن شاد نشویم. بالاخره به فضل الهی، انقلاب پیروز شد، زندانهای پادگانها خراب شد و زندانیها فرار کردند و عباس به خانه بازگشت.
خدا را برای شهادت پسرانش شکر میکند
خانم اسماعیلزاده بیان کرد: مادرم قبل از شهادت برادرانم همیشه میگفت؛ «میدانم روزی بچههای من به جنگ خواهند رفت و شهید خواهند شد.» مادرم هرگز از شهادت برادرانم ناراضی نشد اما دلتنگیهای زیادی میکرد و الان هم باوجود بیماری آلزایمر گاهی که پسرانش را به خاطر میآورد، دلتنگی میکند. سالهای گذشته که مشایر بهتری داشت، ناخودآگاه یاد پسرانش میافتاد، با داماد شدن و بچهدار شدن پسران دیگران به یاد پسران خود افتاده و منقلب میشد. اما همیشه میگوید: «الهی شکر که پسران من جنگیدند؛ اگر مردان باغیرت نمیجنگیدند الان ایرانی نبود».
حاج خانم طلعت، صد ساله شد
وی به سن و سال مادرش اشاره کرد و گفت: تاریخ تولدش در شناسنامه دقیق نیست اما یقینا متولد سال 1298 است. مادرم امسال صد ساله شد. تقریبا دو سالی است که دچار آلزایمر شده و تحرکش کم است. او به خاطر کهولت سن، درد و رنجهای زیادی را تحمل میکند. من در میان فرزندانش، پرستاری او را برعهده گرفتم، آرزو میکنم زنده باشد.
دوره کشف حجاب را به خاطر میآورد
خانم اسماعیلزاده به تعریفهای مادرش از دوران کودکیاش اشاره کرد و گفت: مادربزرگم زن معتقد در روزگار بیاعتقادی بود، در دوره کشف حجاب به خاطر حفظ حجابش مدتها در خانه میماند و بیرون نمیرود. پدربزرگم هم یک روحانی و شیخ زمان خود بوده است. مادرم حمله روسها به ایران، دوره رضاخان و روزهایی که چادر از سر زنان ایرانی برمیداشتند را به خاطر میآورد. او همیشه تعریف میکند؛ دختربچهای هفت هشت ساله بوده که قدم زدن سربازان در کوچهها را برای برداشتن حجاب از سر زنان میدیده است.
مصاحبه از فرزانه همتی/