مروری به زندگی شهید مرتضی عبدالله وند
نوید شاهد: محرم سال 1340 بود و همه محله ها و مردم تهران عزادار حضرت اباعبداله الحسین (ع) و خاندان پاک وی و شهدای کربلا بودند، خانواده عبداله وند پس از ماهها انتظار ، دومین فرزندشان را در ایام محرم از خداوند خالق هدیه گرفتند «رعنا» خانم و آقا «رضا» نام فرزند خود را مرتضی گذاشتند و او را در آغوش گرم و پر محبت خویش پرورش دادند.
مرتضی دوران کودکی را در محل تولد خود در خیابان جوادیه تهران گذراند و با سپری شدن دوران کودکی برای تحصیلات ابتدایی به دبستانی در محله جوادیه رفت که بعداً دبستان شهید ابوذر نام گرفت. دوران تحصیلات ابتدایی خیلی زود سپری شد. مرتضی تحصیلاتش را در دوره تحصیلی راهنمایی ادامه داد و پس از از سه سال مدرک تحصیلی سوم راهنمایی را گرفت.
پدر مرتضی در سازمان گوشت کار می کرد و زندگی خانواده را در حد معمول می گذراند. اما مرتضی دیگر قصد ادامه تحصیل نداشت او دوست داشت وارد بازار کار شود. خانواده آنها پس از گذشت سالها، به خانواده ای پر جمعیت تبدیل شده بود. او سه برادر و شش خواهر داشت و مخارج خانواده دوازده نفری آنها بار زیادی بر دوش پدرش می گذشت.
مرتضی چهاردهم خرداد ماه سال 1355 در محل کار پدرش در سازمان گوشت مشغول کار شد. او کارش را در قسمت بارگیری و توزیع گوشت شروع کرد و با جدّیت و همّت کارش را ادامه داد.
مدت زیادی از کار کردن مرتضی در سازمان گوشت نگذشته بود که در پی کشتار مردم قم و تبریز، راهپیمایی و تظاهرات مردم انقلابی در خیابانها و محلات تهران آغاز شد. مرتضی از روزهای اول انقلاب به تظاهرات خیابانی وارد شد و با فعالیت های انقلابی به جمع مبارزان با رژیم پهلوی پیوست. او اعلامیه های حضرت امام خمینی (ره) را به صورت گسترده بین مردم پخش می کرد.
فعالیت های انقلابی مرتضی باعث دستگیری او شد؛ و در پی آن حدود شش ماه زندان رژیم پهلوی را تحمل کرد. در زندان بر تجارب انقلابی او افزوده گشت. زمانی که آزاد شد، فعالیت های مبارزاتی خود را گسترده تر کرد.
مادر مرتضی در خاطره ای از آن دوران می گوید:
مرتضی برای بار دوم زمانی که از خانه خارج می شد و یک ساک که در آن اعلامیه های حضرت امام خمینی (ره) بود را حمل می کرد توسط مأموران ساواک دستگیر شد ، مأموران او را گرفته با خود می بردند، یک سرهنگ شهربانی با آنها بود که به مأموران دستور می داد، مردم هم جمع شده بودند، به سوی سرهنگ رفتم و با گریه و خواهش از او خواستم که مرتضی را نبرد. مأموران لباس او را درآورده و با بدنی نیمه عریان و به صورت سینه خیز مرتضی را به سوی ماشین می کشیدند تا ببرند. خشم مردمی که در صحنه جمع شده بودند، شرایط را برای مأموران خطرناک می کرد. گریه وخواهش مادر مرتضی ادامه داشت تا اینکه سرهنگ که از هجوم مردم به وحشت افتاده بود، گفت، به دلیل خواهش و گریه مادرت این بار تو را رها می کنیم اما بار دیگر امکان آزادی وجود نخواهد داشت.»
انقلاب اسلامی روز به روز اوج گرفت تا اینکه در روز 22 بهمن ماه سال 1357 پس از فرار شاه و حضور حضرت امام خمینی (ره) در ایران، مردم جشن پیروزی انقلاب اسلامی را پس از فداکاری های بسیار برپا ساختند .
با پیروزی انقلاب اسلامی بر فعالیت های اجتماعی مرتضی افزوده شد. او فردی مردم دار و مهربان بود. در حدی که توان داشت به مشکلات مردم و دوستانش رسیدگی می کرد. نسبت به اعضای خانواده اش دلسوز و در ارتباط با همکارانش در سازمان گوشت بسیار مهربان بود.
حدود یک سال و نیم از پیروزی انقلاب اسلامی می گذشت که صدای انفجار در فرودگاه مهر آباد و چند نقطه دیگر همراه با هجوم هواپیماهای متجاوز عراقی، مردم تهران و مرتضی را متوجه آغاز جنگ تحمیلی کرد.
آن روز، روز 31 شهریور ماه سال 1359 بود. دانش آموزان برای آغاز سال تحصیلی جدید آماده می شدند. با سخنرانی حضرت امام خمینی (ره) موج عظیمی برای حرکت به سوی جبهه های جنگ و نقاط مرزی در غرب و جنوب کشور آغاز شد.
مرتضی در آن ایام در صدد بود که زودتر خود را به جبهه های جنگ برساند و این شرایط برای او زمانی فراهم شد که در سازمان گوشت کشور گروهی برای رفتن به جبهه های جنوب آماده می شوند. مرتضی هم داوطلب حضور در جبهه های جنگ بود.
سه ماه از آغاز جنگ می گذشت، مقاومت مردم در جبهه های جنگ علی رغم رفتار وحشیانه دشمن گسترده تر می شد روز 29 آذر ماه سال 1359 مرتضی به همراه تعداد دیگری از همکاران سازمان گوشت عازم جبهه های جنوب شدند .
مرتضی قبل از آن برای گذراندن یک دوره آموزش نظامی به عجب شیر رفته بود و آموزش اولیه را دیده بود. مأموریت آنها حضور در جبهه های سوسنگرد بود. آن روزها رزمندگان اسلام و نیروهای مقاومت مردمی با کمترین سلاح و امکانات، با تمام وجود در برابر دشمن می جنگیدند و مقاومت دلیرانه آنها تجاوز دشمن را متوقف می ساخت.
مرتضی قبل از رفتن به جبهه نشانی خانه ای را به مادرش داد و سفارش کرد که اگر من شهید شدم به اهل این خانه رسیدگی کنید.
چهار ماه از مدت حضور مرتضی در جبهه سوسنگرد می گذشت. او در این مدت، همراه با لشکرزرهی قزوین دلیرانه با دشمن جنگید. از هیچ فعالیتی برای مبارزه و جهاد دریغ نمی کرد. او رزمنده ای آر پی جی زن بود که پیشاپیش رزمندگان حرکت کرده، دشمن را به هراس می انداخت و با شجاعت مواضع دشمن را منهدم می ساخت.
روز پایانی مأموریت مرتضی بود. روز 29 فرودین ماه سال 1360 ، مرتضی و همرزمانش در حلقه محاصره نیروهای عراقی گرفتار شدند. آنها در برابر دشمن دلیرانه جنگیدند و تا آخرین تیر خود مقاومت کرده و تسلیم دشمن نشدند، اما اسلحه و مهمات آنها کافی نبود. نداشتن سلاح و مهمات، توان ادامه مقاومت را از آنها گرفت. دشمن بر فشار خود افزود و حلقه محاصره را تنگ تر ساخت، همرزمان مرتضی یکایک به شهادت رسید و همچو یاران کربلا، سر پر سودای خود را تقدیم راه حق کرد و جان به جان آفرین بخشید.
دو روز بعد، روز اول اردیبهشت ماه 1360، پیکر مرتضی با سر خونین و صورتی که ترکش های نیز همه جای آن را گرفته بود، نزد خانواده اش بازگشت و با تشییع با شکوه مردم در قطعه 24 شهدا در بهشت زهرا، در جوار شهیدان دفاع مقدس به خاک سپرده شد.
مادر بزرگوار مرتضی می گوید:
« مرتضی قبل از عزیمت به جبهه، نشانی خانواده ای را در خیابان امیریه به ما دادند و گفتند اگر بری من در جبهه اتفاقی افتاد حقوقم را به آنها بدهید. وقتی که مرتضی شهید شد و به وصیت او عمل کردیم در آن نشانی یک مادر و دختر نا بینا و معلول را یافتیم که شهید مرتضی در زمان زندگی اش خرج آنها را از حقوق ماهانه اش می پرداخته است»
شهید مرتضی عبداله وند به شهدای کربلا پیوست اما راه او پس از شهادتش تا پیروزی بر دشمن ادامه یافت و نامش در دفتر شهیدان دفاع مقدس ماندگار شد.