شهید بابایی در تعزیه امام حسین (ع)
هر سال پدرم، حاج اسماعیل بابایی، با برگزاری مراسم تعزیه خوانی در روزهای محرم، یاد و خاطره اباعبدالله الحسین، علیه السلام، و یاران آن حضرت را زنده نگاه می داشت. آن روزها عباس به خاطر ایفای نقش و شرکت در مراسم تعزیه در هر جای ایران بود، در شبهای بیست و یکم ماه مبارک رمضان و دو روز تاسوعا و عاشورا خود را به قزوین می رساند. او از دوران کودکی، به فراخور حال، در نقشهای گوناگونی ظاهر می شد.
به خاطر دارم، یک سال که عباس جوان رشیدی بود، به او نقش
یکی از امیران عرب داده شد. مراسم تعزیه در یکی از میدان های شهرستان قزوین برگزار
می شد. همه بازیگران آماده اجرای تعزیه بودند. زمانی کوتاه از شروع تعزیه نگذشته
بود که نوب به عباس رسید.
او در حالی که به جهت ضرورت نقش لباس فاخری به تن کرده بود، «کلاهخود» ی بر سر داشت و سوار بر اسب بود، به صحنه وارد شد. پس از اینکه پس از اینکه به دور میدان گشتی زد و فریاد « هَل من مبارز» برآورد، ناگهان از اسب فرود آمد، لگام اسب را به دست گرفت و در حالی که پیاده شده بودند، کسی که در نقش حریف عباس بازی می کرد و بر اسب سوار بود، با اشاره از پدرم پرسید که قضیه از چه قرار است. مرحوم پدرم که تعزیه گردان بود، فوری خود را به عباس رساند و به آرامی چیزی به او گفت. بعدها شنیدم که پدرم از او می پرسد چرا از اسب پیاده شده و مراسم تعزیه را از شتاب و حرکت انداخته است. عباس در پاسخ می گوید:
- برای لحظه ای غرور مرا گرفت و نمی توانستم تعزیه بخوانم.
این نقش را از من بگیر و به کس دیگری بده.
پدرم می گوید:
- ولی تو نقش بازی می کنی.
اما او نمی پذیرد. از آن پس عباس به اصرار خودش، همیشه
ایفاگر نقش هایی بود که از همه آسیب پذیر تر بودند. او به هنگام اجرای تعزیه، با
پای برهنه و بدون جوراب در صحنه حاضر می شد و زار زار می گریست و این حرکت او
تماشاچیان را به شدت تحت تاثیر قرار می داد.
خانم اقدس بابایی
منبع: پرواز تا بی نهایت/ یادنامه امیر شهید سرلشکر خلبان عباس بابایی/ 1390