شهيد قرنى: حرف آخر...
آنچه مي خوانيد، متن مصاحبه به يادگار مانده از شهيد قرني است كه در واپسين روزهاي قبل از شهادت ايشان انجام شده و با اندكي تلخيص تقديم شما عزيزان مي شود:

نوید شاهد: برخلاف آ نچه شايع است ارتش تسليم نشد، بلكه « ارتش در اوج بحران، همبستگى خودش را با ملت انقلابى ما اعلام و در مقابل خواست هاى انقلابى مردم، سر فرود آورد؛ مردمى كه هميشه حامى، پشتيبان و هواداران ارتش بوده اند. آيت الله طالقانى، بارها اظهار داشته اند كه حتى افراد گارد هم در روزهاى قبل از پيروزى بارها به ايشان مراجعه و همبستگى خودشان را با انقلاب مردم اعلام كرده اند.» اين بخشي از آخرين صحبت هاي شهيد قرني است كه چند روز قبل از شهادت، بخشي از حقيقت اين نهضت اسلامي به رهبري بزرگمرد تاريخ معاصر را به تصوير مي كشد و سپس آگاهانه و از سر شوق به سوي معبود عروج مي كند و در ميان خيل همراهان خميني كبير(ره) نخستين امير سرافرازي نام مي گيرد كه به شهادت مي رسد. 


گفت وگويي با سپهبد قرنى در واپسين روزهاى زندگى اش

اشاره: روز شنبه گذشته، روزى كه به هيچ وجه گمان نمى رفت اين آخرين ديدارمان باشد، من به عنوان يك آشنا، يك مصاحب، نه به عنوان يك نويسنده و گزارشگر، با تيمسار سرلشكر شهيد محمدولى قرنى رئيس سابق ستاد كل ارتش، گفت و گويى شش ساعته داشتم كه در اين گفت و شنود، دو سه نفرديگر از همرزمان و همكاران ارتشى قرنى نيز حضور داشتند.

اين اجلاس شش ساعته نه به خاطر يك مصاحبه، بلكه به خاطر گفت و شنودهاى خصوصى و جر و بحث هاى خودمانى تشكيل شده بود كه طى آن از مسائل زيادى سخن رفت، از آ نجا كه بسيارى از اين سخن ها، در همه جا، در همه محافل و مجالس به گوش مى رسد و نظرات متفاوتى براى آن ابراز مى گردد، بهتر ديدم كه قسمت هايى از آن را، قسمت هايى كه در شرايط فعلى مملكت، در فضاى سياسى امروز، قابل انعكاس و انتشار است، به ميان آورم اما نه همه سخن ها و اظهار نظرها را، كه بايد در وقت ديگر و به مناسبت هاى ديگر و در حال و هواهاى ديگرى منتشر شود.

تأكيد مى كنم كه اين، مصاحبه نيست چرا كه سرلشكر قرنى هميشه، به دلايل خاصى، شايد هم دلايل سياسى يا شخصى، از مصاحبه مطبوعاتى پرهيز مى كرد، اين كه شما مى خوانيد قسمت هايى از آن جلسه شش ساعته اى است كه شايد آخرين حرفهاى سياسى يا مطبوعاتى اي باشد كه با شهيد قرنى، قبل از ترور او صورت گرفته است.

***

در آغاز، سخن از اين است كه چرا تيمسار قرنى را به قول بعضى از روزنامه هاى خبرى « بركنار » كرده اند. چرا كه درباره اين بركنارى - يا به قول گروهى ديگر این «استعفا» شايعات زيادى بر سر زبا نهاست؟

نمى دانم چرا بعضى از جرايد خبرى اصرار دارند كه حقايق را وارونه جلوه دهند، چون برخلاف آ نچه آنها نوشته اند من به دلايل زيادى «استعفا» داده ام نه آنكه برکنار شده باشم.

نخست وزير حتى در ذيل حكم انتصاب تيمسار فربُد نوشته اند كه رونوشت براى اطلاع و تحويل به تيمسار محمدولى قرنى ارسال مى شود و مراتب تقدير دولت از زحمات گذشته جنابعالى در انجام قبول مسئوليت خطير و مراتب اعتماد خود را ابراز مى دارد. نخست وزير مهدى بازرگان.

بنابراين مى بينيد كه من بركنار نشده ام، اين را بعضى از روزنامه هاى خبرى عنوان كرده اند؛ همچنان كه اصرار دارند قرنى را «قَرَهنىِ » بنويسند

. من از طايفه «قرن» هستم.

طايفه اويس قرني، دوستدار و محب پيامبر گرامي اسلام - كه به آن حضرت در صدر اسلام، غائبانه ارادت و اعتقاد پيدا كرده بود.

مى گويند متن استعفاى شما در چهار پنج صفحه تهيه شده و در آن مطالب و موارد زيادى عنوان شده است. مطالبى كه ظاهراً با سياست دولت؛ با سياست رجال مسئول يا غير مسئول؛ مطالبى كه احتمالاً با سرنوشت مملكت بستگى داشته است. می گویندكه شما در اين استعفانامه به نحوه اقدام «كميسيون اعزامى از تهران » شديداً معترض بوده ايد و باز هم می گویندكه شما در استعفانامه خود نوشته ايد كه «با قدرت، كردستان را حفظ كرده ايد. در حالى كه يكى دو نفر از رجال اعزامى، ناآگاهانه در جهت خلاف اين سياست اقدام كرده اند.» می گوینديكى از اعتراضات شما به نحوه. رفتار اولين كميسيون دولتى اي است كه به مهاباد اعزام شده بود، چرا كه در مقابل چشم آ نها پادگان را تخليه كرد هاند. به هر حال درباره متن استعفاى شما، حر فهاى زيادى شنيده مى شود؛ حقيقت چيست؟

استعفاى من جنبه محرمانه داشته و يا اين كه شايد بعضى از اين شايعات، فقط (بايد) در حد همان شايعه باشد كه به هيچ وجه با حقايق مطابقت ندارد. اما شايد مصلحت نباشد كه مضمون يك « استعفاى ساده » را آشكار كنيم، چه لزومى دارد كه از متن اين استعفا همه مردم آگاه شوند. اما آ نچه مهم است اين است كه نبايد به هيچ عنوان ارتش را تضعيف، تهديد، تحقير يا تخفيف نمود، اين به مصلحت مملكت نخواهد بود، همين طور كه همين حالا هم دولت و مقامات مسئول يا غير مسئول به دنبال تقويت ارتش هستند.

گفتم تقويت ارتش، اين به معناى آن نيست كه به تركيب ارتش دست نزنيم. بلكه معتقدم كه بايد ارتش را از عناصر ناصالح و « جان نثار » تصفيه كرد، چون ارتش ما، هميشه سواى يك گروه خاصِ جان نثار، يك ارتش ملى بوده و به همين دليل هم با همه توانايى خود در روزهاى انقلاب با انقلاب و مردم اعلام همبستگى كرد.

برخلاف آ نچه شايع است ارتش تسليم نشد، بلكه ارتش در اوج بحران، همبستگى خودش را با ملت انقلابى ما اعلام كرد و در مقابل خواس تهاى انقلابى مردم، سر فرود آورد؛ مردمى كه هميشه حامى، پشتيبان و هواداران ارتش بوده اند. آيت الله طالقانى، بارها اظهار داشته اند كه حتى افراد گارد هم در روزهاى قبل از پيروزى بارها به ايشان مراجعه و همبستگى خودشان را با انقلاب مردم اعلام كرده اند.

اصولاً بايد ديد كه ارتش در چارچوب «حاکمیت» چه نقشى بايد داشته باشد و فلسفه وجودى آن چيست؟

آيا ارتش ما واقعاً يك ارتش ملى است؟

فلسفه وجودى ارتش، در همه كشورها و در همه دوران تاريخ، دفاع از مرزهاى كشور و حفظ تماميت ارضى و استقلال كشورها بوده است اما گاهى ديده شده كه بعضى از ديكتاتورى ها، ارتش را به سمت هاى ديگرى سوق داده اند تا از آن در جهت منافع شخصى بهره بگيرند.

مثل اينكه، طاغوت، شاه سابق اصرار داشت كه از ارتش ايران به مثابه يك گارد محافظ شخصى استفاده كند.

او اصرار داشت كه از ارتش ايران براى حفظ رژيم ديكتاتورى خون آشام خود و در جهت حفظ منافع امپرياليزم به منزله يك ژاندارم منطقه بهره بردارى كند اما او به علت عدم آگاهى به خصوصيات ملت نتوانست از ارتش ما، ارزيابى صحيح و درستى داشته باشد. در نتيجه با همه تطميع و تهديدها با، همه تحبيب و تحريك هاى فراوان نتوانست به هد فهاى ضد ملى خود دست يابد، جز آ نكه گروهى « جا ننثار» براى خود دست و پا كند.

حتى آن روزى كه با خشم و جنون فراوان از ارتش خواست كه به حمايت او برخيزد، ارتش به او «پشت» كرد و با انقلاب پيوند خورد.


گفت وگويي با سپهبد قرنى در واپسين روزهاى زندگى اش

حالا كه بحث درباره ارتش به درازا كشيده، بايد ديد كه رابطه ارتش با دولت چگونه بايد باشد؟ ارتش از چه مقامى بايد دستور بگيرد، فرماندهى ارتش با چه كسى بايد باشد، رابطه ارتش با وزير دفاع چيست؛ چرا كه هم اكنون دو نظريه متفاوت وجود دارد: اول اين كه ستاد ارتش بايد زير نظر وزير دفاع قرار داشته باشد و دوم اين كه ارتش بايد از عالى ترين نظام مملكتى يعنى رئيس جمهور « دستور»

بگيرد يا به كلام ديگر، اين رئيس جمهور است كه بايد «فرماندهی» (داشته باشد.)

اين نظريه كه بايد ارتش زير نظر«رئیس جمهور» قرار داشته باشد، در اغلب از ممالك دنيا طرفدار و حامى بيشترى دارد. چون وزير دفاع يكى از اعضاى كابينه و عضوى از «دولت» است كه به موازات تغيير دولت، وزير دفاع هم الزاماً تغيير مى كند. حالا اگر قرار باشد كه وزير دفاع، فرماندهى ارتش را داشته باشد، به موازات بركنارى او، ارتش، بى سرپرست مى ماند يا آ نكه برنامه هاى آن به موازات، تغيير و تحول پيدا مى كند. در صورتى كه رئيس جمهور، منتخب مستقيم ملت است كه براى يك دوره معين مسئوليت هاى قانونى خود را در مقابل ملت انجام مى دهد.

از طرفى به اين مسأله هم بايد توجه داشته باشيم كه ستاد ارتش در مملكت ما هميشه وظيفه اى سواى وظايف و تكاليف وزير دفاع داشته است. وزير دفاع، مسئول امور مالى و ادارى پارلمانى شناخته شده است. پس اگر تشخيص داده شود كه اين رويه صحيح نبوده است، بايد تكليف آن را و چگونگى وظايف ستاد ارتش و تكاليف وزير دفاع را، قانون اساسى جمهورى تعين كند. ولى من شخصاً معتقدم كه ارتش بايد مستقيماً با رئيس جمهورى در تماس و ارتباط مستمر باشد.

يكى از ايراداتى كه به قرنى مى گرفتند اين بود كه درجه سرلشكری اش را « شاه سابق » به او داده بود.

اين انتقاد درستى نيست، اين نقطه ضعفى نيست. چرا كه مقررات ارتش، آن را لازم دانسته، به گون هاى كه حتى درجه سروانى را هم شاه مى داده است. به همين دليل، كليه كسانى كه در ارتش درجه گرفته اند، الزاماً درجه هاى آ نها به وسيله شاه داده شده است. اما اين را هم بدانيد كه درجه مرا ، شاه سابق، بيست سال قبل پس گرفت و مرا خلع درجه كرد، در حالى كه ديگران درجات نظامى خودشان را حفظ كرده اند.

از سوى ديگر اكنون جانشين من ناصر فربد هم يك « سرلشكر » - است كه او هم مثل من و مثل همه امراى ارتش، درج ا ش را از « شاه » سابق گرفته است. مضافاً اين كه در اعلامي ههاى ديوارى نوشته اند كه ايشان كتابى نوشته اند كه در آن از رضاخان و محمدرضا تعريف فراوان كرده است و به علاوه همكارى و معاونت فردوست را هم داشته است.

بنابراين، اين ايرادات و انتقادات بيشتر جنبه غرض ورزى دارد. اما، فراموش نكنيم كه مهندس بازرگان در آخرين مصاحبه خود گفت كه «قرنى افتخار ما بود» اما اين كلمه را، بعضى از روزنامه هاى خبرى عصر سانسور كردند، چرا؟ يا اینکهآقاى امير انتظام (معاون نخست وزير در دولت موقت) تأكيد داشت بر اين كه قرنى از دوستان و همكاران ما بود كه هميشه دستورات دولت را اجرا مى كرد.

شانمن در مصاحبه جنجالى خودش، زمانى كه درباره سرهنگ توكلى حرف مى زند، از قول او، درباره روش شما نيز اشاراتى داشت.

مذاكرات شانمن و توكلى در روزهاى قبل از ورود امام به تهران بود كه من در آن موقع در ارتش سمتى نداشتم. در آن روزها حتى به من پاسپورت ندادند كه به پاريس به ديدار امام بروم. بنابراين منظور شانمن يا سرهنگ توكلى مسلماً من نبوده ام، چون من در آن موقع خارج از ارتش و خانه نشين شده بودم.

حالا يك سؤال اصلى مطرح مى شود؛ سؤالى كه مد تها است بر زبان ها جارى است و همه جا از آن با نظرات متفاوت تفسير میىشود: اينكه مى گويند شما طرفدار آمريكا هستيد، اینکه می گویند تلا شهاى شما براى كودتا جنبه آمريكايى داشته است و اینکه مى گويند كودتاى شما كودتايي آمريكايى بوده است.

چرا من بايد طرفدار آمريكا باشم و چرا بايد به خاطر آ نها كودتا كنم؟ آ نها كه به وجود من براى كودتا نيازي نداشتند. چون شاه - اين نوكر شناخته شده و عامل سرسپرده بى هيچ مكث و تأملى، هميشه دستورات آ نها را اجرا مى كرد. در اين صورت آمريكا نيازى نداشت كه شخص ديگرى را روى كار بياورد.

شما ديده ايد كه آمريكا، حتى تا آخرين لحظات، به شدت از شاه سابق حمايت مى كرد. هم اكنون جرايد بزرگ دنيا خبر داده اند كه در نتيجه حمايت آمريكا بود كه (شاه) توانست مدتى را در مراكش بگذارند يا آ نكه به جزاير باهاما نقل مكان كند.

اگر من طرفدار آمريكا بودم يا درصدد يك كودتاى آمريكايى بودم، كه بيست سال خانه نشين نمى شدم، زندانى نمى شدم و خلع درجه و اخراج نمى شدم. بگذاريد مسأله ديگرى را تحليل و تجزيه كنيم، دفعه دوم من به دستور مرجع عال ىقدر شيعه، آيت الله ميلانى(ره) تلا شهاى ضد دربارى خودم را توسعه دادم. چه كسى مى تواند بگويد كه در اين مرحله، يعنى در مرحل هاى كه با آيت الله روحانى، ارتباط داشتيم، فعاليت هاى ما جنبه آمريكايى داشته است؟ من در تمام سا لهايى كه خانه نشين شده بودم، حتى با بسيارى از رجال جبهه ملى نيز تماس داشتم و در مبارزات سياسى با آ نها همكارى و همگامى داشته ام.

همكارى شما با جبهه ملى، بى اختيار سخن ابوالفضل قاسمى را تداعى مى كند كه يك بار گفته بود در يكى از جلسات شوراى مركزى جبهه ملى درخواست عضويت شما مطرح مى شود، كه در اثر مخالفت ايشان، اين پيشنهاد « راكد » مى ماند.

من با اینکه با بعضى از سران نهضت همكارى داشته ام ولى هيچگاه درخواست عضويت نكرده ام. اگر هم كسان ديگرى در شوراى مركزى چنين پيشنهادى داده اند، از آن بى خبر مانده ام. به علاوه من هيچ گاه به ديدار ابوالفضل قاسمى هم نرفته ام تا از او در اين زمينه گله كرده باشم. (بلكه) او بود كه يكى دو بار به خانه ما آمد.


گفت وگويي با سپهبد قرنى در واپسين روزهاى زندگى اش

يك سؤال ديگر: (درباره) اینکه آقاى رازانى درباره فعاليت هاى شما در روزهاى 28 مرداد 1332 مطالبى را عنوان كرده است، چه مى گوييد؟

در روزهاى 28 مرداد 1332 من در رشت بودم، بنابراين نمى توانستم در تهران فعاليت داشته باشم. ديگر اينكه آقاى رازانى به همراه چند نفر ديگر زندانى شده بودند كه در يكى از روزها آقاى قرنى - قاضى دادگسترى - به من مراجعه كرد تا درباره محاكمات اين گروه توصيه كنم. من به رئيس دادگاه تلفن كردم، پاسخ داد كه دادستان، آزموده است، بنابراين هيچ كارى نمى توان كرد. بلافاصله روى كارت ويزيت خود شرحى نوشتم و توصيه كردم كه چون اين گروه «جوان» هستند و گناهى مرتكب نشده اند، آ نها را آزاد كنيد. اين كارت هنوز در پرونده آقاى رازانى وجود دارد.

چند بار از محاكمه و خلع درجه شما صحبت شد؛ اصولاً چرا به محاكمه كشانده شديد؟

(به علت) ظلم و فساد (موجود در) دستگاه محمدرضاشاهى؛ اختناق و ديكتاتورى. سوء استفاده از قدرت ارتش (توسط شاه) در جهت حفظ منافع امپرياليزم، مرا بر آن داشت كه براى برانداختن آن رژيم طاغوتى و فاسد قيام كنم. در نتيجه با گروهى از آزادى خواهان و مبارزان كه چند نفر از آ نها از رهبران جبهه ملى بودند، تماس گرفتم تا براى مبارزه با رژيم برنامه ريزى اي داشته باشيم، كه متأسفانه قسمتى از اين برنامه ريزى ها فاش شد و در نتيجه مرا به محاكمه كشاندند. كيفرخواست، براساس گزارش ساواك تهيه شده بود، كه در اين گزارش مرا با غلام يحيى و پيشه ورى مقايسه كرده بودند. در اين محاكمه به سه سال زندان و اخراج از ارتش محكوم شدم. بعد از خروج از زندان، مجدداً فعاليت هاى پنهانى و زيرزمينى خود را ادامه دادم، اما، اين مرتبه با توجه به اعتقادات دينى و مذهبى خود، با مراجع بزرگ تقليد و آيات عظام تماس گرفتم تا با كمك آ نها رژيم را سرنگون سازيم.

وقتى آيت الله العظمى ميلانى از مقصود و منظور من آگاه شد، چند بار تأكيد كردند كه:« حتماً اين كار رابكنيد»، بايد شاه را بركنار كرد، امت مسلمان، شاه را قبول ندارد، اين امت شما را يارى خواهد كرد و در نتيجه، آيت الله ميلانى نه فقط از لحاظ معنوى، كه حتى از لحاظ مالى هم ما را ياري دادند و اين حمايت بى دريغ ايشان حتى در هنگام بازجويى و بازرسى، در آن روزى كه ما را مواجهه دادند و به عنوان «مواضعه عليه حكومت ملى » به محاكمه كشاندند، ادامه داشت. چرا كه اين بار هم متأسفانه «لو» رفتيم .

چرا و چگونه لو رفتيد؟

نمى دانم، اما مطمئن هستم كه ما را «سیا» لو داد، چون ساواك آن قدرت و توانايى را نداشت كه به راز و فعاليت ضد دربارى ما پى ببرد.

با همه اينها گروهى از مردم انتقادات ديگرى دارند، اينكه شما به بهانه تقويت پادگان سنندج براى مقابله با كردها به دنبال مسائل ديگرى بوديد (يا) به دنبال زمينه سازى براى طرح يك كودتا بوديد.

اصولاً بايد ديد هدف از «کودتا» چيست و اينكه آيا تاكنون، ارتش ما در اين مورد تجربه اى دارد! هدف از كودتا اين است كه رژيم موجود را واژگون نموده و رژيم ديگر را با هد فهاى ديگرى جايگزين آن سازند، من كه خود بيش از بيست سال براى سرنگونى رژيم، مبارزه يا به اصطلاح « مواضعه » داشته ام. چرا بايد عليه حكومت ملى و جمهورى تازه تولد يافته كودتا (كنم).

و اين كه گروهى چاقوكش و غارتگر توى خيابا نها بريزند و ارتش و پليس هم در مقابل آ نها وجود نداشته كه باشد، اين« كودتا » نيست، اين يك شورش است متأسفانه سران ارتش ما در 28 مرداد 1332 نتوانستند عمق آن را درك كنند و آن را در نطفه خفه كنند. چون فقط سرهنگ ممتاز و گارد محافظ دكتر مصدق بودند كه عليه آشوب طلبان، غارتگران و چاقوكش هاى حرفه اى مثل شعبان بى مخ دو سه ساعتى ايستادگى كردند. دقيقاً يادم مانده كه نزديك ترين يارانِ ارتشىِ دكتر مصدق، آن روز در محل ستاد نبودند و دسترسى به آ نها كاملاً مشكل شده بود تا آ نجا كه دكتر مصدق از پيدا كردن آ نها، نااميد شد، در نتيجه گارد محافظ مصدق كه « تنها » مانده بود ناچار شد كه تسليم شود.

آن روز رئيس شهربانى مصدق نيز آگاهانه يا ناآگاهانه، نمى دانست كه در مقابل آشوبطلبان حرفه اى چه بايد بكند، در نتيجه ى اراده بودن او بود كه قسمتى از نيروى پليس در بعد از ظهر 28 مرداد جانب شورشيان را گرفت...

...به كردستان و نقش پادگان سنندج درمقابله با مردم بپردازيم؟

باز هم بايد قبل از هر چيز به اين مسأله بينديشيم كه اگر در برابر هجوم، پادگان كوتاه مى آمد و اين مركز بزرگ اسلحه و مهمات به چنگ آ نها مى افتاد، امروز مرا به عنوان خائن سرزنش نمى كردند يا به محاكمه دعوت نمى كردند. مسأله اصلى در اين است كه در همان اولين روزهاى انتخاب من به رياست ستاد، پادگان مهاباد را در مقابل چشم فروهر و اردلان خلع سلاح كردند، در مسأله كردستان نيز، پادگان سنندج را محاصره كردند، فرمانده پادگان را اسير كردند و او را به نقطه ديگرى بردند و تحت فشار گذاشتند تا به نظامى ها دستور « تسليم » بدهد.

در كنار اين ها، ژاندارمرى را تصرف كرده بودند، فرودگاه و راديو و تلويزيون و نقاط حساس شهر را اشغال كرده بودند. حتى ما را مجبور كرده بودند كه تغذيه سربازان پادگان را از طريق هلى كوپتر تأمين كنيم و زخمى ها را هم به وسيله هل ىكوپتر به خارج از پادگان منتقل كنيم.

حالا به من بگوييد كه يك فرمانده مسئول و متعهد، در مقابل اين حوادث چه بايد بكند و چه مى تواند بكند؟ و يا مخالفان و انتقادكنندگان انتظار داشتند كه اين تنها پادگان موجود سنندج را هم تسليم مى كرديم و منتظر حوادث بعدى مى مانديم، در آن صورت خائن و گناهكار شناخته نمى شديم.

تيمسار، گاهى مسائلى مطرح مى شود كه علت العلل همه مشكلات و معضلات بعدى خواهد بود؛ از جمله درباره شما، داور ىهايى كه نسبت به شما و اعمال و رفتار شما مى شود، بيم و هراس يا احتمالاً مهر و محبتى كه نسبت به شما وجود دارد، همه از يك مسأله سرچشمه مى گيرد. اين كه شما طرفدار آمريكا هستيد، اين كه كودتاى شما « كودتايي آمريكايى » بوده و اين كه همه تلا شهاى شما در جهت بازسازى ارتش، به خاطر حفظ مصالح آمريكا صورت مى گيرد.

قبل از هر چيز اين مسأله را بشكافيم و حل كنيم كه هيچ وقت در ايران، ارتش به معناى واقعىِ كلمه «کودتا» نكرده است.

كودتاى سال 1299 يا كودتاى 1332 را چگونه توجيه مى كنيد؟

اگر چند قزاق به راه مى افتند و بدون هيچ برخوردى پايتخت را تصرف مى كنند، بدون آ نكه در مقابل خود، نيروى مقاوم مردم يا نيروى ديگرى را رودررو داشته باشند، يا اگر يك روز صبح كه چشم از خواب باز مى كنيد، ناگهان متوجه شويد كه گروهى عمله و اكره، گروهى مزدبگير و قلدر محله، بدون آ نكه بدانند چه مى خواهند، تحت سرپرستى چند يكه بزن به راه بيفتند و دست به طغيان و تخريب و آتش سوزى بزنند، اين كه «کودتا» نيست. كودتا را بايد ارتش، فرماندهان ارتش، يا دست كم شاخه اى از ارتش عليه دولت انجام دهد.

پس تكليف سپهبد زاهدى چه مى شود؟

در روز كودتا و در روزهاى قبل از كودتا، سپهبد زاهدى در ارتش نبود و به علاوه او فرارى و مخفى بود. اگر در همان موقع يك نيروى مجهز و مؤمن به مقابله با آشوبگران حرفه اى مى شتافت، مسلم بدانيد زاهدى حتى جرأت نمى كرد كه از مخفيگاه خود خارج شود، اما در اين ميان فقط سرهنگ ممتاز و گارد محافظ دكتر مصدق بودند كه فقط از خانه او، حفاظت كردند.

چرا ) ناگهان (از رياست ستاد ارتش انقلاب استعفا كرديد؟

استعفاى من دلايل زيادى داشت. شايد عمده ترين دليل آن، دخالت عناصر غير مسئول در كار ارتش و در سرنوشت ارتش بود (به علاوه) انتقادات و سرزنش ها و نكوهش هاى زيادى كه صورت مى گرفت و اقداماتى كه عليه ارتش به عمل مى آمد. من با تمام قدرت در كردستان ايستادگى كردم و كردستان را نجات دادم، ناگهان عده اى ديگر به آ نجا رفتند و هدف هاى ديگرى را عنوان كردند.

روزى كه فروهر و اردلان به مهاباد رفتند، شايد ما مسأله اى نداشتيم يا اين كه خيلى آسان مى توانستيم به حل آن ها بپردازيم، اما وقتى كه در حضور نمايندگان دولت و اعضاى كابينه به پادگان حمله مى شود، فرمانده پادگان را با تير مى زنند و پادگان را خلع سلاح مى كنند، آن وقت نمایندگان اعزامی «کودتا» مى آيند يا به گونه ديگر تسليم مى شوند، طبيعى است كه بايد منتظر حوادث سنندج و گنبد و نقده هم باشيم.

آينده را چگونه مى بينيد؟

خيلى خطرناك و خيلى پيچيده. فراموش نكنيم كه حالا (فعلاً) ابرقدر تها به دلايل زيادى با ما كارى ندارند، اما هميشه همين طور نخواهد بود، مملكت ما غنى ترين منابع زيرزمينى را در اختيار دارد، اورانيوم و نفت بلوچستان، نفت آبادان، مس كرمان يا موقعيت سوق الجيشى ايران و حساسيت مرزهاى خاكى و آبى آن؛ همه اين ها مسائلى است كه نمى گذارد شرق و غرب ساكت بمانند. بنابراين بايد براى آينده مملكت، براى حفظ استقلال مملكت، هر چه زودتر آستين ها را بالا بزنند، نه آ نكه لاكپشت وار، گام بردارند.


منبع: ماهنامه شاهد یاران، شماره 82

برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده