تقديم به شهيد آزاده محمد فرخي راد:
پنجشنبه, ۲۷ مرداد ۱۳۹۰ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد/ به سبب برپايي كلاس درس و آشنا كردن اسيران با ظلم حكومت عراق، فرخي را از اتاق ما به اتاق ديگري بردند. او هم مجبور شد كلاس درس ما را در نيمه هاي شب تشكيل دهد. با اينكه مي دانست عراقي ها در اتاق ها جاسوس گذاشته اند و از تشكيل كلاس دوباره آگاه خواهند شد.



«در شب هشتم ماه رمضان خواب ديدم كه در خانه شما هستم، مي خواستم به خانه خودمان بروم، ناگهان يكي از دوستانم كه شهيد شده است جلو آمد و گفت: «امشب بايد نزد ما بماني. » او زياد اصرار كرد و ادامه داد: «امشب عروسي دو خواهر كوچكم است. نرو و پيش ما بمان!» من ناچار شدم نزد او بمانم. در آن هنگام از خواب بيدار شدم. ساعت دو نيمه شب بود، بلند شدم و قرآن را باز كردم تا معني خوابم را پيدا كنم، برايم خيلي خوب آمد.»

اين خطوط، نوشته آخرين نامه شهيد «محمد فرخي راد» است كه براي عمويش در دوران سخت و تلخ و اما پر خير اسارت نگاشته شده اند. روزهاي سخت و تلخ اسارتي كه هر روزش با دغدغه هاي شهيد فرخي راد براي تعليم و آموزش سواد به اسرا به همراه شكنجه هاي وحشيانه و غير انساني سربازان بعثي مي گذشت؛ البته پر خير بود كه چه خوب گفته اند: «براي بيشترين پاداش بايد بيشترين بها را پرداخت» پس بگذار كمي از طعم آسمان هم نصيب تعابير دنيازده ما بشود و بگوييم: روزهاي شيرين و پر حلاوت شهيد محمد فرخي راد و تعليم و شكنجه در زندان هاي كثيف رژيم بعثي عراق!

***

با تولد شهيد محمد فرخي راد در سال ۱۳۳۱ در شهر دزفول سربازي به سربازان حضرت روح الله افزوده شد. او از همان ابتدا آنقدر به درس علاقه داشت كه با وجود كارگري هاي روزانه اش، شب را به ادامه تحصيل اختصاص داده بود تا اين كه عاقبت ديپلمش را گرفت و دست تقدير او را رهسپار شغل مقدس معلمي كرد. بعدها وقتي نواي دفاع مقدس نواخته شد به سوي روزهاي جهاد شتاب كرد. تا اين كه در عمليات رمضان در تاريخ ۲۶/۴/۶۱ در غرب خرمشهر به اسارت نيروهاي بعثي در آمد.
***
شهيد فرخي در دو سالي كه در اسارت بود به دليل كلاس هاي سوادآموزي كه براي ديگر اسراي آزاده برگزار مي كرد بارها مورد شكنجه نيروهاي بعثي قرار گرفته بود ولي هرگز اراده او در اين راه مقدس و انبيا يي، سست نشد تا اين كه عاقبت بر اثر شكنجه هاي وحشيانه نيروهاي عراقي در روزهاي اسارت، به آزادي هميشگي و پا يدار رسيد و شهيد شد! وپيكر مطهرش پس از سالها به ميهن بازگشت و در گلزار شهيدآباد دزفول به خاك سپرده شد



حاج آقا ابوترابي از دوست داران شهيد فرخي درباره شهادت ايشان مي گويد:

«من علاقه خاصي به بچه هاي دزفول مخصوصاً آقاي فرخي داشتم. من و او در بيشتر اردوگاه ها با هم بوديم. به سبب برگزاري كلاس سوادآموزي همه ما از او تشكر و قدرداني مي كرديم.

در مورد شهادت ايشان در اسارت، يك شب بر اثر شكنجه هاي زياد به دل درد شديد مبتلا شد. شدت درد به حدي بود كه بي هوش شد. ما نگهبان را خبر كرديم. سربازان عراقي كمتر حاضر مي شدند كه شب ها مريض را به درمانگاه ببرند. آن شب شهيد فرخي در وضع بسيار بدي بود. نگهبان از پشت پنجره پرسيد: مريض چه كسي است؟ بعد كه متوجه شد فرخي است، گفت: بگذاريد به حال خود بميرد.

ساعت ۸ صبح كه مأموران عراقي براي گرفتن آمار آمدند، همه متوجه شدند كه او شهيد شده است. جسم پاك شهيد فرخي را مثل ساير شهيدان در اسارت به خاك سپردندو پس از ۲۰ سال پيكر مطهر اين شهيد والامقام همراه با پيكر ديگر شهداي آزاده در سال ۸۱ به ميهن بازگشت و در گلزار شهيدآباد دزفول به خاك سپرده شد.
***
برادر آزاده اسماعيل باميان در مورد شهيد مي گويد:
من دفترچه اي در دوره اسارت داشتم كه شهيد فرخي در آن داستاني از امام سجاد(ع) را نوشته بود. اين داستان درباره كاروان هاي مكه بود.

يك روز كه من و يكي از دوستان نزديك شهيد فرخي مشغول خواندن آن داستان بوديم، سربازان عراقي به اتاق ما آمدند. دفتر و خودكار مرا گرفتند و پرسيدند:«اين دفتر و خودكار را از كجا آورده اي؟»

گفتم:«آنها را نيروهاي خودتان در اردوگاه قبل به من دادند.» معلوم بود كه حرف مرا قبول نكردند. ما دو نفر را به نزد فرمانده اردوگاه بردند. او دستور داد ما را ده روز بازداشت كنند و هر روز شكنجه دهند. آنها مي خواستند بفهمند مطلب را چه كسي نوشته است و خودكار مال كيست؟

سرانجام بعد از ده روز آزاد شديم و فهميديم كه شهيد فرخي با وجود اين مساله، باز كلاس درس را تعطيل نكرده و به كار خود ادامه مي داد.

به سبب برپايي كلاس درس و آشنا كردن اسيران با ظلم حكومت عراق، فرخي را از اتاق ما به اتاق ديگري بردند. او هم مجبور شد كلاس درس ما را در نيمه هاي شب تشكيل دهد. با اينكه مي دانست عراقي ها در اتاق ها جاسوس گذاشته اند و از تشكيل كلاس دوباره آگاه خواهند شد.

همينطور هم شد. وقتي آنها باخبر شدند كه فرخي دوباره، كلاس تشكيل داده است، او را به شدت شكنجه كردند و از آن به بعد بيشتر مواظب او بودند.

بعد از مدتي دوباره شهيد فرخي براي ما كلاس تشكيل داد. اين بارخودكار براي نوشتن نداشتيم. با پيشنهاد او خاك باغچه اردوگاه را الك مي كرديم و با چوب روي خاك صاف، مي نوشتيم. او حتي به همين طريق هم از ما امتحان مي گرفت.

با وجود اين سختي ها، شهيد فرخي سوادآموزي را به دقت دنبال مي كرد. بچه ها را هم به ياد گرفتن بيشتر تشويق مي كرد.
***
برادر آزاده محمد حاجي خلف همرزم شهيد مي گويد:

به ياد دارم در روزهاي نخست ورودمان به اردوگاه شهر موصل، پتو و زيرانداز نداشتيم و در وضع بدي به سر مي برديم؛ اما شهيد فرخي اصلا به اين چيزها فكر نمي كرد. او به محض ورود به اردوگاه به جمع آوري چوب پرداخت. بعد چوب ها را آتش زد تا از زغال آنها به جاي گچ و قلم در كلاس درس استفاده كند.

شهيد فرخي كلاس سواد آموزي را روي زمين سيماني شروع كرد و چون اسيران كاغذ و قلم نداشتند، از زمين به جاي تخته و دفتر استفاده مي كرد. با همه سختي هايي كه بود او كلاسها را گسترش داد و بي سوادان را تشويق مي كرد كه به كلاس بيايند. از آنهايي هم كه سواد داشتند مي خواست تا در اتاقهاي خود براي بي سوادان كلاس تشكيل دهند. او براي اين كار دفتري درست كرده بود كه به آن «دفتر مادر» مي گفت. در آن دفتر مطالبي را كه مي خواست به سواد آموزان بياموزد، مي نوشت و از روي آن به اسيران بي سواد درس مي داد. به كساني هم كه سواد داشتند، روش تدريس را مي آموخت.

شهيد فرخي، با اين كار مي خواست همه بي سوادان اردوگاه را باسواد كند. حتي زماني كه بچه ها به او مي گفتند:« ما در اين وضع فقط به فكر اين هستيم كه تا كي در اينجا خواهيم ماند و آيا تا ده روز ديگر زنده هستيم يا نه! اما شما در فكر سوادآموزي هستيد!» او جواب مي داد:«من به اين چيزها كاري ندارم؛ تا هستم كار مي كنم. اگر گفتند فردا به ايران برو مي رويم و اگر هم نگفتند كه اينجا هستم و به كارم ادامه مي دهم.»
***
همسر شهيد فرخي مي گويد:

«همسرم در نامه هايش هميشه ما را به خواندن نماز شب تشويق مي كرد و سفارش او اين بود كه براي اسيران دعا كنيم.»
ايشان براي پسرش مي نوشت: «از مادر و خواهرت محافظت كن و هميشه به نماز جمعه برو. »
***
اگر چه جز شهد شيرين شهادت نمي توان مزدي براي جهاد شهيد «محمد فرخي راد» در روزهاي اسارت قائل شد اما اي كاش به جاي گذري بي تأمل از زندگي نامه اين شهيد، كمي و تنها كمي به اين فكر كنيم كه به راستي چرا شهيد فرخي با وجود شكنجه هاي مكرر و غير قابل تحمل نيروهاي بعثي اما باز از تعليم علم به رزمندگان آزاده دست نمي كشيد؟!

بله! مگر جز اين است كه كوچه هاي جهاد از گذر دانايي و آگاهي و علم مي گذرد؟!

مزار اين شهيد عزيز در گلزار شهداي شهيدآباد دزفول قطعه ۲ مي باشد

منبع :نشريه فتح المبين
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده