سه‌شنبه, ۲۵ آبان ۱۳۹۵ ساعت ۱۵:۲۴
قبل از پیروزی انقلاب اسلامی سه ملاقات با شهید بروجردی داشتم. در زمانی که هر دو مسلح تحت تعقیب بودیم. اولین ملاقات در کوچه پس کوچه های قم بود و دو ملاقات دیگر هم در تهران.
خاطرات سرباز ولایت سردار سرلشکر پاسدار رحیم صفویقبل از پیروزی انقلاب اسلامی سه ملاقات با شهید بروجردی داشتم. در زمانی که هر دو مسلح تحت تعقیب بودیم. اولین ملاقات در کوچه پس کوچه های قم بود و دو ملاقات دیگر هم در تهران. پس از پیروزی انقلاب، آن چه در خاطرم هست حد فاصل 24 تا 27 اردیبهشت 59 ما اولین گروهی بودیمه که از اصفهان عازم سنندج شدیم، حدود دویست پاسدار و بسیجی سوار بر یک هواپیمای سی- 130 وارد فرودگاه که شدیم با خمپاره های 120 که از ارتفاعات حسن آباد بر فرودگاه فرود می آمد از ما پذیرایی کردند. هواپیما با همان موتور روشن بلافاصله پرواز کرد و رفت. ما آن شب تا صبح در فرودگاه مورد هجوم خمپاره های ضدانقلاب بودیم. جنگ سختی برای آزادی شهر سنندج در گرفت و تعداد زیادی شهید دادیم. در یکی از این عملیات های دوازده نفر از عزیزان پاسدار ما در جنگلی نزدیک بیمارستان توحید توسط ضد انقلاب به شهادت رسیدند و ما زیررگبار گلوله و تیربار نمی توانستیم آن ها را خارج کنیم.

بدن های مطهر این شهیدان را سگ های هار خورده بودند و عجیب آن که آرم سپاه را نخورده بودند. من آن شب تا صبح گریه می کردم و بسیار متاثر بودم که چرا باید جوانان فداکار ما این چنین از دست بروند. حمله دقیقی را سازمان دادیم و در این حمله شهیدان بزرگوار صیاد شیرازی و محمد بروجردی و بعضی دیگر از عزیزان حضور داشتند.

ساعت چهارصبح از سه محور وارد شهر شدیم. من در گلدسته مسجد شریف آباد بودم. شهید بروجردی از محور پادگان لشکر 28 وارد عمل شد و شهید صیاد نیز در همان محور بود. محور اصلی شهر جاده ای بود که از فرودگاه به ستاد لشکر 28 می رسید و توسط شهید عالی مقام بروجردی آزاد شد. ساعت حدود ده صبح بود که به هم رسیدیم و سخت همدیگر را در آغوش گرفتیم. اشک از چشمان جاری بود، حال خوبی که هیچ وقت فراموشش نمی کنم.

خاطره دیگر مربوط به عملیات فتح المبین است که در دوم فروردین سال 61 در جنوب آغاز شد. در طرح ریزی این عملیات چند تیپ کم آوردیم. به همراه برادر عزیزم محسن رضایی عازم کرمانشاه و قرارگاه نجف شدیم. فرمانده قرارگاه نجف شهید بروجردی بود. در آن جلسه شهید ناصر کاظمی هم بود، گفتیم می خواهیم نیرو از کردستان به خوزستان ببریم. یکی از عزیزان اظهار نارضایتی کردو جواب منفی داد. اما شهید بروجردی دستی به ریشش کشید و گفت: امام (ره) جنگ را مسئله اصلی می دانند، ما مکلف به فرمان امامیم.

با قاطعیت بلند شد و گفت: من می آیم.

او خودش ایستاد و آن تیپ را سامان داد. برادرمان احمد متوسلیان و شهید شهبازی از مریوان آمدند، بچه های تهران و پاسدارهای شهرهای دیگر هم آمدند. محمد بروجردی تعداد ماشین و خمپاره و تیربار هم جمع کرد و این گونه تیپ 27 محمد رسول الله (ص) شکل گرفت. بروجردی به معنای واقعی سرباز ولایت بود.

قبل از شروع جنگ شهید بروجردی فرمانده سپاه غرب کشور بود و من هم فرمانده عملیات کل سپاه بودم. دو هفته قبل از شروع جنگ بنی صدر به عنوان رئیس جمهور و جانشین فرمانده کل قوا به کرمانشاه رفت. اعضای شورای عالی دفاع، شهید رجایی، شهید فکوری، شهید فلاحی و مرحوم ظهیرنژاد هم بودند. در ستاد لشکر 88 جلسه ای تشکیل شد. ما با بچه های سپاه بودیم. شهیدان صیاد شیرازی و محمد بروجردی و بعضی دیگر از عزیزان ارتش و سپاه هم بودند. ما قبل از این جلسه با فرمانده سپاه سرپل ذهاب آقای آذربن به ارتفاعات شمال قصر شیرین رفتیم و از آن جا یک لشکر مکانیزه عراق را دیدیم که آرایش گرفته بودند و مطمئن شدیم قصد تهاجم و حمله نظامی دارند. در این جلسه هم شهید بروجردی و هم شهید ناصر کاظمی و شهید صیاد شیرازی و بنده گفتیم عراق می خواهد حمله نظامی بکند. بنی صدر این حرف را به مسخره گرفت، گفت شما همان کردستان را آزاد بکنید و بعد یک تحلیل سیاسی کرد که برای شروع جنگ باید موازنه قوای جهان دو قطبی یعنی اتحاد جماهیر شوروزی (سابق) و امریکا به هم بخورد و این امکان ندارد. هر چه شهید بروجردی و پاسدارها استدلال می کردند که جنگ می خواهد شروع بشود، آن آدم منحرف زیربار نمی رفت، تا این که دو هفته بعد این جلسه، جنگ سراسری شروع شد.

شهید بروجردی انسانی فکور و اهل بحث بود. ساعت یازده شب که ما خسته بر می گشتیم، تازه ایشان می رفت زندان با ضدانقلاب کوموله و دمکرات بحث ایدئولوژیک می کرد و دنبال هدایت آنها بود. بروجردی به مردم کردستان عشق می ورزید، پیشمرگان مسلمان کرد را او راه اندازی کرد و مردم کرد را مثل بقیه مردم ایران دوست داشت.

فصلنامه فرهنگ پایداری، سال دوم، شماره 7، تابستان 85

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده