عمق توجه يك رزمنده به حق الناس:
دوشنبه, ۲۹ آذر ۱۳۸۹ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد/ آن چه خواهيد خواند ماجرايي است كاملا واقعي كه توسط يك شاهد عيني روايت و ثبت شده است. اگرچه از ماجراي اميرالمومنين(عليه السلام) و شمع بيت المال 1400 سال مي گذرد اما از زمان وقوع اين ماجرا يعني سال 1362 تنها حدود يك ربع قرن گذشته است و هنوز راوي آن( سردار ابوالفضل كاظمي) زنده است.


به گزارش نويد شاهد و به نقل از مشرق؛ يك هفته بعد از شروع عمليات والفجر 4 ، شنيدم تبپ عمار قصد دارد دوباره روي قله عمليات كند. خودم را آماده كردم كه بزنم تو ستون عمار و همراهشان بشوم. فرمانده عمار مهدي خندان بود. آن شب ، هوا مهتابي و سرد بود؛ سرمايي كه نا مغز استخوان نفوذ مي كرد. من زدم تو ستون عمار. گردان مالك و حبيب ، در دو جناح ما در حركت بودند. مقصد حركت ، ارتفاع 1866 بود . نزديك قله، مهدي خندان چند تخريبچي از بين بجه ها سوا كرد و اون ها رفتند تا راه كاري مناسب پيدا كنند.

يك ساعت مانده به اذان صبح، مهدي آمد و گفت :«يك راه كار پيدا كرده ام اما عراق بدجوري مانع گذاشته؛ هم سيم خاردار و هم ميدان مين. يك نفر بايد بره و بي صدا معبر بزنه تا بقيه رد بشن.»
طبق نقشه مهدي ، در صورت گذشتن از معبر، ما «كاني مانگا» را دور مي زديم و بر آن سوار مي شديم. چون عراق بيشتر روي يال هايي كه هفته گذشته روي آن ها عمليات كرده بوديم حساسيت داشت ، احتمال موفقيت ما و دور خوردن عراقي ها زياد بود.

مهدي گفت:«اگر تخريب چي ها را بفرستيم ، كار به صبح مي كشه و عراق زمين گيرمون مي كنه.»
يكي از بچه ها گفت:« آقا مهدي! من مي خوابم روي مين ، شما رد بشيد»

مهدي گفت:«اسمت چيه؟»

پسره گفت:«كامبيز روانبخش»

ديگر پسره منتظر جواب مهدي نماند و پيراهنش را كند.

مهدي گفت:« چرا پيراهنت رو در مياري؟»

- اين ماله بيت الماله ، نبايد خراب بشه.

- اين حرف گردان رو به هم ريخت. بچه ها همه مي خواستن بزنن به ميدون مين.

- اين پسربچه خوابيد روي مين، يكي هم بغل دستش خوابيد. اول ، مهدي پاورچين و آهسته رد شد، بعد يكي يكي بچه ها رد شدن. كمتر از يك گروهان رد شده بود، يكي از بچه ها سنگين بود. وزن او و اين ها كه خوابيده بودند، از حد نصاب بيشتر شد و يك دفعه مين عمل كرد. هرسه در جا شهيد شدند...

انتهاي پيام/ح
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده