پس از شهادت فرزندم محمد ابراهيمی، از دوستانش كسي به خانواده ما سركشي نميكرد. تا مدت ها از اين جهت خيلي ناراحت بودم تا اينكه یک شب محمد به خوابم آمد...

مرا از غربت در می آورد


نوید شاهد، پس از شهادت فرزندم محمد ابراهيمی، از دوستانش كسي به خانواده ما سركشي نميكرد. تا مدت ها از اين جهت خيلي ناراحت بودم تا اينكه یک شب محمد به خوابم آمد. وقتي در خواب به او گله كردم كه دوستانت به ياد ما نيستند و به ما سر نمي زنند، گفت: مادرجان، نگران نباش. كسي به نام حسين، به بادرود مي آيد و مرا از غربت در مي آورد. مدتی بعد که بچه هاي دانشگاه بادرود تصميم گرفتند يادواره شهدا را برگزار كنند و به فكر دعوت از یک سخنران افتادند، قرار شد با حاج حسين یکتا تماس بگيرند و او را براي خاطر ه گويي از شهدا و جنگ به بادرود دعوت كنند، اما اشتباهي به جای شماره او، شماره حاج حسين كاجي را گرفتند و او را دعوت كردند. غافل از آنكه اين حسين همان بود كه محمد در خواب به مادرش گفته بود به بادرود مي آيد و او را از گمنامي در مي آورد. حسين كاجي همان بود كه محمد در آغوش او به شهادت رسيده بود و خاطرات خاصي از او داشت.

راوی: مادر شهید محمد ابراهیمی
منبع: کرامات شهیدان لحظه های آسمانی(جلد چهارم) غلامعلی رجایی1389
نشر: شاهد
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده