یکباره متوجه حضور پیرمرد جهادگری شد که بدون ماسک به کار خود مشغول بود. برگشت و با شتاب به طرفش دوید. پیرمرد با دیدن او دست از کار کشید. سرهنگ ستاری با عجله ماسکش را از روی چهره برداشت، گونه های پیرمرد را بوسید و ماسک را روی صورت او کشید. پیرمرد تلاش کرد جلوی کار او را بگیرد، اما فایده ای نداشت.

وقتی می خواهیم از سرزمینی بهتر بدانیم باید قصه زندگی آدم هایش را بخوانیم. اگر چه ورق، ورق تاریخ شرح حماسه های مردم این سرزمین است. اما شاید هیچ دورانی را مثل سال های دفاع مقدس تجربه نکرده باشند و انگار در این سال ها فرماندهان به تنها چیزی که فکر نمی کردند پاداش های دنیوی بود. نه مدالی به سینه داشتند و نه حرف های عجیب و غریب می زدند. باورکردنی نیست که گاه تا آخرین لحظات زندگی برای عده ای ناشناس باقی می ماندند.


ایثار تا پای جان روایتی از  مرد آسمان «شهید منصور ستاری»


قرارگاه رعد در جزیره ی مجنون شلوغ و پرتردد بود. همه چیز حکایت از حمله ی جدید رزمندگان داشت. افسران پدافند هوایی برای حمایت از عملیات، سایت موشکی مجهزی را در جزیره مستقر کرده بودند و اجازه ی نزدیک شدن هواپیمای دشمن را نمی دادند. سرهنگ ستاری، جانشین قرارگاه رعد، در سنگر فرماندهی، مشغول بررسی عملیات وسیع خیبر بود. ساعتی بعد، یکی از فرماندهان وارد سنگر شد و به او اطلاع داد که دشمن سایت های موشکی جزیره را به وسیله بمب های شیمیایی مورد حمله قرار داده است.

سرهنگ ستاری بی درنگ دستور حرکت داد. نیم ساعت بعد، آنان خودشان را به محل سایت رساندند. ستاری پس از آنکه موقعیت سایت و مناطق بمباران شده را زیر نظر گرفت، نفس راحتی کشید و خدا را شکرد کرد.

خوشبختانه هواپیماهای دشمن بی دقت تر از آن بودند که بتوانند بمب هایشان را دقیقا در محل پایگاه موشکی رها کنند. محیط سایت اندکی از مواد شیمیایی آلوده شده بود، اما خطری وجود نداشت. سرهنگ ستاری و افسر همراهش به نقاط مختلف پایگاه سرکشی کردند، ولی به مورد مشکوکی برنخوردند. برای همین، باخیالی آسوده از سایت خارج شدند.

پیشروی آب به سمت پایگاه باعث شده بود تا جهادگران با لودرهای غول پیکرشان خاکریزهایی به دور سایت ایجاد کنند. سرهنگ ستاری ایستاد و تلاش جهادگران را زیر نظر گرفت. آن گاه با شور و هیجان به طرفشان رفت وبرایشان دست تکان داد و از نزدیک احوالشان را پرسید.

در همان زمان، توپخانه ی دشمن بمباران منطقه را آغاز کرد و سرهنگ ستاری که بلافاصله متوجه ترکیب سمی و شیمیایی بمب ها شد، خطر را به همه اطلاع داد و ماسکش را به صورت زد. لحظاتی بعد، افسر همراهش از او خواست تا هرچه زودتر به سمت قرارگاه فرماندهی حرکت کنند. سرهنگ ستاری پذیرفت و از کنار خاکریزی به سمت خودرو حرکت کرد، اما یکباره متوجه حضور پیرمرد جهادگری شد که بدون ماسک به کار خود مشغول بود. برگشت و با شتاب به طرفش دوید. پیرمرد با دیدن او دست از کار کشید. سرهنگ ستاری با عجله ماسکش را از روی چهره برداشت، گونه های پیرمرد را بوسید و ماسک را روی صورت او کشید. پیرمرد تلاش کرد جلوی کار او را بگیرد، اما فایده ای نداشت. سرهنگ ستاری دوید و خودش را داخل خودرو انداخت. افسر راننده ماسکش را جلوی سرهنگ گرفت. ولی او قبول نکرد و گفت:«چون شما رانندگی می کنید، ماسک داشته باشید، بهتره. سریع بروید ولی عجله نکنید! هر چه خواست خداوند باشد، همان خواهد شد.»

افسر جوان، خودرو را با سرعت به طرف جاده ی منتهی به قرارگاه هدایت کرد و با نگرانی او را زیر نظر گرفت.

نزدیک قرارگاه چهره ی رنگ پریده ی سرهنگ ستاری دگرگون شد و سرش گیج رفت. اثرات تنفس گازهای خطرناک و سمی در چهره اش نمایان شد. افسر راننده بی درنگ تغییر مسیر داد و خودرو را به سوی بهداری هدایت کرد. یک ساعت بعد با مراقبت های پزشکی حال عمومی سرهنگ ستاری بهتر شد.

منبع: مرد ابرپوش(از سری کتاب های قصه فرماندهان) براساس زندگی شهید منصور ستاری، نوشته حمید نوایی لواسانی. انتشارات سوره مهر.


برچسب ها
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده