زندگینامه شهید حسین جوان نامی
نویدشاهد: حسين جوان نامى در اول آبان ماه سال 1336 در چناران متولد شد. كودكى آرام بود. از پنج سالگى به مكتب رفت و قرآن را فراگرفت. شش ساله بود كه به اتفّاق خانواده به مشهد آمد. تا كلاس ششم ابتدايى در مدرسه ياسمن درس خواند.
اوقات فراغت خود را قرآن مى خواند يا به حرم امام رضا(ع) مى رفت و يا به والدينش كمك مى كرد. در يازده سالگى به كار قالى بافى مشغول شد.
هيجده ساله بود كه براى خدمت سربازى به ارتش پيوست. دوره آموزشى خود را در تربت حيدريه گذراند و بعد به مشهد آمد. پدرش (جعفرقلى) مى گويد: «خدمت سربازى او مقارن با اوج انقلاب بود. او با فرمانده اش به خيابانها مى آمد، امّا هيچ گاه به حرفهاى فرمانده خود گوش نمى كرد، چون من به او گفته بودم: نبايد به مردم تيراندازى كنى. اين مردم هم مثل پدر و مادر خودت هستند.»
بعد از پيروزى انقلاب به بسيج پيوست. او مى خواست در سپاه استخدام شود، امّا بايد براى استخدام به يكى از شهرستان ها مى رفت. براى همين به بجنورد رفت و در آنجا به استخدام سپاه درآمد و دو، سه سالى در بجنورد بود.
در بيست و پنج سالگى با خانم فاطمه هدايتى نسب ازدواج كرد. و حاصل سه سال و نيم زندگى مشترك آنها دو فرزند بود. يكى به نام روح اللّه متولد سال 1364 و دوّمى زينب كه چهارماه بعد از شهادت پدر در 26 ارديبهشت 1366 به دنيا آمد.
همسرش درباره خصوصيّات اخلاقى شهيد مى گويد: «در زندگى مشترك به جز محبّت و احترام چيزى از او نديدم واكثر كارهاى خانه را ايشان انجام مى داد. او از نظر اخلاقى نمونه بود. دايماً لبانش خندان بود و هيچ موقع از كسى ناراحت نمى شد و هميشه با همه شوخى مى كرد. نماز را اوّل وقت مى خواند و هيچ گاه از نماز شب و نماز جمعه غافل نبود. هيچ روزى را بدون قرائت قرآن شروع نمى كرد و هيچ شبى را بى وضو نمى خوابيد.»
احترام پدر و مادر را داشت و بعد از نماز احترام به آنها را بالاترين واجب مى دانست. يكى از خصوصيّات بارز شهيد شجاعت او در جنگيدن بود.
سيّد كاظم حسينى - يكى از دوستان شهيد مى گويد: «همه او را دوست داشتند، آن قدر به ما نزديك بود كه فرقى با برادر براى ما نداشت و لذا همه به او احترام مى گذاشتيم.»
برادر شهيد مى گويد: «بارها از او خواستم كه مرا با خود به جبهه ببرد، اما مى گفت: حضور شما در جبهه درس و مدرسه همانند حضور در جبهه جنگ است و رعايت نماز و روزه هم يك نوع مبارزه در جبهه است.»
پدر شهيد مى گويد: «او با شهيد برونسى دوست صميمى بود. شهيد برونسى هر وقت به خانه ما مى آمد مى گفت: آقاى جوان نامى، من آنچه - را كه از خدا مى خواستم گرفتم ! به او مى گفتم. از خدا چه خواستى؟ مى گفت: همين حسين را، هميشه به او مى گفتم: مگر اين حسين كيست؟ مى گفت: او از ملائكه است.»
حسين در عملياتهاى رمضان، والفجر 3، والفجر 4، ميمك، والفجر 8، عاشورا و عمليّات بيت المقدّس مجروح شد. دوست شهيد – سيد كاظم حسينى – مى گويد: «در عمليّات رمضان من و ايشان با هم كار مى كرديم و عمليّات بسيار حسّاس بود. ايشان در حال حركت به طرف دشمن بود كه گلوله توپى در دوازده – سيزده مترى ما به زمين اصابت كرد. بعد از اينكه گرد و خاك نشست، مشاهده كردم كه بى سيم چى همراه من شهيد شده است. در همان موقع ديدم، دست شهيد جوان نامى آويزان است كه معلوم بود تركش خورده، آمد پيش من، به ايشان گفتم: بهتر است برگرديد عقب. در جواب گفت: حالا كه نزديك كانال نيروهاى بعثى هستيم و موقعيّت حسّاس است، چگونه من شما را تنها بگذارم و بروم.»
همسر شهيد مى گويد: «دفعه آخرى كه حسين مى خواست به جبهه برود، لباس داماديش را پوشيد. به او گفتم: هيچ وقت با اين لباس به جبهه نمى رفتى. در جواب گفت: تو باور مى كنى كه به جبهه مى روم؟ من به ميهمانى خدا مى روم.»
سيد كاظم حسينى در مورد نحوه شهادت حسين مى گويد: «فرمانده لشكر به ايشان گفت: «چون فرمانده محور به شهادت رسيده، شما بايد مسئوليّت محور را قبول كنيد و ايشان به آن منطقه عزيمت كرد. هنگام پيشروى گلوله خمپاره در كنار ايشان به زمين نشست.»
بدين ترتيب حسين جوان نامى در 7 بهمن 1365 در عمليّات كربلاى 5، در منطقه شلمچه بر اثر اصابت تركش به شهادت رسيد. و در بهشت رضا(ع) به خاك سپرده شد.
شهيد در وصيّت نامه خويش نوشته است: «آرى، شهادت زينت آل محمّد(ص) و ميراث مكتب اوست. پس چه باك از شهادت كه خود تولدى نوين است. كه خود تازه آغاز زندگى شريف و جاويد است. اين بود كه عزيزان ما، غنچه هاى امت ما، انتخاب كردند و رفتند و رسالت بزرگى را به دوش من گذاشتند و من هم لبيك گفتم و رفتم و اين بار را به دوش امت حزب اللّه خواهم گذاشت.»
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ / زندگینامه فرماندهان شهید استان خراسان