زندگینامه شهید علی ترک جوکار
نویدشاهد: على ترك جوكار، فرزند خليل، در ششم فروردين 1333 در روستاى جوكار شهرستان ملاير متولد شد.
در هفت سالگى به مدرسه رفت و تحصيلات ابتدايى خود را در خرداد 1346 در دبستان سنايى ملاير به پايان رساند.
در بيست و دو سالگى با خانم فاطمه شاپورى مقدّم ازدواج كرد و حاصل ده سال زندگى مشترك آنها سه فرزند به نامهاى: سمانه متولد 19 بهمن 1358، سميّه متولد 4 مرداد 1360 و آسيه متولد 3 اسفند 1364 است.
همسر شهيد مى گويد: «على از تهران به مشهد آمد و ما ازدواج كرديم. مراسم ساده اى برگزار شد و سپس به تهران رفتيم و پنج سال اول زندگيمان را در آنجا بوديم.»
همچنين مى گويد: «با برنامه ريزى كه او داشت هيچ گاه اوقات فراغت خود را هدر نمى داد؛ گاهى بچّه ها را به پارك مى برد، گاهى مطالعه مى كرد، قرآن و نهج البلاغه مى خواند و بعضى اوقات به ورزش و بازى با بچّه ها مى پرداخت. او در مورد غيبت بسيار حسّاس بود و در مورد حجاب تأكيد زيادى داشت.»
همسر شهيد مى گويد: «در مورد نماز اوّل وقت خيلى مقيّد بود. يك روز در مجلس جشنى بوديم و نزديك غروب بود كه من به اتّفاق خانواده ام سراغ شهيد را گرفتم و هرچه جستجو كردم ايشان را نديدم. بعد از مدّتى ايشان آمدند. گفتم: كجا بوديد؟ ما خيلى وقت است منتظر شما هستيم. شهيد گفت: ديدم موقع نماز است رفتم مسجد و نماز خواندم. در مراسم مذهبى و ادعيه شركت مى كرد و هر روز قرآن مىخواند و تأكيد داشت قرآن را با معنى بخوانيد و بفهميد. همچنين در مورد نماز جمعه خيلى سفارش مى كرد.»
همسر شهيد در ادامه مى گويد: «به طور كلّى او يك انسان نمونه بود. از تمام ويژگيهاى اخلاقى خوب برخوردار بود. براى خانواده يك معلّم بود و هيچ گاه پيش نمى آمد كه عصبانى شود و پرخاش كند. گذشت و ايثار زيادى داشت. به طورى كه گاهى اوقات من به ايشان اعتراض مى كردم، ولى ايشان جواب مى داد: بايد گذشت باشد و تصميمى كه انسان در حال عصبانيّت مى گيرد اشتباه است. با همه افراد فاميل و آشنايان رابطه مناسبى داشت. مادر بزرگ من مسنّ بود، على هميشه به ديدن او مى رفت اما اين مطلب را من بعد از شهادت او فهميدم، چون مادر بزرگم خيلى ناراحت بود و مى گفت: على به ديدنش مى آمده و با او صحبت مى كرده و او از صحبتها و حرفهاى على آرام مى گرفته است.»
فرزند شهيد در مورد خصوصيّات اخلاقى پدرش مى گويد: «پدر خيلى به ما توجّه مى كرد، اگر خطايى از ما سر مى زد، با صحبت و نصيحت آن را حل مى كرد. در مورد مادر، خيلى به ما سفارش مى كرد كه در كارخانه كمكش كنيم و او را اذيّت نكنيم. گذشت، صبورى و توجّه به نماز از مهمترين خصوصيّات او بود.»
على قبل از انقلاب در تظاهرات و راهپيماييها شركت فعّال داشت. در تهران قبل از انقلاب در مغازه محل كارش، نوار سخنرانى امام(ره) را گوش مى داد و هميشه صداى نوار را تا آخر بلند مى كرد تا بقيه هم گوش دهند، به همين خاطر او را دستگير كردند و چند روز در زندان بود. او هميشه سخنرانيهاى آيت اللَّه فلسفى، آقاى حجازى و افراد برجسته را براى پخش كردن بين افراد ضبط مى كرد.
در 7 آبان 1362 به استخدام سپاه در آمد. دوست شهيد - هادى نعمتى - مى گويد: «هميشه سعى مى كرد چند دقيقه اى قبل از نماز در محل نمازخانه يا مسجد حضور پيدا كند و هميشه قبل از نماز دعا مى خواند.»
كاظم گلمكانى - همرزم شهيد - مى گويد: «على اغلب در جاهاى خلوت به نماز شب مى پرداخت و دوست نداشت كسى به اين موضوع پى ببرد، به طورى كه در محلى كه توسط يكى از رزمندگان به صورت قبر حفر شده بود مىرفت و نماز شب مى خواند. شبى على مشغول خواندن نماز شب در همان محل بود كه من به همراه چند نفر ديگر ايشان را ديديم. على از اين موضوع سخت غمگين شد و گفت: بعد از مدّتها من مشغول نماز خواندن شدم كه شما آمديد و مزاحم شديد، ولى ما مطمئن بوديم كه آن شب، اوّلين شب نبوده، بلكه شبهاى متوالى ايشان نماز شب مى خواند.»
همرزم شهيد - هادى نعمتى – مى گويد: «دشمن پاتك سنگينى به ما زده بود - شهيد جوكار فرمانده گردان بود و در جنگ نقش مهمّى داشت - آن روز شهيد جوكار عجيب كاركرد. بچّه هايى كه در آن قسمت بودند، موقع نماز آمدند و خود او نيز آمد، لباسهايش را در آورد و مشغول نماز شدند. فرمانده اى كه ساعتها جنگيده و در سرتا سر خط دويده و كلّيه افراد را هدايت كرده بود، به محض اينكه موقع نماز مى شد به نماز مى ايستاد.»
يك بار از ناحيه كتف و پا مجروح شده بود. در جنگيدن بسيار استقامت داشت با وجود اينكه پايش مجروح بود، پابه پاى رزمندگان در سخت ترين شرايط همراه مى شد. وقتى به مرخصّى مى آمد يا به حرم مطهّر امام رضا(ع) مىرفت يا در پايگاهها و مساجد بود.
در بحرانها و مشكلات سخت، با دوستانى كه تجربه بيشترى داشتند، مشورت مى كرد و از آنها كمك مى گرفت. اگر بى نظمى مشاهده مى كرد، ناراحت مى شد، امّا عصبانيّتش را هيچ گاه بروز نمى داد. آدم كينه اى نبود و هيچ گاه كينه اى از كسى به دل نمى گرفت با جمع هماهنگ بود و خودش را برتر از ديگران نمى دانست.
هادى نعمتى - يكى از دوستان شهيد – مى گويد: «رابطه ايشان با همه افراد، نزديك بود و همين باعث شده بود خيلى از افراد نزد ايشان بروند و درد دلهايشان را بيان كنند، چون ايشان صبور و راز دار بود و هميشه مطالبى را براى راهنمايى افراد داشت و اگر در مواردى خودشان قادر به حل مسئله نبودند، آن را به افراد صاحب نظر ارجاع مى دادند. هميشه كلمه برادر بر زبان او جارى بود و در برخوردها هيچ گاه تبسّم از لبانش محو نمى شد. هرگاه مى خواست با كسى حرفى بزند، دستش را روى شانه طرف مى گذاشت كه باعث آرامش او شود و گاهى هم دست افراد را مى گرفت و قدمزنان در خلوت صحبت مى كردند.»
همسر شهيد مى گويد: «قبل از شهادتش يك هفته مرخصّى گرفته بود و در كار نقل و انتقال وسايل منزل به ما كمك مى كرد. روز آخرى كه مى خواست به جبهه برود، رفت و مادرش را به خانه ما آورد. آن روز، لحظه خداحافظى، لحظه طولانى بود. او سه مرتبه تا درب منزل رفت و دوباره برگشت و هربار هم در مورد بچّه ها سفارش مى كرد.»
على ترك جوكار، در 28 مهر 1365، در شلمچه بر اثر اصابت تركش به قلب به شهادت رسيد.
كاظم گلمكانى - يكى از دوستان شهيد – مى گويد: «ما با هم پيمان بسته بوديم كه هر يك از ما زودتر به شهادت رسيد، ديگرى در تشييع جنازه او شركت كند، براى همين بعد از اينكه خبر شهادت على را به من دادند، من بلافاصله از مأموريّت برگشتم.»
يكى از دوستان شهيد - هادى نعمتى - در مورد نحوه شهادت على مى گويد: «بعد از اينكه جراحاتش مداوا شد، دوباره به جبهه بازگشت. از آمدن او به گردان جديد هنوز يك روز نگذشته بود و به جلسه معارفه هم نرسيده كه در خط، آتش سنگينى حاكم شد و در اين شرايط دشمن هم نسبت به ما ديد داشت؛ ما از على خواستيم كه با اين شرايط در حال حاضر برگردد، تا خط كمى آرام تر شود و ما بچّه ها را جمع كنيم و ايشان را به آنان معرفى كنيم. او هم قبول كرد و گفت: به ديدن بچّه هاى قديمى مى روم - در آن موقع در خط شلمچه بوديم كه تا خرمشهر فاصله اى نبود على با موتور به خرّمشهر رفت تا بنزين بزند، در نزديك شلمچه بر اثر انفجار گلوله توپ و اصابت تركش به شهادت رسيد. عصر كه شد ما منتظر على بوديم اما از او خبرى نشد. من از برادر شريفى كه پشت سر ايشان به خرّمشهر رفته بود پرسيدم كه شما خبرى از جوكار نداريد؟
قرار بود بيايد و با هم براى جلسه معارفه به خط برويم. ايشان كه روحيه خيلى خوبى داشت، خنديد و گفت: ديگر جوكار پيش تو نمى آيد. من اوّل متوجّه نشدم و فكر كردم ايشان مى خواهد جوكار را پيش خودش ببرد و گفتم: نه، حاج آقا، اين كار را نكنيد. ايشان بايد پيش ما باشند. شريفى خنديد و گفت: او نمى آيد، اگر عرضه دارى، تو برو پيش او. حرف ايشان كمى مرا مردّد كرد و گفتم چى شده؟ خنديد و گفت: جوكار الآن دو ساعت است كه به بهشت رفته است.»
پيكر شهيد در صحن آزادى حرم مطهّر امام رضا(ع) به خاك سپرده شد.
منبع: فرهنگنامه جاودانه های تاریخ / زندگینامه فرماندهان شهید استان خراسان