روایت یک شاهد عینی از قتل فرزند وفادار مشروطه
يکشنبه, ۲۱ شهريور ۱۳۹۵ ساعت ۱۶:۵۰
شیخ محمد خیابانی از آزادیخواهان و مجاهدین دوره انقلاب مشروطه ایران در تبریز بود که با یاران، دوستان و همفکران خود در تمام مراحل نهضت و مبارزه با نیروهای استبداد حضوری فعال داشت. به مناسبت سالروز شهادت شیخ محمد خیابانی مروری بر روایت منابع تاریخی درباره این بزرگمرد ایرانی داشتهایم.
نوید شاهد: باوجود اینکه برخی منابع و ماخذ تاریخی او را بهعنوان جدایی خواه و بلشویک معرفی کردهاند اما حقیقت آن است که خیابانی همچون ستارخان و باقرخان و... از چهرههای تابناک تاریخ آزادی و استقلال ایران در دوران معاصر بهشمار میرود. همانگونه که علیاصغر شمیم، نویسنده کتاب «ایران در دوره سلطنت قاجار» میگوید: «خیابانی بدون شک مردی وطندوست و دارای تعصب ملی شدید و دشمن سرسخت بیگانگان و مخالف با هرگونه مداخله اجنبی در امور داخلی ایران و طرفدار ایجاد یک حکومت ملی و مستقل و نیرومند بود.»
خیابانی به روایت یار و همفکر قدیمی خود
کسروی که از یاران قدیم خیابانی بود درباره او و قیامش مینویسد: «... آنچه ما میتوانیم گفت این است که خیابانی همچون بسیار دیگران آرزومند نیکی ایران میبود و یگانه راه آن را به دست آوردن سررشتههای (حکومت) میشناخت که ادارات را به هم زند و از نو سازد و قانونها را دیگر گرداند. چنانکه در همان هنگام میرزا کوچک خان در جنگل به همین آرزو میکوشید. آنان نیکی ایران را جز از این راه نمیدانستند. از آن سوی خیابانی، این کار را تنها با دست خود میخواست و کسی را با خود به همبازی نمیپذیرفت.»
این مورخ که خود از همفکران و دوستان قدیم خیابانی بوده و در جریان قیام کنار کشیده و به انجام وظیفه دولتی در دادگستری تبریز ادامه داده و به همین علت مورد بیمهری و به قول خودش مورد سختگیری و آزار پیروان خیابانی قرار گرفته است، درباره نطقها و سخنرانیهای خیابانی مینویسد: «در این میان هر روز دستههای انبوهی در حیاط تجدد گرد میآمدند. برای سرگرمی آنان، خیابانی چنین نهاد که هر روز خود به جلو بیاید و گفتاری رانده، ولی کم کم این گفتار رانی داستانی پیدا کرد.
زیرا هر زمان که گفتاری رانده میشد، برخی از پیروان خیابانی و بسیاری از چاپلوسان و رویهکاران به نمایشهایی برمیخاستند. بدین سان که در میان گفتار و در پایان آن با سختی کف میزدند و یک آوای بزرگی پدید میآوردند. در روزنامه تجدد این را به جملههای شگفتی «کف زدنهای برقآسا» و دست زدنهای رعدآسا یاد کرده، گاهی برخی چاپلوسی بیشتر کرده، خیابانی را از جای خود به سرداشته به روی دست میگردانیدند. گاهی چنین میگفتند: آمریکا اگر ویلسن دارد، ایران خیابانی دارد.»
خیابانی و ماجرای آزادیستان
بنا بر پیشنهاد اسماعیل امیرخیزی، یار و همکار خیابانی مناسبت که آذربایجان در کسب آزادی و مشروطه کوشش فراوان به کار برده است. نام آذربایجان به آزادیستان مبدل شد.
کسروی با آنکه نظراتی انتقادی درباره شیخ محمد خیابانی و جنبش تبریز دارد درباره گزینش نام آزادیستان مینویسد: «نام آذربایجان یک دشواری پیدا کرده بود زیرا پس از بهم خوردن امپراتوری روس، ترک زبانان قفقاز و باکو و پیرامونها جمهوری کوچکی پدید آورده و آن را جمهوری آذربایجان نامیده بودند و آن سرزمین نامش در کتابها «آران» است ولی چون این نام از زبانها افتاده بود و از آن سو بنیادگزاران آن جمهوری امید و آرزویشان چنین میبود که با آذربایجان یکی گردند، از این رو آن نام را برای سرزمین و جمهوری خود برگزیده بودند. آذربایجانیان که به چنین یگانگی خرسندی نداشته و از ایرانیگری چشمپوشی نمیخواستند از آن نامگذاری قفقازیان سخت رنجیدند و چون آن نامگذاری شده و گذشته بود کسانی گفتند: بهتر است ما نام استان خود دیگر گردانیم. همانا پیشنهاد آزادیستان از این راه بود.»
خیابانی در این زمینه چنین گفته است: «چون تبریز محل نشو و نمای آزادیخواهان است و در راه تحصیل آزادی پیوشته پیش قدم بوده و فدائیان خود را در راه استقلال و عظمت ایران به خاک سپرده است اسم آذربایجان را به آزادیستان تبدیل نموده از این تاریخ رسمیت آن را اعلام مینمایم.»
خیابانی؛ حامی مستمندان و منتقد بازرگانان
خیابانی و یارانش در آذربایجان به هنگام پیش آمدن قحطی، زلزله و گرانی خواربار دست به اقدامات انساندوستان و خیرخواهانه میزدهاند و میکوشیدهاند از مردمان تهیدست و محروم در برابر محتکران و غارتگزان داخلی و محلی پشتیبانی کنند. برهمین اساس بازرگانان بزرگ و ثروتمند تبریز، زمینداران و اشراف و محتکران، اقدامات خیرخواهانه خیابانی را گونهای سرکشی؛ جسارت و تجاوز به امتیازات طبقاتی خود دانستهاند.
شیخ محمد خیابانی درباره رفتار بازرگانان ثروتمند تبریز در یکی از سخنرانیهای خود گفت: «مبلغی پول موجود است که محافظت آن به تجار پیشنهاد شده و تجار از قبول این تقاضا استنکاف ورزیدهاند! در مواجه این حادثه، انسان نمیتواند از شگفتی خودداری نماید. تجار همیشه آسایش و امنیت میخواهند. برای تامین امنیت این همه فداکاری میشود. وقتی که لازم میشود یک وجهی به آنها سپرده شود در قبول آن مضایقه میکنند. البته بایستی تمام هزینه این امنیت بر گردن تجار تحمیل شود. باید با پول آنان این همه اقدامات و عملیات به راه افتد، نه اینکه یه وجه حاضر و آماده را به صندوق آنها سپرده محافظت آن را تقاضا نمایند! استحقاقشان به جبر و اعتساف، به ظلم و تعدی است و از شرکت جستن در حیات اجتماعی، متحاشی و بیمیل میباشند.
ولی این یک اشتباه خطرناکی است. ما امنیت را برای تامین رفاه و آسایش بیچارگان ملت، به خاطر صنوف درمانده و دموکراسی بیتاب و توان ملتزم و متعهد شدهایم نه برای تزیید کرورها و میلیونها ثروت تجار متمول و طمعکار! آنان که امنیت را فقط برای تامین منافع خسیسه خودشان آرزو میکنند، آن خودپرستان خوداندیش که گمان میبرند باید یک عده مردم فداکار زحمت بکشند، امنیت و آسایش بی عیب و نقصان جهت آنان تهیه ببینند، بدانند که این امنیت شامل حال آنان نخواهد شد. آنها باید از امنیت اجتماع خارج شوند، رخت خود را از این مملکت بیرون برند و اموال و ثروت خودشان را بگذراند که محصول این مملکت است و دموکراسی به آن احتیاج دارد.»
روایت مخبرالسلطنه از سرکوب قیام فرزند وفادار مشروطیت
مخبرالسلطنه هدایت درباره چگونگی توطئه و نقش کنسولهای انگلیس و آمریکا و رئیس روسی قزاقخانه در جنایت علیه خیابانی مینویسد: «مشتیج رئیس قزاق به دیدن من آمد، اظهار کرد که قیان پروپایی ندارد، عمده فوج ملی فعلهاند، لباس بیخود به آنها پوشاندهاند، اگر ژاندارم با قیام همراهی کند که آن را احتمال نمیدهم در چهار ساعت والا در چهل دقیقه بساطشان برچیده است... قنسول انگلیس در ملاقات کفت از ما چه برمیآید؟ گفتم نصیحت. همچنین قنسول آمریکا، پس از ملاحظه کتاب دوسترف، انگلیس روی موافق نشان میدهد. قنسول آمریکا پیغام داد خیابانی به تهران یاغی است... مشتیج در ثانی آمد نزد من نقشه سابق را تکرار کرد. میدانستم از طهران دستور دارد به فرمان من باشد، گفتم اطراف کار را باید درست دید، نمیخواهم زد و خورد بسیار شود و تلفات واقع گردد.
شما به عالی قلپو رفتید و قیامیها مرا در ششکلان گرفتند. قصه ول کن تا ول کنم میشود... قرار شد روز یکشنبه که معمولا دعوت چای دارد من هم به قزاقخانه بروم... دو ساعت به غروب مانده ... به قزاقخانه رفتیم... نصف شب شد خبر رسید که ژاندارمها بنا بر مواعده از شهر رفتند که مالالتجاره از باسمنج بیاورند. قزاقها را هم به این بهانه نگاه داشته بودند. رئیس قزان کسان بر سر راه خیابانی گماشته بود که او را به قزاقخانه بیاورند. منع کردم که سوءاتفاقی نیفتد. معلوم شد خیابانی امشب برخلاف عادت با جمعی آمده است و مامورین احتیاط کرده بودند. میبایست تصمیم گرفت. باز از رئیس پرسیدم که به عمل خودتان اعتماد دارید که کار دنباله پیدا نکند؟ اطمینان داد. حکمی هم برای سوارهای مراغه خواست دادم.... من قدری با لباس در رختخواب غلطیدم...در را باز کردم صدای تیر میآمد، گاهی کمتر گاهی بیشتر...»
قتل خیابانی به روایت یک شاهد عینی
علی آذری در کتاب «شیخ محمد خیابانی» درباره کشته شدن خیابانی به دست قزاقها به نقل از یک شاهد عینی که در محل حضور داشته مینویسد: «...مرحوم خیابانی به واسطه تسخیر عالی قاپو و فقدان قوای ملی ناگزیر از پنهان شدن گردید و پیش از آنکه به خانه ما بیاید یکی از دوستان خیلی نزدیک او که جزو هیات مدیره قیام نیز بود چهار ساعت او را به انتظار گذاشته و وقت بسیار گرانبهایش را عبث و بیهوده ساخته بود... هنگامی که به خانه ما آمد و جریان را به پدربزرگم گفت با کمال شجاعت و محبت او را پذیرفت و در یکی از زیرزمینهای حیا دوم جایش داد...»
در پاسخ پیشنهاد حاج شیخ حسنعلی میانجی (پدربزرگ) که خواستار موافقت خیابانی با مذاکره و تسلیم به مخبرالسلطنه بود«... خیابانی گفت جناب حاج شیخ، پدر بزرگوار، من کشته شدن را به تسلیم ترجیح میدهم، من پیش دشمن زانو بر زمین نمیزنم، من فرزند انقلاب مشروطیت ایرانم، من از اعقاب بابک خرمدین هستم... قول میدهم به فرض اینکه به اینجا حمله نمایند در خانه شما ابدا تیراندازی نخواهم کرد و حقیقتا هم به این وعده خود صادق و وفادار ماند زیرا بعدازظهر روز دوم اختفاء وقتی که اسماعیل قزاق و همراهانش وارد خانه ما شدند و به طرف زیرزمین روانه گردیدند، خیابانی او را از پنجره زیر زمین دید و امکان داشت قبل از شلیک اسماعیل، او را از پا درآورد، ولی به احترام قولی که داده بود ابدا تیر خالی نکرد. اسماعیل قزاق بلادرنگ چندین تیر از پنجره زیرزمین به طرف شیخ که با پیراهن و زیرشلواری بود خالی کرد. من دیدم که خیابانی پس از ناله خفیف بر زمین افتاد ... هنگام ورود به زیرزمین خیابانی با حالی ناتوان بلند شد ولی اسماعیل قزاق باقداره برهنه خود به خیابانی حمله کرد و به دستش فرود آورد. جسد را در کوچه روی نردبان کوچکی انداخته به مقر فرمانروایی مخبرالسلطنه بردند.»
خیابانی کشته زنده باد گفتنهای دروغی
کسروی درباره قتل خیابانی مینویسد: «بدین سان شادروان خیابانی کشته گردیده از میان رفت. میباید او را کشته آن نمایشهای رویه کارانه مردم و آن کف زدنها و زنده باد گفتنهای دروغی دانست. یک پستی فراموش نشدنی که در داستان خیابانی از این دسته مردم نمایان گردید، آن بود که چنانکه در پای گفتههای خیابانی کف زده بودند، در گرداگرد جنازه او نیز کف زدند و دژرفتاری بسیار از خود نشان دادند.»
جنازه فرزند وفادار به انقلاب مشروطیت را با خفت و خواری در گورستان امامزاده حمزه تبریز به خاک سپردند. برخی از منابع شهادت وی را 21 و برخی دیگر 22 شهریورماه ذکر کردهاند. (ایبنا)
خیابانی به روایت یار و همفکر قدیمی خود
کسروی که از یاران قدیم خیابانی بود درباره او و قیامش مینویسد: «... آنچه ما میتوانیم گفت این است که خیابانی همچون بسیار دیگران آرزومند نیکی ایران میبود و یگانه راه آن را به دست آوردن سررشتههای (حکومت) میشناخت که ادارات را به هم زند و از نو سازد و قانونها را دیگر گرداند. چنانکه در همان هنگام میرزا کوچک خان در جنگل به همین آرزو میکوشید. آنان نیکی ایران را جز از این راه نمیدانستند. از آن سوی خیابانی، این کار را تنها با دست خود میخواست و کسی را با خود به همبازی نمیپذیرفت.»
این مورخ که خود از همفکران و دوستان قدیم خیابانی بوده و در جریان قیام کنار کشیده و به انجام وظیفه دولتی در دادگستری تبریز ادامه داده و به همین علت مورد بیمهری و به قول خودش مورد سختگیری و آزار پیروان خیابانی قرار گرفته است، درباره نطقها و سخنرانیهای خیابانی مینویسد: «در این میان هر روز دستههای انبوهی در حیاط تجدد گرد میآمدند. برای سرگرمی آنان، خیابانی چنین نهاد که هر روز خود به جلو بیاید و گفتاری رانده، ولی کم کم این گفتار رانی داستانی پیدا کرد.
زیرا هر زمان که گفتاری رانده میشد، برخی از پیروان خیابانی و بسیاری از چاپلوسان و رویهکاران به نمایشهایی برمیخاستند. بدین سان که در میان گفتار و در پایان آن با سختی کف میزدند و یک آوای بزرگی پدید میآوردند. در روزنامه تجدد این را به جملههای شگفتی «کف زدنهای برقآسا» و دست زدنهای رعدآسا یاد کرده، گاهی برخی چاپلوسی بیشتر کرده، خیابانی را از جای خود به سرداشته به روی دست میگردانیدند. گاهی چنین میگفتند: آمریکا اگر ویلسن دارد، ایران خیابانی دارد.»
خیابانی و ماجرای آزادیستان
بنا بر پیشنهاد اسماعیل امیرخیزی، یار و همکار خیابانی مناسبت که آذربایجان در کسب آزادی و مشروطه کوشش فراوان به کار برده است. نام آذربایجان به آزادیستان مبدل شد.
کسروی با آنکه نظراتی انتقادی درباره شیخ محمد خیابانی و جنبش تبریز دارد درباره گزینش نام آزادیستان مینویسد: «نام آذربایجان یک دشواری پیدا کرده بود زیرا پس از بهم خوردن امپراتوری روس، ترک زبانان قفقاز و باکو و پیرامونها جمهوری کوچکی پدید آورده و آن را جمهوری آذربایجان نامیده بودند و آن سرزمین نامش در کتابها «آران» است ولی چون این نام از زبانها افتاده بود و از آن سو بنیادگزاران آن جمهوری امید و آرزویشان چنین میبود که با آذربایجان یکی گردند، از این رو آن نام را برای سرزمین و جمهوری خود برگزیده بودند. آذربایجانیان که به چنین یگانگی خرسندی نداشته و از ایرانیگری چشمپوشی نمیخواستند از آن نامگذاری قفقازیان سخت رنجیدند و چون آن نامگذاری شده و گذشته بود کسانی گفتند: بهتر است ما نام استان خود دیگر گردانیم. همانا پیشنهاد آزادیستان از این راه بود.»
خیابانی در این زمینه چنین گفته است: «چون تبریز محل نشو و نمای آزادیخواهان است و در راه تحصیل آزادی پیوشته پیش قدم بوده و فدائیان خود را در راه استقلال و عظمت ایران به خاک سپرده است اسم آذربایجان را به آزادیستان تبدیل نموده از این تاریخ رسمیت آن را اعلام مینمایم.»
خیابانی؛ حامی مستمندان و منتقد بازرگانان
خیابانی و یارانش در آذربایجان به هنگام پیش آمدن قحطی، زلزله و گرانی خواربار دست به اقدامات انساندوستان و خیرخواهانه میزدهاند و میکوشیدهاند از مردمان تهیدست و محروم در برابر محتکران و غارتگزان داخلی و محلی پشتیبانی کنند. برهمین اساس بازرگانان بزرگ و ثروتمند تبریز، زمینداران و اشراف و محتکران، اقدامات خیرخواهانه خیابانی را گونهای سرکشی؛ جسارت و تجاوز به امتیازات طبقاتی خود دانستهاند.
شیخ محمد خیابانی درباره رفتار بازرگانان ثروتمند تبریز در یکی از سخنرانیهای خود گفت: «مبلغی پول موجود است که محافظت آن به تجار پیشنهاد شده و تجار از قبول این تقاضا استنکاف ورزیدهاند! در مواجه این حادثه، انسان نمیتواند از شگفتی خودداری نماید. تجار همیشه آسایش و امنیت میخواهند. برای تامین امنیت این همه فداکاری میشود. وقتی که لازم میشود یک وجهی به آنها سپرده شود در قبول آن مضایقه میکنند. البته بایستی تمام هزینه این امنیت بر گردن تجار تحمیل شود. باید با پول آنان این همه اقدامات و عملیات به راه افتد، نه اینکه یه وجه حاضر و آماده را به صندوق آنها سپرده محافظت آن را تقاضا نمایند! استحقاقشان به جبر و اعتساف، به ظلم و تعدی است و از شرکت جستن در حیات اجتماعی، متحاشی و بیمیل میباشند.
ولی این یک اشتباه خطرناکی است. ما امنیت را برای تامین رفاه و آسایش بیچارگان ملت، به خاطر صنوف درمانده و دموکراسی بیتاب و توان ملتزم و متعهد شدهایم نه برای تزیید کرورها و میلیونها ثروت تجار متمول و طمعکار! آنان که امنیت را فقط برای تامین منافع خسیسه خودشان آرزو میکنند، آن خودپرستان خوداندیش که گمان میبرند باید یک عده مردم فداکار زحمت بکشند، امنیت و آسایش بی عیب و نقصان جهت آنان تهیه ببینند، بدانند که این امنیت شامل حال آنان نخواهد شد. آنها باید از امنیت اجتماع خارج شوند، رخت خود را از این مملکت بیرون برند و اموال و ثروت خودشان را بگذراند که محصول این مملکت است و دموکراسی به آن احتیاج دارد.»
روایت مخبرالسلطنه از سرکوب قیام فرزند وفادار مشروطیت
مخبرالسلطنه هدایت درباره چگونگی توطئه و نقش کنسولهای انگلیس و آمریکا و رئیس روسی قزاقخانه در جنایت علیه خیابانی مینویسد: «مشتیج رئیس قزاق به دیدن من آمد، اظهار کرد که قیان پروپایی ندارد، عمده فوج ملی فعلهاند، لباس بیخود به آنها پوشاندهاند، اگر ژاندارم با قیام همراهی کند که آن را احتمال نمیدهم در چهار ساعت والا در چهل دقیقه بساطشان برچیده است... قنسول انگلیس در ملاقات کفت از ما چه برمیآید؟ گفتم نصیحت. همچنین قنسول آمریکا، پس از ملاحظه کتاب دوسترف، انگلیس روی موافق نشان میدهد. قنسول آمریکا پیغام داد خیابانی به تهران یاغی است... مشتیج در ثانی آمد نزد من نقشه سابق را تکرار کرد. میدانستم از طهران دستور دارد به فرمان من باشد، گفتم اطراف کار را باید درست دید، نمیخواهم زد و خورد بسیار شود و تلفات واقع گردد.
شما به عالی قلپو رفتید و قیامیها مرا در ششکلان گرفتند. قصه ول کن تا ول کنم میشود... قرار شد روز یکشنبه که معمولا دعوت چای دارد من هم به قزاقخانه بروم... دو ساعت به غروب مانده ... به قزاقخانه رفتیم... نصف شب شد خبر رسید که ژاندارمها بنا بر مواعده از شهر رفتند که مالالتجاره از باسمنج بیاورند. قزاقها را هم به این بهانه نگاه داشته بودند. رئیس قزان کسان بر سر راه خیابانی گماشته بود که او را به قزاقخانه بیاورند. منع کردم که سوءاتفاقی نیفتد. معلوم شد خیابانی امشب برخلاف عادت با جمعی آمده است و مامورین احتیاط کرده بودند. میبایست تصمیم گرفت. باز از رئیس پرسیدم که به عمل خودتان اعتماد دارید که کار دنباله پیدا نکند؟ اطمینان داد. حکمی هم برای سوارهای مراغه خواست دادم.... من قدری با لباس در رختخواب غلطیدم...در را باز کردم صدای تیر میآمد، گاهی کمتر گاهی بیشتر...»
قتل خیابانی به روایت یک شاهد عینی
علی آذری در کتاب «شیخ محمد خیابانی» درباره کشته شدن خیابانی به دست قزاقها به نقل از یک شاهد عینی که در محل حضور داشته مینویسد: «...مرحوم خیابانی به واسطه تسخیر عالی قاپو و فقدان قوای ملی ناگزیر از پنهان شدن گردید و پیش از آنکه به خانه ما بیاید یکی از دوستان خیلی نزدیک او که جزو هیات مدیره قیام نیز بود چهار ساعت او را به انتظار گذاشته و وقت بسیار گرانبهایش را عبث و بیهوده ساخته بود... هنگامی که به خانه ما آمد و جریان را به پدربزرگم گفت با کمال شجاعت و محبت او را پذیرفت و در یکی از زیرزمینهای حیا دوم جایش داد...»
در پاسخ پیشنهاد حاج شیخ حسنعلی میانجی (پدربزرگ) که خواستار موافقت خیابانی با مذاکره و تسلیم به مخبرالسلطنه بود«... خیابانی گفت جناب حاج شیخ، پدر بزرگوار، من کشته شدن را به تسلیم ترجیح میدهم، من پیش دشمن زانو بر زمین نمیزنم، من فرزند انقلاب مشروطیت ایرانم، من از اعقاب بابک خرمدین هستم... قول میدهم به فرض اینکه به اینجا حمله نمایند در خانه شما ابدا تیراندازی نخواهم کرد و حقیقتا هم به این وعده خود صادق و وفادار ماند زیرا بعدازظهر روز دوم اختفاء وقتی که اسماعیل قزاق و همراهانش وارد خانه ما شدند و به طرف زیرزمین روانه گردیدند، خیابانی او را از پنجره زیر زمین دید و امکان داشت قبل از شلیک اسماعیل، او را از پا درآورد، ولی به احترام قولی که داده بود ابدا تیر خالی نکرد. اسماعیل قزاق بلادرنگ چندین تیر از پنجره زیرزمین به طرف شیخ که با پیراهن و زیرشلواری بود خالی کرد. من دیدم که خیابانی پس از ناله خفیف بر زمین افتاد ... هنگام ورود به زیرزمین خیابانی با حالی ناتوان بلند شد ولی اسماعیل قزاق باقداره برهنه خود به خیابانی حمله کرد و به دستش فرود آورد. جسد را در کوچه روی نردبان کوچکی انداخته به مقر فرمانروایی مخبرالسلطنه بردند.»
خیابانی کشته زنده باد گفتنهای دروغی
کسروی درباره قتل خیابانی مینویسد: «بدین سان شادروان خیابانی کشته گردیده از میان رفت. میباید او را کشته آن نمایشهای رویه کارانه مردم و آن کف زدنها و زنده باد گفتنهای دروغی دانست. یک پستی فراموش نشدنی که در داستان خیابانی از این دسته مردم نمایان گردید، آن بود که چنانکه در پای گفتههای خیابانی کف زده بودند، در گرداگرد جنازه او نیز کف زدند و دژرفتاری بسیار از خود نشان دادند.»
جنازه فرزند وفادار به انقلاب مشروطیت را با خفت و خواری در گورستان امامزاده حمزه تبریز به خاک سپردند. برخی از منابع شهادت وی را 21 و برخی دیگر 22 شهریورماه ذکر کردهاند. (ایبنا)
نظر شما