کرامات شهیدان؛(52) زنده به عشق
شنبه, ۱۲ اسفند ۱۳۹۶ ساعت ۱۲:۱۰
من هم مثل تو از دورى او خيلى بى تابى می نمودم ولى گلايه نمی كردم. براى همين هروقت دلم براى او تنگ مى شود به من سر می زند و من او را درست مانند زمانى كه زنده بود می بينم و با او حرف می زنم تو هم اگر اين كار را بكنى حتماً پسرت به تو سر می زند...
نوید شاهد، مادرم می گفت: روزى مادر شهيدى پيش من آمد و از شهادت تنها فرزندش اظهار ناراحتى كرد و نسبت به وضعيتى كه داشت گلايه كرد و گفت: تنها فرزندم را از دست داده ام و جگرم كباب است. من وقتى اين حال ناآرام و بى تابى او را ديدم، عكس سيد مهدى پسرم را از داخل اتاق آوردم و به او نشان دادم و به او گفتم: ببين، اين عكس مهدى پسر من است كه در بُستان به شهادت رسيده است.
من هم مثل تو از دورى او خيلى بى تابى می نمودم ولى گلايه نمی كردم. براى همين هروقت دلم براى او تنگ مى شود به من سر می زند و من او را درست مانند زمانى كه زنده بود می بينم و با او حرف می زنم تو هم اگر اين كار را بكنى حتماً پسرت به تو سر می زند.
مادرم می گفت: يك روز صبح مادر آن شهيد به منزل ما آمد و در حالى كه خوشحال نشان می داد، شروع كرد به عذرخواهى از حرف هاى بدى كه در آن روز در حضور من زده بود، وقتى از او علت اين عذرخواهى را پرسيدم، گفت: پسرم به من سر زد و من او را درست مانند ايّامى كه زنده بود در كنار خودم ديدم. متأسفانه ما نتوانستيم، اسم آن شهيد و آدرس خانواده او را از مادرمان بپرسيم و مادرمان هم از دنيا رفت.
راوی: سيدباقر اسلامى خواه (برادر شهيد)
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد اول)، غلامعلی رجائی 1389
نشر: شاهد
نظر شما