دوشنبه, ۰۹ اسفند ۱۳۹۵ ساعت ۱۴:۰۸
نام محسن وزوایی به نوعی با حرکت دانشجویی تسخیر لانه جاسوسی آمریکا گره خورده است. حرکتی که محسن نقشی حساس در آن داشت و پس از ختم آن قضایا، این جبهه و جنگ بود که او را جذب خود کرد. دهم ارديبهشت سال 61 سردار رشيد انقلاب اسلامي ايران، محسن وِزوايي در 22 سالگي هنگام هدايت نيروهاي تحت امر خود، بر اثر اصابت گلوله و تركش به شهادت رسيد. روایتی کوتاه از شهید محسن وزوایی با مضمون نماز را با هم می خوانیم.
نوید شاهد: اصلاً خستگی سرش نمی شد. از این سر ستون می رفت به آن سر ستون. من که بریده بودم، فقط نگاهش می کردم و نیرو می گرفتم. ستون گردان حبیب - یکی از گردان های تیپ 27 محمد رسول الله(ص) – لحظه به لحظه به ارتفاعات علی گره زد، نزدیک و نزدیک تر می شد.
محسن وزوایی هم چنان که پیشاپیش ستون حرکت می کرد، با رسیدن نیروها به بالای تپه ای کوچک ناگهان متوقف شد.
نگاهی به آسمان انداخت و بعد روبه نیروها فریاد زد: نماز! نماز! برادرها نماز را فراموش نکنند.
با این نهیب، ستون حبیب می رفت از حرکت بایستد، که محسن فریاد زد: نایستید، بدوید! نماز را بدو رو می خوانیم. هرکس به پشت سر نفر جلویی دست تیمم بزند. نماز را بدو رو بخوانید!
یک لحظه دولا شدم. دست بر خاک زدم و تیمم کردم. همان طور که جلو می رفتم مشغول به نماز شدم. عجب نمازی بود. به راستی نجوای عشق بود. زبان ها ذکر می گفتند و بدن ها هریک به گونه ای در جنبش و جوشش بودند.
لحظه ای بی اختیار از صدای صغیر گلوله ی خمپاره بر زمین می افتادیم.
لحظه ای دیگر باز بی اختیار با شنیدن صدای موشک ها، زمانی که آر.پی.جی دشمن بالای سرمان منفجر می شد، می نشستیم؛ ولی هم نماز می خواندیم و هم حرکت ستون کماکان بسوی موضع توپخانه ی دشمن ادامه داشت.
تمام بچه ها در همان حالت پیش روی نماز صبح شان را خواندند و در نمازشان خدا را به یاری طلبیدند.

به نقل از ققنوس فاتح ، روایتی از زندگی سردار شهید محسن وزوایی
برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده