گفت و گو با ليلا موسوي، خواهر شهيد سيدعباس موسوي
جمعه, ۰۲ اسفند ۱۳۹۲ ساعت ۱۹:۳۶
اگر موافق باشيد، از كودكي شهيد سيدعباس موسوي آغاز و از آن دوران بگوييد؟
به نام خداوند بخشنده مهربان، در حقيقت من از دوران كودكي، رفتار و كردار شهيد سيدعباس موسوي را شاهد بودهام، او از كودكي، هوشيار و تيزهوش بود، و اين تيز هوشي در مراحل دبستان و دبيرستان و در رشته رياضيات به روشني تجلي يافت. نظر به استعدادها و توانمنديهايي كه از او بروز ميكرد، مديريت مدرسه همواره او را به شدت تشويق ميكرد. در مراسم و جشنها كه در مناسبتهاي گوناگون ملي و مذهبي برگزار ميشد، مديريت مدرسه ايفاي نقشهاي آموزنده و رهبري گروههاي نمايش را به او واگذار ميكرد.
در سالهاي نوجواني رفتار او چگونه بود؟
همانگونه كه ميدانيد سيدعباس در زماني متولد شد كه لبنان در شرايط اقتصادي و اجتماعي سخت و طاقتفرسا بهسر ميبرد. در آن برهه كار و اشتغال به سختي بهدست ميآمد. به ويژه در مناطق دورافتاده و روستاهاي محروم منطقه بقاع. پدرش ناچار بود براي اشتغال و كسب درآمد به كويت برود، تا آينده فرزندانش را تأمين كند. پدر سيدعباس پس از دست و پا كردن مقداري سرمايه از سفر به كويت خودداري كرده و در سال 1958 خانواده خود را به بيروت و در محله فقيرنشين الشياح منتقل كرد. پدر در اين محله مغازه خواربار فروشي دستوپا كرده و در آن مشغول كار شد. فرزندان از جمله سيدعباس كه سومين فرزند خانواده بود نيز پس از مراجعت از مدرسه روزي چند ساعت به پدر كمك ميكردند. او مانند ساير بچهها و نوجوانان هم سن و سال خود نبود كه معمولاً اوقات فراغت را به بازي و سرگرمي ميگذرانند نبود. هرگاه صداي اذان از بلندگوهاي مساجد محل بلند ميشد، درب مغازه را قفل ميكرد و به مسجد ميشتافت. چرا كه او در يك خانواده مذهبي به دنيا آمدهبود. به ياد دارم هنگامي كه يكي از دوستانش قصد داشت مراسم مذهبي در خانهاش برگزار كند، از مادرم تقاضا كرد، فرش خانه را به دوستش به امانت بسپارد.
چه شد كه سيدعباس به فراگيري علوم حوزوي روي آورد؟
شهيد سيدعباس از سنين نوجواني اصرار داشت به رزمندگان فلسطيني بپيوندد و از آرمان فلسطين دفاع كند. به همين منظور با انقلابيون فلسطيني آشنا شد، و او را به يك اردوگاه آموزشي منتقل كردند. هنگام تمرين نظامي از بالاي يك بلندي به پايين پرت شد، و پاي راست او شكست. وقتي پدرم از اين حادثه آگاه شد، بيدرنگ او را به بيمارستان انتقال داد، و درمان او مدتي طول كشيد. روزي كه از بيمارستان مرخص شد، پدرم او را همراه خود به منزل يكي از دوستانش در محله اوزاعي در جنوب بيروت برد. آن روز همه اعضاء انجمن هاشمي در آن منزل جمع شدهبودند تا با امام موسي صدر ملاقات كنند. امام صدر از پدرم پرسيد كه چرا پاي اين بچه شكستهاست؟ پدرم ماجرا را شرح داده و امام صدر لبخندي زد و از سيدعباس پرسيد: پسرم، تو تنها ده سال سن داري! از قضيه فلسطين چه ميداني؟ سيدعباس در پاسخ گفت: فلسطينيها مردمي مظلوم هستند كه به زور از سرزمين خود رانده شدهاند. زندگي سختي را در اردوگاهها ميگذرانند و دنيا نيز فرياد آنها را نميشنود. فلسطينيها بايد به قدس، خانه و سرزمين خود بازگردند.
امام صدر پرسيد: فلسطينيها چگونه ميتوانند به سرزمين خود بازگردند؟
برادرم گفت: از راه جهاد!
امام صدر دوباره لبخندي زد. گفت: پسرم، تو تنها ده سال داري، چگونه ميخواهي جهاد كني؟
برادرم پاسخ داد: انشاءالله آموزشهاي نظامي را ياد خواهم گرفت. يك جنگجوي واقعي خواهم شد و همراه ساير رزمندگان عازم فلسطين خواهيم شد تا به طور دستجمعي قدس را آزاد كنيم!
امام صدر در پايان آن جلسه به پدرم خاطرنشان كرد كه سيدعباس يك نوجوان عادي نيست و شايسته است درس بخواند. ايشان به پدرم پيشنهاد كرد تا او را در فرصت مناسب براي تحصيل علوم ديني به حوزه علميه صور بفرستد. پدرم نيز همين كار را كرد. اينگونه بود كه سيدعباس، زماني كه حدود چهارده سال داشت، به شهر صور رفت تا تحصيلات علوم ديني را در حوزه علميه امام صدر آغاز كند.
بنابراين، ميتوان گفت كه روابط شهيد سيدعباس موسوي با امام صدر با اين ديدار آغاز شد؟
در حقيقت، پدرم از جمله كساني بود كه از اولين سال ورود امام صدر به لبنان، با ايشان ارتباط برقرار كرد. دلايل اين ارتباط اين است كه پدرم در «انجمن هاشمي» كه زير نظر امام صدر فعاليت ميكرد، عضويت داشت. پدرم هفتهاي چند بار در بيروت و صور و ساير مناطق لبنان در برنامههاي سياسي و فرهنگي امام موسي صدر شركت ميكرد. سيدعباس، از اين طريق با شخصيت و انديشههاي امام موسي صدر آشنا شد. چرا كه پدرم در برخي جلسات سيدعباس را نيز همراه خود ميبرد و او اينگونه از نزديك نيز با امام صدر آشنا شد.
تحصيلات سيدعباس در آن حوزه چقدر طول كشيد؟
سيدعباس حدود دو سال در حوزه علميه شهر صور درس خواند، و همانجا به دست امام صدر معلم شد. هم اكنون عكسي در خانه داريم كه صحنه عمامه گذاشتن امام صدر بر سر سيدعباس را نشان ميدهد.
سيدعباس پس از اتمام آن دوره دو ساله چه كرد؟
پس از آنكه دوره دو ساله سيدعباس به پايان رسيد، امام صدر به او گفت كه وقت آن رسيده تا به نجفاشرف برود و تحصيلات خود را در آنجا زير نظر پسر عموي ايشان آيتالله سيدمحمدباقر صدر ادامه دهد. امام صدر در اين خصوص موافقت پدرم را كسب كرد. و سيدعباس اينگونه عازم نجفاشرف شد. او به محض ورود به حوزه علميه نجفاشرف، خود را به آقاي سيدمحمدباقر صدر معرفي كرد. و آقاي صدر مسئوليت نظارت مستقيم بر زندگي و تحصيلات سيدعباس در نجفاشرف را بر عهده گرفت. البته محبت سيدعباس خيلي زود در دل آقاي سيدمحمدباقر جاي گرفت، و او به يكي از شاگردان خاص و نزديك آن بزرگوار تبديل شد.
شهيد سيدعباس چند سال در حوزه علميه نجف تحصيل كرد؟
حدود هشت سال.
روابط ايشان در آن دوره هشت ساله با امام صدر چگونه بود؟
سيدعباس در مدت هشت سالي كه در نجفاشرف بهسر ميبرد، مانند سفير فوقالعاده ميان امام موسي صدر و آقاي سيدمحمدباقر صدر در حركت بود. هر سال در فصل تابستان به لبنان ميآمد، تا ضمن ديدار با خانواده، امام صدر را نيز از اخبار آقاي سيدمحمدباقر صدر آگاه سازد، و اخبار ايشان را نيز به آقاي سيدمحمدباقر صدر انتقال دهد. چند بار هم به طور مخفيانه به لبنان آمد تا اخبار دستگيريها و فشار بعثيها بر شيعيان عراق را به امام صدر منتقل كند. چرا كه مطبوعات و رسانههاي عراق همه خاموش بودند، و اخبار عراق به خارج از كشور راه نداشت. هيچ كسي در دنيا نميدانست كه بعثيها چگونه مردم عراق و حوزه علميه نجف را زير شديدترين فشارها قرار دادهاند. آقاي سيدمحمدباقر صدر به همين جهت سيدعباس را به طرف امام صدر اعزام ميكرد تا از طريق ايشان، افكار عمومي دنيا را آگاه سازد.
آيا خاطره خاصي از اين نوع سفرها به ياد داريد؟
آري. يادم هست در يكي از سالها، كه مردم در ايام سوگواري سالار شهيدان امام حسين(ع) از شهر نجفاشرف با پاي پياده رهسپار كربلا ميشوند، در آن سال ارتش حزب بعث با هواپيما، تانك و توپ به عزاداران حسيني حملهور شده و شمار زيادي از مردم را به خاك و خون كشيدند. سيدعباس پس از آن حادثه بلافاصله مخفيانه به لبنان آمد تا امام صدر را از شرايط عراق مطلع سازد.
آيا از محتواي نامههايي كه ميان امام صدر و شهيد صدر رد و بدل ميشد، اطلاعي داريد؟
همين اندازه ميدانم كه سيدعباس گاهي اوقات تنها براي چهل و هشت ساعت به لبنان ميآمد، تا براي امام صدر نامهاي بياورد يا نامه ايشان را به نجف ببرد. اين نوع اقدامات سيدعباس محرمانه بودند و ما نيز هيچگاه از جزئيات آنها مطلع نشديم.
آيا سيدعباس ميان امام موسي صدر و امام خميني نيز پيام يا نامه رد و بدل كردهاست؟
تنها همينقدر ميدانم كه سيدعباس چند بار مخفيانه در نجف به منزل امام خميني رفت تا پيامهايي از امام صدر يا آقاي سيد محمد باقر صدر به آن بزرگوار منتقل كند. بيشتر از اين اطلاعي ندارم.
چه شد كه سيدعباس هشت سال در نجف ماند و چرا بهطور ناگهاني به لبنان بازگشت؟
در حقيقت سيدعباس خود مايل نبود نجف را ترك كند. آنطور كه او براي ما تعريف كرد، اين آقاي سيدمحمدباقر صدر بود كه به ايشان تكليف كردهبود، هرچه سريعتر و بي سروصدا نجف را ترك كند. او در صدد تهيه بليط هواپيما برآمدهبود. اما، هواپيمايي كه آن روز بغداد را به مقصد بيروت ترك ميكرد، جز در قسمت مسافران درجه يك، جا نداشت. طبيعتاً بهاي بليط درجه يك نيز خيلي گران بود. با اين حال آقاي سيدمحمدباقر صدر كه از توطئه صدام بر جان سيدعباس نگران بود، هزينه بهاي بليط را پذيرفت، و برادرم همان روز عراق را ترك كرد. يادم هست كه او پس از ورود به بيروت بيدرنگ به منزل امام صدر رفت تا ايشان را از وقايعي كه در نجف ميگذشت آگاه كند.
آيا سيدعباس پس از آن، ديگر به نجف برنگشت؟
خير. از آن پس به نجف بازنگشت.
به ياد دارم سيدعباس به تنهايي با آن پرواز به لبنان آمد، همسرش امياسر و دخترش سميه در نجف ماندهبودند. آقاي سيدمحمدباقر صدر از قبل با سيدعباس موسوي هماهنگ كردهبود كه امكان بازگشت يا عدم بازگشت او را به نجف طي يك نامه رمزدار اطلاع دهد. كلمه رمز آنها عبارت بود (سميه مريض است). وجود اين عبارت در نامه به معني اين است كه شرايط عراق نامناسب است و سيدعباس از بازگشت به نجفاشرف خودداري كند. به اين دليل سيدعباس در لبنان ماندگار شد، و خانوادهاش چند روز بعد به او پيوستند.
سيدعباس در چه سالي به لبنان بازگشت؟
اوايل سال 1978، چند ماه پيش از ربودهشدن امام صدر.
آيا همكاري سيدعباس با امام موسي صدر پس از بازگشت به لبنان ادامه يافت؟
وقتي سيدعباس تصميم گرفت در لبنان بماند، به امام صدر پيشنهاد كرد با همكاري يكديگر در شهر بعلبك حوزه علميه داير كنند. تا طلاب لبناني فراري از حوزه نجف اشرف بتوانند دروس خود را در آنجا ادامه دهند. امام صدر از اين پيشنهاد استقبال كرد، و حوزه امام منتظر با تشريك مساعي آن دو در شهر بعلبك تأسيس شد.
اخذ مجوز از دولت و همچنين تأمين مالي حوزه بر عهده امام صدر بود و مديريت و رسيدگي به امور حوزه و تدريس در آن بر عهده سيدعباس قرار گرفت.
فعاليت حوزه امام منتظر در چه ماهي از سال 1978 آغاز شد؟
تا آنجا كه به ياد دارم، آغاز كار حوزه علميه امام منتظر پيش از ارتحال مادرم بود. روز هفتم ژوئن سال 1978 مراسم چهلمين روز درگذشت مادرم در شهر نبي شيث برگزار شد و امام صدر آن روز براي آخرين بار به شهر نبي شيث آمد و در مراسم چهلم مادرم شركت و سخنراني كرد. حدود دو ماه بعد ايشان عازم ليبي و در آنجا ربوده شد.
چه تعداد طلبه در آن حوزه درس ميخواندند؟
در آغاز كار فقط شانزده طلبه سرگرم تحصيل علوم ديني بودند. تا آنجا كه به ياد دارم، آقايان سيد حسن نصرالله، شهيد شيخ علي كريم، شيخ حسن ياسين و شيخ محمد خاتون در اين حوزه درس خواندند.
آيا امام موسي صدر هم در آن حوزه تدريس ميكردند؟
خير به اين دليل كه ايشان وقت نداشتند. امام صدر مجوز تأسيس حوزه را از دولت گرفتند. سپس محلي براي آن اجاره كردند و امكانات مادي اوليه مورد نياز را فراهم نمودند. آقاي سيد محمد باقر صدر نيز در راهاندازي حوزه كمك كردند. يادم هست كه سيدعباس چند روز قبل از شهادت سيد محمد باقر صدر آخرين مبلغي را كه ايشان براي احداث حوزه حواله كرده بودند، دريافت نمود.
آيا سيدعباس در فعاليتهاي جهادي و مبارزات سياسي نيز با امام صدر همكاري داشت؟
آري. سيدعباس از ابتداي تأسيس حوزه علميه به اتفاق شانزده طلبه در يكي از دورههاي آموزش نظاميجنبش امل شركت كرد. آن دوره در اردوگاه جنتا در منطقه بقاع برگزارشد. شهيد سيدعباس موسوي رويدادهاي روزانهاش را همواره يادداشت ميكرد و يادداشتهاي او بايگاني هستند. مثلا در چه تاريخي، كجا و چگونه با امام صدر آشنا شده است.
سيدعباس طلاب حوزه علميه امام منتظر را در فرصتهاي مناسب به روستاهاي دور دست لبنان اعزام ميكرد تا احكام و مسائل اسلاميو انديشههاي سياسي امام صدر را ميان مردم تبليغ كنند و به مردم نسبت به تهديدهاي روزافزون صهيونيسم بر لبنان و ضرورت مقابله با آن هشدار دهند. به هر حال آن شانزده طلبه گوش به فرمان سيدعباس و او نيز گوش به فرمان امام صدر بود.
آيا خاطره خاصي از اين همكاريها به ياد داريد؟
امام موسي صدر حدود يك هفته پيش از ربوده شدنشان، سيدعباس موسوي را مامور كردند گروهي از طلاب حوزه علميه را به منظور راهاندازي فرستنده راديويي براي جنبش امل آموزش دهند. برخي طلاب از اين پيشنهاد شگفتزده شده و ميپرسيدند كه چرا بايد بخشي از وقت درسي خود را براي اينگونه امور صرف كنند. يكي از آنها به سيدعباس گفته بود كه شما رؤيايي زندگي ميكنيد! آيا شما و امام صدر ميخواهيد حكومت اسلاميدر لبنان تأسيس كنيد؟
سيدعباس در پاسخ به اعتراضات آنان گفت: صبر كنيد. مدت زيادي نخواهد گذشت كه شما نه تنها راديو، بلكه شبكه تلويزيوني هم خواهيد داشت! در حقيقت امام صدر آن زمان به منظور بهبود حال شيعيان لبنان ديدگاههاي سازنده و انديشههاي گوناگوني براي طلبهها مطرح ميكرد. اما، آنها نميتوانستند ابعاد و اهميت آن را درك كنند و بر اين اساس به سيدعباس اعتراض ميكردند.
پاسخ شهيد موسوي به اين طرز فكر طلبهها چگونه بود؟
شهيد سيدعباس هميشه سعي ميكرد آنها را قانع كند. گاهي ناچار ميشد چنين پاسخ دهد كه امام صدر از ما چنين خواسته است. امام موسي صدر و سيدعباس موسوي با دورنگري مسائلي را ميديدند كه طلبهها تصور آن را نميكردند. به طور مثال وقتي برنامه آموزش نظاميطلاب حوزه آغاز شد، برخي گفتند كه ما به لبنان بازگشتيم تا درس بخوانيم. به چه دليل از ما انتظار داريد از اوقات درس بكاهيم و در كلاسهاي آموزش نظاميشركت كنيم.
آيا شهيد موسوي با جنبش امل ارتباط سازماني هم داشت؟
شهيد سيدعباس حوزه علميه امام منتظر را با همكاري امام صدر اداره ميكرد. سيدعباس بيشتر فعاليتهاي خود را به طور مستقيم، با هدايت و زير نظر امام موسي صدر انجام ميداد. اما، گمان نميكنم با جنبش امل ارتباط سازماني داشته بوده.
گفته شده كه شهيد موسوي مسئول بخش بازرسي و قضايي جنبش امل بوده است. آيا واقعيت دارد؟
تا آنجايي كه اطلاع دارم، سيدعباس موسوي بر خلاف آقاي سيد حسن نصرالله، هيچگونه ارتباط آشكار با جنبش امل نداشت. اگر هم ارتباط داشت، كاملا سري بود. اما، مسئوليتهاي سيد حسن نصرالله در جنبش امل رسميو علني بود. آقاي نصرالله بارها عنوان كرده كه در زمان امام صدر، عضو جنبش امل بوده است. در ارتباط با شهيد سيدعباس موسوي آنچه علني بود، همكاري تنگاتنگ و مستقيم او با امام صدر در راهاندازي و اداره حوزه علميه امام منتظر در شهر بعلبك بود. سيدعباس نماينده شهيد سيد محمد باقر صدر در لبنان بود و امام صدر از او و طلبههاي او بيشتر در آن بخش از برنامههاي خود استفاده ميكرد كه با امور حوزوي پيوند داشت.
در لبنان علماي برجسته زيادي حضور داشتند. شهيد موسوي در ميان روحانيت شيعه لبنان چه جايگاهي براي امام صدر قائل بود؟
شهيد موسوي امام صدر را استاد، الگو، پيشوا، مدافع و پدر معنوي خود ميدانست. در اغلب فعاليتهاي اجتماعي، سياسي و جهادي امام موسي صدر را سرمشق خود قرار داده بود. سيدعباس به اين باور رسيده بود كه صهيونيسم جهاني اهميت طرحها و برنامههاي سازنده امام صدر را شناخته است. وي علت ربوده شدن امام موسي صدر را نتيجه ترس و نگراني استكبار جهاني از طرحها و برنامههاي روشنگرانه او ميدانست.
در اينباره از دايي پدرم كه درجهدار ارتش فرانسه در لبنان بود، خاطرهاي دارم كه شايد بازگو نمودن آن موضوعيت داشته باشد. او درباره ترفندهاي استعمارگران مطالعات فراواني به عمل آورده و از شگردهاي آنان شناخت كافي داشت. هنگاميكه امام موسي صدر برنامه دورههاي آموزش نظاميجوانان شيعه را آشكار ساخت، دايي پدرم براي ايشان نامه سرگشاده نوشت و به او هشدار داد فعاليتهاي خود را علني نكند وگرنه همانطور كه اجداد ايشان را به شهادت رساندند، او را نيز به شهادت ميرسانند.
روابط شهيد موسوي با ساير علماء لبنان چگونه بود؟
شهيد سيدعباس موسوي به استثناي امام موسي صدر با هيچ يك از علماي وقت لبنان ارتباط نداشت.
روابط ايشان با علامه سيدمحمدحسين فضلالله چگونه بود؟
علامه سيدمحمدحسين فضلالله چند بار به منزل شهيد سيدعباس آمد تا ايشان را به همكاري و پيوستن به حوزه علميه خود دعوت كند. اما، سيدعباس نپذيرفت. او فقط با امام موسي صدر همكاري ميكرد. مرحوم شيخ محمدمهدي شمسالدين نيز به سيدعباس پيشنهاد كرد به همراه شانزده طلبه شاگرد خود به حوزه او بپيوندند. اما، سيدعباس اين پيشنهاد را رد نموده و تأكيد كرد كه ميخواهد در حوزهاي كه با همكاري امام موسي صدر تأسيس شده است، خدمت كند.
درباره اين موضوع خاطرهاي دارم كه آن را بازگو ميكنم: طلبههايي كه در حوزه امام منتظر درس ميخواندند، به علت كمبود امكانات، زندگي بسيار سادهاي داشتند. مانند مستضعفان زندگي ميكردند. سيدعباس خاطرات آن روزهاي سخت و چگونگي تأمين نيازهاي مالي طلاب را يادداشت كرده است. يكي از علماي امروز لبنان كه قبلاً در حوزه علميه امام منتظر تحصيل ميكرده است بعد از شهادت سيدعباس فاش كرد كه برادرم (شهيد موسوي) به منظور تأمين نيازهاي مالي طلاب روزي ناچار شد اندوخته ناچيز خود را به مصرف برساند تا از گرايش طلاب به ديگر حوزههاي علميه و ساير علماي لبنان جلوگيري كند.
شهيد موسوي چه تفاوتي ميان امام صدر و ديگر علماي لبنان قائل بود؟
از نظر شهيد سيدعباس موسوي، امام موسي صدر علم و جهاد را پيوند زده بود. در حالي كه خطمشي برخي علماي لبنان بر اساس تدريس علوم حوزوي و عدم مداخله در امور سياسي ترسيم شده بود.
رابطه امام موسي صدر و انقلاب اسلاميايران چگونه بود؟
من بر اين باورم كه شيعيان لبنان، با عشق به امام موسي صدر، مردم ايران را شناختند و به آنان مهر و محبت ورزيدند. در دوران انقلاب اسلاميايران، مردم لبنان شب و روز در خيابانها تظاهرات ميكردند و از مبارزات مردم ايران پشتيباني به عمل ميآوردند. در همان روزهايي كه مردم ايران به نداي امام خميني از پاريس لبيك ميگفتند و به خيابانها ميريختند، مردم لبنان نيز با آنان همصدا ميشدند و به خيابانها ميريختند. اين امام صدر بود كه اينگونه قلب لبنانيها را با قلب مردم ايران پيوند داد. عشق و علاقه مردم لبنان به امام صدر بود كه آنها را وا داشت تا زود هنگام با مردم و انقلاب اسلامي ايران اعلام همبستگي كنند. بيترديد اگر امام صدر نبود، قطعا اين همدلي و هماهنگي ميان دو ملت پديد نميآمد.
ارتباط سيد حسن نصرالله با امام صدر چگونه بود؟
به نظر من، شهيد سيدعباس موسوي و سيد حسن نصرالله كه خداوند بر عمر او بيفزايد، دو ثمره از دستاوردهاي عمر امام موسي صدر هستند. اين يك واقعيت انكارناپذير است.
از وضعيت اقتصادي و اجتماعي شهيد سيدعباس در دوران تحصيل چه خاطراتي داريد؟
در حقيقت برادرم در دوران تحصيل در شرايط بسيار سختي بهسر ميبرد! روزي به خريد كتاب درسي نياز پيدا كرد و براي تهيه آن پول در اختيار نداشت. همسرش با فروختن حلقه ازدواجشان پول كافي را براي خريد كتاب تأمين كرد. اين نشان از ايثار و فداكاري همسرش داشت كه سالها بعد شريك راه شهادت او شد. در حقيقت آن شيرزن در سازندگي و باروري فكري همسرش نقش مؤثر داشت. او با تلاشهاي خستگيناپذير، خارها را از مسير راه همسرش برداشت. از وجود خود پلي براي عبور مردي ساخت كه مدتها بعد با شهادت مشتركشان صفحه جديدي در تاريخ لبنان گشودند.
خاطره ديگري دارم كه ضروري ميدانم به آن اشاره كنم: در آستانه غروب يكي از روزهاي ماه مبارك رمضان همراه همسر شهيد سيدعباس منتظر آمدن او بوديم تا با افطار به خانه بيايد، ولي، او دست خالي به خانه آمد. هيچ خوراكي براي افطار نداشتيم. همگي مشغول نماز و نيايش شديم، سيد پس از نماز درباره صبر حضرت زهرا (س) و مصيبتهاي حضرت زينب (س) و ضرورت پيروي از آنها صحبت كرد. به گونهاي كه از چشمان او اشك جاري شد. همچنان كه در حال راز و نياز بوديم ناگهان زنگ خانه به صدا درآمد و يكي از دوستان شهيد، همراه غذا وارد خانه شد كه پس از گرسنگي طولاني سير شديم.
به نام خداوند بخشنده مهربان، در حقيقت من از دوران كودكي، رفتار و كردار شهيد سيدعباس موسوي را شاهد بودهام، او از كودكي، هوشيار و تيزهوش بود، و اين تيز هوشي در مراحل دبستان و دبيرستان و در رشته رياضيات به روشني تجلي يافت. نظر به استعدادها و توانمنديهايي كه از او بروز ميكرد، مديريت مدرسه همواره او را به شدت تشويق ميكرد. در مراسم و جشنها كه در مناسبتهاي گوناگون ملي و مذهبي برگزار ميشد، مديريت مدرسه ايفاي نقشهاي آموزنده و رهبري گروههاي نمايش را به او واگذار ميكرد.
در سالهاي نوجواني رفتار او چگونه بود؟
همانگونه كه ميدانيد سيدعباس در زماني متولد شد كه لبنان در شرايط اقتصادي و اجتماعي سخت و طاقتفرسا بهسر ميبرد. در آن برهه كار و اشتغال به سختي بهدست ميآمد. به ويژه در مناطق دورافتاده و روستاهاي محروم منطقه بقاع. پدرش ناچار بود براي اشتغال و كسب درآمد به كويت برود، تا آينده فرزندانش را تأمين كند. پدر سيدعباس پس از دست و پا كردن مقداري سرمايه از سفر به كويت خودداري كرده و در سال 1958 خانواده خود را به بيروت و در محله فقيرنشين الشياح منتقل كرد. پدر در اين محله مغازه خواربار فروشي دستوپا كرده و در آن مشغول كار شد. فرزندان از جمله سيدعباس كه سومين فرزند خانواده بود نيز پس از مراجعت از مدرسه روزي چند ساعت به پدر كمك ميكردند. او مانند ساير بچهها و نوجوانان هم سن و سال خود نبود كه معمولاً اوقات فراغت را به بازي و سرگرمي ميگذرانند نبود. هرگاه صداي اذان از بلندگوهاي مساجد محل بلند ميشد، درب مغازه را قفل ميكرد و به مسجد ميشتافت. چرا كه او در يك خانواده مذهبي به دنيا آمدهبود. به ياد دارم هنگامي كه يكي از دوستانش قصد داشت مراسم مذهبي در خانهاش برگزار كند، از مادرم تقاضا كرد، فرش خانه را به دوستش به امانت بسپارد.
چه شد كه سيدعباس به فراگيري علوم حوزوي روي آورد؟
شهيد سيدعباس از سنين نوجواني اصرار داشت به رزمندگان فلسطيني بپيوندد و از آرمان فلسطين دفاع كند. به همين منظور با انقلابيون فلسطيني آشنا شد، و او را به يك اردوگاه آموزشي منتقل كردند. هنگام تمرين نظامي از بالاي يك بلندي به پايين پرت شد، و پاي راست او شكست. وقتي پدرم از اين حادثه آگاه شد، بيدرنگ او را به بيمارستان انتقال داد، و درمان او مدتي طول كشيد. روزي كه از بيمارستان مرخص شد، پدرم او را همراه خود به منزل يكي از دوستانش در محله اوزاعي در جنوب بيروت برد. آن روز همه اعضاء انجمن هاشمي در آن منزل جمع شدهبودند تا با امام موسي صدر ملاقات كنند. امام صدر از پدرم پرسيد كه چرا پاي اين بچه شكستهاست؟ پدرم ماجرا را شرح داده و امام صدر لبخندي زد و از سيدعباس پرسيد: پسرم، تو تنها ده سال سن داري! از قضيه فلسطين چه ميداني؟ سيدعباس در پاسخ گفت: فلسطينيها مردمي مظلوم هستند كه به زور از سرزمين خود رانده شدهاند. زندگي سختي را در اردوگاهها ميگذرانند و دنيا نيز فرياد آنها را نميشنود. فلسطينيها بايد به قدس، خانه و سرزمين خود بازگردند.
امام صدر پرسيد: فلسطينيها چگونه ميتوانند به سرزمين خود بازگردند؟
برادرم گفت: از راه جهاد!
امام صدر دوباره لبخندي زد. گفت: پسرم، تو تنها ده سال داري، چگونه ميخواهي جهاد كني؟
برادرم پاسخ داد: انشاءالله آموزشهاي نظامي را ياد خواهم گرفت. يك جنگجوي واقعي خواهم شد و همراه ساير رزمندگان عازم فلسطين خواهيم شد تا به طور دستجمعي قدس را آزاد كنيم!
امام صدر در پايان آن جلسه به پدرم خاطرنشان كرد كه سيدعباس يك نوجوان عادي نيست و شايسته است درس بخواند. ايشان به پدرم پيشنهاد كرد تا او را در فرصت مناسب براي تحصيل علوم ديني به حوزه علميه صور بفرستد. پدرم نيز همين كار را كرد. اينگونه بود كه سيدعباس، زماني كه حدود چهارده سال داشت، به شهر صور رفت تا تحصيلات علوم ديني را در حوزه علميه امام صدر آغاز كند.
بنابراين، ميتوان گفت كه روابط شهيد سيدعباس موسوي با امام صدر با اين ديدار آغاز شد؟
در حقيقت، پدرم از جمله كساني بود كه از اولين سال ورود امام صدر به لبنان، با ايشان ارتباط برقرار كرد. دلايل اين ارتباط اين است كه پدرم در «انجمن هاشمي» كه زير نظر امام صدر فعاليت ميكرد، عضويت داشت. پدرم هفتهاي چند بار در بيروت و صور و ساير مناطق لبنان در برنامههاي سياسي و فرهنگي امام موسي صدر شركت ميكرد. سيدعباس، از اين طريق با شخصيت و انديشههاي امام موسي صدر آشنا شد. چرا كه پدرم در برخي جلسات سيدعباس را نيز همراه خود ميبرد و او اينگونه از نزديك نيز با امام صدر آشنا شد.
تحصيلات سيدعباس در آن حوزه چقدر طول كشيد؟
سيدعباس حدود دو سال در حوزه علميه شهر صور درس خواند، و همانجا به دست امام صدر معلم شد. هم اكنون عكسي در خانه داريم كه صحنه عمامه گذاشتن امام صدر بر سر سيدعباس را نشان ميدهد.
سيدعباس پس از اتمام آن دوره دو ساله چه كرد؟
پس از آنكه دوره دو ساله سيدعباس به پايان رسيد، امام صدر به او گفت كه وقت آن رسيده تا به نجفاشرف برود و تحصيلات خود را در آنجا زير نظر پسر عموي ايشان آيتالله سيدمحمدباقر صدر ادامه دهد. امام صدر در اين خصوص موافقت پدرم را كسب كرد. و سيدعباس اينگونه عازم نجفاشرف شد. او به محض ورود به حوزه علميه نجفاشرف، خود را به آقاي سيدمحمدباقر صدر معرفي كرد. و آقاي صدر مسئوليت نظارت مستقيم بر زندگي و تحصيلات سيدعباس در نجفاشرف را بر عهده گرفت. البته محبت سيدعباس خيلي زود در دل آقاي سيدمحمدباقر جاي گرفت، و او به يكي از شاگردان خاص و نزديك آن بزرگوار تبديل شد.
شهيد سيدعباس چند سال در حوزه علميه نجف تحصيل كرد؟
حدود هشت سال.
روابط ايشان در آن دوره هشت ساله با امام صدر چگونه بود؟
سيدعباس در مدت هشت سالي كه در نجفاشرف بهسر ميبرد، مانند سفير فوقالعاده ميان امام موسي صدر و آقاي سيدمحمدباقر صدر در حركت بود. هر سال در فصل تابستان به لبنان ميآمد، تا ضمن ديدار با خانواده، امام صدر را نيز از اخبار آقاي سيدمحمدباقر صدر آگاه سازد، و اخبار ايشان را نيز به آقاي سيدمحمدباقر صدر انتقال دهد. چند بار هم به طور مخفيانه به لبنان آمد تا اخبار دستگيريها و فشار بعثيها بر شيعيان عراق را به امام صدر منتقل كند. چرا كه مطبوعات و رسانههاي عراق همه خاموش بودند، و اخبار عراق به خارج از كشور راه نداشت. هيچ كسي در دنيا نميدانست كه بعثيها چگونه مردم عراق و حوزه علميه نجف را زير شديدترين فشارها قرار دادهاند. آقاي سيدمحمدباقر صدر به همين جهت سيدعباس را به طرف امام صدر اعزام ميكرد تا از طريق ايشان، افكار عمومي دنيا را آگاه سازد.
آيا خاطره خاصي از اين نوع سفرها به ياد داريد؟
آري. يادم هست در يكي از سالها، كه مردم در ايام سوگواري سالار شهيدان امام حسين(ع) از شهر نجفاشرف با پاي پياده رهسپار كربلا ميشوند، در آن سال ارتش حزب بعث با هواپيما، تانك و توپ به عزاداران حسيني حملهور شده و شمار زيادي از مردم را به خاك و خون كشيدند. سيدعباس پس از آن حادثه بلافاصله مخفيانه به لبنان آمد تا امام صدر را از شرايط عراق مطلع سازد.
آيا از محتواي نامههايي كه ميان امام صدر و شهيد صدر رد و بدل ميشد، اطلاعي داريد؟
همين اندازه ميدانم كه سيدعباس گاهي اوقات تنها براي چهل و هشت ساعت به لبنان ميآمد، تا براي امام صدر نامهاي بياورد يا نامه ايشان را به نجف ببرد. اين نوع اقدامات سيدعباس محرمانه بودند و ما نيز هيچگاه از جزئيات آنها مطلع نشديم.
آيا سيدعباس ميان امام موسي صدر و امام خميني نيز پيام يا نامه رد و بدل كردهاست؟
تنها همينقدر ميدانم كه سيدعباس چند بار مخفيانه در نجف به منزل امام خميني رفت تا پيامهايي از امام صدر يا آقاي سيد محمد باقر صدر به آن بزرگوار منتقل كند. بيشتر از اين اطلاعي ندارم.
چه شد كه سيدعباس هشت سال در نجف ماند و چرا بهطور ناگهاني به لبنان بازگشت؟
در حقيقت سيدعباس خود مايل نبود نجف را ترك كند. آنطور كه او براي ما تعريف كرد، اين آقاي سيدمحمدباقر صدر بود كه به ايشان تكليف كردهبود، هرچه سريعتر و بي سروصدا نجف را ترك كند. او در صدد تهيه بليط هواپيما برآمدهبود. اما، هواپيمايي كه آن روز بغداد را به مقصد بيروت ترك ميكرد، جز در قسمت مسافران درجه يك، جا نداشت. طبيعتاً بهاي بليط درجه يك نيز خيلي گران بود. با اين حال آقاي سيدمحمدباقر صدر كه از توطئه صدام بر جان سيدعباس نگران بود، هزينه بهاي بليط را پذيرفت، و برادرم همان روز عراق را ترك كرد. يادم هست كه او پس از ورود به بيروت بيدرنگ به منزل امام صدر رفت تا ايشان را از وقايعي كه در نجف ميگذشت آگاه كند.
آيا سيدعباس پس از آن، ديگر به نجف برنگشت؟
خير. از آن پس به نجف بازنگشت.
به ياد دارم سيدعباس به تنهايي با آن پرواز به لبنان آمد، همسرش امياسر و دخترش سميه در نجف ماندهبودند. آقاي سيدمحمدباقر صدر از قبل با سيدعباس موسوي هماهنگ كردهبود كه امكان بازگشت يا عدم بازگشت او را به نجف طي يك نامه رمزدار اطلاع دهد. كلمه رمز آنها عبارت بود (سميه مريض است). وجود اين عبارت در نامه به معني اين است كه شرايط عراق نامناسب است و سيدعباس از بازگشت به نجفاشرف خودداري كند. به اين دليل سيدعباس در لبنان ماندگار شد، و خانوادهاش چند روز بعد به او پيوستند.
سيدعباس در چه سالي به لبنان بازگشت؟
اوايل سال 1978، چند ماه پيش از ربودهشدن امام صدر.
آيا همكاري سيدعباس با امام موسي صدر پس از بازگشت به لبنان ادامه يافت؟
وقتي سيدعباس تصميم گرفت در لبنان بماند، به امام صدر پيشنهاد كرد با همكاري يكديگر در شهر بعلبك حوزه علميه داير كنند. تا طلاب لبناني فراري از حوزه نجف اشرف بتوانند دروس خود را در آنجا ادامه دهند. امام صدر از اين پيشنهاد استقبال كرد، و حوزه امام منتظر با تشريك مساعي آن دو در شهر بعلبك تأسيس شد.
اخذ مجوز از دولت و همچنين تأمين مالي حوزه بر عهده امام صدر بود و مديريت و رسيدگي به امور حوزه و تدريس در آن بر عهده سيدعباس قرار گرفت.
فعاليت حوزه امام منتظر در چه ماهي از سال 1978 آغاز شد؟
تا آنجا كه به ياد دارم، آغاز كار حوزه علميه امام منتظر پيش از ارتحال مادرم بود. روز هفتم ژوئن سال 1978 مراسم چهلمين روز درگذشت مادرم در شهر نبي شيث برگزار شد و امام صدر آن روز براي آخرين بار به شهر نبي شيث آمد و در مراسم چهلم مادرم شركت و سخنراني كرد. حدود دو ماه بعد ايشان عازم ليبي و در آنجا ربوده شد.
چه تعداد طلبه در آن حوزه درس ميخواندند؟
در آغاز كار فقط شانزده طلبه سرگرم تحصيل علوم ديني بودند. تا آنجا كه به ياد دارم، آقايان سيد حسن نصرالله، شهيد شيخ علي كريم، شيخ حسن ياسين و شيخ محمد خاتون در اين حوزه درس خواندند.
آيا امام موسي صدر هم در آن حوزه تدريس ميكردند؟
خير به اين دليل كه ايشان وقت نداشتند. امام صدر مجوز تأسيس حوزه را از دولت گرفتند. سپس محلي براي آن اجاره كردند و امكانات مادي اوليه مورد نياز را فراهم نمودند. آقاي سيد محمد باقر صدر نيز در راهاندازي حوزه كمك كردند. يادم هست كه سيدعباس چند روز قبل از شهادت سيد محمد باقر صدر آخرين مبلغي را كه ايشان براي احداث حوزه حواله كرده بودند، دريافت نمود.
آيا سيدعباس در فعاليتهاي جهادي و مبارزات سياسي نيز با امام صدر همكاري داشت؟
آري. سيدعباس از ابتداي تأسيس حوزه علميه به اتفاق شانزده طلبه در يكي از دورههاي آموزش نظاميجنبش امل شركت كرد. آن دوره در اردوگاه جنتا در منطقه بقاع برگزارشد. شهيد سيدعباس موسوي رويدادهاي روزانهاش را همواره يادداشت ميكرد و يادداشتهاي او بايگاني هستند. مثلا در چه تاريخي، كجا و چگونه با امام صدر آشنا شده است.
سيدعباس طلاب حوزه علميه امام منتظر را در فرصتهاي مناسب به روستاهاي دور دست لبنان اعزام ميكرد تا احكام و مسائل اسلاميو انديشههاي سياسي امام صدر را ميان مردم تبليغ كنند و به مردم نسبت به تهديدهاي روزافزون صهيونيسم بر لبنان و ضرورت مقابله با آن هشدار دهند. به هر حال آن شانزده طلبه گوش به فرمان سيدعباس و او نيز گوش به فرمان امام صدر بود.
آيا خاطره خاصي از اين همكاريها به ياد داريد؟
امام موسي صدر حدود يك هفته پيش از ربوده شدنشان، سيدعباس موسوي را مامور كردند گروهي از طلاب حوزه علميه را به منظور راهاندازي فرستنده راديويي براي جنبش امل آموزش دهند. برخي طلاب از اين پيشنهاد شگفتزده شده و ميپرسيدند كه چرا بايد بخشي از وقت درسي خود را براي اينگونه امور صرف كنند. يكي از آنها به سيدعباس گفته بود كه شما رؤيايي زندگي ميكنيد! آيا شما و امام صدر ميخواهيد حكومت اسلاميدر لبنان تأسيس كنيد؟
سيدعباس در پاسخ به اعتراضات آنان گفت: صبر كنيد. مدت زيادي نخواهد گذشت كه شما نه تنها راديو، بلكه شبكه تلويزيوني هم خواهيد داشت! در حقيقت امام صدر آن زمان به منظور بهبود حال شيعيان لبنان ديدگاههاي سازنده و انديشههاي گوناگوني براي طلبهها مطرح ميكرد. اما، آنها نميتوانستند ابعاد و اهميت آن را درك كنند و بر اين اساس به سيدعباس اعتراض ميكردند.
پاسخ شهيد موسوي به اين طرز فكر طلبهها چگونه بود؟
شهيد سيدعباس هميشه سعي ميكرد آنها را قانع كند. گاهي ناچار ميشد چنين پاسخ دهد كه امام صدر از ما چنين خواسته است. امام موسي صدر و سيدعباس موسوي با دورنگري مسائلي را ميديدند كه طلبهها تصور آن را نميكردند. به طور مثال وقتي برنامه آموزش نظاميطلاب حوزه آغاز شد، برخي گفتند كه ما به لبنان بازگشتيم تا درس بخوانيم. به چه دليل از ما انتظار داريد از اوقات درس بكاهيم و در كلاسهاي آموزش نظاميشركت كنيم.
آيا شهيد موسوي با جنبش امل ارتباط سازماني هم داشت؟
شهيد سيدعباس حوزه علميه امام منتظر را با همكاري امام صدر اداره ميكرد. سيدعباس بيشتر فعاليتهاي خود را به طور مستقيم، با هدايت و زير نظر امام موسي صدر انجام ميداد. اما، گمان نميكنم با جنبش امل ارتباط سازماني داشته بوده.
گفته شده كه شهيد موسوي مسئول بخش بازرسي و قضايي جنبش امل بوده است. آيا واقعيت دارد؟
تا آنجايي كه اطلاع دارم، سيدعباس موسوي بر خلاف آقاي سيد حسن نصرالله، هيچگونه ارتباط آشكار با جنبش امل نداشت. اگر هم ارتباط داشت، كاملا سري بود. اما، مسئوليتهاي سيد حسن نصرالله در جنبش امل رسميو علني بود. آقاي نصرالله بارها عنوان كرده كه در زمان امام صدر، عضو جنبش امل بوده است. در ارتباط با شهيد سيدعباس موسوي آنچه علني بود، همكاري تنگاتنگ و مستقيم او با امام صدر در راهاندازي و اداره حوزه علميه امام منتظر در شهر بعلبك بود. سيدعباس نماينده شهيد سيد محمد باقر صدر در لبنان بود و امام صدر از او و طلبههاي او بيشتر در آن بخش از برنامههاي خود استفاده ميكرد كه با امور حوزوي پيوند داشت.
در لبنان علماي برجسته زيادي حضور داشتند. شهيد موسوي در ميان روحانيت شيعه لبنان چه جايگاهي براي امام صدر قائل بود؟
شهيد موسوي امام صدر را استاد، الگو، پيشوا، مدافع و پدر معنوي خود ميدانست. در اغلب فعاليتهاي اجتماعي، سياسي و جهادي امام موسي صدر را سرمشق خود قرار داده بود. سيدعباس به اين باور رسيده بود كه صهيونيسم جهاني اهميت طرحها و برنامههاي سازنده امام صدر را شناخته است. وي علت ربوده شدن امام موسي صدر را نتيجه ترس و نگراني استكبار جهاني از طرحها و برنامههاي روشنگرانه او ميدانست.
در اينباره از دايي پدرم كه درجهدار ارتش فرانسه در لبنان بود، خاطرهاي دارم كه شايد بازگو نمودن آن موضوعيت داشته باشد. او درباره ترفندهاي استعمارگران مطالعات فراواني به عمل آورده و از شگردهاي آنان شناخت كافي داشت. هنگاميكه امام موسي صدر برنامه دورههاي آموزش نظاميجوانان شيعه را آشكار ساخت، دايي پدرم براي ايشان نامه سرگشاده نوشت و به او هشدار داد فعاليتهاي خود را علني نكند وگرنه همانطور كه اجداد ايشان را به شهادت رساندند، او را نيز به شهادت ميرسانند.
روابط شهيد موسوي با ساير علماء لبنان چگونه بود؟
شهيد سيدعباس موسوي به استثناي امام موسي صدر با هيچ يك از علماي وقت لبنان ارتباط نداشت.
روابط ايشان با علامه سيدمحمدحسين فضلالله چگونه بود؟
علامه سيدمحمدحسين فضلالله چند بار به منزل شهيد سيدعباس آمد تا ايشان را به همكاري و پيوستن به حوزه علميه خود دعوت كند. اما، سيدعباس نپذيرفت. او فقط با امام موسي صدر همكاري ميكرد. مرحوم شيخ محمدمهدي شمسالدين نيز به سيدعباس پيشنهاد كرد به همراه شانزده طلبه شاگرد خود به حوزه او بپيوندند. اما، سيدعباس اين پيشنهاد را رد نموده و تأكيد كرد كه ميخواهد در حوزهاي كه با همكاري امام موسي صدر تأسيس شده است، خدمت كند.
درباره اين موضوع خاطرهاي دارم كه آن را بازگو ميكنم: طلبههايي كه در حوزه امام منتظر درس ميخواندند، به علت كمبود امكانات، زندگي بسيار سادهاي داشتند. مانند مستضعفان زندگي ميكردند. سيدعباس خاطرات آن روزهاي سخت و چگونگي تأمين نيازهاي مالي طلاب را يادداشت كرده است. يكي از علماي امروز لبنان كه قبلاً در حوزه علميه امام منتظر تحصيل ميكرده است بعد از شهادت سيدعباس فاش كرد كه برادرم (شهيد موسوي) به منظور تأمين نيازهاي مالي طلاب روزي ناچار شد اندوخته ناچيز خود را به مصرف برساند تا از گرايش طلاب به ديگر حوزههاي علميه و ساير علماي لبنان جلوگيري كند.
شهيد موسوي چه تفاوتي ميان امام صدر و ديگر علماي لبنان قائل بود؟
از نظر شهيد سيدعباس موسوي، امام موسي صدر علم و جهاد را پيوند زده بود. در حالي كه خطمشي برخي علماي لبنان بر اساس تدريس علوم حوزوي و عدم مداخله در امور سياسي ترسيم شده بود.
رابطه امام موسي صدر و انقلاب اسلاميايران چگونه بود؟
من بر اين باورم كه شيعيان لبنان، با عشق به امام موسي صدر، مردم ايران را شناختند و به آنان مهر و محبت ورزيدند. در دوران انقلاب اسلاميايران، مردم لبنان شب و روز در خيابانها تظاهرات ميكردند و از مبارزات مردم ايران پشتيباني به عمل ميآوردند. در همان روزهايي كه مردم ايران به نداي امام خميني از پاريس لبيك ميگفتند و به خيابانها ميريختند، مردم لبنان نيز با آنان همصدا ميشدند و به خيابانها ميريختند. اين امام صدر بود كه اينگونه قلب لبنانيها را با قلب مردم ايران پيوند داد. عشق و علاقه مردم لبنان به امام صدر بود كه آنها را وا داشت تا زود هنگام با مردم و انقلاب اسلامي ايران اعلام همبستگي كنند. بيترديد اگر امام صدر نبود، قطعا اين همدلي و هماهنگي ميان دو ملت پديد نميآمد.
ارتباط سيد حسن نصرالله با امام صدر چگونه بود؟
به نظر من، شهيد سيدعباس موسوي و سيد حسن نصرالله كه خداوند بر عمر او بيفزايد، دو ثمره از دستاوردهاي عمر امام موسي صدر هستند. اين يك واقعيت انكارناپذير است.
از وضعيت اقتصادي و اجتماعي شهيد سيدعباس در دوران تحصيل چه خاطراتي داريد؟
در حقيقت برادرم در دوران تحصيل در شرايط بسيار سختي بهسر ميبرد! روزي به خريد كتاب درسي نياز پيدا كرد و براي تهيه آن پول در اختيار نداشت. همسرش با فروختن حلقه ازدواجشان پول كافي را براي خريد كتاب تأمين كرد. اين نشان از ايثار و فداكاري همسرش داشت كه سالها بعد شريك راه شهادت او شد. در حقيقت آن شيرزن در سازندگي و باروري فكري همسرش نقش مؤثر داشت. او با تلاشهاي خستگيناپذير، خارها را از مسير راه همسرش برداشت. از وجود خود پلي براي عبور مردي ساخت كه مدتها بعد با شهادت مشتركشان صفحه جديدي در تاريخ لبنان گشودند.
خاطره ديگري دارم كه ضروري ميدانم به آن اشاره كنم: در آستانه غروب يكي از روزهاي ماه مبارك رمضان همراه همسر شهيد سيدعباس منتظر آمدن او بوديم تا با افطار به خانه بيايد، ولي، او دست خالي به خانه آمد. هيچ خوراكي براي افطار نداشتيم. همگي مشغول نماز و نيايش شديم، سيد پس از نماز درباره صبر حضرت زهرا (س) و مصيبتهاي حضرت زينب (س) و ضرورت پيروي از آنها صحبت كرد. به گونهاي كه از چشمان او اشك جاري شد. همچنان كه در حال راز و نياز بوديم ناگهان زنگ خانه به صدا درآمد و يكي از دوستان شهيد، همراه غذا وارد خانه شد كه پس از گرسنگي طولاني سير شديم.
نظر شما