در خاطراتی که از شهید رضوی حکایت شده است، می‌خوانیم این شهید درحال بیماری هم جبهه را مقدم می‌شمرده و از اطرافیان و خانواده‌اش می‌خواسته پس از بهبود بیماری، سریعتر به کمک رزمندگان بیایند.
خاطرات شهید رضوی/جبهه مهم‌تر از سلامتی (3)


به گزارش نوید شاهد؛ «شهید محمدتقی رضوی مبرقع»، متولد 26 فروردین سال 1334، که مسؤولیت ستاد كربلا، فرماندهی مهندسی جنگ جهاد سازندگی و معاونت فرماندهی مهندسی رزمی قرارگاه خاتمالانبیاء را در دوران دفاع مقدس برعهده داشت، در تاریخ 3 خرداد 1366، در منطقه سردشت - عملیات کربلای 10، بر اثر اصابت ترکش خُمپاره به شهادت رسید.

خانم رضوی مبرقع؛ خواهر شهید و خانم سیدآبادی، همسر شهید خاطراتی را از ایشان نقل می‌کنند که نشان می‌دهد شهید، خدمت در جبهه را بر سلامتی خود و خانواده‌اش مقدم می‌شمرده است. این خاطرات را باهم می‌خوانیم:


نیاز جبهه/بی‌بی بهجت رضوی مبرقع؛ خواهر شهید



آقاتقی که جبهه بود، من به اهواز رفتم و چند وقت در منزل ایشان بودم. در نبود آقاتقی مدتی بیمار شدم.
وقتی که از جبهه برگشت و متوجه بیماری من شد، خیلی سریع مرا به بیمارستان رساند و گفت: سعی کن زودتر حالت خوب شود، چون در جبهه خیلی از مجروحان هستند، که نیاز به کمک دارند.
آقاتقی چند شب بعد دیروقت، به خانه آمد. وقتی دید من برای کمک به مجروحان رفته‌ام، خیلی خوشحال شد.


عیادت/سیدآبادی؛ همسر شهید


در اسفندماه سال 60، روزی آقاتقی یک ورق کاغذ را در خانه به من نشان داد و گفت: عملیات مهندسی جبهه، به عهده‌ی من گذاشته شده و مسئولیت سنگینی است. منظورش این بود که در همین روزها عملیات است و به این زودی‌ها به خانه نمی‌آید. این روز هم از روزهای فراموش نشدنی بود و چهره‌ی خوشحال و راضی از کار آقاتقی هیچ وقت یادم نمی‌رود.
در همین روزها پدرشان به اهواز آمدند و کسالت پیدا کردند و در بیمارستان بستری شدند. آقاتقی فقط یک روز وقت کرد و برای عیادت پدر خود به بیمارستان آمد و در آنجا با ناراحتی پدرش روبه‌رو شد.
با دکترها مشورت کرد و بعد رو به پدرش کرد و گفت: من کار دارم و نمی‌توانم پهلوی شما باشم. تنها از خدا بخواهید اگر شفا پیدا کردید، به جبهه بیایید و در راه خدا خدمت کنید. بعد از چند لحظه، خداحافظی کرد و رو به جبهه رفت.


شفا از خداست/سیدآبادی؛ همسر شهید

یک روز که آقاتقی به سختی بیمار بود و نیاز به استراحت داشت، طی تماسی از دفتر فرماندهی، به ایشان اعلام نیاز شد. آقاتقی با همان حالش از جا بلند شد و گفت: زود وسایل را جمع کن، فردا صبح باید به طرف جنوب حرکت کنیم.
وقتی من با نگرانی، بیماری ایشان را گوش زد کردم گفت: چون دستور از فرماندهی رسیده است، باید بدون هیچ عذر و بهانه‌ای اطاعت کنم. خدا خودش بیماری مرا بهبود می‌بخشد، نگران نباش.
همین طور هم شد، آقاتقی بهبود یافت و ما فردای آن روز به طرف اهواز حرکت کردیم.

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده