شيرزاد از كودكي علاقه ي خاصي به من و مادرش داشت ، هميشه همراه ما بود و تحمل دوري ما را نداشت ، اما چون عاشق امام و انقلاب بود ، زماني كه رفتن به جبهه را تكليف خود دانست ، با عزمي استوار گام به پيش نهاد و آماده ي رفتن شد . فصل زمستان بود . به او گفتم :پسرم اين فصل خيلي مناسب نيست ، در يك وقت مناسب به جبهه برو ! قاطعانه گفت : پدر جان ! رفتن به جبهه يك وظيفه شرعي است و فصل مناسب و غير مناسب نمي شناسد . من را قانع كرد و راهي شد ، شجاعتي شگرف داشت . هرگز نديدم از چيزي واهمه كند و بترسد . اين دو بيت شعر را پيوسته زمزمه مي كرد :
خفتگان را خبر از عالم بيداران نيست تا غمت پيش نيايد غم مردم نخوري
ماهيان نديده اند غير از آب پرس پرسان زهم كه آب كجاست

منبع:افلاكيان(خاطرات شهداي دانش آموز كردستان)

1209
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده