کرامات شهیدان؛(48) ضيافت در مدينه
نوید شاهد، وداع آخر پدر شهيدم را به خوبى به ياد دارم. در فصل سرد و پر برف زمستان نهاوند با داشتن 7 فرزند كوچك و بزرگ كه من 5 ساله هم يكى از آنها بودم عازم سومين مرحله اعزام خود به جبهه بود . مادرم همين را بهانه كرده بود كه مانع رفتن پدرم به جبهه شود .
اما وقتى از او شنيد سيدى سبزپوش در خواب او آمده و به دست او كه بر روى تپه اى سرسبز ايستاده بوده اسلحه اى داده و به او گفته بلند شو تو سرباز امام زمان)عج( هستى، ساكت شد و جز اشك چيز ديگرى بين مادر و پدرم نبود. لحظاتى بعد در حالى كه همه گريه مى كرديم پدرمان را كه لباس خاكى بسيج پوشيده بود بدرقه كرديم و او در ميان برف شديدى كه باريده بود و مه غليظى كه همه جا را گرفته بود از نظر ما كه به او چشم دوخته بوديم تدريجاً محو شد و رفت. پدرم عضو جهادسازندگى نهاوند بود و مؤذن . او اين توفيق را پيدا نكرده بود كه به مدينه و مكه مشرف شود .
وقتى از
طرف
دانشگاه بوعلی سينا كه
در آنجا تحصيل می كردم
مرا
به
سفر
حج
عمره
دعوت
كردند، شب كه
به
مدينه رسيدم
احساس
كردم
در
اين
شهر
غريب
كسى
منتظر
من
است. هنگامى كه
اتوبوس ساعت 4 بعد از
ظهر
جلوى
هتل
قصر
العامر رسيد دوستانى كه
با
من
در
اتوبوس نشسته و
قصد
داشتند پياده شوند
متوجه شتاب
و
عجله
من
در
پياده
شدن
بودند.
اما
من
كه
پدرم
را
در
جلوى
در اتوبوس مى ديدم
به
نگاه
آنان
اعتنايى نداشتم.
از اتوبوس كه پياده شدم پدرم را در همان سر و وضعى كه در 5 سالگى از من خداحافظى كرده بود ديدم كه لبخندزنان دست مرا ميان دست هاى گرم و نورانى خود گرفته و با نگاه خود تشويش و اضطرابى را كه در لحظات اوليه ورود به مدينه )كه چون براى اولين بار بدان وارد مى شدم در آن احساس غربت می كردم( در دلم ايجاد شده بود كاملاً از بين می برد. پدرم به من گفت: شب در مسجدالنبى)ص( منتظرت هستم. اما شب كه فرا رسيد مسؤولان كاروان اعلام كردند به دليل اينكه كاروان متشكل از دختران جوان دانشجو است كسى حق ندارد به تنهايى به حرم پيامبر)ص( مشرف شود. من كه تشنه ديدار پدرم بودم تا اذان صبح صبر كردم . همزمان با پخش اذان صبح كه از بلندگوهاى مساجد مختلف مدينه و مسجد و حرم پيامبر)ص ( به گوش مى رسيد نتوانستم طاقت بياورم تا با بقيه به حرم مشرف شوم. از هتل به تنهايى بيرون آمدم، در حالى كه نمی دانستم راه حرم پيامبر)ص( از كدام طرف است .
چون براى اولين بار بود كه در مدينه مى خواستم به حرم پيامبر)ص( مشرف شوم. چند قدم كه راه رفتم صداهاى دلنشين مؤذنان مدينه به گوشم رسيد. اما در كمال حيرت و تعجب من يكى از اين صداها، صداى پدرم بود كه مرا به سوى خود میخواند. مشتاقانه به دنبال صدا رفتم تا اينكه خودم را در برابر درب حرم مسجد النبى)ص( ديدم. تمام وجودم از اشك و شوق و عشق لبريز شده بود.
راوی: آسيه كرم على - فرزند شهيد نادعلى كرم على
منبع: لحظه های آسمانی کرامات شهیدان(جلد اول)، غلامعلی رجائی 1389
نشر: شاهد