دوشنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۲ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد: موضوع شناخت فرهنگ شيعيان عراق يك بحث گسترده است. لذا سعي مي كنم به چند نكته و چند موضوع درباره آن اشاره كنم و درعين حال سعي مي كنم از طريق اين نكات،ما بين گذشته و حال و آينده رابطه اي ايجاد كنم.زيرا،اگر بخواهيم ديدگاه و تصوير صحيحي از اين آگاهي ايجاد كنيم و نتيجه گيري هاي درستي بر اساس اين تصور و اين ديدگاه به دست بياوريم،لازم است كمي به گذشته بازگرديم و درعين حال از زمان معاصرخودمان صحبت كنيم. سپس به آينده نگاه كنيم.لذا سه نكته اساسي در اين باره وجود دارد كه لازم است به آنها اشاره كنم:



تاريخ تشيع درعراق

نكته اول: سعي مي شود به طور خلاصه درباره آن صحبت شود و به دور از هرگونه توضيح و تشريح به ذكر عنوان ها آن هم در چند نقطه بسنده مي كنيم:

تاريخ ورود تشيع در عراق

-مبحث اول:ازاوائل صدر اسلام تشيع وارد عراق شد و مي توان گفت كه تشيع به همراه ورود اسلام به عراق وارد اين سرزمين شد و فاصله زماني چنداني مابين آنها وجود ندارد به طوري كه تشيع (چنانچه به لحاظ تاريخي به نظر مي رسد) طي فتح عراق به دست لشكر اسلام، وارد عراق شد و سلمان فارسي صحابي جليل حضرت رسول(ص) كه به پيروي از حضرت امام علي(ع) معروف بود در اين فتح شركت داشت. وي داراي جايگاه و مقام ويژه اي نزد امام و درعين حال از احترام و تقدير نزد مسلمانان و اتباع مذاهب ديگر برخورداربود.لذا جزو صحابه هايي بود كه خليفه دوم عمر بن الخطاب او را به عنوان يكي از فرماندهان لشكر فاتح اسلام انتخاب كرد سپس او را والي عراق ساخت و تا زمان وفاتش همچنان والي آنجا باقي ماند و قبرش درمنطقه مدائن براي همگان معروف است.
ازاينجاست كه مي توانيم بفهميم كه تشيع به همراه سلمان فارسي وارد عراق شد و او به عنوان يك فرماندارشيوه خاص و منحصري دراداره امورحكومتي پيش گرفت و رفتار صحيح و متواضعانه اي با مسلمانان عراق داشت به طوري كه در ميان فرمانداران بعد ازاو نظيري براي او يافت نشد به ويژه كه او ازديد مردم عراق نسبت به دين اسلام كه جديداً وارد آن شده بودند،چهره جديدي به حساب مي آمد و فرمانداري او درآن سرزمين نمادي از جهان بيني و انسان دوستي دررسالت اسلامي به حساب مي آمد.زيرا،او جزو عرب هايي نبود كه درآن زمان پرچم اسلام را دردست داشتند و درجنگ ها و فتوحات شركت مي كردند. سپس امور بندگان به آنان واگذار مي شد.لذا آمدن يك حكمران از قوم ديگر براي به دست گرفتن حكومت در چنين منطقه حساسي(كه مركز يكي از دو قدرت بزرگ آن دوران يعني امپراتوري ايران بوده است) مسلماً داراي دلايل سياسي و رسالتي بوده است زيرا،شهرمدائن كه سلمان فارسي فرمانداري آن را به عهده گرفت پايتخت زمستانه امپراتوري ايران و يكي از دو پايتخت اين امپراتوري عظيم در آن زمان بوده است.
بعد از سلمان فارسي صحابه هاي بزرگوار ديگري كه جايگاه خاصي نزد شيعيان داشتند يا با اهل بيت ارتباط داشتند حكم راني عراق يا موقعيت هاي مهمي را درعراق به عهده گرفتند امثال عماربن ياسرو حذيفه بن اليمان و عبدالله بن مسعود بعد ازآن امام علي را مي بينيم كه عراق را مركز حكومتي خود قرار مي دهد و اين مسئله نشان دهنده عمق و ريشه تشيع در عراق و نحوه شكل گيري و جا افتادن آن در عراق و در ميان مردم آن است.
و با توجه به اين مسئله مي توانيم به نكته ديگري بپردازيم:

نشانه هاي تشيع در عراق

مبحث دوم:اينك مي توان از چگونگي و نشانه هاي شكل گيري تشيع در عراق و اينكه درچه برهه اي از تاريخ عراق شكل گرفت سؤال كرد؟
در جواب مي توانيم بگوييم كه چندين مسئله و رويداد وجود دارد كه مي توانيم براي بحث پيرامون اين بخش از تاريخ به آنها توجه كنيم:

حوزه علميه

مسئله اول: اين مسئله در مدرسه عظيم اسلامي نماد پيدا كرد كه تشيع و فرهنگ اسلامي آن از داخل اين مدرسه نشئت گرفت و به همه جاي دنيا پخش شد و آن مدرسه كوفه بود كه خواست خداوندي بر اين قرار گرفت كه سرنوشت تشكيلات سياسي(كه مقرربود در دست اهل بيت و زير نظر آنها باشد) برخلاف برنامه ريزي اسلام پيش برود و تقريباً در طول مدتي بيش از يك قرن اهل بيت عليهم السلام سعي كردند امورسياسي را به راه اصلي و صحيح آن بازگردانند يعني به دست صاحبان آن كه همان اهل بيت و امامان عليهم السلام بودند اما،به تقدير خداوند اين خواست و اين هدف تحقق نيافت و تحقق آن به آينده موكول شد.
با توجه به اين مسئله،علماي بعد از ائمه اهل بيت عليهم السلام درايجاد اين مدرسه به صورت مستقل نقش داشتند تا اين مدرسه بتواند مسئوليت هايي را كه به ناچار بايد اهل بيت آنها را تحمل كنند به پيش ببرد و در عين حال برنامه هاي خودش را پيش ببرد و درعين حال برنامه هاي خودش را پيش ببرد و اين توفيق الهي بزرگ نصيب امامين صادقين يعني امام باقر و امام صادق عليهم السلام شد كه اين مدرسه را در قالب يك سازمان ايجاد كننده نه به شكل هسته اوليه يا در قالب افراد چنانچه درزمان امام علي عليه السلام كه صدراول اسلام به حساب مي آمد چنين شد.درآن زمان ما شاهد تأسيس حوزه در عراق(به عنوان دومين سرزمين پذيراي اسلام بعد از سرزمين عربستان) كه مقر آن در كوفه بود هستيم و اين حوزه رشد كرده و درزمان صادقين عليهم السلام به حداكثر رشد خود رسيد تا جايي كه محدث درباره آن مي گويد:«من دراين مسجد نهصد شيخ را ديدم كه مي گفتند جعفر بن محمد الصادق(ع) مي گويد.» و اين حوزه زماني كه بغداد مركز و پايتخت سرزمين اسلامي شده بود به اين شهر منتقل شد و درعهد شيخ طوسي به نجف اشرف منتقل شد و بعد ازطي مراحل و تغييراتي تا كربلا و حله توسعه يافت.بعد از آن منطقه «الفرات الاوسط» و سپس بغداد،مناطقي بودند كه حوزه درآنها تأسيس شد و تا امروز ادامه يافت و اين مدرسه علميه نقش بزرگي درشكل گيري تشيع در عراق داشت.

عتبات مقدسه

مسئله دوم: كه اهميت آن كمتر از مسئله اول نيست و آن حضور امامان معصوم(ع) درعراق و نيز مرقدهاي آنان(عتبات مقدسه) ازجمله نكاتي است كه مي توانيم از طريق آنها به تاريخ تشيع درعراق نگاه كنيم.
به اين ترتيب وجود امام علي(ع) و شهادت ايشان و سپس مرقد شريف ايشان سبب نشئت گرفتن شهر نجف اشرف و شكل گيري مدرسه علميه و تداوم آن بود.چرا كه نجف شهرنبود بلكه مقبره كوفه بود و تمدن آن به خاطررفت و آمد ساكنان كوفه پيرامون مرقد شريف حضرت علي(ع) بود و هرگونه تغييريا فعاليت خير و مثبت در اين شهر به اين اصل كلي مربوط مي شود و محدوديت جغرافيايي نداشت.

واقعه طف

مسئله سوم: واقعه خونين كربلا و قيام امام حسين عليه السلام و اصول و ارزش هاي بزرگي كه اهل عراق به وسيله آنها حركت كردند و فاجعه ها و رنج ها و محنت هاي اهل بيت(ع) و آثارو بازتاب هاي اين وقايع بر عراق و مردم آن و تحمل خون خواهي امام حسين از مردم عراق و تداوم نهضت حسيني توسط آنان همگي از مسايل بسيار مهمي هستند كه به حقيقت تاريخ مردم عراق و تحكيم ريش هاي تشيع درآن و عشق به اهل بيت(ع) نيز مربوط مي شود گرچه، دليل خاص به خود را ندارد و تمام اينها را مي توان به وجود ديگر امامان اهل بيت(ع) به ويژه امامان بعدي همچون امام كاظم(ع) و امام جواد(ع) و امام هادي(ع) و امام عسكري(ع) و بعد ازآن ميلاد مسعود امام حجت(ع) كه دراين سرزمين به وقوع پيوست نيز مرتبط دانست.
به اين ترتيب وجود ائمه اهل بيت(ع) و تأثير آنان درهمه ابعاد روحي و معنوي و فرهنگي و سياسي ازجمله مسائل بسيار مهم در تاريخ عراق و در درك ما از موضوع تشيع درآن به حساب مي آيد و مسلماً هر مبحث آن نيازمند تحليل بزرگ و گسترده است.

غيبت صغري

مسئله چهارم: ملاحظه مي كنيم كه حضرت امام مهدي(عج) ولادتشان در عراق بود در حالي كه ديگر ائمه اهل بيت(ع) در شهرهاي ديگر غير از عراق متولد شدند. همچنين مشاهده مي كنيم كه حضرت امام مهدي(ع) دو مرحله از غيبت درباره ايشان اجرا شد.
مرحله اول: غيبتي بود كه حدود هفتاد سال طول كشيد و به آن غيبت صغري گفته مي شود.
مرحله دوم: مرحله غيبت كبري است كه همچنان ادامه دارد.
امام مهدي(عج) طي غيبت صغري داراي چهار نايب بودند كه محل استقرارشان در عراق بود و حضرت از طريق ايشان امور مربوط به مسلمانان را اداره مي كردند لذا مي توان گفت مقرايشان در زمان غيبت صغري احتمالاً درعراق بوده زيرا، با توجه به اينكه اين نواب طي مدت 70سال در عراق مي زيسته اند لذا اين مدت زماني طولاني نسبت به عهد ائمه معصوم عليهم السلام به حساب مي آيد چرا كه ما امامي را نمي شناسيم كه چنين مدتي زندگي كرده باشند و طي اين دوره بود كه امور اسلامي و امور مربوط به شيعيان از عراق و توسط اين نواب اداره مي شد و اين مسئله در درك حقايق مربوط به اوضاع شيعيان و حوادث جاري در عراق بسيار مهم است.

ايستادگي دربرابرظلم و طغيان

حضورامامان معصوم(ع) در عراق تأثير بسزايي در رشد آگاهي شيعه و به دنبال آن شكل گيري مقاومت عراقي ها در برابر ظلم و ستم داشت و اگرخواسته باشيم يك ديد تاريخي به كانون هاي مقاومت بر عليه ظلم و جور و استبداد و سركشي و تأثير اين مقاومت در جهان اسلام در تاريخ اسلام و مسلمانان بيندازيم مشاهده مي كنيم كه اولين كانون شكل گيري مقاومت در ميان ديگر كانون ها درآن زمان سرزمين عراق بود كه شامل مناطقي از ايران كنوني نيز مي شد و مشاهده مي كنيم كه انگيزه اصلي اين مقاومت همانا دوستي و ارتباط عراقي ها به ائمه معصومين(ع) و پيروي ازآنان و سير در مسيرهدايت اين بزرگواران بود.
اين حقيقت را مي توان از صدراسلام مشاهده كرد به طوري كه مسلمانان مبارز توانستند ازاين طريق به دستاوردهاي بزرگي دست يابند و اين دستاوردها تنها براي شيعيان ائمه معصوم و پيروان خط رسالت آنان نبود بلكه همه امت اسلامي و البته همه بشريت از آن دستاوردها بهره مند شدند و توانستند اصول و ارزش هاي مقاومت در برابر سركشي و استبداد حاكمان ظلم و جوردرجوامع انساني و به ويژه جوامع اسلامي را تحكيم و تقويت كنند و با تداوم ارتباط شيعيان به ائمه معصوم(ع) مقاومت نيز تداوم يابد و ويژگي هاي خاص معنوي و روحي و اعتقادي پيدا كند به نحوي كه توانست در طول اين مدت زمان به مقابله با سركشي امويان و ديگر حكومت هاي ظلم و جور(كه عمر آنها خيلي بيشتر از عمر دولت امويان بود) ادامه دهد اگر چه حكومت امويان براي بقا و تداوم خود از ابزارها و امكانات قوي استفاده مي كردند. مسئله ارتباط با ائمه معصومين(ع) و اينكه شيعيان توانستند ازطريق آن تحولاتي در زمينه هاي مختلف را محقق سازند بحثي گسترده است اما،دراينجا به دو مسئله اصلي درباره آن اشاره مي كنند.
الف- گسترش جغرافيايي سرزمين اسلام و ورود مسلمانان با قوميت ها و نژادها و اعتقادات مختلف در محدوده سرزمين اسلامي كه در زمان عباسيان آشكارا محقق شدد برخلاف حكومت امويان كه نتوانستند اين امر را محقق سازند و در عين حال نمي توان گفت اين گسترش نتيجه تفكر و خط مشي سياسي عباسيان بوده است. بلكه اين حركت در نتيجه تداوم ارتباط و پيوستگي مسلمانان به مسئله ولايت ائمه معصومين(ع) و اصول و اعتقادات آنان بود اما، حركت عباسيان اساساً از انديشه ولايت و امامت امام رضا(ع) ناشي شد و اگراين گسترش(ناشي ازپيروي از ائمه معصومين(ع))
نبود ممكن بود سرزمين اسلامي به يك حكومت قومي مبدل شود و ضمن محدود شدن، در برابرديگر قوميت ها شكست بخورد.
ب-اصل و محور خط مشي سياسي امويان، هم زماني دشمني آنان با اهل عراق دشمني با ائمه معصومين بود لذا مردم عراق تنها به خاطراينكه دوستدار اهل بيت بودند كشته مي شدند و شعار امويان كه سياست آنان نيز به حساب مي آمد دشمني با اهل بيت(ع) و العياذ بالله دشنام دادن به امام علي(ع) بر روي منبرها بود اما، عباسيان علي رغم اينكه بسياري از فرزندان ائمه معصومين را تحت تعقيب قرار دادند و برخي از امامان معصوم را كشتند ولي، تحت تعقيب قرار دادن آنان از سر دشمني با اهل بيت(ع) يا دشمني با امام علي(ع) يا دشمني با دوستداران آنان نبود و حتي، آنان مدعي انتساب به حضرت رسول(ص) بودند بلكه تعقيب فرزندان امامان به عناوين ديگري صورت مي گرفت كه به ظلم وجور و سلطه گيري و تفوق طلبي آنها و ديگرمسائل مربوط به آن ارتباط پيدا مي كرد.
اما امويان مردم را به خاطر دوستي امام علي(ع) مي كشتند و سب ايشان را از شعارهاي اصلي و اساسي قرار داده بودند به استثناي حكومت عمربن عبدالعزيز كه نسبت به مدت حكومت امويان،مدت كوتاهي به حساب مي آمد يعني دو سال و هفت ماه و با توجه به تفاوت مابين حكومت امويان و عباسيان مشاهده مي كنيم كه عباسيان توانستند بيش از امويان به حكومت ادامه دهند و يكي از دلايل اصلي آن توان آنان در همزيستي نسبي با ائمه معصوم(ع) و دوستي و ولايت آنان نسبت به اين امامان معصوم بود به اضافه رويكرد آنان به ديگر اقوام اسلامي كه البته ناشي از انديشه راستيني بود كه اهل بيت عليهم السلام پايه گذار آن به حساب مي آمدند به اين ترتيب مسئله دوستي اهل بيت(ع) از مسائل مهمي بود كه از عمق وجود مردم عراق بر مي خاست و اين دوستي تأثيرات سياسي كلي را برامت اسلامي داشت.


نقش شيعيان در عراق

مبحث سوم: سؤال مهمي كه در ابنجا مطرح مي شود اين است كه نقش سياسي و فكري و اجتماعي شيعيان عراق با توجه به پيشينه عميق آنان درتاريخ عراق چيست؟ آيا نقش آنان نقش سركشي و آشوب طلبي و عصيانگري و ايجاد ناامني يا به زبان امروز خرابكاري و تروريسم و اخلال گري و ايجاد ناامني و آشوب بود و در نتيجه نقش آنان نقش تضعيف حكومت اسلامي و سرگرم كردن آن به امور داخلي و بازداشتن آن از انجام وظايف اصلي و اساسي از جمله مقابله با چالش هاي سر راه اسلام و نشر آن و مبارزه با كفرو مشركان آن زمان بود؟ با اينكه شيعيان اهل بيت(ع) نقششان نقش جهاد سازندگي و مقاومت ظلم و ستم و مبارزه با طغيان و انحراف سياسي و اعتقادي و اجتماعي و دعوت به سوي حق و عدل و هدايت و هدايت گري و ايستادگي در برابراستبداد و ديگرمسائل و البته به همراه حفظ مصالح عاليه اسلام و دولت اسلامي بود،حال اين سؤال پيش مي آيد كه چرا شيعيان درطول تاريخ به اين نقش ادامه دادند و چرا آن را تغيير ندادند و رفتارديگري در پيش نگرفتند و اصلاً دلايل و علل پذيرش اين نقش از سوي آنان چه بود و چرا خود را وادار به پذيرش آن كردند؟
البته براي پاسخ به اين سؤال ها بايد در پي دلايل و عللي باشيم كه در زيربه برخي از آنهامي پردازيم:

شهادت اهل بيت عليهم السلام

دليل اول:تعريف و ارزيابي امامان معصوم(ع) از نقش شيعه و به ويژه شيعيان عراق كه مي تواند نمونه و سرمشقي براي تعبير از تشيع به حساب بيايد لذا وقتي امامان معصوم به وظيفه تاريخي و اعتقاد خود درخدمت به اسلام قيام مي كنند و بعد در مراحل مختلفي از تاريخ با ديد خاصي از يكي ازاين ملت ها سخن مي گويند از امام علي(ع) گرفته تا امام سجاد كه شاهد مصيبت كربلا بوده است تا امام صادق كه مرحله گسترش اسلام و رويكرد به مسلمانان و ضعف دولت اموي و آغاز دولت عباسي و گسترش تشيع دراين دوره را شاهد بوده تا نقش امام كاظم(ع) كه زير ظلم و ستم زيست و پيوسته تحت تعقيب آنان قرار داشت و شاهد اوج قدرت و حاكميت عباسيان بود.
درتمامي اين مراحل مشاهده مي كنيم كه ائمه معصومين(ع) در ادوار مختلف سخناني پيرامون نقش عراقي ها و مردم عراق و حركت سياسي و اجتماعي آنان داشته اند و تمام سخنان آنان پيرامون يك محور دور مي زند و آن تعريف و تقديرازنقش سازنده اي است كه عراقي ها و اهل كوفه در اين زمينه ها داشته اند.
واين سخنان ارزش خاص خود را دارد زيرا، تصوير موجود دراذهان مردم به لحاظ تاريخي اين است كه مردم عراق كساني بودند كه امامان را آزار دادند. در عين حال تلاش هايي براي بد جلوه دادن و متهم ساختن شيعيان به خرابكاري و اخلال در امنيت عمومي در طول تاريخ وجود دارد و شهادت اهل بيت(ع) و امامان را به دست شيعيان جلوه مي دهند ولي،نقش سازنده آنان در طول تاريخ بهترين دليل بر دروغ پردازي و اتهامات مخالفان جريان شيعي است.

وجود حوزه علميه

دليل دوم: يكي ديگر از دلايلي كه بر نقش مثبت شيعيان در عراق دلالت مي كند مسئله وجود حوزه علميه در عراق و ديگر شهرهايي است كه شيعيان در آنها وجود دارند و اين مسئله همان گونه كه بر توجه شيعيان به خيزش علمي و فرهنگي و در عين حال برتوجه وتأكيد آنها به امنيت و آرامش دلالت مي كند و چنانچه معروف است حركت علمي دريك جامعه نمي تواند رشد كند و تداوم يابد و پايداربماند بدون اينكه در آن جامعه امنيت و آرامش عمومي و سياسي و اصول و ضوابطي در نظام اجتماعي وجود داشته باشد به نحوي كه بتواند حركت مردمي را پشتيباني و قوت ببخشد دراينجا براي روشن شدن بحث مثالي درباره جريان سياسي مي آورم كه خوارج در زمان امام علي(ع) آن را رهبري كردند و خود امام ازآنها به مارقين يعني عصيانگران ياد مي كند. به اين ترتيب خوارج كساني هستند كه جريان آنها از عراق آغازشد و مردماني بودند كه به شجاعت و صلابت و فعاليت و نشاط سياسي ورزمي معروف و از ميزان بالايي از توانمندي و پايداري بر خوردار بودند. اين جريان بعداز شهادت امام علي(ع) ادامه يافت چنانچه خود امام تداوم آن را احتمال مي دادند لذا از شيعيان خود خواستند بعد از ايشان وارد جنگ با آنان نشوند علي رغم اينكه محور حركت و قيام آنان محكوم ساختن موضع امام علي(ع) در مورد مسئله حكميت بود و سخن معروف خود را در اين رابطه گفتند:«بعدازمن با خوارج نجنگيد پس كسي كه دنبال حق مي رود گمراه نمي شود چنانچه كسي كه دنبال باطل مي رود به آن مي رسد.»
اين جريان با توجه به اينكه به حق مربوط نبود و اصول و ضوابط مشخصي نداشت و هيچ گاه به منافع بندگان خداوند به امنيت عمومي اهميت نمي داد لذا مي بينيم كه نمي تواند پايداربماند و رشد كند و مدرسه و مؤسسه علميه پيشرفته و فعال و قوي نيز ايجاد نكرد كه بتواند در همه شرايط به ترتيب نسل ها بپردازد و مقدار كم موجوديتي كه از آن باقي ماند به خاطر دست كشيدن آن از اخلال گري در امنيت جامعه بود.
لذا مثال جريان علمي بهترين مثال و دليل بر حقيقت جريان تشيع و نقش آنان در حيات سياسي و اجتماعي مسلمانان است و در عين حال نمايانگر ماهيت خيزش علمي در عراق است و چنانچه مشاهده مي كنيم خيزش علمي دراين سرزمين كه وابسته به اهل بيت امامان(ع) است توانست حتي، در بدترين شرايطي كه امامان معصوم با آنها روبه رو بودند پايداربماند و حتي، در بدترين شرايط كه اسلام در عراق با آن روبه رو بود همچون انقلاب(قيام) الزنج و اهل الرستاق و اقدام آنان درانهدام و ويراني همه چيز در عراق. لذا ما مي بينيم كه اين مدرسه توانست به علت وجود اين جريان علمي قوي و پايدارو نيز اين اصول محكم، در اين مدرسه همچنان پايدار و مثمرثمر باقي بماند.

هدايت گران و مبلغان

دليل سوم: وقتي حركت و خط سيرهدايت و هدايت گري در طول تاريخ جهان اسلام را بررسي مي كنيم، مي بينيم جهت آن از عراق شيعي به سوي شرق اسلامي بوده است با توجه به اينكه مدينه منوره و مكه مكرمه مركز جهان اسلام بوده اند و مابقي مناطق اسلامي يا در شرق يا در غرب آنها واقع مي شدند و حركت هدايت گري يكي از شاخص هاي مثبت و مهم و در عين حال يكي از ويژگي هاي سازنده اي بود كه شيعيان اهل بيت(ع) در جهان اسلام به آن شناخته شدند. و البته مي توان با نگاهي سريع به وضعيت شيعه اهل بيت در عراق اين مسئله را توضيح داد.به طوري كه مشاهده مي كنيم شيعيان(بعداز اينكه توانستند در برابر تهاجم وحشيانه امويان و فشارهاي سخت اعمال شده ازسوي آنان پايداري و صبر كنند)به اقدام نسبتاً سريعي دست زدند و آن هجرت به كشورها و سرزمين هاي مجاوربود.علي رغم اينكه تفاوت هاي جغرافيايي ما بين مناطق اقامت آنها و اين سرزمين هاي جديد زياد بود و طي اين مهاجرت پرچم هدايت گري اسلام و تعاليم اسلامي را وارد آنها كردند و از طريق دعوت به اسلام يا فتح آنها،مناطق وسيعي را به زير پرچم اسلام آوردند و ايران و آسياي ميانه و نيزكشورهاي اطراف خليج و حركت تشيع و تشكيل مراكزهدايت گري و مراكز علمي و اسلامي در آنها بهترين نمونه براي اين مسئله است و دراين حركت مشاهده مي كنيم عراقي ها پرچمدار بودند توانستند هدايت گري را در همه انحاء شرق اسلامي گسترش دهند و حتي،بيش از آن مشاهده مي كنيم كه ارتش عراق و خط تشيع اهل بيت(ع) همراه نيروي جامع و پشتيبان اسلام و خط مشي سياسي و اعتقادي آن در همه ناحيه شرق اسلامي بود و طي قرون متمادي توانست در برابر همه فشار و سختي ها پايدار و باقي بماند و حتي، توانست به صورت تدريجي اين فشارها را كم كند و در مقابل جريان ديگر كه در غرب اسلامي بود به علت اينكه چندان ارتباطي به اهل بيت(ع) نداشت مجبور به عقب نشيني شد.
به اين ترتيب دين اسلامي گرچه توانست به اروپا وبه مراكز مهمي در آن سرزمين نفوذ پيداكند چنانچه دراسپانيا(اندلس سابق) مشاهده مي كنيم و درآنجا پاگير و متمركز شود ولي،نتوانست به مسير خود ادامه دهد و در اين مسير پايداري كند در حالي كه اروپاي آن زمان،مانند اروپاي امروز نبود و اروپاي قديم مجموعه اي از قبايل بدوي بودند.چيزي شبيه اعراب قديم كه از تمدن و ارزش هاي اجتماعي دوربودند.با اين وجود مشاهده مي كنيم كه دين اسلامي نتوانست آن جوامع را در برگيرد چرا كه جريان اسلام درآن مناطق از سوي اموي ها سرچشمه گرفته بود وخود اموي ها به لحاظ بيداري وآگاهي ديني و معنويت اسلامي و طرفداري از اهل بيت(ع) دچار ضعف هاي زيادي بودند و كردارشان بد و نيتشان نادرست و عاري از پاكي بود و بر خلاف شيعيان عراق روحيه جهادي و سازندگي اسلامي در آنها وجود نداشت.

شيعه درتاريخ معاصر

نكته دوم:اينك به تاريخ معاصر مي پردازيم كه از زمان سقوط حكومت اسلامي عثماني آغاز و به تشكيل به اصطلاح كشور تحت سلطه استكبارو استعمار و تهاجم نظامي آن منجر مي شود كه تمام تحولات و جريانات در جوامع اسلامي ما تحت تأثير اين مسئله قرار گرفت.
در اين زمينه نيز ما شاهد بيداري و حضور جريان شيعي هستيم كه به نوبه خود تداوم جريان اصيل شيعي بود كه از تشيع عراق سرچشمه گرفته بود و توانست صف اول را در مقابله با تهاجم فرهنگي و نظامي استكبارو استعمار داشته باشد به ويژه تهاجم مسيحي كه نام تبشيرو استشراق فرهنگي و سياسي عراق را آماج اهداف خود قرار داده بود و شيعيان عراق صف اول مبارزه با اين پديده را تشكيل دادند و در رأس آنان تلاش هاي پيگيرعلامه شيخ محمد جواد البلاغي ديگر شخصيت هاي فرهنگي و سياسي و نيز فعاليت هاي ميرزا حسن شيرازي و ملا محمد كاظم خراساني و ديگر بزرگان و علما ذكرمي شود.نيزبه لحاظ نظامي مشاهده مي كنيم ملت عراق پيوسته در صف اول مقابله با تهاجم نظامي بيگانگان بودند و يكي از رهبران جبهه ملي مبارزه كه مي توان از او نام برد آيت الله سيد محمد سعيد الحبوبي و آيت الله سيدمهدي الحيدري كه جبهه القرن را رهبري مي كرد.
در اين زمينه نكته ديگري وجود دارد و آن اينكه عراقي ها توانستند در ميان كشورهايي كه طي اين دوره تحت تهاجم كامل نظامي ازسوي اروپا و غرب قرار گرفته بودند،استعمارگران و سلطه و حاكميت آنان را از كشور خود بيرون برانند و عراق اولين كشوري بود كه بعد از جنگ جهاني اول توانست براي كسب استقلال نسبي سياسي به انقلاب دست بزند و پرچمداران اين انقلاب كه به انقلاب بيستم، فرزندان شيعه اهل بيت(ع) به رهبري علما و روحانيوني همچون محمد تقي شيرازي و شيخ الشريعه اصفهاني بود.
همچنين اگر بخواهيم به نمونه هاي ديگر تاريخي بپردازيم مشاهده مي كنيم انگليسي ها بعد از تهاجم نظامي به عراق مدت سه سال در كشور ماندند اما،به علت مقاومت مردم عراق نتوانستند براين كشور سلطه پيدا كنند و نيروهاي انگليسي در هيچ جاي جهان اسلام با چنين مقاومتي روبرو نشدند و تعداد زيادي اسير و كشته دادند علي رغم اينكه سرزمينشان به لحاظ جغرافيايي كمكي به آنان نكرد و هنوز سه سال از سلطه آنها نگذشته بود كه انقلاب بيستم يا انقلاب پانزدهم شعبان روي داد و طي آن عراقي ها توانستند نتايج بزرگي محقق سازند به نحوي كه هيچ يك از ملل اسلامي منطقه درحركت هاي آزاديبخش خود به چنين نتيجه اي دست نيافتند مگربعد از جنگ جهاني دوم. ولي، عراقي ها در سال1922 اين پيروزي را محقق ساختند.
ومسئله مهمي كه بايد در اين زمينه ذكر كنيم اين است كه شيعيان عراق در زماني كه مسئله حكومت اسلامي ياملي(يا به تعبيرامروزي حكومت اسلامي يالائيك) مطرح بود آنقدر ازآگاهي سياسي برخوردار بودند كه با انحراف حكومت از اسلام مخالفت كردند و خواستار حكومت اسلامي در كشورشدند و اين مسئله به مقاومت علما در برابر انحراف حكومت و تبعيد و اخراج آنان از عراق و تحريم انتخابات به دنبال تقلب درآن و ديگر اقداماتي مربوط مي شود كه نشان دهنده ميزان بالاي آگاهي فرهنگي و اعتقادي شيعيان نسبت به موضوع حكومت است و اين آگاهي در جريان هاي مغاير با خط اصيل تشيع اهل بيت مشاهده نمي شود.
همين مسئله درحركت مشروطه در ايران نيز مشاهده مي شود كه اين حركت توسط علمايي ازنجف اشرف رهبري مي شد اعم از فارغ التحصيلان حوزه يا علمايي كه در زمان مشروطه در نجف زندگي مي كردند و حركت مشروطه نيز يك حركت فرهنگي و اسلامي و درسطح بالايي از فهم و درك اسلامي قرار داشت و زماني كه منحرف شد اولين چيزي كه با آن مقابله كرد آگاهي موجود نزد شيعيان اهل بيت(ع) و علماي آنان بود و درهمين راه بود كه آيت الله شيخ فضل الله نوري به شهادت رسيد و اين يكي از مسائل مهم در زمينه آگاهي فرهنگي شيعيان و درك آنان از اسلام و مفاهيم اصيل آن است به طوري كه موجب شد شيعيان پيوسته مسئوليت دفاع از اسلام و مصالح عامه اسلامي و كشور اسلامي را بر دوش بكشند و هيچ گاه دچار تمايلات شخصي يا فرقه اي يا منافع گروهي نشدند.
و درعصركنوني يكي از بارزترين نشانه هاي آگاهي و مسئوليت اسلامي،انقلاب اسلامي در ايران و تأسيس حكومت مباركه جمهوري اسلامي درايران است كه دراين زمينه نيز مي بينيم كه بيداري اسلامي در جهان اسلام از عراق و از مرجعيت آيت الله حكيم آغازشد و چنين رويكردي به موضوع اسلامي و حكومت اسلامي و مقابله سياسي ديني به «نهضت اسلامي مرجعيت» از آن تعبير مي شود اولين و بارزترين فعاليت سياسي گسترده است كه از مرجعيت سرچشمه مي گيرد و بعد از شكست مشروطه و عقب نشيني انقلاب بيستم رخ مي دهد و دراين دو رويداد ما با نوعي ركود در حركت و خيزش سياسي روبه رو مي شويم.
دراينجا هم مي بينيم كه اين نهضت نيز از عراق و مرجعيت آيت الله حكيم آغاز مي شود و بسياري از نهضت ها در جهان اسلام همچون لبنان و پاكستان و افغانستان و مناطق خليج،ازشخصيت هايي نشئت مي گيرد كه در نجف اشرف ودر سايه آن مرجعيت تربيت شدند و در فضاي آن نهضت و آن روزها زندگي كردند و با آن برخورد داشتند و به نحوي آنرا تجربه كردند و اولين كساني كه پيام انقلاب اسلامي ايران به رهبري امام خميني(ره) را لبيك گفتند فرزندان آن نهضت و شاگردان آن در عراق و ديگركشورها بودند. نشانه هاي ديگر:
كه برآگاهي شيعه دلالت مي كند عبارتند ار:
-موضع مرجعيت از مسئله فلسطين.
-موضع مرجعيت از تشكيلات منظم اسلامي كه به تنظيم اسلامي معروف است و نحوه تعامل با آنها.
-موضع مرجعيت نسبت به انديشه سياسي غربي و موضع آن نسبت به سلطه بيگانگان.
ودر اين زمينه به مثالي مي پردازيم و آن موضوع ( تنظيم اسلامي) است و مرجعيت در عراق تشكيلات منظم اسلامي را كه از حوزه علميه نشئت گرفته است و گاهي وابسته به تشكيلات و مواضع آن هستند حمايت مي كند و رشد خيزش اسلامي و گسترش آن به علت همين حمايت بود. اما در ايران حركت اسلامي ( درابتداي تشكيل) كه فدائيان اسلام بودند و زماني كه خواستند حركت خود را آغاز كنند مشاهده مي كنيم تشكيلات مرجعيت در شهرقم درزمان مرجعيت آيت الله بروجردي اقدام به محدود كردن اين خيزش ،اگرنگوييم سركوب آن، كردند و مرجعيت آن زمان آنچه را كه براي فدائيان اسلام و نواب صفوي و ديگر شهيدايي كه به دست حكومت شاه شهيد شدند محكوم نكرد و صرف نظراز شرح وقايع و دلايل اين مسئله اما، انسان مي تواند نفاوت مابين نوع خيزش اسلامي معاصر در عراق و ديگر خيزش هاي اسلامي را مقايسه كند.
بله، مي توانيم بگوييم كه امام امت حضرت آيت الله امام خميني(ره) توانست دستاورد مهمي را محقق سازد و چنين گام بلندي را براي اين نهضت بردارد و بر تمام نهضت هاي جهان اسلام تفوق پيدا كند و اين خيزش اگر چه به مدرسه اهل بيت(ع) و فرهنگ سياسي و اسلامي آن بزرگواران مربوط مي شد اما،وقتي از ريشه هاي اين نهضت و نشانه هاي اوليه آگاهي درآنها جست وجو مي كنيم مشاهده مي كنيم ريشه و آغاز همه اين آگاهي و اين تحول درعراق شكل گفت.
براي مثال طرح«جماعت العلماء »و برنامه آن به عنوان يك سازمان و تشكيلات سياسي كه درحال حاضرآن را به عنوان يكي از انديشه ها و طرح هاي سياسي مهم و مطرح مي شناسيم و توانست حركت سياسي و روحانيت ايران همچون «جامعه روحانيت» يا «مجمع روحانيون» يا ديگر تشكيلات اين چنيني را هدايت كند،ريشه هاي آن قبل از اينها در عراق شكل گرفت و حركت كرد مانند«جماعت العلماء» در نجف اشرف و اين تشكل تقريباً دو ماه بعد از انقلاب 14 ژوئيه 1958 ميلادي تأسيس شد به طوري كه در عراق آن زمان،جريان هاي سياسي جديدي ظاهرشدند ازجمله حركت مار كسيستي كه با اسم حزب كمونيست عراق بعد ازجنگ جهاني دوم ظاهر شد. اين حزب تا حدي يك حركت مردمي به حساب مي آمد ولي،به صورت پنهاني با شعار « ميهن دوستي» و «مبارزه با استعمار» فعاليت مي كرد همچنين احزاب قومي در صحنه عراق ظاهر شدند و به فعاليت پرداختند اما،وجهه مردمي كمتري داشتند ولي، در محافل نظامي و دولتي و در ميان سني هاي عراق نفوذ داشتند.اين جريان سياسي وجهه قومي داشت و درجهان عرب رهبري آن به دست جمال عبدالناصر بود و در آن زمان يك جريان قوي به حساب مي آمد به ويژه كه جمال عبدالناصرشعار مبارزه با استعمار و آزادي و وحدت جهان عرب راسرداده بود و توانست موفقيت هاي در ملي كردن كانال سوئز و تقويت نظامي ارتش مصر و نيزمشاركت در اعلام جنبش عدم تعهد به دست آورد.
و بعد از انقلاب 14 ژوئيه كه به تغيير ساختارنظام حكومتي و تبديل آن به نظام جمهوري شد،ملت عراق به آزادي نسبي دست يافتند و فرصت جديدي به دست آوردند كه «با صراحت» اسلام و نظام حكومتي اسلام را به عنوان جايگزين نظام حكومتي سابق حاكم برعراق ارائه دهند تا به اين وسيله با جريان هاي غير اسلامي پديدار شده در صحنه عراق بعدازاين انقلاب مقابله كرده باشند و در عين حال به خواست علماي بزرگ عراق براي ورود به صحنه سياسي و همجوشي با مردم در صحنه بر اساس اسلام پاسخ داده باشند. اسلامي كه تنها رابطه بين انسان و خدا يا مجرد عبادت نبود بلكه عقيده و نظام حكومتي نيز به حساب مي آمد و براساس اين تفكر جماعت علما تشكيل شد و اعضاي آن در مرتبه دوم نسبت به مراجع بزرگ حوزه نجف اشرف قرار داشتند و متشكل از گروهي ازعلماي عراقي و غيرعراقي عرب و غير عرب و تعدادشان سيزده نفر بود و سه نفرآنها عضو كميته نظارت بودند چون قديمي ترازديگران بودند و بقيه جزو كميته اجرايي اين جماعت بودند و همگي به درجه اجتهاد رسيده بودند و آيت الله حكيم آن را به عهده داشت و هزينه فعاليت آنها را تأمين مي كرد و ديگرعلما و مراجع نجف نيز به اين جماعت كمك مي كردند و در تأييد آن اعلاميه و تأييديه با امضاي خود صادر كردند و از جمله اين علما مرحوم آيت الله سيد عبدالهادي شيرازي و مرحوم آيت الله سيدمحمود شاهرودي و آيت الله خويي و مرحوم آيت الله سيد محمد جواد طباطبايي تبريزي و ديگران بودند و بعد ازآن « جماعت علماي بغداد و كاظمين» تأسيس شد و اين مسئله بعد ازآن به ايران منتقل و اين گونه برداشت مي شود كه امتداد نهضت و ريشه ها و خط مشي آنها طبق دلايل زيادي به عراق و حوزه نجف اشرف تبديل بشوند و مي توان ازطريق بحث آن را ثابت كرد و حركت آگاهي و بيداري و اصول و ريشه هاي آن و نيزخط سير و پيشرفت امور و سير حوادث در عراق وايران ونحوه تفاعل و تأثير آنها بر همديگر را شناخت.
از مصاديق اين جريان مي توان از سيد حسن مدرس و آيت الله كاشاني نام برد كه در نجف اشرف درس خواندند و از مدرسه شيخ آخوند خراساني و شيخ ميرزا حسين نائيني فارغ الحصيل شدند.
ودر رابطه با مسائل بزرگي كه جهان اسلام با آنها روبرو شد به ويژه در چند دهه اخير همچون هجمه فرهنگي تبشيري و هجمه استكباري و استعماري و مسئله فلسطين و احداث پايگاه هاي مختلف براي استكبار جهاني دراين كشور اشغالي و ديگر كشورهاي منطقه و آوارگي مردم آنها و هجمه فرهنگي سياسي الحادي ماركسيسم و ديگر فرهنگ هاي لائيك،درهمه اينها ما شاهد بيداري فرهنگي شيعيان عراق و نقش پيشتاز آنها درمقابله با اين انحرافات هستيم و با نگاهي به آگاهي شيعي و حوزوي در عراق و اصول آن مشاهده مي كنيم كه شيعيان عراق با منطق شيعي توانستند نتايج بسيار بزرگي در مسائل بزرگ مربوط جهان اسلام محقق سازند و شيعيان عراق توانستند گوي سبقت را در مقابله و مجاهدت و ازخود گذشتگي درمبارزه با اين هجمه هاي فكري و فرهنگي و ادبي از ديگران بربايند.
واين مسئله از اهميت ويژه اي برخوردار است زيرا،نمايانگريك چارچوب كلي است كه اين بيداري درآن حركت مي كند بدون اينكه به مسائل ديگري منحرف شود وآنها را چارچوب فكري قرار دهد و اين چارچوب چيزي جز مصلحت عاليه اسلامي نيست و هرگونه تحرك و مقابله كه بر ضد استبداد و طغيان و رژيم هاي ظالم و جائر صورت گرفت تماماً برخاسته از مصلحت عاليه اسلامي بود و هرگونه تحرك و مقابله بر ضد استبداد و طغيان و رژيم هاي ظالم و جائر صورت گرفت تماماً برخاسته از مصلحت عاليه اسلامي بود و هر گونه گرايش فرقه اي يا فتواهاي «شخصي» يامنافع خاص زيان آور از آن منتفي بود.
موضع مرجعيت شيعه در عراق در برابر گسترش سياسي و فرهنگي ماركسيستي و تحرك و فعاليت مرجعيت آيت الله حكيم (قده) و فتواي ايشان به همراه ديگر مراجع نسبت به اين مسئله از قضاياي ويژه و خاص در آگاهي (بيداري) فرهنگي شيعي عراق به حساب مي آيد.

شعائرحسيني (فرهنگ عاشورا)

يكي ديگر ازنشانه هاي كه بر مسئله بيداري فرهنگي شيعي عراق دلالت مي كند مسئله شعائر حسيني (فرهنگ عاشورا) است كه زمان حال را به آينده مربوط مي كند به طوري كه ما هيچ كشوري را نمي بينيم كه مردم آن به اندازه مردم عراق به قضيه امام حسين (ع) و شعائرمتعلق به آن و نيز فرهنگ عاشورايي دربرابر چنين هجمه هاي پي درپي عليه قضيه شعائر حسيني پايبند باشند و از جمله اين هجمه ها اقداماتي بود كه اين مسئله عاشورا را كاملاً محكوم مي كرد و آن را به انحراف و تبعيت فرهنگي و سياسي متهم مي ساخت و مي خواست آن را از ريشه هاي فكري و فرهنگي آن جدا كند وبه هيچ وجه به آن اعتراف نكند.
اين هجمه اززمان حكومت اموي ها آغاز شد و در برهه هايي از حكومت عباسيان همچون متوكل عباسي ادامه يافت و تا زمان شيخ طوسي (قده) عليه هيات هاي حسيني كه در آن زمان شكل گرفته بود ادامه يافت و شيخ طوسي در آن زمان به علت اقامه مراسم حسيني در بغداد از سوي گروه آل بويه مورد آزار و اذيت قرار گرفت و همين مسئله موجب هجرت ايشان به نجف و انتقال حوزه علميه به آنجا شد و حكومت وقت نيز با حمايت و پشتيباني از برخي گروه هاي متعصب و مخالف موجب مخالفت عمومي با برگزاري مراسم حسيني شد و برخلاف حكومت هاي ديگر كه مستقيماً اقامه مراسم حسيني را سركوب مي كنند اما،اين دفعه از گروه هاي مخالف براي اجراي خواسته خود استفاده كردند چنانچه امروز شاهد چنين پديده اي در شبه قاره هند همچون پاكستان هستيم.
اما بر خلاف تمام موانعي كه در طول تاريخ و در تاريخ معاصر در سر راه اقامه مراسم حسيني ايجاد شد ولي،اقامه اين مراسم به پديده اي مورد قبول همه مردم عراق با همه گرايش هاي مذهبي تبديل شده و اين مسئله مديون تمام صبرها و پايداري ها در راه اقامه اين شعائر و توضيح و توجيه اسباب و نتايج روحي و فرهنگي عاشورا است به طوري كه عاشورا به يك مدرسه سياري تبديل شد و با تحول آن همه مردم عراق متحول شدند و ديگرمردمي را نمي بينيم كه به مقابله با اين مسئله بر خيزند و اين نشان مي دهد كه حكومت هاي وقت موجب تحريك عصبيت ها و انحرافات فكري نزد مردم شدند.
همچنين وقتي به اقدامات متوكل عباسي در سركوب شعائرحسيني نگاه مي كنيم به طوري كه اقدام به تخريب مقبره حضرت و تبديل آن به منطقه كشاورزي كرد و نيز مردم را سربريد و ماليات زيادي از آنان گرفت و دست هاي زوار حسيني را قطع كرد و در حكومت ياسين الهاشمي در زمان عثماني ها كه اقدامات وحشيانه در اين رابطه انجام دادند تا حكومت بعثي هاي عفلقي كه ضرر و فساد را در همه سر زمين عراق و كشورهاي مجاور پراكنده ساختند و اقدامات سركوبگرانه وسيع و مداومي كه عليه شعائرحسيني اعمال كردند از جمله انتفاضه صفر سال 1397 ه- 1977 ميلادي كه يكي از بارزترين عمليات ضد حسيني اين رژيم به حساب مي آيد.
انتفاضه صفر يكي ازرويدادهايي است كه براي احياي شعائر حسيني و زيارت مرقد امام حسين(ع) به پاشد و طي آن مردم قصد كردند با پاي پياده به زيارت مرقد امام حسين (ع)بروند و مراسم ديگري همچون روخواني و نوحه سرايي و سينه زني نداشته باشند تا بهانه اي به دست برخي افرادي كه سينه زني ونوحه خواني و زنجيرزني و ديگر مراسم را به نحوي بدعت مي دانند ندهند و مراسم صرفاً به صورت پياده روي انجام شود و هدف از آن پيروي و التزام به خط اهل بيت (ع) باشد و در هنگام پياده روي هيچ راهي بسته نشد و هيچ محلي بيهوده اشغال نشد ولي،علي رغم اين اقدامات دولت اين پياده روي مردمي را كه با ساده ترين صورت، شكل گرفته بود به بدترين وجه سركوب كرد و بيش از ده هزار نفر را بازداشت كرد و همه را با وحشيانه ترين روش ها شكنجه كرد و بسياري از آنها را كشت و بسياري از آنها را در زندان نگه داشت و اين اقدام نشان داد كه مسئله مورد هدف رژيم همان شعائر حسيني است و در اين بين ملت عراق را مي بينيم كه بر اين مسئله ايستادگي كرد و خواست وحتي،وجود و حضورخود را بر دولت تحميل كرد به طوري كه رژيم احمد حسن البكرمجبور به عقب نشيني و كوتاه آمدن در برابرخواسته مردم كرد و در سال هاي بعد اقدام با اطعام زوارامام حسين كرد و چنين وانمود كرد كه خدمات ارائه شده به دستور صدام و تمايل او براي مشاركت در عزاي حسيني است.
البته شكي نيست كه شعائرحسيني و موضع حاكمان زور نسبت به آن موضوع فرهنگي و سياسي مهم و كلي مربوط مي شود كه دلايل فرهنگي و سياسي خاص خود را دارد و آن موضع و ديدگاهي است كه از اين شعائر نسبت به حكومت هاي ظلم و جورو اقدامات سركشانه و طغيانگرانه و منحرف برداشت مي شود واين از موضوعات و مسائل كلي است كه به مسئله اسلام و انسان دوستي اسلامي مربوط مي شود و به همين دليل است كه اين شعاير ازچنين پذيرشي در ميان محافل اسلامي با همه تفاوت ها و گرايش هاي مذهبي پيدا كرده است و اين مسئله بار ديگر مشخص مي كند مسئله تشيع يك مسئله مذهبي و فرقه اي نيست بلكه يك قضيه اسلامي ومجموعاً انساني است كه مسئوليت آن را اين جماعت صالح بر دوش كشيده اند.

حقوق مدني و فرهنگي و سياسي

نكته سوم: شعائر حسيني از جمله موضوعاتي است كه همچنان كه زمان گذشته را به حال حاضروصل كرده مي تواند زمان حال را به آينده مربوط كند و ابزار ارتباطي آن چيزي جزمسئله حقوق مدني و فرهنگي وسياسي نيست كه شيعيان اهل بيت و گروه هاي متشكل ازآنها همواره در پي حفظ و صيانت ازآن براي خود بوده اند و با توجه به اهميت اين حقوق ما نيزسعي داريم براي آينده آن برنامه ريزي داشته باشيم تا بتوانيم با تحولات ناشي از اوضاع سياسي درمنطقه به ويژه عراق مقابله نمائيم.
اين مسئله يكي ازموضوعات مهمي بود كه هر چند يك بارپيرامون آن بحث مي شود و موضع قدرت هاي سياسي و حكومت ها نسبت به آن همواره متفاوت و گاهي نيز متناقض بود،خواه درميان محافل شيعي و در طرز فكرآنها يا در ميان گروه هاي ديگر به نحوي كه برخي معتقد بودند مطرح ساختن اين موضوع از ضرورت هاي خيلي مهمي است كه بايد در همه شرايط آشكار و روشن مطرح شود به طوري كه گاهي نزديك بود به يك موضوع فرقه اي (طايفه اي) تبديل شود ولي، برخي ديگر موضع منفي و متعصبانه اي نسبت به آن داشتند و آن را از محرمات يعني مسائل ممنوعه و تحريم شده به شمار مي آوردند كه نبايد درباره آن سخن گفت و حتي، به آن اشاره اي هم نكرد و البته در اين بين موضع ميانه اي نيز وجود داشت اما، چيزي كه بايد در اين خصوص گفت موضع مخالف برخي كشورهايي بود كه وقتي درباره حقوق اجتماعي شيعيان با آنها صحبت و مذاكره مي شد به ويژه در زماني كه اين مذاكرات در چارچوب همايش ها و مراسم وحدت بخشيدن به مواضع سياسي گروه هاي مخالف عراقي انجام مي شد و اين ادعا كه طرح چنين مسئله اي شكستن برخي حريم هاي سياسي است كه سرانجامي جز تجزيه و تقسيم جامعه ندارد در حالي كه برخي احزاب سياسي اسلامي معتقد بودند كه اين مسئله غير قانوني است و با موضع گيري هاي سياسي نسبت به آن همخواني ندارد و خلاف انديشه اسلامي و آگاهي اسلامي و تفكر اسلامي است و از نظر آنان نوعي طرح انحرافي در جهت گيري اسلامي و تفكر اسلامي است.
وبرخي اين موضع متعصبانه را قبول نداشته و مي گويند اين يك تفكر انحرافي نيست ولي،مصلحت سياسي اقتضا نمي كند كه درچنين وقت و در چنين شرايطي آن را مطرح و معتقد بود كه اين طرح به حساب مصالح و مفاسد مربوط مي شود به اين معني كه به لحاظ اصولي اشكالي در طرح اين موضوع نيست ولي، از موضوعات مهمي به حساب مي آيد كه بايستي درآينده حل و فصل گردد.
باتوجه به اين اختلاف در ديدگاه بايد اين طرح مورد بررسي وتشخيص قرار گيرد و موضع صحيح درقبال آن گرفته شود.
اين طرح ممكن است به لحاظ ديني و سياسي از چند جنبه مورد بررسي قرار گيرد كه مادراينجا به دو جنبه از آن مي پردازيم:

جنبه ملي (ميهني)

اول: از طريق حل مسئله حقوق مدني و فرهنگي و سياسي افراد و درخواست آن در چارچوب به اصطلاح حكومت ملي و به معناي ديگر در خواست حكومت دمكراتيك كه لازمه آن وجود يك حكومت ملي لائيك و دمكراتيك است.اين حقوق مي تواند در چارچوب اجراي قوانين و مقررات حكومت هاي ملي (دمكراتيك) در خواست شوند كه بر اساس آزادي و اجراي رأي اكثريت و منافع مربوط به افراد و گروه ها استوارند. دراين حكومت ها دمكراسي بر اساس آزادي و حفظ منافع مربوط به افراد و حقوق آنها و ازجمله اين حقوق استوار است و اين افراد مي توانند از منافع و خواسته ها و تمايلات و اهداف سياسي خود صحبت كنند و آزادانه ازحقوق خود استفاده نمايند و در اين صورت مي توان در چارچوب چنين حكومت ملي و دمكراتيك اين حقوق را مطرح كرد زيرا،دمكراسي به عنوان يك نظام حكومتي چنين حقوقي را تضمين مي كند بدون اينكه نيازي به سخن گفتن درباره خصوصيات مذهبي باشد.
اما واقعيت سياسي كه در تاريخ عراق لمس كرديم خلاف آنچه بود كه در بالا ذكر كرديم و آن اينكه پيرو آن اهل بيت(ع) درطول دوران حكومت هاي استبدادي عراق به عنوان يك اقليت مطرح بودند و معمولاً اقليت هاي هرحكومت استبدادي قادر به دستيابي به همه حقوق فرهنگي و سياسي در اين حكومت ها نيستند و سهم آنان حقوق ناچيزي است كه در سايه استبداد و تعصب و مخالفت اكثريت مسئولين حكومتي آن حقوق ناچيزهم پايمال مي شود و كار به جايي مي رسد كه مطرح ساختن آن با تعقيب و قتل و شكنجه و زندان و آوارگي همراه مي شود همچنان كه در حكومت هاي روي كار آمده درعراق شاهد آثارو عواقب سخت اين اقدامات بر حقوق اين قشرازجامعه مان بوديم و چيزي كه اين مسئله را پيچيده تركرد توطئه ها و سياست هاي استعمارگرانه انگليس بود كه از گذشته هاي دور سعي كرد محروميت حقوقي شيعيان را ريشه دارتركند به ويژه كه شيعيان موضع مخالفي دربرابرحاكميت انگليسي ها داشتند و جلودار جنبش جهان ضد يورش فرهنگي و نظامي انگليسي ها داشتند.
اين از يك سو، از سوي ديگر رهبران مردمي و گروه هاي آگاه و انقلابي(از همان ابتدا) براساس چارچوب كلي انديشه اسلامي و اصول حكومتي اسلامي و وحدت اسلامي و منافع عاليه اسلامي حركت مي كردند و توجهي به مقوله حكومت ملي و دمكراتيك نداشتند چرا كه از نظرآنان اين حكومت ها منافع و مصالح عمومي مردم در زمينه استقلال و آزادي و استفاده از منابع كشور و زندگي آسوده را ازبين مي بردند و همين مسئله علت اصلي مبارزه با استعمار و حاكميت بيگانگان و مبارزه با منافع شخصي و گروهي آنان بود.
درهمين رابطه برخي ملي گرايان خرده پا وبرخي افراد جاهلي كه تحت تأثيرافكار و سخنان آنان قرار داشتند سعي كردند اين انديشه اصولي و منطقي كه مصلحت همه امت را درنظرداشت،وارونه جلوه دهند و ظالمانه و از سر دشمني عليه حوزه هاي علميه و روحانيون و مراجع آن موضع گيري كنند و آنها را متهم كنند كه اجازه نمي دهند ما در حكومت عراق مشاركت داشته باشيم چرا كه آنان مشاركت در انتخابات را تحريك و ورود به ادارات دولتي را تحريم كردند.ازهمان ابتدا با حكومت قطع رابطه كردند و ازاين قبيل سخنان. و به اين ترتيب ما را از دست يافتن به حقوق خود محروم ساختند در حالي كه حكومت از همان ابتدا تحت حاكميت انگليسي ها و يك حكومت منحرف و ساختگي بود و به منظورانتقام جويي آنان را از حقوقشان محروم ساخته بود و درعين حال دشمني با اسلام و ارزش هاي انساني را هدف خود قرار داده بود.
اين كلمات زماني كه از سر نيت هاي صادقانه بر مي خيزد،مسلماً قابل توجيه اند ولي، زماني كه از سر تهمت و افترا و انحراف و وارونه جلوه دادن حقايق و واقعيت هاي اجتماعي و سياسي آن زمان گفته شوند ظالمانه مي شوند.
ولي حقيقت مسئله حركتي بود كه براي آزادي از قيد و بند و حاكميت استعمارآغاز شده بود در حالي كه رئيس حكومت مي خواست مردم را برده خود و تبعه استعمارگران وسودجويان قرار دهد اما، لازمه آگاهي و بيداري مقاومت در برابر چنين حكومت هايي بود و چون شيعيان از اين آگاهي و بيداري برخوردار بودند پيوسته مورد تهاجم اين حكومت ها قرار داشتند.
لذا كسي كه تاريخ حكومت هاي ملي در عراق را بررسي مي كند دو گروه از مردم را مي تواند مشاهده كند:
الف-گروهي كه حكومت را قبول ندارد و از آن فاصله مي گيرد و كنار مي كشد.
ب- گروهي كه به عنوان دنباله رو و مزدور خود را به اين حكومت وابسته كرده اند و درحاشيه قرار دارند و اگر احياناً در ميان برخي از آنان كسي پيدا شود كه احساس مسئوليت بكند،ازسوي حكومت تبعيد يا محاصره يا سركوب مي شود و اين وضعيت كلي حكومت هاي آن زمان بود.
و زماني كه شيعيان بعد از تشكيل حكومت ملي به اكثريت عددي در عراق تبديل شدند با دو مشكل اصلي و اساسي روبرو شدند (وتا به حال روبرو هستند):
اول: مشكل پايبندي آنان به ارزش ها و مسائل اخلاقي است كه با هرگونه استعمار و حاكميت بيگانه مخالف بود به ويژه كه دولت استعمارگر دشمني و سركوب آنان را در پيش گرفته بود.
دوم: مشكل تعصبات فرقه اي و ظلم هاي حكومت هاي گذشته و حمايت كشورهاي عربي داراي اكثريت سني از اين حكومت ها كه از دست يافتن شيعيان به حقوق مادي و دمكراتيك در كشورشان جلوگيري مي كردند.

چارچوب اسلام

دوم : درخواست اين حقوق در چارچوب اسلام و اصول اساسي آن كه مي توان به چارچوب اسلامي از آن ياد كرد ولي، آيا درست است كه با اين حقوق در اين چارچوب تعامل كرد؟ ازآن گذشته شيوه صحيح تعامل با اين حقوق اگر هم درست باشد چيست؟
اما پاسخ سئوال اول كه مي توانيم از طريق نظر مراجع تقليد دراين خصوص به آن برسيم و ما خواه گروه باشيم يا حزب، افراد باشيم يا جمع،مي دانيم و ايمان داريم تنها مرجع آشنايي با اسلام و احكام اسلامي همانا علماي اسلام هستند و درعين حال رفتارشان براي ما الگو است به ويژه زماني كه هيچ يك از علما در مرجعيت يك عالم و صحت آن شكي نداشته باشند.براي مثال مرجعيت آيت الله حكيم كه از سوي مراجع معاصر خود يا مراجع بعد ازخود از احترام كامل برخوردار بودند و علماي نجف اشرف همچون آيت الله خويي يا شهيد صدر يا امام خميني (ره) با ايشان به عنوان يك مرجع ديني مطلق تعامل داشتند و ايشان راتأييد مي كردند و نوشته هايي در اين خصوص از اين بزرگواران وجود دارد كه دال بر اين مسئله است و شكي براي كسي باقي نمي گذارد. اين بزرگوار در عرصه سياسي خاص خويش، تحول بزرگي در اين حركت ايجاد كرد و يكي از افرادي بود كه بر اين حقوق تأكيد مي كرد و سخنراني هاي ايشان بر اين مسئله دلالت مي كنند و حتي، در ديدارهاي سياسي كه داشتند پيوسته خواستاراجراي اين حقوق مي شدند و نيز در بيانيه هاي صادره از سوي ايشان اين مسئله به چشم مي خورد. به اين ترتيب درمي يابيم كه هيچ شكي در صحت در خواست اين حقوق در نظريه اسلامي وجود ندارد.
ودر پاسخ به سوال دوم كه شيوه صحيح اسلامي در مطرح ساختن قضيه است و آيت الله حكيم و ديگرعلما به آن پايبند بودند بايد گفت اين مسئله بايد در چارچوب مسئله زير صورت بگيرد:
اول: خواست عادلانه اين حقوق براي همه اقشار مردم بدون توجه به اكثريت و اقليت مردم.
دوم:حفظ مصالح عاليه اسلامي براي همه گروه هاي مردمي.
سوم: حفظ وحدت مردمي و گروه ها.
چهارم: دوري از هرگونه تعصب فرقه اي و حزبي و مذهبي و جلوگيري از سلطه اكثريت براقليت يا اقليت براكثريت.
به اين ترتيب حق براي همه است و عدل براي همه و كشور براي همه است وسرنوشت همه مردم سرنوشت واحدي است و دشمنان و مستكبران دشمن مشترك ما هستند و نيزمطرح ساختن اين حقوق بايستي ضمن توجه به توانمندي ها و لياقتها و مساوات و عدالت صورت بگيرد و اين طورنباشد كه مذهب علت محروميت بشود و دراين راستا وحدت امت و حكومت حفظ شود و به تعدد فرهنگ ها احترام گذاشته شود.

وحدت امت:

حال اين سؤال پيش مي آيد كه چگونه مي تواند با اين طرح وحدت امت اسلامي حفظ شود با توجه به اينكه وحدت مردم جزو مصلحت هاي عالي اسلامي است كه ائمه معصوم (ع) و نيزعلما و بزرگان اسلام بر آن توجه و تأكيد داشتند.
پاسخ به سؤال مربوط به حفظ وحدت اسلامي ما بين مسلمانان را مي توان در احكام اسلام و منطق اهل بيت و امامان (ع) و آموزه هاي آنان دراين خصوص يافت چرا كه اين بزرگواران بيش از ديگران به اين موضوع اهميت داده اند ومن در كتاب «وحدت اسلامي از ديدگاه ثقلين» به طور مفصل درباره آن صحبت كرده ام و فكر مي كنم،اين كتاب براي طلبه هاي علوم ديني و فرهيختگان اسلامي مفيد باشد به ويژه بخش دوم آن كه تنها شعار يا مقاله به حساب نمي آيد بلكه به يك نظريه اصيل اسلامي پرداخته و استدلال هايي از قرآن و امامان (ع) براي اين منظور ارائه داده است. به اين ترتيب مي توان گفت همچنان كه امامان(ع) در تحقق وحدت اسلامي نقش اصلي را داشتند و آموزه و منش آنان در اين خصوص نيز آشكاربود،ولايت و سير در خط آنان نيزيكي از محورهاي وحدت مسلمانان و همين مسئله بود كه اين بزرگواران مورد محبت و احترام و بزرگداشت از سوي تمام مذهب اسلامي قرار گرفتند. پس اگر خواسته باشيم وحدت اسلامي را حفظ كنيم بايد به دو مسئله توجه داشته باشيم:
اول اينكه مسلمانان در چارچوب مودت و محبت اسلامي با يكديگر برخورد كنند چنانچه خداي متعال در قرآن مي فرمايد:«المؤمنون والمؤمنات بعضهم اولياء بعض» ( توبه:71) و به مقدسات همديگر احترام بگذارند و به اين وسيله زمينه آزادي كلام و گفت و گو درباره كلمه مسائل اسلامي را فراهم نمايند چنانچه در ميان علماي اسلامي مي بينيم كه چگونه با حفظ احترام يكديگر و حفظ احترام نظرات همديگر،افكاريكديگر را ارزيابي مي كنند و صواب و خطاي يكديگر را براي هم مشخص مي كنند و اين مي تواند نمادي براي وحدت ما بين كليه مذاهب اسلامي باشد و آغازي براي دستيابي به عدالت و حق و ابزاري براي ايجاد وحدت و تقويت روابط ديني و فكري و انساني و منافع سياسي واجتماعي آنان باشد در سطح جهاني از اين مسئله با عنوان منافع مشترك و احترام متقابل ياد مي شود و البته مسلمانان از اين نظر برديگر ملل جهان برتري دارند چرا كه نقاط مشترك ديني و فكري آنان بيش از پيروان اديان ديگراست.
دوم اينكه وحدت را از طريق تحميل يك فكر و يك نظر و يك موضع مشخص بر مردم محقق ساخت و اين شيوه اي است كه حكام مستبد پيش مي گيرند و اگر مخالفتي بارأي و نظرشان مشاهده نمايند به سركوب و زندان يا تبعيد و حتي نابودي مخالفان مي پردازند. به اين ترتيب تحقق وحدت يك سويه مي شود و طرف مقابل يا بايد ساكت شود و در صحنه حاضر نشود يا اينكه نابود شود و كسي از آنان باقي نماند و اين مي شود جامعه با وحدت!!!
وقتي به تاريخ مراجعه مي كنيم مي بينيم اسلام براي مثال مسيحيت را به رسميت شناخت در حالي كه خود مسيحيان معتقدند كه مسيح خداست و با وجود اينكه اسلام اين مقوله را كفر مي داند با اين وجود مسيحيان به زندگي خود در جوامع اسلامي ادامه دادند ولي،مسلمانان شيعه(دربرخي از برهه هاي تاريخ) از شدت ظلم و محروميت كارشان به جايي رسيد كه اگر به آنان يهودي يا نصراني گفته مي شد بهتر بود تا به آنان شيعه گفته شود زيرا،عنوان يهودي يا مسيحي آنان را اهل ذمه و اهل عهد مي كرد و حقوق اجتماعي و فرهنگي آنان محفوظ مي ماند ولي،اگربه آنان شيعي گفته مي شد حكم كفر و سركشي برآنان اطلاق مي شد و سرنوشتي جز قتل و تعقيب نصيبشان نبود و اين به خاطرتنگ نظري و خود رأيي و استبداد فكري حكام جائر گذشته بود و اين شيوه فكري و عملي از سوي پيروان مذهب مخالف اهل بيت(ع) و از سوي منطق طرف ديگر درتحقق وحدت بر مردم اعمال مي شد.
نظام «صدام» يكي از نظام هاي سركوبگري بود كه براي تحقق وحدت مورد نظر خود اين شيوه را اعمال كرد.شيوه حزب واحد و شخصيت واحد كه كمونيست ها و اموي ها و برخي حكام جور عباسي و عثماني اين شيوه را پيگيري كردند.
ولي اينجا يك مسئله اي پيش مي آيد و آن اينكه آيايك انسان صاحب فكر و صاحب عقيده مي تواند در برابر ظلم و استبداد تسليم شود؟ و شيوه هاي سركوبگرانه مي تواند وحدت و امنيت را محقق سازد؟
البته تاريخ و روند آن ثابت كرد كه تحقق وحدت با اين روش صورت نمي گيرد و نتيجه آن منقلب شدن امور بر كساني است كه باني اين روش بوده اند و البته ناامني و اختلاف و ضعف و سستي جامعه را به دنبال داشته است. لذا بايد بينديشيم و حركت كنيم و در چارچوب اسلام و مصالح عاليه اسلامي در درجه اول و در چارچوب احترام متقابل و احترام به حقوق انساني ديگران حق خود و حق ديگران را مطالبه كنيم و سعي كنيم همه را به حقوق مشروع آنان برسانيم.

آيت الله حكيم و مسئله وحدت

با اين شيوه و اسلوب اسلامي آيت الله حكيم توانست احترام اهل سنت عراق و حتي، مسيحيان اين كشور را جلب كند و ايشان در زمينه درخواست حقوق تنها شعار مظلوميت خود و شيعه خود را سر نمي داد بلكه حقوق همه را براساس حق و عدل و مساوات و احترام به انسان و حقوق و عقائد او در خواست مي كرد و زماني كه اهل سنت نيز در معرض ظلم و تعقيب رژيم قرار مي گرفتند چنانچه در زمان حكومت كمونيست ها در عراق(اواخر سال1958 و اوائل1959) انفاق افتاد و گروه هايي از اهل سنت و علما و احزاب آنان در بغداد و موصل و الرمادي و كركوك در معرض عمليات سركوبگرانه و فشار سياسي و محاصره و تهديد و اخطار قرار گرفتند آيت الله حكيم با قدرت در مقابل حكومت ايستاد و بازتاب و نتايج منفي بسياري برايش به بار آورد همچون بازداشت هاي گسترده علما و طلاب حوزه علميه و محاصره آن و محاصره بيت ايشان و تهديد به قتل و زندان و انواع اهانت ها و تمسخرهاي ديگر.
همچنين موضع ايشان در مقابل ظلم به كردهاي شمال عراق(با اكثريت سني) و دفاع از آنان كه به صورت صدور فتوا مبني بر حرمت جنگ و درگيري با آنان بود و البته فتواي يك مرجع بزرگ با آثار اجتماعي و سياسي بزرگي همراه بود كه حكومت وقت را وادار به عكس العمل كرد و در سال 1969 حزب بعث عفلقي حاكم، مرجعيت ايشان و نيزشهيد سيدمهدي الحكيم را در مظان تهمت قرار داد. مسلماً اين موضع ناشي از اهميت فتواي ايشان و تأثيرات آن براوضاع سياسي و ارتش عراق بود.
پيش از آن نيز در زمان حكومت عبدالسلام عارف مشاهده مي كنيم سيد اسماعيل صدر به علت موضع آيت الله حكيم در قبال جنگ عليه كردها از شهر كاظمين اخراج مي شود و در آن زمان عبدالسلام عارف درگير جنگ عريض و طويل با كردها بود و در اين رابطه همه علماي درباري و شيخ ازهر و مفتي بغداد را در قالب يك كنفرانس اسلامي گردآوري تا فتوا صادركنند مبني بر اينكه كردها( سركش و طغيانگر) هستند و حكيم درباره چنين گروه در اسلام جنگ و قتل است ولي،آيت الله حكيم در اربعين امام حسين(ع) سال1964 اجتماع ديگري در شهر كربلا برگزار مي كند و طي آن اعلام مي كند كه كردها مسلمانند و نبايد با آنان جنگيد و بايستي اين مسئله از طريق گفت و گو و راه هاي مسالمت آميز حل شود و فتواي ايشان در چنين ايام و در ميان اين تجمع بزرگ مردمي از اهميت ويژه اي بر خوردار مي شود. اما پاسخ عبدالسلام عارف حمله وحشيانه و وقيحانه عليه ايشان است و قرباني آن يكي از شخصيت هاي حوزه علميه يعني آيت الله سيداسماعيل صدر بود و البته عبدالسلام تصميم داشت به حملات خود ادامه دهد ولي،خداوند متعال براي او لبالمرصاد بودو دست غيب الهي بود كه حادثه سقوط هواپيماي او پيش آمد كرد.
به اين ترتيب آيت الله حكيم زماني كه حقوق اسلامي مردم را درخواست مي كرد،وحدت اسلامي را نيز درنظر مي گرفت و حتي،از حقوق مردم سني نيز دفاع مي كرد و ايستادگي ها و فداكاري هاي زيادي در اين راستا صورت مي گرفت و اين مسئله، وحدت اسلامي را با همه زيبايي هايش تجلي بخشيد.
يكي ازاين تجليات سخن معروف ايشان با طاهريحيي نخست وزير عبدالسلام عارف بود كه طي آن گفت: من حاكم عادل سني را بر حاكم جائر شيعي ترجيح مي دهم و نيز گفت:من راضي نيستم كه تعامل با حكومت بر اساس هويت فرقه اي باشد و اگر مراجعه كننده به يك اداره دولتي اسمش عبدالقادر باشد مورد استقبال قرارگيرد و كارش انجام شود ولي،اگراسمش عبدالحسين باشد از اداره اخراج و محدود شود و اجازه درس و كار از او گرفته و ديگرحقوق نيز از او سلب شود. به اين ترتيب با اين شيوه و با اين روش مي توان حقوق شرعي و قانوني مردم اعم ازحقوق سياسي يا فرهنگي يا اجتماعي را در خواست كرد و همزمان با آن، مردم،گروه ها، كشور و سرنوشت مشترك مردم را حفظ كرد و انديشه شيعي و فرهنگ آن يك انديشه فرقه اي و تجزيه طلبانه نيست و سكوت بر حق يك عمل اسلامي وشرعي و وحدتي نيست بلكه در خواست و مطالبه حقوق در چارچوب حق و عدالت عمومي و حفظ مصالح عاليه اسلام و مردم همان راه روش صحيح و درست است.
منبع: ماهنامه شاهد ياران، شماره42-41
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده