غزل هاي بي سر
چهارشنبه, ۰۷ مرداد ۱۳۸۸ ساعت ۰۶:۳۳
الا اي شكوه غزلساز من
بجوش اي گلوي پرآواز من
بگو از غزلهاي بي سر سرود
زجايي كه دل را از آنان ربود
بگو از شهيدان شاعر مرام
ز تكبير گويان خونا به كام
شكستم ميان شررهاي روز
بگو از نواحي آلاله سوز
بگو قاصدك آن طرفها چه بود
كه رودش زخون و هوايش كبود
قلم حيرتي در درونم شكفت
زعزم جوانان جنونم شكفت
بگو عطر آنان چو مشك و عبير
بپاشد برين جسم و جان اسير
از اين بغض حيران ديوانه وار
رسيدم به خاك شلمچه نزار
بگو سمت پرواز دلها كجاست
ببين استخواني از آنان بجاست
سرودم به شوق دو كوهه سرود
بگو اي دو كوهه زمرز شهود
ازآنان كزين ارتفاع غريب
نجيبانه خواندند امن يجيب
بگو ياد آن زندگي ها بخير
بگو ياد دلدادگي ها بخير
زمين آسماني ز خورشيد بود
يقين بود و نابود ترديد بود
از آن دشت خون دشت آلاله ها
سرودم زحيراني واله ها
سرودم ازآن دم كه خون مي چكيد
ز شمشاد هاي جوان رشيد
قلم بايد اينك سمايي شويد
بگو راز آن زندگي ها چه بود
بگو شرط دلدادگيها چه بود
بگو تا بجوشد ز هر واژه خون
هجا در هجايم شود لاله گون
بگو شعري از رسم ديروز ما
بگو از شهيدان دلسوز ما
بگو از همانان كه عباسوار
عطش مي سرودند در شط يار
قلم حيرتم را جوابي بده
به اين شام غم آفتابي بده
قلم ساغرم پركن از شهد نور
زشهد شهيدان ، زشهد شعور
نظر شما