علاقه به حضرت امام در كلامش موج مى زد
مرور حوادث كردستان در گفت و شنود با سرهنگ بازنشسته مجتبى نجف پور
از 22 بهمن و پيروزى انقلاب شروع كنيم؛ آن زمان شما چه كار مى كرديد و كجا تشريف داشتيد؟
ما قبل از انقلاب در سنندج بوديم. يادم است وقتى در آستانه پيروزى انقلاب عده اى از سربازان به فرمان حضرت امام(ره) ترك خدمت كردند، به همين دليل بعد از 22 بهمن 1357 ما نيروهاى بسيار كمى داشتيم، بنابراين به صورت نوبتى براى حفظ پادگان، با ماشين در يك مسير نگهبانى مى داديم. البته كار خيلى خطرناكى بود، به خصوص كه يك شب بعد از 22 بهمن، قرار بود ضد انقلابيون كارهايى انجام دهند كه موفق نشدند و به همين صورت تا اسفندماه ادامه داديم. اواخر اسفندماه بود كه با در نظر گرفتن پيشبينى هاى لازم، همراه يكى از بچه ها به پادگان رفتيم، آ نجا يكى از ماشين ها را زدند. فردا صبح كه از خواب بلند شديم، متوجه شديم كه يك قسمت از پادگان در اختيار ژاندارمرى قرار دارد، افراد ژاندارمرى جلو در تجمع كرده بودند تا اراذل و اوباشى را كه از آ نجا به داخل نفوذ كرده بودند تار و مار كنند. در اي نجا بود كه به شدت با ضد انقلاب درگير شديم، حدود ساعت 12 بود كه پيام دادند صديق كمانگر...
كمانگر چه كاره بود؟
رئيس حزب دموكرات بود. كمانگر مى گفت جنگ افروزها مى جنگند، برادران! هر كس تفنگ دارد كمك كند! پادگان در محاصره است! اين گونه صحبت مى كرد و از فرمانده لشكر مى خواست كه مثلاً براى جلوگيرى از خونريزى تسليم شود در حالى كه آ نها خودشان مهاجم بودند و داشتند خونريزى مى كردند بنده هم با شهيد سپهبد قرنى تماس گرفتم، ايشان هم دستورات قاطع و محكمى صادر كردند.
چه دستورى دادند؟
وقتى با تهران تماس گرفتم، شهيد قرنى گفت كه فرمان و توصيه امام (ره) بر حفظ پادگان استوار است، بنابراين با پايدارى و نثار آخرين قطره خونتان دستور حضرت امام (ره) را اجرا كنيد. همچنين گفتند كه اگر بتوانيد در 24 ساعت آينده مقاومت كنيد، براى تان نيروى كمكى مؤثر مى فرستم. بيانات ايشان بسيار قاطع و اميدواركننده بود. من پذيرفتم و به ايشان گفتم ما حتماً مقاومت مى كنيم و چون مهمات زيادى داريم، حتى اگر مجبور باشيم همه آ نها را منفجر كنيم، اين كار را انجام مى دهيم ولى مهمات را به نيروهاى متجاوز تحويل نمى دهيم. ايشان هم فرمودند فكرتان قابل تقدير است اما تلاش كنيد كه كار به آ نجاها نكشد. من بلافاصله برگشتم، ساعت حدود دو بعد از نيمه شب بود، سربازها را با بلندگوى پادگان به مقاومت فراخواندم و به آ نها گفتم كه حضرت امام(ره) دستور حفظ پادگان را صادر فرموده اند، بعد هم همگى بلند بلند شعار داديم: «ما همه سرباز توايم خمينى، گوش به فرمان توايم خمينى.»
روز بعد چر خبال هاى شينوك و كُبرايى كه شهيد قرنى قول داده بود، رسيدند و برادران تكاور از لشكر گارد به ما ملحق شدند كه حدودا 200 نفر مى شدند. ما هم فقط يك گروهان بوديم كه تا آمدن آن ها، پادگان را براى چند روز متمادى حفظ كرده بوديم. در مجموع اين را مى خواهم بگويم كه اگر تدابير سپهبد قرنى، مقاومت نيروهاى گردان ضربت و كمك هاى تكاوران لشكر گارد در آن مقطع حساس نبود، بى ترديد پادگان سنندج هم به سرنوشت پادگان مهاباد دچار مى شد و به دست گروهك هاى مزدور مى افتاد.
شما سمتتان در آن پادگان چه بود؟
من فرمانده ترابرى واحد ضربت بودم. دو سه روز بعد از ماجرايى كه تعريف كردم، گروهى از طرف شوراى انقلاب به سنندج آمد كه مرحوم آيت الله طالقانى(ره)، شهيد دكتر بهشتى و آقاى هاشمى هم در ميان آ نها بودند؛ يك گروه 11 نفرى كه هيأت حسن نيت نام داشتند.
دو سه روز بعد از عيد نوروز؟
بله. قبل از آن هم مرحوم آيت الله طالقانى آمدند و با ما صحبت كردند. با عزالدين حسينى هم مذاكره كردند.
آقاى طالقانى از بنده گفتند نيروهاى شما به محلات حمله كرده اند؟ گفتيم قربان، خلاف به عر ضتان رسانده اند، اگر باور نمى كنيد تشريف بياوريد و محل را از نزديك ببينيد. قبول كردند و گفتند باشد، بعد همه جا را ديدند.
آ نها ادعا مى كردند شما به شهر حمله كرده ايد؟
بله، معاندين يك گلوله خمپاره منور هم در دست داشتند و ادعا مى كردند كه ما آن ها را با آن گلوله ها هدف قرار داده ايم. ما هم ثابت كرديم كه دروغ مى گويند، به آقايان شوراى انقلاب توضيح داديم كه اين گلوله ادعايى فقط يك « منور » است، بعد هم يك منور شليك كرديم، بالا رفت و فقط فضا را روشن كرد و پايين آمد. معاندين داشتند تهمت ناروايى مى زدند، چون واقعاً ما با شهر كارى نداشتيم. حتى مى گفتند ما تعدادى از آ نها را كشته ايم، وقتي كه ما گفتيم كجا كسى كشته شده است؟ جوابى نداشتند كه بدهند...
چون شما به راحتي ثابت كرديد كه آ نها دروغ مى گويند.
بله. يادم است كه هر كدام يك شىء به خصوصي را در دست گرفته و با خود آورده بودند؛ يكى تشك در دست داشت، يكى سماور، خلاصه هر كسى چيزى برداشته بود. مى خواستند به نوعى در داخل پادگان بيتوته كنند و كم كم آ نجا را به تصرف خود دربياورند. مرحوم طالقاتى عصبانى شدند و گفت آقايان، شما دروغ مى گوييد!
داخل پادگان تشك و سماور آورده بودند؟
بله، البته زمان زيادى گذشته است و بنده چندان حضور ذهن ندارم كه از جزئيات بيشتري براي شما بگويم.
راستي شما فقط به صورت تلفنى با شهيد قرنى در تماس بوديد؟
بله.
از شخصيت ايشان براى ما بگوييد و اين كه اصلاً لحن كلام ايشان چطورى بود؟ چگونه صحبت مى كردند؟
ايشان خيلى شجاع، قاطع، مسلمان، مؤمن، معتقد و به قول معروف معتقد به اسلام بودند و علاقه مندى به حضرت امام(ره) در صدا ىشان موج مى زد.
جالب است ولى اين علاقه مندى به حضرت امام(ره) را چگونه در مورد ايشان متوجه شديد؟
وقتى آن چنان با علاقه، عشق، حرارت، ايمان و دلسوزى صحبت مى كردند و مى گفتند حضرت امام(ره) فرموده اند تا آخرين قطره خونتان دفاع كنيد، ما پيرو حضرت امام(ره) هستيم، بايد فرمايشات ايشان را اجرا كنيم و دقيق و با قدرت مقاومت كنيم، متوجه شدم كه شهيد قرنى علاقه زيادى به ايشان دارند و حضرت امام(ره) را رهبر واقعى و بلافصل خود مى دانند. هر وقت هم كه مى خواستند به ما ارتشى ها دستور بدهند، مدام از حضرت امام(ره) حجت شرعى، دليل و نقل قول مى آورند.
جناب سرهنگ، شهيد قرنى اولين فرمانده ارتش نظام مقدس جمهورى اسلامى است؛ ايشان چه يادگارهايى از خود در ارتش جمهورى اسلامى ايران باقى گذاشت؟
مهم ترين يادگار ايشان كه اميرى شجاع، قاطع و قَدَر بود، اين بود كه در همان شرايط انقلابى كه بيم انحلال و اضمحلال ارتش مى رفت، در برابر اين احتمال ايستادگى كرد و اساساً با اين طرز فكر بحث انحلال ارتش مخالف بود. شهيد قرنى واقعاً نظامى كاملى بود و به حضرت امام(ره) علاقه خاصى داشت، مدام از حضرت امام(ره) تعريف مى كرد و مى گفت ما حتماً بايد پيرو رهبر باشيم و اوامر ايشان را انجام دهيم. خيلى قاطعانه عمل می كرد.
به اين وسيله هم به شما دلدارى مى دادند و هم حمايتتان هم مى كردند.
بله. گفتم كه همان شب اگر وجود ايشان و دلگرمى هايى كه م ىدادند و از همه مهم تر دستورا تشان نبود، پادگان سقوط مى كرد.
اگر آن پادگان سقوط مى كرد چه اتفاقى مى افتاد؟
كردستان به راحتى از ايران جدا مى شد و وقتى كردستان از دست مى رفت، صد درصد، استا نهاى همجوارش هم به دست گروهك ها مى افتاد اما مهم ترين مشكل ما در رابطه با كردستان اين بود كه معاندين پادگان مهاباد را گرفته بودند و آ نجا سقوط كرده بود.
قبل از اين كه به شما حمله كنند، مهاباد را گرفته بودند؟
بله. پادگان را گرفتند و آن را به كلى غارت كردند، هيچ چيز باقى نگذاشتند، يك تيپ را به طور كامل بردند و با همان امكانات و مهمات، به طرف كردستان آمدند و به جان ما افتادند.
پس اگر پادگان شما را هم مى گرفتند، تجهيزا تشان چند برابر مى شد.
به غير از اين مسأله، لطمات سنگين ترى هم متوجه ما مى شد. خدا خيلى به ما كمك كرد و بيشتر از آن، نفس روحانى حضرت امام(ره)، فرامين و صحبت هاى ايشان بود كه به ما روحيه مى داد و براى مان اثرگذار بود.
در واقع اگر آ نجا از دست مى رفت، غرب كشور از ايران جدا شده بود.
از مداركى كه به دست آورده بوديم، اين طور برمى آمد كه آن ها براى خودشان يك كشور خيالى درست كرده بودند كه پايتختش مهاباد بود و جنوبى ترين شهرش هم به خليج فارس مى رسيد؛ حملات خود را هم در همين مسير آغاز كرده بودند.
از فضاى آن روزها بگوييد؛ شما چه برخوردى با ضد انقلاب داشتيد؟ مردم عادى چه مى كردند؟
ما از 22 بهمن به بعد، پنج شش بار بيشتر به شهر بيشتر نرفتيم. آ نها منتظر بودند شاه سقوط كند و با هر حكومت انقلابى اى كه بر سر كار مى آمد، مواجه شوند و رودررويش صف آرايى كنند. تمام كلانترى ها، شهربانى ها و ژاندارمرى ها را هم گرفته بودند و خودشان كلانترى ها « بنكه » را مى گفتند.
بنكه يعنى چه؟
كردها به كلانترى و پاسگاه مى گويند بنكه. افراد غيربومى ضد انقلاب با لباس كردى در شهر، كارهاى اجرايى انجام مى دادند، حتى محاكمه و اعدام مى كردند! اختيار همه چيز را به دست گرفته بودند. البته اين مسأله حدود 6 -7 ماه بيشتر طول نكشيد. در مرحله دوم كه با هم شروع به درگيرى دوباره كرديم، سنندج آزاد شد.
غير از اينكه شهيد قرنى، اولين رئيس ستاد ارتش و فرمانده ارتش جمهورى اسلامى است، موافقيد كه ايشان را بنيانگذار ارتش جمهورى اسلامى بدانيم؟
مسلماً همين طور است. يقيناً اگر آن زمان كسى به مركز شهر مى رفت، از بين مى رفت. اگر شهيد قرنى ايستادگى نمى كرد و آن درايت و قاطعيت را به خرج نمى داد، محال بود ما در حال حاضر ارتشى داشته باشيم. آن هم با شجاعت و قدرت و جسارت نه از سر ضعف، از موضع ضعف صحبت نمى كرد. درواقع ما پايه هاى ارتش جمهورى اسلامى را به زحمات ايشان مديون هستيم. خدا رو حشان را شاد كند. قبل از انقلاب هم كه مد تها زندان بودند.
به دليل كودتايى كه عليه شاه انجام داده بود.
قصد كودتا داشت يا نداشت، به هرحال دستگير شد.
افراد زيادى در طول آن سا لها چه در كردستان و چه در سا لهاى دفاع مقدس به شهادت رسيدند اما شهيد قرنى، اولين شهيد بلندپايه و اولين « اميرِ » شهيد ارتش به حساب مى آيد و اين مسأله، نكته كمى نيست. در اين زمينه اگر صحبتى داريد، بفرماييد.
در توان من نيست كه درباره شخصيت و اقدامات شهيد قرنى صحبت كنم، زبانم قاصر است، چون ايشان شخص بسيار بزرگوارى بودند، ما امثال ايشان را يا كمتر داشتيم يا اصلاً شايد نداشته ايم.
خيلى معدود بوده اند، افرادى مثل شهيد صياد شيرازى و ديگران.
بله، در حد و قواره ايشان البته كم نبودند ولى شهيد قرنى ظرفيت هاى بالا و منش هاى والا و بزرگوارى هايى داشتند كه امثا لشان كم پيدا مى شود. خوشبختانه با كمك خداوند و به فرمان حضرت امام(ره) و مديريت و فرماندهى شهيد قرنى، ما توانستيم پادگان را حفظ كنيم. انگار آفتاب آن روز براى ما بسيار خوشايند بود، چون پادگان را حفظ كرده و با قدرت ايستاده بوديم، توانسته بوديم در برابر آ نها مقاومت كنيم. به همين دليل هم آن روز، روز خوب، پرنور و پربركتى براى ما بود، در حالى كه شب قبل از آن، اميدى نداشتيم كه صبح برسد.
انسان فقط بايد در آن شرايط سخت قرار بگيرد، تا شرايطى را كه مى فرماييد درك كند. ما حتى به زنده ماندن خودمان اميدى نداشتيم. در داخل پادگان، 23 سرباز شهيد شدند كه يكى از آ نها شهيد سرگرد سرپرست بود. شرايط بسيار وحشتناكى حاكم بود، به خصوص كه جبهه به خصوصى را پيش رو نداشتيم، از جلو، پشت سر، چپ و راست يعنى از همه طرف به ما حمله مى شد. در حالى كه وقتى ما به سمت جنوب يا گيلا نغرب مى رفتيم، مردم مى گفتند برويد، ما خودمان نگهبانى مى دهيم.
مردم گيلا نغرب اينقدر انقلابى بودند كه به شما گفتند برويد خيا لتان راحت باشد. ولى در آن نقطه به شما از در و ديوار حمله مى شد.
بله... آن روزها در سنندج، اوضاع خيلى متفاوت بود.
در واقع عبور از آن مقطع، براى شما و يارا نتان به سان گذر كردن از گردن هاى بود كه از نظر زمانى و مكانى بسيار صعب العبور به حساب مى آمد اما خوشبختانه با درايت شهيد قرنى توانستيد از آن گردنه سخت، طاقت فرسا و محلى كه خطرهاى بى شمارى را پيشرو داشت، به سلامت عبور كنيد و حالا بعد از 33 سال از كارنامه كار ىتان راضى هستيد و از آن مقطع به عنوان يك نقطه درخشان ياد مى كنيد.
البته بعد از آن هم با وضعيت هاى سخت و دشوارى روبرو بوديم ولى صعب ترين و مشكلترين زمان، همان اوايل انقلاب و وقتى بود كه هنوز ارتش شكل نگرفته بود. معلوم نبود دو طرف دارند چه كار مى كنند، برخى از نيروهاى مقابل ما به نوعى « بين الحالين » بودند، يعنى نه با انقلاب بودند و نه با رژيم ست مشاهى. اما خدا را شكر كه كار با موفقيت و سلامت تمام شد و بهترين خاطره در تمامى آن دوران را براى مان رقم زد.
و اين خاطره، مشاهده روشنايى صبح همان روزى است كه خيا لتان از دغدغ ههاى وحشتناك شب قبلش راحت شد و به همراه ياران خود از خطر گريختيد و خط هاى همچون كردستان را هم آزاد و رها م ىديديد.
همه ما به لطف خدا و به پشتوانه رهبرى و قيادت حضرت امام(ره) مانديم و كارها هم درست شد، معاندين هم ديگر نتوانستند كارى انجام دهند..