فاتحه اي برايم بخوان
صبح اول وقت به اتفاق شهيد ياسيني وارد دفتر ايشان در مديريت جنگ الكترونيك شديم. به محض ورود چون تابستان بود و هوا گرم، پنجره را باز كردم، دفتر ايشان مشرف به ميدان صبحگاه بود. هنوز مراسم شروع نشده بود. شهيد ياسيني حال خاصي داشت و در پشت ميز غرق تفكر بود. برايشان چايي آوردند؛ اما توجهي نكرد.
با خود گفتم، بهتر است از اين حال و هوا او را بيرون بياورم. لذا با صدايي نسبتاً بلند گفتم: «تيمسار چاي تان سرد شد ميل كنيد!»
گويي از خواب سنگيني بيدار شده باشد. جواب داد: «باشد.» در همين موقع، مراسم صبحگاه نيز شروع شده بود. شخصي كه مراسم صبحگاه را شروع مي كرد، با صدايي رسا آخرين دعاي مراسم را خواند: «خداوندا مقام عالي شهداي ما را متعالي فرما!» تيمسار ياسيني با شنيدن اين دعا از جا برخاست و به حالت احترام ايستاد. من نيز پيرو ايشان از جايم برخاستم و به حالت احترام ايستادم و متعاقب دعا مارش نيز نواخته شد. بعد ار اتمام مراسم در حالي كه كنار پنجره ايستاده و به دوردست خيره شده بود، با صداي بغض آلود گفت: «اين دعا مرا به ياد دوستان شهيدم مي اندازد، آنان كه تحمل قفس تنگ دنيا را نداشتند. خوشا به حالشان كه از اين قفس آزاد شدند!»
در حالي كه اشك در چشمانش حلقه زده بود، رو به من كرد و گفت: «شايد روزي تو هم با شنيدن اين مارش به ياد من بيفتي. اگر چنين شد فاتحه اي برايم بخوان!
من كه تحت تاثير حالات تيمسار قرار گرفته بودم، گفتم: «خدا نكند! كشور به امثال شماها احتياج دارد.»
لبخندي زد وگفت: «شهيد شدن لياقت مي خواهد!»
گفتنی است مرحوم جانباز حسنی خدمات ارزشمندی در راستای گردآوری خاطرات شهید یاسینی داشتند که برای روح بزرگ ایشان دعای علو درجات می شود.