يکشنبه, ۱۱ شهريور ۱۳۹۷ ساعت ۱۳:۱۸
در اردوگاه موصل بوديم. معولاً‌ گاه و بيگاه اردوگاه يا يك آسايشگاه را تنبيه مي كردند. مثلاً آْسايشگاهي كه صد و پنجاه اسير در آن زندگي مي كردند، ‌دستشويي را بيست و چهار ساعت روي اين صد و پنجاه نفر مي بستند

حماسه های ناگفته؛ يك بسيجي و اين همه دشمن! (7)


نوید شاهد:

در اردوگاه موصل بوديم. معولاً‌ گاه و بيگاه اردوگاه يا يك آسايشگاه را تنبيه مي كردند. مثلاً آْسايشگاهي كه صد و پنجاه اسير در آن زندگي مي كردند، ‌دستشويي را بيست و چهار ساعت روي اين صد و پنجاه نفر مي بستند و تنها يك مرتبه باز مي كردند و در همين يكبار هم موقع رفت و برگشت،‌با كابل بچه ها را مي زدند و بدرقه مي كردند. در يكي از موارد كه همهْ‌ اردوگاه را تنبيه كرده بودند،‌ نوبت آسايشگاه مقابل ما بود كه به دستشويي بروند. نگهبانهاي عراقي با كابل كنار هم ايستاده بودند و حدود ده،‌ دوازده نفر از بچه ها بايد از كنار آنها رد مي شدند.

حالا ديگر هر چند تا كابل مي خوردند نوش جانشان!

يكي از برادران بسيجي ما حدود شانزده ،‌ هفده سال بيشتر نداشت؛‌ولي از نظر جسمي ضعيف تر از همه و به همين دليل،‌ حدوداً‌ چهارده ساله به نظر مي رسيد.

وقتي كه در را باز كردند،‌ او بايد از جلوي اين ده ،‌ دوازده نفر،‌ رد مي شد تا بدنش سياه شود. هنوز كابل اولي را نخورده بو د كه جاخالي داد و از زير دست آنها به طرف وسط اردوگاه و بعد به سمت در فرار كرد و سه نفر از كابل به دستها،‌ او را دنبال كردند.

اردوگاه دو طبقه بود و چند نگهبان در طبقه دوم و چندتاي ديگر هم روي پشت بام بودند. نگهباني كه در طبقهْ‌ دوم بودند،‌اين صحنه را ديدند كه يك بسجي با بدن ضعيف دارد فرار مي كند و سه نفر هم به دنبالش افتاده اند.

بنده با چشم خودم ديدم و با گوش خودم شنيدم كه يكي از نگهبانهاي طبقه بالا گفت:

"چه كار مي كنيد ؟ خجالت نمي كشيد؟ اگر شماها در جبهه بوديد آيا ده تا ده تا از دست اين بسيجي فرار نمي كرديد؟ خجالت بكشيد!‌حالا كه اين اسير شما شده اين طور با او برخورد مي كنيد؟"

در این زمینه بخوانید:


حماسه های ناگفته؛ ايثارگران گمنام (5)
حماسه های ناگفته؛ محبتهاي فراموش نشدني (6)




برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده