دوشنبه, ۳۰ مرداد ۱۳۹۶ ساعت ۰۱:۱۸
تازه به اردوگاه پر ماجرای موصل (1) گذاشته بودیم. به ما می گفتند: اسرای پانصد نفری. مرداد ماه 61 بود؛ روز عید فطر و هوا هم داغ داغ. فشارهای عراقی هم مضاعف شده بود.
اقتدار در اسارت!

تازه به اردوگاه پر ماجرای موصل (1) گذاشته بودیم. به ما م یگفتند: اسرای پانصد نفری. مرداد ماه 61 بود؛ روز عید فطر و هوا هم داغ داغ. فشارهای عراقی هم مضاعف شده بود. آنها برای اینکه از ما زهر چشم بگیرند دو شب پیاپی، دو جانباز قطع پا را به اتاق بالا بردند و شکنجه کردند. خون ها به جوش آمده بود. بعد از ظهر روز سوم، همه در راهرو جلوی آسایشگا هها نشسته منتظر آمار بودند. نا گهان صحنه ای که همراه با سر و صدای گلاویز شدن سربازان عراقی بود، در جلوی آسایشگاه 2 مشاهده شد. سربازها دشنام دادند و اسرا به سویشان حمل هور شدند. با دخالت بچ هها، حادثه
موقتاً پایان یافت.

بعداز آمار، به سراغ بچه های آسایشگاه 2 آمدند. می خواستند چند نفرشان را جدا کرده، به اتاق بالا برای شکنجه ببرند. یک نفر فریاد زد: برادران! اجازه ندهید عده ای را جدا کنند!
اسرا یکباره به سوی در هجوم آوردند. عراقی ها فرار کردند و همه بیرون ریختند. فریاد دست هجمعی الله ا کبر اوج گرفت. چیزی طول نکشید که قفل خیلی از آسایشگاه ها شکسته شد. خورشید کم کم پرتوهای زرد رنگ خود را جمع کرد و غروب اندو هبار اسارت، چهره را پدیدار می ساخت.
سربازان در پشت بام ها کمین کردند. بیش از هزار نفر در یک شورش ب ینظیر و خطرناک، درگیر بودند. همه شعار می دادند: الموت لامریکا! الموت لاسرائیل! الموت لصدام! انا الحر انا مسلم! نا گهان بدون اخطار قبلی، صفیر گلوله ها به هوا خاست و به سوی اسیران مظلوم نشانه رفت. گلوله به در و دیوار م یخورد و کمانه می کرد. غریبانه راه فرار بسته بود و بهترین پناهگاه، دیوار شبکه مانندی بود که در اولین پا گرد تا سینه اش روبه روی پنجره ی قرار گرفت، گلوله ی سربازی از پشت بام رو به روی پنجره، قلبش را شکافت و او همان جا بر زمین افتاد و شهید شد.

در کنار آشپزخانه، در انتهای راهرو، اسیری بر زمین افتاده بود و ناله می کرد. گلوله ای شکم او را پاره کرده بود. یکی از اسرای قدیمی هم پشت پنجره آسایشگاهی تیر خورده بود و در خون خود می غلتید. درمیان غوغای گلوله ها، یک بالگرد در پشت اردوگاه در حال فرود بود. چند ژنرال عراقی به صورتی اضطراری، خود را از بغداد به اردوگاه رساندند و جمعیتی عظیم از نیروهای ضد شورش با نفر بر داخل شدند. بچ هها در جلو پنجره همچنان فریاد می زدند. نیروهای ضد شورش بعثی
با سپر و سلاح، در وسط اردوگاه صف کشیدند و آماده ی حمله شدند. برق قطع شده بود و تاریکی داشت همه جا را اشغال می کرد.

درمیان آن همه فریاد و سر و صدا، یکباره صدای اذان، همه را سا کت کرد. صدای گلوله هم قطع شد. تنها یک فریاد بر هم هی سر صداها حا کم شده بود و آن، اذان شهادت و غربت بود.
اسیری اذان م یگفت و همزمان، پیکر دو شهید (محمد سوری و امیر بامری زاده) و پانزده زخمی، بر روی دست ها حمل می شد و از میان صفوف سربازان به بیرون اردوگاه انتقال می یافت و باز، ماجرا ادامه داشت... .

خبر شهادت امیر بامری زاده

در جواب آخرین نام های که خانوادۀ شهید برای او می نویسند، اسرای هم بند امیر بامری زاده با اصلاحاتی خطاب به خانوادۀ وی خبر شهادتش را اعلام می کنند.

« بسم رب الشهدا »

سلام و سرسلامتی ما را بپذیرید شما عزیزان مسلمان بدانید که امیر سه روز بعد از عید فطر و در زیر باران شدید ... به آنچه که در آرزویش بود رسید و راه حسین را تا به آخر مردانه رفت.
و امید همگی ما در اینجا آن است که با سایر مردان خدا همنشین باشد.

امید است خداوند به شما صبر عنایت کند و ایشان را شفیع شما و ما قرار دهد. تبریک و تسلیت همۀ برادرانش را از اینجا بپذیرید و از خداوند تبارک و تعالی عفو و بخشش برای شما و ایشان آرزومندیم. .61/6/5
نماینده صلیب سرخ جهانی چنین اعلام نمود:
رژیم عراق دو تن از اسرای ایرانی را شهید و دوازده نفر دیگر را مجروح کرد. نماینده صلیب سرخ جهانی در ملاقات با نماینده دائمی جمهوری اسلامی ایران در دفتر اروپایی سازمان ملل متحد در ژنو ضمن اظهار تأسف شدید یادداشتی مبنی بر به شهادت رسیدن دو نفر از اسرای ایرانی در عراق و مجروح شدن 12 نفر دیگر را ارائه داد. نماینده صلیب سرخ در این ملاقات همچنین اظهار
داشت که صلیب سرخ جهانی رسماً مشغول تحقیقات در این زمینه است.

منبع: غریبانه ها/ کنگره ملی تجلیل از شهدای غریب آزاده/ علی رستمی/ 1393
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده