سه‌شنبه, ۰۷ فروردين ۱۳۸۶ ساعت ۲۲:۰۶
سخن آغازين جنگ با صداي پرواز هواپيماهاي جنگي آغاز شد و خيلي زود آثار ديگري را به انقلاب نوپاي اين تحميل كرد. زنان نيز چون مردان اسلحه بر دوش گرفته و به مقابله با دشمن شتافتند و در اين راه شهيد، زخمي و آواره شدند. براي نماياندن چهره ي زن در سالهاي دفاع مقدس آئينه اي شفاف تر از خاطرات آنان وجود ندارد، خاطراتي كه تاريخ اين مرز و بوم را تعيين مي كند به آنها شكل مي دهد و روح مي بخشد.

سخن آغازين جنگ با صداي پرواز هواپيماهاي جنگي آغاز شد و خيلي زود آثار ديگري را به انقلاب نوپاي اين تحميل كرد. زنان نيز چون مردان اسلحه بر دوش گرفته و به مقابله با دشمن شتافتند و در اين راه شهيد، زخمي و آواره شدند. براي نماياندن چهره ي زن در سالهاي دفاع مقدس آئينه اي شفاف تر از خاطرات آنان وجود ندارد، خاطراتي كه تاريخ اين مرز و بوم را تعيين مي كند به آنها شكل مي دهد و روح مي بخشد. در سالهيا اخير گامهايي در جهت كامل كردن تصوير زن در هشت سال دفاع مقدس برداشته شده اما هنوز در آغاز راهيم و آنچه تاكنون انجام شده سايه هاي مبهمي از حضور چشمگير زنان بوده است. در اين نوشت و به قدر بضاعت اندك نگارنده تحليلي از خاطرات زنان انجام شد، تا شايد راههاي جديدي براي گامهاي بعدي مهيا شود. نگاهي به آنچه موجود است: تحقيقات بدست آمده نشان مي دهد كه نزديك به 170 عنوان كتاب پيرامون نقش زن در دفاع مقدس به چاپ رسيده است كه تعداد قابل ملاحظه اي از آنها كتاب داستاني فيلمنامه و مقالات و سخنراني هاي تنظيم شده كنگره و همايش هاي برگزار شده مي باشد و در حدود 40 كتاب خاطرات زناني است كه يا در جبهه ها و بيمارستان ها و اردوگاه ها بسر برده اند و يا از طريق همسران و فرزندانشان با جنگ گره خورده اند و ايفاي نقش نموده اند. براي بررسي دقيق تر خاطرات 40 كتاب نامبرده در جدول ذيل به 4 دسته: 1. كتابهاي خاطرات شفاهي و اسراي زن 2. خاطرات شفاهي رزمندگان و امدادگران زن 3. خاطرات شفاهي همسران سرداران 4. محدود كتابهاي خودنگاشته خاطرات زنان تقسيم مي شود. خاطرات شفاهي اسراء زن اسير شماره 339، خاطرات خديجه ميرشكار پرونده هاي كاغذي، خاطرات معصومه آبادي چشم در چشم آنان، خاطرات فاطمه ناهيدي روزنه اي به آسمان، خاطرات معصومه آبادي دوره ي درهاي بسته، خاطرات فاطمه ناهيدي خاطرات شفاهي زنان رزمنده و امدادگر در كوچه هاي خرمشهر، مجموعه خاطرات مردان و زنان حاضر در مقاومت خرمشهر زنان جنگ، خاطرات زنان رزمنده دختران OPD، خاطرات امدادگر مينا كمايي از چنده لا تا جنگ، خاطرات پاسدار شمسي سبحاني پوتين هاي مريم، خاطرات رزمنده مريم امجدي ديدار زخم هاف خاطرات امدادگر ميرزايي گل سيمين، خاطرات امدادگر سهام طاقتي بربال ملائك، مجموعه خاطرات جانباز رقيه تدين، امدادگر معصومه رامهرمزي، پاسدار و جانباز شيميايي مريم يساول، مادر شهيدان خالقي پور، همسر جانباز زهرا مفتوني مجموعه كتاب روزگاران، خاطرات زنان خرمشهر خاطرات پرستاران خاطرات زنان رزمنده غرب و جنوب خاطرات شفاهي همسران سرداران شهيد خرمشهر كو جهان آرا، مصاحبه با همسر شهيد جهان آرا مرتضي آئينه زندگيم بود، مصاحبه با همسر شهيد مرتضي آويني نيمه پنهان ماه، چمران به روايت همسر نيمه پنهان ماه، همت به روايت همسر نيمه پنهان ماه، دقايقي به روايت همسر آسمان: بابايي به روايت همسر حميد باكري به روايت همسر و اينك شوكران، مصاحبه با همسر شهيد مدق باغ انگور، باغ سيب، باغ آئينه، گفتگو با همسر شهيد مهدي باكري نيمه پنهان يك اسطوره، گفتگو با همسر شهيد همت نيمه پنهان ماه، زين الدين به روايت همسر كتب خودنگاشته خاطرات زنان كنار رود خين، خاطرات مكتوب اشرف السادات مساوات مادر شهيد سيستلي سوره داستان ج 5 ساعت شش كنار درياچه مريوان، خاطرات مريم نوبخت نامه هاي فهيمه، نامه هاي مرحوم فهيمه بابائيان پور همسر شهيد عليرضا صادق زاده كفش هاي سرگردان، خاطرات سهيلا فرجام پرستار جنگ تحليلي از آنچه موجود است تعداد كتب خاطرات مربوط به زنان با توجه به عمق و عظمت دوران دفاع مقدس بسيار ناچيز مي باشد و اين در حالي است كه از خاطرات برخي زنان كه نقشي غيرقابل انكار در جنگ داشته اند هيچ اثري در دست نيست خاطرات زنان مهاجر جنوب و غرب كشور كه مجبور به مهاجرت از شهرها و خانه هايشان شده و به شهرهاي بزرگ آمدند در دست نيست هر چند در بعضي كتابهاي داستان و فيلمنامه ها يادي از آنان شده است اما در منابع اصلي و مستند جنگ نشاني از آنان نيست، با اين زنان مصاحبه اي صورت نگرفته است و از رنج جدايي از خانه و كاشانه و دوري از محل زادگاه و زندگي در اتاق هيا كوچك و محقر خوابگاه هاي جنگزدگاه و فشارهاي روحي و جسمي آنان اثري در دست نيست. مطالعه و تحقيق و ثبت خاطرات اين زنان به لحاظ جامعه شناسي و مردم شناسي و تقابل خرده فرهنگ هاي بومي و جذب و حل آن در فرهنگ كلان شهرها قابل بررسي و تحليل است. از طرف ديگر تعداد قابل ملاحظه اي از شهداي زن شناسايي و آمار آنان توسط ارگان هاي مربوط تنظيم شده است و تنها در طي برگزاري چند كنگره محدود بزرگداشت زنان شهيده چند كتاب به شكل مقالات و سخنرانيها و خاطرات برگزيده شهداي زن به چاپ رسيده است و جاي كار بسيار دارد. از خاطرات اسراء زن نيز تنها خاطرات سه چهره خانمها ناهيدي، آبادي و ميرشكار جمع آوري شده است، با توجه به برد بالاي خاطرات زنان اسير و تأثير عميق آن بر خوانندگان اين حركت نيز بسيار ضعيف بوده است. جمع آوري خاطرات زنان رزمنده و امدادگر نيز با فاصله اي 10 ساله از جنگ آغاز شد و محدود كتبي در سال هاي جنگ از سوي مركز فرهنگي سپاه و كانون پرورش فكري به چاپ رسيد كه امروز در كتابخانه هاي عمومي و تخصصي موجود نيست. ره آورد حركت چند ساله اخير چاپ كمتر از 10 كتاب خاطرات زنان رزمنده و امدادگر است زناني در هنگام جنگ كم سن و سال بوده و هر يك زخم هاي بسياري در جنگ برداشتند و فشارهاي بسياري را نيز پس از جنگ تحمل كردند و بعداز گذشت حداقل 10 سال بايد به يادسپاري خاطرات خود بپردازند، هر چند ساختار اصلي خاطرات خود را به ياد دارند و از صفحه ذهن و ضمير جان آنها پاك نمي شود اما يادآوري جزئيات، تاريخ ها، سيرمنطقي و ترتيب ظهور حوادث و اسامي شخصيت ها و محل ها و بسيار نكات ظريف اما موثر در خاطره را به فراموشي سپرده اند و اگر دست نوشته اي هرچند كوتاه و محدود از آن ايام داشته باشند مي توانند در صورت فراموشي و خلط به آن مراجعه نمايند و مرجعي براي صحت خاطرات خود داشته باشند و در غير اين صورت خاطرات دچار خدشه و تناقض مي گردد. اما در بين كتاب خاطرات زنان با تعداد قابل توجه اي از خاطرات همسران سرداران شهيد روبرو هستيم كتاب هايي كه با نام هاي نيمه پنهان، يادگاران شناخته مي شود و مورد استقبال بسيار مردم قرار گرفته است. اين مجموعه خاطرات دو هدف عمده را تعقيب كرده است اول شناسايي و معرفي سرداران شهيد به جامعه و دوم بازشناسي نقش زنان در دفاع مقدس از طريق خانواده و همسرانشان و تأثير شخصيت اين زنان در روحيه و روان و تلاش هاي مردان بزرگ جنگ به نظر مي رسد كه هدف اوليه آن كاملاً تحقق يافته است اما هدف ثانويه آن كه در بطن و لايه هاي كتاب قابل دستيابي است گاه به دست فراموشي سپرده شده است. اما نكته مهم در بررسي خاطرات موجود تنها بسيار محدود كتابهاي خود نگاشته است تنها 4 كتاب مستقيماً توسط راويان و با قلم خودشان نوشته شده است، البته كتاب كنار رود خين و ساعت شش كنار درياچه مريوان مجموعه كوچكي از يادداشت هاي روزانه يك مادر و يك همسر شهيد است، نامه هاي فهيمه مجموعه ي نامه هايي از زني وارسته و صاحب فضل است كه دريايي از معارف ديني و اجتماعي است كه به همسرش در جبهه نوشته است و تنها كتاب كفشهاي سرگردان خاطرات جنگ يا پرستار صاحب قلم مي باشد كه خاطرات خود را به شيوه اي نزديك به داستان بيان نموده است. لازم است كه مراجع مربوطه به كشف و ثبت يادداشت ها و خاطرات دست نوشته بپردازند و يقيناً تعداد آنچه نزد افراد موجود است بيش از اين مي باشد و اهميت اين اسناد بر همگان پوشيده است، از طرفي ديگر با حمايت هاي موثر مراجع ذيصلاح در جمع آوري و ثبت خاطرات جنگ مي توان انگيزه ي بيشتري براي صاحبان خاطره ايجاد كرد تا شاهد خلق آثار بيشتري باشيم. ويژگي هاي خاطرات زنان در دفاع مقدس با توجه به تقسيم بندي انجام شده شاهد ويژگي هاي متفاوت و خاص خاطرات هر گروه از زنان هستيم. هر چند با توجه به ساختار شخصيتي همه ي آن ويژگي هاي مشتركي نيز وجود دارد اما نقش ها و فضاي حئادث و رخدادهايي كه هر يك از اين زنان با آن مواجه اند تاثير بسيار بر شكل گيري شخصيت آنان و بروز عكس العمل هاي مناسب با موجود دارد. ويژگي و خصوصيت حاكم و خاطرات اسراء زن دغدغه اوليه آنان در مواجه شدن با پديده اسارت است ترس از هتك حرمت، وحشت از مورد تعرض قرار گرفتن تنها وحشت آنان است وگرنه هيچ تهديد ديگري در وجود آنها رعب ايجاد نمي كند، اما اين زنان مقاوم با توكل و اعتماد به پروردگار و توسل به اهل بيت خود را از وحشت رها مي كنند و خداوند نيز آنان را از اين آسيب جدي مصون مي دارد. فاطمه ناهيدي در كتاب دوره درهاي بسته صفحه 15 آغاز اسارت را چنين وصف مي كند: «عراقي ها آمدند بالاي سر ما يكي از آنها آمد جلو كه دستم را بگيرد، دستم را كشيدم و گفتم تو نامحرمي، تا چند ساعت فكرم كار نمي كرد، فرار كه نمي توانستم بكنم بهترين اتفاق مرگ بود. با هر صداي انفجار خودم را بالا مي كشيدم كه تركش به من بخورد ديگ رهيچ چيز برايم مهم نبود دعا كردم بميرم استغفار كردم، اشهدم را گفتم، اما يادم آفتاد چند روز پيش نماز امام زمان نذر كرده بودم روي زانوهايم نشستم و نذرم را ادا كردم بعد از نماز آرام تر شده بودم، اما وقتي ياد نگاه هاي عراقي ها مي افتادم، بدنم مي لرزيد، اما خودم را سپردم دست خدا و به او توكل كردم.» خديجه ميرشكار در كتاب اسير شماره 339، صفحه 38 اينچنين مي گويد: «بعد از بازجويي اوليه مرا در سالن مستطيل شكل بزرگي كه شبيه سردخانه بود حبس كردند دو در آهني در دو سو قرار داشت. در و ديوار سرد و سيماني سالن همراه با سكوتي كه فضا را گرفته بود ترس عجيبي را در جانم انداخت، نشستم، تكيه بر ديوار دادم. افكار شوم و وحشتناكي در سرم افتاده بود احساس مي كردم هر لحظه يكي از آن درها باز مي شود و چهره نحس و خشن يكي از بازجوها برابرم ظاهر مي گردد. خستگي و كوفتگي راه و بي خوابي امانم را بيده بود، اما تا پلك بر هم مي گذاشتم ترس مثل پتكي بر سرم فرود مي آمد، چشم باز مي كردم و دوباره به در خيره مي ماندم. به نماز و دعا نشستم اشك مي ريختم و ائمه معصومين را صدا مي زدم، حالم دگرگون شد و رويايي ديدم در سالن باز شد و به من گفتند: مولا علي(ع) به ديدنت آمده آن بزرگوار نگاهي به من انداخت و رفت. از خواب پريدم، اطمينان خاطر پيدا كرده بودم، ديگر آن افكار شوم و عجيب در سرم نبود، ديگر از در و ديوار سالن ترسي نداشتم و بقيه كارها را به خدا واگذار كردم.» در مقابل ترس منطقي آنان در حفظ عفت و عصمت خود شاهد شجاعت زايدالوصفي از اين زنان جوان در اردوگاه ها هستيم، معصومه آبادي، فاطمه ناهيد، حليمه و مريم چهار اسير زن هستند كه در زندان الرشيد بغداد بودند كه براي رسيدن به خواسته خود يعين انتقال به اردوگاه اسرا و استفاده از امكانات صليب سرخ و قوانين مربوط به اسراء دست به اعتصاب غذا زدند در حاليكه مي دانستند چه عواقب سخت و ناگواري در انتظار آنهاست. در صفحه 37 كتاب دوره درهاي بسته خاطره شجاعت و اعتصاب دختران جوان اسير ايراني را مي خوانيم: «به نگهبان گفتيم سه روز مهلت داريد، اگر ما را به اردوگاه نبريد اعتصاب غذا مي كنيم. در اين سه روز آرام بوديم، فكر كرده بودند منصرف شده ايم سلولهاي ديگر مي گفتند بچه ها بارها اعتصاب غذا كرده اند ولي فايده نداشته است مجبورشان كرده اند اعتصابشان را بشكنند. مهلتشان كه تمام شد مسئول زندان را خواستيم گفتند بايد صبر كنيد ما نمي خواستيم صبر كنيم همه موافق بوديم با شروع اعتصاب، غسل شهادت كرديم از زير در بلند گفتم بسم ا... الرحمن الرحيم، ما چهار دختر ايراني هستيم كه نبايد اين جا باشيم از اين لحظه اعتصاب غذاي خود را شروع مي كنيم بايد ما را بفرستيد ايران يا به صليب سرخ معرفي كند. هر مسئله جاني و ناموسي كه براي ما پيش بيايد، سازمان بين الملل مسئول هستند. هفده روز در اعتصاب بوديم مريم به حالت غش افتاده بود، معصومه و حليمه داد مي زند و يا حسين يا حسين مي كردند، من سر مريم را گذاشته بودم روي پايم آن قدر بي رمق شده بوديم كه فريادهايمان به ناله بيشتر شبيه بود، معده مريم و معصوم خونريزي كرده بود اما ما همچنان در اعتصاب بوديم. عراقي ها وحشت كرده بودند بالاخره با پافشاري ما بعد از 17 روز افراد صليب سرخ به ديدن ما آمدند، از ما عكس فوري انداختند و يك برگ آبي و زرد دادند كه ما به خانواده هايمان نامه بنويسيم و با پيروزي ما كه به سختي به دست آمد ما را از زندان الرشيد به اردوگاه اسراء منتقل كردند. آنچه در خاطرات زنان به اسارت گرفته بود خودنمايي مي كند آميختگي ترس و شجاعت، صبر و توكل است. به تنهايي رسيدن و از خودگذشتن و به خدا رسيدن است كه از خود تا خدا بيش از دو قدم نيست، قدم اول پا برون خود نهادن و قدم دوم به خدا رسيدن كه زندگي در اسارت نوعي عرفان عملي و اخلاقي است. زندگي اردوگاهي زنان تجربيات منحصر به فردي است كه كمتر تكرار مي شود و هنوز بسياراند كه از آن هيچ نمي دانند. اما كتابهاي خاطرات زنان رزمنده و امدادگر به لحاظ جذابيت و گيرايي محتوي پس از كتب اسرا قرار دارند ما در اين كتابها شاهد نقش هاي متفاوتي و متضاد زنان براي حمايت از جبهه هستيم و يكي از مسائلي كه در بسياري از اين خاطرات خوانده مي شود تلاش اين زنان براي اثبات خود و حضور در جبهه است. در سالهاي اول جنگ توانائي ها و استعدادهاي زنان در پشت پرده اي سياه و ضخيم پنهان بود و فضاي جامعه اجازه كنانر زدن آن رابه زنان نمي داد. از افراد مذكور خانواده تا بيشتر مردان درگير جنگ حضور زنان را نوعي زحمت و دردسر مي دانستند و دختران جواني كه داراي تعهد و غيرت ديني بودند براي رسيدن به خواسته شرعي و معقول خود مجبور به مقاومت و ايستادگي در برابر آنان بودند، البته بسياري از مخالفت ها هم در اثر نگراني از آسيب هاي ناموسي و هتك حرمت احتمالي از سوي دشمن بود اما دلايل ديگري نيز وجود داشت كه جاي بحث آن در اينجا نيست. در كتاب كوچه هاي خرمشهر كه از اولين كتابهاي خاطرات جنگ است در صفحه 178 از زبان يكي از دختران رزمنده خرمشهري مي خوانيم: «براي ماندن در خرمشهر و دفاع از آن با مخالفت شديد پدرم مواجه شدم ناچار مجبور شدم جلوي آن بايستم، من كه آنقدر حساس بودم و وقتي چپ نگاهم مي كرد اشكم سرازير مي شد، آن روز در مقابل او ايستادم و قبول چنين رفتاري از جانب من دشوار بود. در كتاب خاطرات OPD نيز از زبان يكي از دختران امدادگر آباداني مي خوانيم: «ما در مسجد فيروز كار مي كرديم، برادر بزرگم يكي از روزها جلوي در مسجد آمد و گفت: بايد از شهر خارج شويد ما نمي توانستيم خودمان را راضي به رفتن كنيم، من گفتم در اينجا به ما نياز است، بايد براي مجروح ها و رزمنده ها غذا درست كنيم. برادرم عصباني شد و با لگد توي صورتم زد و تا 20 روز پاي چشمم كبود و متورم بود اما من از شهر خارج نشدم.» از نكات برجسته و شاخص خاطرات زنان رزمنده و امدادگر سرزندگي و نشاط موجود در زندگي آنهاست. آنها داراي انرژي فوق العاده اي بودند كه با پديده اي به نام جنگ آزاد شد و از زني كه همواره متهم به ضعف و ناتواني جسمي و عقلي بوده است، انساني پرتوان، سرشار از شور و عشق و حركت مي سازد. در خاطره 80 كتاب روزگاران جلد 4 چنين آمده است شور و حالي داشتيم كه نگو، فقط مي خواستيم تا آن جا كه مي شود يك نفر بيشتر زنده بماند. ديگر مهم نبود كه كفش و مقنعه مان خوني شود، حاليمان نبود برانكار هم نبود هر مجروحي را كه شهيد مي شد فوري بغل مي زديم و مي برديم سردخانه. در همين كتاب در خاطره 26 مي خوانيم در بيست و چهار ساعت خيلي استراحت مي كرديم، دو سه ساعت هيچ كس آرام و قرار نداشت يك عده هم كار پشتيباني مي كردند لباس تهيه مي كردند، غذا درست مي كردند، از دوازده شب به بعد هم غذاها را بسته بندي مي كردند كه صبح بدهند تحويل ستاد. و در خاطره 57 آنان روحيه خود را چنين وصف مي كنند: روحيه ي همه خيلي خوب مخصوصاً ما زن ها چهل و هشت ساعت هفتاد و دو ساعت بعضي وقتها چهار شبانه روز پشت سر هم كار مي كرديم اما وقتي به هم مي رسيديم انگار صد سال است همديگر را نديده ايم همديگر را بغل مي كرديم، مي بوسيديم احوال پرسي مي كرديم با هم شوخي مي كرديم حتي در اوج خستگي براي هم جوك تعريف مي كرديم و از خنده ريسه مي رفتيم. زنان امدادگر و رزمنده به دليل حضور مستقيم در ميدان مبارزه و شادماني از اين حضور داراي چنين روحيه اي بودند آنها آثار فعاليتهاي خود را مستقيماً مي ديدند و احساس مفيد و موثر بودن را بي واسطه درك مي كردند و محصول تلاش خود را در حين تلاش مشاهده مي كردند آنان به انتظار نبودند كه جنگ به كجا خواهد كشيد و چه خواهد شد بلكه خود را عناصري مهم در تعيين سرنوشت نهايي جنگ مي دانستند و با حمايت هايي كه حضرت امام خميني در طي 8 سال دفاع مقدس از حضور و نقش آنان در جبهه ها داشت احساس اميد و نشاط در آنها تقويت مي شد. اما آخرين دسته از كتابهاي خاطرات زنان در دفاع مقدس خاطرات همسران سرداران شهيد است اين خاطرات به لحاظ محتوي و نقش زنان متفاوت با كتب ديگ راست چرا كه اين خاطرات بيانگر نقش غيرمستقيم اما بسيار مؤثر زنان در دفاع مقدس است. زناني كه با حمايت هاي صادقانه و عاشقانه از همسرانشان آنان را به ميدان جنگ مي فرستند و پاي تمام خطرات و آسيب هاي وارده مي ايستند. در تمام اين خاطرات با نوعي عشق عميق و خدايي روبرو هستيم عشقي كه منشأ زميني و مادي ندارد و ريشه هايش را بايد در آسمان جستجو كرد. غاده همسر شهيد چمران درباره شروع آشنائيش در كتاب نيمه پنهان ماه صفحه 15 چنين مي گويد: يك نقاشي از او ديدم نقاشي زمينه اي كاملاً سياه داشت و وسط اين سياهي شمع كوچكي ميسوخت كه نورش در مقابل اين ظلمت خيلي كوچك بود زير نقاشي نوشته بود من ممكن است نتوانم اين تاريكي را از بين ببرم ولي با همين روشنايي كوچك فرق ظلمت و نور و حق و باطل را نشن مي دهم كسي كه به دنبال نور است اين نور هر قدر كوچك باشد در قلب او بزرگ خواهد بود. وقتي نقاشي و متن او را ديدم آن قدر گريه كردم. انگار اين نور همه ي وجودم را فرا گرفته بود. در كتاب نامه هاي فهيمه در صفحه 140 نامه اي از فهيمه به همسرش را مي بينم كه بيانگر عشق الهي است. «همچون عاشقي هستم كه به دنبال معشوق حاضر است خود را به هر آب و آتشي بزند، خيلي دوستت دارم ولي به قول بعضي ها اشكال من اين است كه خدايت را بشتر از تو طالبم.» اين زن با بيان عشق خود به همسرش كه در جبهه است وقياي عشق او و بلند مرتبه اي عشق به پروردگار او را براي ماندن و جنگيدن و در راه محبوب ذوب شدن آماده مي سازد. عشق پاك زوج هاي آرماني دفاع مقدس تا لحظه ي شهادت و پس از آن جانشان را مي سوزاند و غم غريبي را خلق مي كند. در كتاب نيمه پنهان ماه ج 4 در صفحه 54 خاطره همسر شهيد دقايقي مي خوانيم بعد از شهادتش وصيتنامه ي او را بازم كرديم من بي تاب به دنبال قسمت مربوط به خودم بودم كه اسماعيل براي من چه نوشته است وقتي آن قسمت را خواندم خشكم زد، نوشته بود اگر بهشت نصيبم شد منتظرت مي مانم. عين همان حرفي بود كه در شب آخر ديدارش به من گفته بود. از ديگر ويژگي هاي خاطرات همسران سرداران سازگاري اين زنان با شرايط مختلف است آنان بي توقع و بي ادعا با كمترين امكانات زندگي كرده اند مرتباً در جابجايي و انتقال از شهري به شهر ديگر بوده اند تنها دلخوشي آنان در زندگي همراهي با مردان خدا بوده است و ديگر هيچ. همسر شهيد زين الدين در صفحه ي 20 و 21 كتاب نيمه پنهان ماه ج 4 خاطرات رفتن به اهواز را مي نويسد. اهواز براي من جاي جديد و قشنگي بود اثاثمان را ريخته بودم توي يك تويوتاي لندكروز همه اثاثمان نصف جاي بار وانت را هم نمي گرفت، اهواز تقريباً نزديك خط مقدم جبهه بود. خانواده ام در قم نگران من بودند من در اهواز به زينبيه پايگاه تقويت پشت جبهه مي رفتم و كار خياطي مي كردم گاهي هم سبزي پاك مي كرديم. همسر شهيد بابايي نيز خاطره ي هجرت خود از قزوين به دزفول را در صفحه 23 كتاب آسماني اينچنين مي گويد: براي شروع زندگي مشتركمان مجبور شدم از شهر زادگاهم قزوين جدا شوم و همراه عباس به دزفول بروم دزفول شهر قديمي و قشنگي بود، چند روز اول دلم گرفته بود. دختر كم سن و سالي بودم كه تازه از پدر و مادرش جدا شده بود گريه مي كردم در آن شهر غريب عباس هم كس و كار شده بود. در خاطرات غاده همسر شهيد چمران مي خوانيم كه او همواره به دنبال مصطفي از جبهه اي به جبهه ديگر رفته است. روزهايي را در زيرزمين دفتر نخست وزيري زندگي كرده است. در روزهاي سخت جنگ كردستان در پاوه و سردشت كنار همسرش بود و ماههاي شروع جنگ تا شهادت دكتر چمران را در دفتر ستاد فرماندهي جنگ در اهواز زندگي كرده است. يكرنگي و صداقت و عشق جاري در زندگي سرداران بزرگ كه نامشان از اعتقاد و ايمان آنان به اسلام و قرآن است درس بزرگي براي زوج هاي جوان است، اين خاطرات قابليت بسياري براي تبديل شدن به رمان هاي بزرگي را دارد كه اثبات مي كند عشق به پروردگار موجب زيبا شدن و عاشقي در همه لحظات عمر است و انسانهاي با ايمان سرشار از لطافت و محبت اند. دست نوشته هاي زمان جنگ به دليل همزماني با وقوع خاطره از آسيب هايي همچون فراموشي، ورود عنصر تخيل به خاطره، در امان است. در اين نوشته ها ويژگي هاي زمان حادثه كاملاً حفظ مي شود اغلب خاطرات نوشته شده داراي فضايي آرماني و اعتقادي خاص سالهاي دفاع مقدس است هرچند خواننده اين يادداشتها بدليل عدم مشاهده انسانهاي آرمانگرا در اطرافش و در سالهاي بسيار بعد از جنگ گاهي قادر به درك شخصيت ها نيست و شايد آنان را انسانهايي ايده آل گرا و دور از واقعيت تصور كند، اما مي پذيرد كه وجود اين گونه تفكر در سالهاي 67 تا 59 غير قابل انكار بوده و عاملي موثر در پيروزي رزمندگان بوده است. در كتاب نامه هاي فهيمه كه از سندهاي ارزنده تاريخي دفاع مقدس است، فهيمه از بيان آرمان ها و اعتقادات خود ابايي ندارد در جامعه آن روز فهيمه كسي را به اتهام شعاري نوشتن و آ رماني انديشيدن زير سوال نمي برند او در نامه هاي خود به همسر جوانش مانند پيري سخن مي گويد كه در حال آموزش معارف ديني به سالك و رهرويي است كه راه طريقت را آغاز كرده و نياز به هدايت و رهبري دارد. اصلاً براي آنها معني و مفهومي ندارد، شايد آن دو درخت را كسي جز من و تو دوست ندارد و برايش اهميتي ندارد. اما مي نويسم چون تو دستور دادي. حرف آخر 1. در گوشه ي نمور و سرد سلول معصومه و فاطمه و مريم و حليمه بغل به بغل يكديگر نشسته اند، موشي بزرگ در اطراف آنان در حركت است، پتوي كهنه و شپش زده را روي پاهاي يخ زده خود انداخته اند. ناخن هايش بلند شده، امروز بايد از نگهبان ناخن گير بگيرند و نه تنها ناخن ها كه موهايشان را هم با آن كوتاه كنند، هر هفته يكبار آنها ناخن گير مي دهند و آنها با ناخن گير نه تنها ناخن هايشان بلكه موهايشان را هم كوتاه مي كنند. هر روز هر كدام سر ديگري را جستجو مي كنند و شپش هاي سر دوستش را مي گيرد كه بيشتر نشود. در سلول سر انديشه گرم و زيباي ديدار وطن دلشان را حرارت مي بخشد، با يكديگر سرودي را تمرين مي كنند، زمزمه هاي آشنا و آرام كه بايد در اولين ديدار با امامشان بخوانند. 2. بيمارستان از هر طرف بمباران مي شود، هر لحظه صداي انفجار نزديكتر مي شود، شيشه هاي بسياري فرو ريخته اند، تمام راهروها و اتاق ها پر از مجروحين بدحالي است كه نياز به خون دارند، شهر در محاصره دشمن است و امكان انتقال خون به درون شهر نيست چه بايد كرد؟ فرخنده كه صورتي لاغر و نحيف دارد با چشمان عسلي خود از پشت پنجره اتاق عمل به مجروحي خيره شد ك پيكرش پاره پاره است، آنقدر خون از تنش رفته كه رنگ پوستش همچون پوست اجساد در گور است. فرخنده با لباسهاي سبز اتاق عمل به بانك خون مي رود و مثل هميشه مثل هفته قبل و ماه قبل خونش را هديه مي كند، دلش شاد است كه اگر زن است و نمي تواند در جبهه با تركش آهنين يا تير آتشين خونش ريخته شود اما با همو كه با تركش آهنين و تير آتشين خونش ريخته خون هديه مي كند تا بار ديگر او جان بخش جبهه ها باشد. 3. زن جوان هر شب از پشت حصير چوبي آويزان به پنجره اتاق ساعت ها خيابان را مي نگرد شايد كه مهدي بيايد، آ نقدر محجوب و آرام است كه هرگاه بعد از گذشت شبها از دور در تاريكي خيابان مهدي را مي بيند از پشت حصير كنار رفته و خود را مشغول به كاري مي كند و آنگاه كه مهدي به خانه وارد مي شود گويي كه او اصلاً در انتظار نبوده است. آن شب هم با دلي اميدوار با آمدن محبوبش ساعت ها خيابان را نظاره كرد، ديروقت بود و چشمانش خسته ناگهان از پشت سر صدايي شنيد، وحشت وجودش را پر كرد برگشت و چهره ي زيباي مهدي را ديد، چقدر هنگام خنديدن چهره اش دوست داشتني مي شود. مهدي با لبخند با او گفت: اين خيابان ها از نگاه هاي تو خسته شده دست از سرش بردارد. زن با خجالت سر به زير كرد و در تعجب بود كه مهدي از كجا راز او را مي داند؟
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده