آيت بزرگ الهي و نابغه عصر... / مرحوم آيت الله سيد مرتضي پسنديده
يکشنبه, ۱۰ آذر ۱۳۹۲ ساعت ۰۴:۳۳
خاطراتي از سال هاي پاياني حكومت قاجار و همچنين دوران ملي شدن نفت بيان می كند.
نوید شاهد: مرحوم مغفور آيت الله آقاي حاج سيد مرتضي پسنديده برادر
فقيد حضرت امام خميني، از دوران جواني در عرصه سياست فعال بود و بر همين
اساس با بسياري از رجال اسلامي و ملي، آشنائي نزديك داشت. وي از ديد نافذ و
حافظه اي قوي برخوردار بود. از همين رو در اواخر عمر نيز توانست خاطراتي
را از سال هاي پاياني حكومت قاجار و همچنين دوران ملي شدن نفت بيان كند. او
در سال 65 و در آستانه پنجاهمين سالگرد شهادت آیت الله مدرس به بيان شرح
حال و نيز بارزترين اقدامات سياسي او از بدو حضور در ايران به عنوان طراز
اول و بعدها وكيل مردم پرداخت. هر چند ايشان در اين نوشتار، كمتر به بيان
خاطرات خود پرداخته، ليكن مي توان نشانه هائي از انس و صميميت ايشان با
شهيد مدرس را از آن دريافت.
شرح حال مرحوم سيد حسن مدرس، حجت و آيت بزرگ الهي و نابغه فداكار عصر و
زمان از حيطه درك اين بنده ضعيف، سيد مرتضي پسنديده خميني، خارج است.
معذالك بر حسب تقاضا و به اين جهت كه در سال 1302 و 1303 شمسي، صبح ها چند
ماهي در درس آن مرحوم در مسجد سپهسالار شركت داشتم و كسب فيض و سعادت مي
نمودم و غالب ايام در منزل ايشان رفت و آمد داشتم، در اين سن پيري 91 سال
شمسي كه قدرت هر كاري از حقير سلب شده و فراموشي حكومت مي نمايد، حسب
الوظيفه مختصري عرض مي كنم؛ هر چند قابل توجه نيست و به اين دليل معذرت مي
خواهم.
آن مرحوم در سال 1287 قمري در قريه سرابه كچور، از توابع اردستان قدم به
عرصه وجود نهاد و از طايفه مير عابدين بود. پدر ايشان مرحوم سيد اسماعيل و
جدشان مرحوم مير عبدالباقي از منبري ها وگويندگان زمان بوده و مرحوم مير
عبدالباقي به زهد معروف بود و به وظايف اسلامي عمل مي كرد و به خدمت دين
قيام داشت. مرحوم مدرس تا شش سالگي در همين قريه بود و بعد به همراه جد
بزرگوارش به قمشه (شهرضا) از توابع اصفهان عزيمت كرد و بعد از فوت جدش، در
سن شانزده سالگي براي ادامه تحصيل به اصفهان رفت. اصفهان مركز بزرگ علوم
شرعي اسلامي بود و بزرگ ترين علماي زمان در اصفهان اقامت داشتند. دروس
اسلامي فارسي،عربي، ادبيات، نحو، صرف و معاني بيان و في الجمله علوم نقلي و
عقلي و فقه و اصول رواج كامل داشت و طلاب علوم ديني از اطراف به اصفهان مي
رفتند و هر كدام كه تنگدست بودند، با شهريه مدارس ديني و مراجع مي ساختند و
به درس و بحث خود ادامه مي دادند ؛ چنانچه خود داعي نيز سال ها در اصفهان،
در مدرسه مرحوم عبدالله و جده بزرگ به تحصيل ادامه داد.
مرحوم مدرس تقريبا 27 سال از داعي بزرگ تر بود. علماي عصر و مدرسين زمان وي
زياد و مدرسين معروف منقول و معقولش، مرحوم آيت الله آخوند ملا محمد كاشي
عالم زاهد و متقي و آيت الله مرحوم جهانگير خان قشقايي و آيت الله مرحوم
ميرزا عبدالله هرندي بودند. وي با جديت به كسب علوم وكمالات، با فقر،
اشتغال داشت و حتي آن در ايام تعطيل، كارگري و عملگي و با روزي دو قِران
كار مي كرد. دو قران آن روز، قيمتي و اجناس ارزان بود.
روزي كه ديوار باغي را با روزي دو قران خراب مي كردند، صاحب باغ مي رسد و
خدا قوت مي گويد و دستور مي دهد كه ديوار را خراب نكند. مرحوم مدرس مي
گويد، «اين ديوار را به من داده اند كه خراب كنم و حرف شما قابل قبول
نيست.»او مي گويد، «من صاحب باغم و مي گويم خراب نكن.» مرحوم مدرس در صورت
ظاهر يك عمله مي گويد، «شما كه مدعي مالكيت هستيد، بايد بينه اقامت كنيد،
البته علي المدعي و اليمين علي من انكر.» صاحب باغ مي گويد، «از من دليل مي
خواهي؟» مرحوم مدرس مشغول خراب كردن ديوار مي شود. صاحب باغ مي رود و با
فاصله ي كمي دو نفر سوار مي آيند و مرحوم مدرس را مي برند پهلوي صاحب باغ.
او به مرحوم مدرس مي گويد، «نبايد كارگر معمولي باشي. چه كاره اي ؟» ايشان
بسته اي را كه همراه داشته، باز مي كند و عبا و عمامه و قباي خود را نشان
مي دهد و مي گويد، «طلبه هستم. در مدرسه جده كوچك درس مي خوانم و روزهاي
تعطيل عملگي مي كنم.» محمدرضا خان، سرهنگ صاحب باغ، به منشي خودش دستور مي
دهد، «به تاجر اصفهاني بنويس ماهي سه تومان به آقاي ميرسيد حسن بدهد تا درس
بخواند. رسيد هم نمي خواهد.»
خلاصه مرحوم مدرس در سن شانزده سالگي براي تحصيل به اصفهان مي رود و سيزده
سال به تحصيل علوم ادامه مي دهد. در اين سال ها پدرش نيز دار فاني را وداع
مي گويد. آخرين سال هاي تحصيل وي مصادف مي شود با قرار داد ننگين تنباكو به
اسم انحصار دخانيات (1267 شمسي 1307قمري). پس از صدور حكم تحريم تنباكو به
فتواي مرجع بزرگ تقليد،مرحوم آيت الله العظمي حاج ميرزا حسن شيرازي (جمادي
الاول 1309 قمري، آذرماه 1270 شمسي)، مرحوم مدرس عازم عتبات عاليات و نجف
اشرف مي شود؛ بعد به سامرا نزد مرحوم آيت الله شيرازي مي رود و سپس نجف
اشرف را براي ادامه تحصيل ترجيح مي دهد و در نجف به درس آيتين عظما، مرحوم
آقا سيد محمد كاظم آخوند ملا محمد كاظم يزدي و خراساني طاب ثراهما اشتغال
مي ورزد و به مرحله ي اجتهاد مي رسد و پس از هفت سال به اصفهان مراجعت مي
كند و در مدرسه ي جده ي كوچك به تدريس فقه و اصول مشغول مي شود و به تربيت
طلاب مي پردازد.
هنوز وارد سياست نشده بود كه دوره سلطنت محمد علي ميرزا شروع شد. مجلس دوره
اول شوراي ملي در زمان مظفرالدين شاه قاجار، در اول مهرماه 1285 شمسي
تشكيل شد و مجلس با انتخابات صنفي و «نه عمومي» و با حضور 60 نفر وكيل صنفي
شروع به كار كرد. به دنبال افتتاح مجلس اول به وسيله ي مظفرالدين شاه و
سپس فوت او در تاريخ ذيقعده 1324 ديماه 1285 و به سلطنت رسيدن محمد علي
ميرزا، كار مجلس شروع و قانون اساسي تصويب شد. محمد علي شاه،هم براي سلطنت
در مجلس قسم خورد و هم براي قانون اساسي، معذلك به مخالفت خود پايان نداد و
تحت حمايت روسيه، درصدد برانداختن مشروطه و مجلس برآمد و دنبال فرصت مي
گشت. او وقتي كه خود را مقتدر احساس مي كرد و مجلس و رجال و حتي علماي وقت
را به حساب نياورد، در 23 جمادي الاول 1326 هجري قمري، به وسيله قوا و
نظام، مجلس را به توپ بست و جمعي از رجال را بازجويي و زنداني كرد و به قتل
رساند. مردم و حتي بعضي از درباري ها،دست روي دست نگذاشتند و تحت قيادت
علماي تهران، شروع به اقدام كردند و با توسل به قانون اساسي و تمم آن كه
تصويب شده بود و با توجه به تفكيك قوا، براي احياي مشروطه قيام كردند و در
بهارستان يك كميسيون 20 نفري را تشكيل دادند و محمد علي شاه را عزل كردند.
او در تاريخ جمعه 25 تيرماه 1288 شمسي، 27 جمادي الثاني 1327 قمري به سفارت
روسيه پناهنده شد و به آن كشور فرار كرد. كميسيون، احمد ميرزا، پسر 12
ساله محمد علي ميرزا را به سلطنت انتخاب كرد. عضد الملك، بزرگ قاجار به
نيابت سلطنت برگزيده شد و در 29 در جمادي الثاني 1327 كابينه را تشكيل داد.
سپهدار و سردار اسعد و ناصرالملك فرمانفرما و مستوفي الممالك و سردار
منصور، اعضاي كابينه بودند. كميسوين بيست نفره هم به جاي رئيس الوزرا انجام
وظيفه مي كرد. يفرم خان رئيس نظميه بود. براي اصفهان، صمصام السلطنه
انتخاب شد و در آخر تيرماه 1288 به اصفهان رفت. در ذيعقده 1327، سپهدار
رئيس الوزرا شد و امور جريان طبيعي پيداكرد؛ ولي محمد علي ميرزا بيكار
ننشست و در سال 1290 با دسيسه روسيه و گذرنامه ساختگي، به نام «خليل
بغدادي» به ايران وارد شد و تحت حمايت روسيه و همراهي جمعي، تهران را اشغال
كرد و كابينه را تشكيل داد.
اينها همه مقدمه بود. پس از تشكيل كابينه، حكومت اصفهان را به اقبال الدوله
واگذار كردند و معدل الملك به پيشكاري اقبال الدوله انتخاب شد. در همان
اوقات،مرحوم شهيد مدرس در مدرسه جده كوچك به تدريس مشغول بود. در اصفهان،
مرحوم حاج آقا نورالله نجفي مشهور به ثقه الاسلام با جمعي از سياسيون و
مشروطه خواهان،انجمن سري داشتند و اعلاميه و شبنامه صادر مي كردند. مركز
تجمع آنها مساجد اصفهان، مخصوصا مسجد شاه بود. اقبال الدوله، والي اصفهان
به اين انجمن زياد فشار مي آورد. نمي دانم در كجا و چه تاريخي خواندم كه
مرحوم مدرس شهيد با اين انجمن همكاري داشت. اين استبداد ادامه پيدا كرد.
مرحوم حاج آقا نورالله به ميزدج چهارمحال بختياري در قريه ي جونقان، به حاج
علي قلي خان سردار اسعه بختياري مراجعه كرد و كمك خواست. او ضرغام السلطنه
بختياري را با عده اي سوار بختياري به اصفهان فرستاد و خودش هم با تجهيزات
كافي به سمت تهران حركت كرد. اين اقدامات منتهي به فرار محمد علي ميرزا شد
و استبداد صغير خاتمه يافت.
مجلس دوم در تاريخ 24 آبان 1289 شمسي برابر دوم ذيقعده افتتاح شد و در 30
آبان شروع به كار كرد. از آنجا كه بر حسب قانون اساسي و متمم آن مي بايست
علماي طراز اول بر قوانين نظارت داشته باشند تا قوانين، مخالف احكام اسلام
نباشند، مرحوم مدرس يكي از اين پنج نفر بود كه بر حسب احكام مراجع تقليد
انتخاب شد. مستشارالدوله هم رئيس الوزرا شد. مرحوم مدرس با گاري كه وسيله
مسافرت در آن وقت بود، به تهران وارد شد و به منزل مرحوم امام جمعه خويي كه
جزو پنج نفر طراز اول منتخب مراجع بود. نزول فرمود و اين دو نفر به مجلس
شوراي ملي رفتند، ولي مرحوم حاج آقا نورالله اصفهاني در مجلس شركت نكرد.
علماي منتخب، در دوره دوم مجلس، براي انطباق احكام و قوانين، نهايت دقت و
پافشاري را كردند تا مبادا قانوني بر خلاف احكام اسلام در مجلس شوراي ملي
به تصويب برسد. مرحوم امام جمعه ي خويي هم كاملا همكاري داشت. مجلس، بعد از
دو سال در آبان 1291 اختتام يافت و ديگر تا مدتي انتخابات شروع نشد. مجلس
سوم، در روز شنبه 13 آذر 1293، برابر با 16 محرم 1333 افتتاح شد. مجلس
چهارم، در اول تير 1300، برابر با 15 شوال 1339 شروع به كار كرد. مجلس
پنجم، در 22 بهمن 1302، برابر با 5 رجب المرجب سال 1322 و دوره ششم مجلس
شوراي ملي ايران، 19 تير 1305، برابر با 30 ذي حجه 1344 افتتاح شدند.
در اين دوره ها مرحوم مدرس از تهران انتخاب شد.در دروه دوم مجلس شوراي ملي،
مرحوم مدرس جزو علماي طراز اول بود و در دوره هاي سوم و چهارم و پنجم از
تهران به وكالت، انتخاب و نايب رئيس و يك مرتبه هم رئيس سني مجلس شد. حتي
در دوره ششم با وجود اختناق و دسيسه و فشار رژيم پهلوي، رضاخان نتوانست از
انتخاب مرحوم مدرس جلوگيري كند و ايشان چهارمين وكيل از وكلاي 12 نفري
تهران شد. در اين مجلس چون اكثريت قاطع وكلاي ايران، تحميلي و دست نشانده
پهلوي و شركت نفت و در واقع انگليس بودند؛ ايشان به سمت نايب رئيس انتخاب
نشد؛ اما رئيس سني مجلس بود. در دوره هفتم، انتخابات سراسر مملكت و حتي
تهران، اجباري و تقلبي بود و هيچ يك از رجال برجسته و ملي و با تقوا انتخاب
نشدند.
رضاشاه در چهارم ارديبهشت 1305 تاجگذاري كرد. از زمان كودتا به دست سيد
ضياءالدين طباطبايي كه از طرف احمدشاه، الزاما به رياست وزرايي برگزيده شد و
سه ماه نخست وزير بود؛ رضاخان پهلوي در باطن براي رياست جمهوري كانديد شد.
احمد شاه با تمديد قرار داد نفت مخالف بود و در مهماني ژرژ، پادشاه
انگلستان، در سخنراني خود، درباره نفت به سئوالي جواب نداد و در نتيجه،
زمينه ي انقراض او فراهم شد. پهلوي براي اشغال رياست جمهوري تحت حمايت
انگليس، ساعت شماري و به وسيله جاسوسان زياد و قواي نظامي و ژاندارمري و
شهرباني، تمام كشور را كنترل مي كرد. در اين ايام، مرحوم مدرس كاملا شناخته
شده بود. ايشان در زمان تحصيل در سامرا و نجف اشرف، مورد توجه مراجع بود و
رفتار و كردار و گفتارش، زبانزد خاص و عام بود. در اصفهان در مدرسه ي جده ي
بزرگ به ايشان حمله ي مسلحانه شد و كاملا زير نظر جاسوسان بود. مخالفت
علني وي در مجلس شوراي ملي و مجلس درس مدرسه سپهسالار و در منزل شخصي، امر
محرمانه اي نبود. رضاخان براي جلب همكاري وي هر نوع اقدامي كرد؛ ولي مؤثر
واقع نشد. در اواخر 1302 يا اوايل 1303 شمسي، يك روز عصر، حقير و چهار پنج
نفر ديگر منزل ايشان بوديم. عموي شيخ حيدر علي نياوراني نيز حضور داشت. شيخ
معممي با قد بلند و ريش زرد و چشم زاغ و لباسي خاص وارد شد و تقاضا كرد
مطالبي را به عرض برساند. مرحوم مدرس فرمود، «فردا صبح اول وقت بياييد.»
شيخ معمم رفت. آقاي نياوراني عرض كرد، «اين شخص، حاج ميرزا حسن رشديه، صاحب
كتاب صد درس است.» مرحوم مدرس به آقاي نياوراني و بقيه فرمود، «فردا براي
صبحانه بياييد و حضور داشته باشيد.» صبح زود رفتم و چايي و نان صبحانه را
نوكر ايشان عمو اوقلي آورد. حاج ميرزا حسن رشديه آمد و در تاقنماي حياط
نشستيم. آقاي رشديه عرض كرد، «از آسمان و زمين گلوله مي بارد و خونريزي مي
شود. من در زمان مشروطه براي اختلافي كه در بين بود و مرحوم حاج شيخ فضل
الله نوري در حضرت عبدالعظيم متحصن بودند، براي اينكه آيا خدمت ايشان بروم
يا نروم. استخاره كردم كه اين آيه آمد، «بفضل الله و برحمته»؛ بنابراين به
خدمت ايشان رفتم. در يكي از اتاق هاي دست راست صحن بودند. به ايشان گفتم از
تحصن و مخالفت با مشروطه و عنوان مشروطه ي مشروعه دست برداريد و الا كشتار
خواهد شد. ايشان مرحوم حاج آخوند رستم آبادي را كه در يكي از اتاق هاي دست
چپ حضرت عبدالعظيم بودند، دعوت كردند و پس از مذاكراتي موافقت كردند كه از
تحصن و اقدامات خود دست بردارند. حالا هم ازحضرتعالي مي خواهم موافقت
فرماييد تا سردار سپه رئيس جمهور شود و جنابعالي، رئيس الوزرا و هشت نفر از
علما را براي وزارت خود انتخاب فرماييد و به اين كشمكش خاتمه دهيد و از
خونريزي جلوگيري كنيد.» آن بزرگوار پس از خاتمه كلام برخاستند و ايستادند و
با حركت دست و لهجه ي اصفهاني فرمودند، «اگر هشت نفر مثل خودم سراغ داشتم
كه دنبال صنار(صد ديناري ) نباشند، قبول مي كردم؛ ولي مي ترسم اگر اين
پيشنهاد را بپذيرم و از علما، دولتي را تشكيل بدهم، آنها فريفته ي مقام و
منصب و حب دنيا شوند و موجب دلسردي مردم از روحانيون بشود و مردم از تقليد
ماها دست بردارند، بنابراين من به راه خودم ادامه مي دهم.» و رشديه با
نااميدي بيرون رفت.
ظاهرا و احتمالا جلسه در اواخر سال 1302 بود و اجتماعات آخر حوت (اسفند)
1302 و حمل (فروردين) 1303 دنباله ي اين جلسه بود. اواخر اسفند، حقير، منزل
مرحوم معظم السلطنه، وكيل دوره پنجم مجلس شوراي ملي بودم. در مراجعت پس از
گذشتن از مدرسه ي سپهسالار با جمعيت بسيار زيادي كه از پايين شهر به سوي
مسجد مي آمدند و در صفوف جلو هم، علماي عظام بودند، تصادف كردم و به سوي
مسجد و مجلس روانه شديم.
بعد هم گمانم در دوم حمل (فروردين 1303 بود كه علماي بزرگ و روحانيون و
سياسيون و بازاري ها به سوي مجلس رهسپار شدند. حقير هم جزو آنها بودم. خودم
نديدم، ولي گفتند مرحوم حجت الاسلام آقاي حاج آقا جمال اصفهاني طاب ثراه
نيز در رأس جمعيت بودند و مرحوم خالص زاده نيز كه از خواندن نماز ايشان در
مجلس جلوگيري مي كردند و در بازار نماز مي خواند، در صدر جمعيت به سوي مجلس
روانه شده بود. تمام خيابان ها و ميدان جلوي مجلس از جمعيت مملو بود و
عليه سردار سپه شعار مي دادند. بعد هم وارد مجلس شدند.
رئيس مجلس، مرحوم مؤتمن الملك بود و مرحوم ميرزا يحيي دولت آبادي هم جزو
وكلا بود. دكتر مصدق وكيل اول مستوفي الممالك وكيل دوم تهران و مرحوم مدرس
وكيل ششم تهران بودند. اينها با سردار سپه مخالف بودند. مستندي ندارم، ولي
شنيدم كه گفتند مرحوم ميرزا يحيي دولت آبادي به سردار سپه تلفن كرده بود كه
به مجلس بيايد. سردار سپه نيز با عده زيادي نظامي كه جمعي از نظامي ها
ارمني بودند، به سمت بهارستان حركت كرد. آنها به مردم حمله كردند و جمعي
زير دست و پا كشته شدند. سردار سپه به مجلس وارد شد و مؤتمن الملك، رئيس
مجلس مي گويد، «حفظ نظم مجلس با خود مجلس است.» سردار سپه مي گويد، «حفظ
نظم مملكت يا دولت است.» و به رئيس مجلس دستور مي دهد زنگ مجلس را به صدا
در آورد تا مجلس تشكيل شود و نسبت به سردار سپه اخذ رأي به عمل آيد. اين
عمل موجب جنجال و سر و صداي زيادي مي شود و تدين، نايب رئيس مجلس، به مرحوم
خالص زاده سيلي مي زند. حقير، خالص زاده را خوب مي شناختم و با ايشان زياد
رابطه داشتم. منزل ما در خيابان شاه آباد و منزل ايشان نيز در خيابان شاه
بود. بسيار با شهامت و با فهم و درايت و شجاع بود؛ معذالك شايع شده بود كه
از نايب رئيس مجلس سيلي خورده است. در هر حال با تعرض و اعتراض نمايندگان،
سردار سپه مجلس را ترك كرد و در بين وكلاي مجلس اختلاف درگرفت. در رأس
مخالفين، مرحوم مدرس و مرحوم دكتر مصدق بودند. نظر مرحوم مدرس اين بود حالا
كه رفته، بهتر است كه براي بازگشتن او مخالفت كنيم. تا آنجا كه حقير در
اجتماعات شركت داشتم، مي دانم كه سردار سپه به بومهن زادگاه خود رفت. مرحوم
مدرس كه از سياسيون درجه اول بود، فرمود، «برود و ديگر هم بر نگردد.»
بسياري از وكلا مي گفتند مجدداً كودتا خواهد كرد و چون اختيار نظام و
شهرباني و وزارت جنگ به دست اوست و در ضمن رئيس الوزرا هم هست، كودتا
بلامانع است. در هر صورت، مجلس تصميم گرفت او را برگرداند و يك عده 12 نفري
كه دكتر مصدق نيز جزو آنها بود، به بومهن رفتند و او را برگرداندند و
اوضاع، به حال اول برگشت. رئيس الوزرا، فرمانده قشون و وزير جنگ هم بود و
اختيارات برقررا بود؛ معذالك او براي جلب اعتماد مردم و علما به قم رفت و
در نزد مراجع عظام كه حضرات آيات مرحوم نائيني و مرحوم آقاي آقا سيد
ابوالحسن بودند، توبه و انابه كرد كه ديگر به فكر جمهوري نخواهم افتاد و آن
آقايان و حضرت آيت الله حايري و علماي اصفهان، گول حرفش را خوردند و توبه
اش را قبول كردند؛ هر چند به قول مرحوم مدرس، «توبه گرگ مرگ است.»
از اين روز بعد از توبه رضاخان، باز مرحوم مدرس از عقيده خود دست برنداشت و
لذا تحت مراقبت شديد بود و در منزل و محل درس و خلاصه هر جا مي رفت، زير
نظر جاسوسان قرار داشت. يك روز حقير با دو نفر ديگر به منزل ايشان رفتيم.
نزديك منزل، جلوي ما را گرفتند و مانع شدند كه وارد شويم. طولي نكشيد كه
مرحوم حاج شيخ اسدالله محلاتي، وكيل محلات و خمين و ده يازده نفر ديگر براي
ملاقات ايشان آمدند كه مأمورين جلوي آنها را نگرفتند و به خدمت ايشان
رسيدند. بعد از مراجعت از منزل ايشان، مأموران تمام 11 نفر يا 12 نفر را
گرفتند و به دستور وزير داخله تبعيدشان كردند. دفعه ديگر در 18 ذي الحجه به
ديدن ايشان رفتيم. وارد عمارت كه شديم، دو نفر مأمور نظميه آنجا بودند و
نگداشتند خدمت ايشان برسيم و گفتند همين جا بمانيد. علت را پرسيديم گفتند،
«چهار نفر بيشتر نبايد نزد ايشان باشند. وقتي آنها رفتند، شما مي توانيد
خدمت ايشان برسيد.» ما هم تأمل كرديم تا نوبتمان برسد. وقتي خواستيم برويم،
ديديم مرحوم مدرس بدون لباس، جلوي هشتي آمدند. مأموران برخاستند و به
خودشان گفتند، «خداوند اين نان ما را قطع كند كه با اين آقا اين طور عمل مي
نماييم.» فراموش كردم بگويم كه براي انتخاب رئيس الوزرا يا رأي عدم اعتماد
به او، تعداد وكلا را در نظر گرفتند و ديدند يك نفر كسر دارند و موافقين،
يك راي بيشتر دارند. مرحوم مدرس به وكيل اراك (سلطان آباد عراق) مي گويد،
«تا موقع ختم مذاكرات مجلس برويم در حوضخانه مجلس نماز بخوانيم.» خود ايشان
هميشه با وضو بودند. وكيل مذكور كه جزو موافقين رضاخان بود، مشغول نماز
خواندن مي شوند. مرحوم مدرس بيرون مي آيد و در حوضخانه را قفل مي كند و
وارد مجلس مي شود و اكثريت حاصل مي شود. وكيل اراك پشت در مي ماند و در مي
زند. وقتي مي آيند و در را باز مي كنند كه رأي گيري به اتمام رسيده بود و
مرحوم مدرس به وكيل مي گويد، «اي مرد سياس! اين چه وقت نماز بود؟» انتخاب
آن وكيل هم شنيدني است و و از بحث خارج است. مرحوم مدرس به مخالفت با سردار
سپه ادامه مي دهد و در تغيير سلطنت و انقراض قاجاريه در مجلس پنجم و
استعفاي مؤتمن الملك از سياست مجلس و كناره گيري مستوفي الممالك از رياست
مجلس، برخلاف قانون كه بايد رئيس مجلس انتخاب شود، تدين نايب رئيس مجلس،
جلسه را تشكيل مي دهد كه با وجود مخالفت سرسختانه ي دكتر مصدق با ادامه ي
جلسه، تدين مشغول مي شود و مرحوم مدرس با اخطار قانوني مخالفت خود را جداً و
صريحا اعلام و بيانات مفصلي مي كند و از مجلس خارج مي شود كه تمام مذاكرات
آن مرحوم و دكتر مصدق خواندني است و در مجلس و تاريخ ضبط شده است.
بعداً بر خلاف قانون در اين جلسه كه در نهم آبان 1304 تشكيل شده بود،
انقراض سلطنت قاجاريه به تصويب رسيد و اين مجلس، تشكيل مجلس مؤسسان را براي
تغيير بعضي از مواد و اصول قانون تصويب كرد. مجلس مؤسسان تشكيل شد و در 5
آذر 1304 شمسي شروع به كار كرد و در چهارم ارديبهشت 1305 تاجگذاري رضاخان
عملي شد. تاج سلطنتي را رضاخان سردار سپه از دست مرحوم امام جمعه ي خوئي
گرفت و خود بر سر گذاشت. به اين نحو با انتخابات تحميلي و انتصابات قانون
شكن، مهار مملكت اسلامي را به دست گرفت و يگانه مانع و مخالف سرسخت خود،
مرحوم مدرس را بعد از يأس از سكوت ايشان به انواع شكنجه ها مبتلا نمود و در
تاريخ هفتم آبان 1306، اول صبح هنگامي كه مرحوم مدرس براي تدريس به مسجد
سپهسالار مي رفت، ايشان را در پشت مسجد (مدرسه سپهسالار) مورد ترور قرار
دادند. چهار تير، به دست هايشان اصابت كرد و ايشان را به بيمارستان شهرباني
(براي تير خلاص) بردند؛ ولي مردم و آقاي امام جمعه ي خويي رفتند و تختخواب
را به دوش گرفتند و از قتلگاه شهرباني به بيمارستان شخصي بردند. ايشان شفا
يافت و اين ترور نتيجه معكوس داد. بالاخره در دوره هفتم كه انتخابات در
تمام مملكت اجباري شد و به وسيله دولت و شركت نفت و نظاميان صورت گرفت،
معلوم بود كه مرحوم مدرس محروم خواهد شد و راي نمي آورد. تمام وكلاي تهران
هم در واقع انتصابي و در خانه و آشيانه خود منزوي بودند و قادر به هيچ كاري
نبودند.
نظام السلطنه در تاريخ 1295 شمسي، با جمعي هجرت را شروع كرد. مرحوم مدرس،
در محرم الحرام 1334 قمري به مسافرت پرداخت و در صدد تشكيل يك دولت در
مهاجرت بود كه اگر جنگ به اشغال تهران انجاميد، حكومت غرب، زمام امور را در
دست نگيرد. نظام السلطنه دولت را تشكيل داد و خود ايشان رئيس الوزرا و
مرحوم مدرس وزير عدليه و اوقاف شدند و وزراي ديگر نيز انتخاب شدند و در
كرمانشاه و بعد در عثماني به همكاري پرداختند و بنا شد احمد شاه نيز از
تهران مهاجرت كنند و تسليم متفقين بشود؛ ولي چون آنها به ايشان اطمينان
دارند كه تهران را اشغال نخواهند كرد، در تهران ماند و از مسافرت منصرف شد.
اين هم مهاجرت در دوره سوم بود. در دوره هاي ديگر مرحوم مدرس انتخاب شد؛
ولي در دوره هفتم ايشان و رجال نامي و متقي را با اعمال زور و انتخابات
تقلبي از وكالت محروم كردند.حكومت و دولت به دست عمال انگليس (بريتانيا) و
شاه آلت دست آنها بود. براي رهايي از اقدامات مرحوم مدرس، سرتيپ محمد
درگاهي، رئيس شهرباني و سرهنگ راسخ و سرهنگ اديب السلطنه و چند نفر مأمور
ديگر، شبانه وارد خانه مرحوم مدرس شدند و ايشان را دستگير كردند و به خواف
در مرز افغانستان بردند و زنداني كردند. اين كار در سال 1307 شمسي انجام شد
و در خواف زير نظر مأموران قرار گرفت. مرحوم مدرس شايد زائد بر ده سال
تبعيد و زنداني بود. بعد از اين مدت طولاني، وي را به كاشمر بردند.در شب
دهم آذر ماه 1316 شمسي مرحوم مدرس را مسموم كردند و چون سم كارگر نشد،
ايشان را با عمامه خودش خفه كردند. اين جنايت تا شهريور 1320 فاش نشد و بعد
آشكار شد كه ايشان در راه دين و ايمان و اخلاص و اسلام به درجه رفيع شهادت
نايل شده است. اين رويه و اعمال رضاشاه ادامه داشت و ايادي خارجي،امر اين
خيانت ها و جنايت ها بودند.
اين را هم در خاتمه امر عرض كنم كه سر پرسي كاكس، وزير مختار انگليس، به
لندن گزارش داد و درصدر گزارش نوشت كه مدرس و امام جمعه خويي با قرارداد
1919 مخالف هستند. كاكس در دو نامه ديگر به طور محرمانه به وثوق الدوله صدر
اعظم و به وثوق الدوله و نصرت الدوله و صارم الدوله نوشت تا زماني كه
موافق با سياست و مشورت آنها رفتار كنند، از پشتيباني بريتاني و احمد شاه
بهره مند خواهند بود. قرار داد 1907 و 1919 با موافقت دولت ايران بسته
شدند. اين نوع قراردادها پيوسته مورد مخالفت مرحوم مدرس بودند. با تبعيد و
شهادت اين رجل ديني و سياسي، اعمال ضد اسلامي به مرحله ي اجرا در آمدند. يك
جمله كوتاه ديگر را هم اضافه كنم. در سال 1302 يا 1303 شمسي مرحوم مدرس در
مسجد جمعه تهران دستور روضه داد. اين دستور در موقعي داده شد كه رضاخان
سردار سپه، رئيس الوزرا بود و تظاهر مي كرد و يا واقعاً با روضه و عزاداري و
سينه زني كاملا موافق بود،نماز مي خواند و در مجالس روضه خودش و ديگران،
با روشن كردن شمع در منابر، خود را مسلمان قلمداد مي كرد و جلوي منابر را
نمي گرفت. در اين اوقات مجالس روضه مرحوم مدرس در مسجد جمعه برگزار مي
شدند، ولي با نهايت احتياط، معذالك ايشان با آوردن قالي و فرش در مسجد آن
مرحوم، مخالفت كرد(در آن ايام مساجد با زيلو و حصير مفروش بود و قالي نبود)
و هم چنين با سماور و چاي مخالفت کرد و فرمود : « اگر فرش و قالي و سماور و
چاي باشد، متصديان شناخته مي شوند و تحت تعقيب قرار مي گيرند.» بنابراين،
مجالس ساده و بدون تشريفات برگزار مي شدند و مردم و بازاري هاي معمم و غير
معمم در اجتماعات شركت مي كردند. هر روز يكي از علما سخنراني مي كرد و در
سياست وارد مي شد و عليه خارجي ها و دست نشاندگان آنها صحبت مي كرد. آن
مرحوم در سياست موازنه منفي و قطع ايادي خارجي و جلوگيري از مظالم، كوشا و
دانا و توانا بود و با حسن سلوك و مهرباني و تواضع با مردم رفتار مي كرد و
در سياست و درايت ممتاز و مورد علاقه و اعتماد مردم و حتي دولتي ها بود. به
همين مقدار اكتفا مي نمايم.
طاب الله ثراه
11 صفر 24/1407 مهرماه 1365
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25
فقيد حضرت امام خميني، از دوران جواني در عرصه سياست فعال بود و بر همين
اساس با بسياري از رجال اسلامي و ملي، آشنائي نزديك داشت. وي از ديد نافذ و
حافظه اي قوي برخوردار بود. از همين رو در اواخر عمر نيز توانست خاطراتي
را از سال هاي پاياني حكومت قاجار و همچنين دوران ملي شدن نفت بيان كند. او
در سال 65 و در آستانه پنجاهمين سالگرد شهادت آیت الله مدرس به بيان شرح
حال و نيز بارزترين اقدامات سياسي او از بدو حضور در ايران به عنوان طراز
اول و بعدها وكيل مردم پرداخت. هر چند ايشان در اين نوشتار، كمتر به بيان
خاطرات خود پرداخته، ليكن مي توان نشانه هائي از انس و صميميت ايشان با
شهيد مدرس را از آن دريافت.
شرح حال مرحوم سيد حسن مدرس، حجت و آيت بزرگ الهي و نابغه فداكار عصر و
زمان از حيطه درك اين بنده ضعيف، سيد مرتضي پسنديده خميني، خارج است.
معذالك بر حسب تقاضا و به اين جهت كه در سال 1302 و 1303 شمسي، صبح ها چند
ماهي در درس آن مرحوم در مسجد سپهسالار شركت داشتم و كسب فيض و سعادت مي
نمودم و غالب ايام در منزل ايشان رفت و آمد داشتم، در اين سن پيري 91 سال
شمسي كه قدرت هر كاري از حقير سلب شده و فراموشي حكومت مي نمايد، حسب
الوظيفه مختصري عرض مي كنم؛ هر چند قابل توجه نيست و به اين دليل معذرت مي
خواهم.
آن مرحوم در سال 1287 قمري در قريه سرابه كچور، از توابع اردستان قدم به
عرصه وجود نهاد و از طايفه مير عابدين بود. پدر ايشان مرحوم سيد اسماعيل و
جدشان مرحوم مير عبدالباقي از منبري ها وگويندگان زمان بوده و مرحوم مير
عبدالباقي به زهد معروف بود و به وظايف اسلامي عمل مي كرد و به خدمت دين
قيام داشت. مرحوم مدرس تا شش سالگي در همين قريه بود و بعد به همراه جد
بزرگوارش به قمشه (شهرضا) از توابع اصفهان عزيمت كرد و بعد از فوت جدش، در
سن شانزده سالگي براي ادامه تحصيل به اصفهان رفت. اصفهان مركز بزرگ علوم
شرعي اسلامي بود و بزرگ ترين علماي زمان در اصفهان اقامت داشتند. دروس
اسلامي فارسي،عربي، ادبيات، نحو، صرف و معاني بيان و في الجمله علوم نقلي و
عقلي و فقه و اصول رواج كامل داشت و طلاب علوم ديني از اطراف به اصفهان مي
رفتند و هر كدام كه تنگدست بودند، با شهريه مدارس ديني و مراجع مي ساختند و
به درس و بحث خود ادامه مي دادند ؛ چنانچه خود داعي نيز سال ها در اصفهان،
در مدرسه مرحوم عبدالله و جده بزرگ به تحصيل ادامه داد.
مرحوم مدرس تقريبا 27 سال از داعي بزرگ تر بود. علماي عصر و مدرسين زمان وي
زياد و مدرسين معروف منقول و معقولش، مرحوم آيت الله آخوند ملا محمد كاشي
عالم زاهد و متقي و آيت الله مرحوم جهانگير خان قشقايي و آيت الله مرحوم
ميرزا عبدالله هرندي بودند. وي با جديت به كسب علوم وكمالات، با فقر،
اشتغال داشت و حتي آن در ايام تعطيل، كارگري و عملگي و با روزي دو قِران
كار مي كرد. دو قران آن روز، قيمتي و اجناس ارزان بود.
روزي كه ديوار باغي را با روزي دو قران خراب مي كردند، صاحب باغ مي رسد و
خدا قوت مي گويد و دستور مي دهد كه ديوار را خراب نكند. مرحوم مدرس مي
گويد، «اين ديوار را به من داده اند كه خراب كنم و حرف شما قابل قبول
نيست.»او مي گويد، «من صاحب باغم و مي گويم خراب نكن.» مرحوم مدرس در صورت
ظاهر يك عمله مي گويد، «شما كه مدعي مالكيت هستيد، بايد بينه اقامت كنيد،
البته علي المدعي و اليمين علي من انكر.» صاحب باغ مي گويد، «از من دليل مي
خواهي؟» مرحوم مدرس مشغول خراب كردن ديوار مي شود. صاحب باغ مي رود و با
فاصله ي كمي دو نفر سوار مي آيند و مرحوم مدرس را مي برند پهلوي صاحب باغ.
او به مرحوم مدرس مي گويد، «نبايد كارگر معمولي باشي. چه كاره اي ؟» ايشان
بسته اي را كه همراه داشته، باز مي كند و عبا و عمامه و قباي خود را نشان
مي دهد و مي گويد، «طلبه هستم. در مدرسه جده كوچك درس مي خوانم و روزهاي
تعطيل عملگي مي كنم.» محمدرضا خان، سرهنگ صاحب باغ، به منشي خودش دستور مي
دهد، «به تاجر اصفهاني بنويس ماهي سه تومان به آقاي ميرسيد حسن بدهد تا درس
بخواند. رسيد هم نمي خواهد.»
خلاصه مرحوم مدرس در سن شانزده سالگي براي تحصيل به اصفهان مي رود و سيزده
سال به تحصيل علوم ادامه مي دهد. در اين سال ها پدرش نيز دار فاني را وداع
مي گويد. آخرين سال هاي تحصيل وي مصادف مي شود با قرار داد ننگين تنباكو به
اسم انحصار دخانيات (1267 شمسي 1307قمري). پس از صدور حكم تحريم تنباكو به
فتواي مرجع بزرگ تقليد،مرحوم آيت الله العظمي حاج ميرزا حسن شيرازي (جمادي
الاول 1309 قمري، آذرماه 1270 شمسي)، مرحوم مدرس عازم عتبات عاليات و نجف
اشرف مي شود؛ بعد به سامرا نزد مرحوم آيت الله شيرازي مي رود و سپس نجف
اشرف را براي ادامه تحصيل ترجيح مي دهد و در نجف به درس آيتين عظما، مرحوم
آقا سيد محمد كاظم آخوند ملا محمد كاظم يزدي و خراساني طاب ثراهما اشتغال
مي ورزد و به مرحله ي اجتهاد مي رسد و پس از هفت سال به اصفهان مراجعت مي
كند و در مدرسه ي جده ي كوچك به تدريس فقه و اصول مشغول مي شود و به تربيت
طلاب مي پردازد.
هنوز وارد سياست نشده بود كه دوره سلطنت محمد علي ميرزا شروع شد. مجلس دوره
اول شوراي ملي در زمان مظفرالدين شاه قاجار، در اول مهرماه 1285 شمسي
تشكيل شد و مجلس با انتخابات صنفي و «نه عمومي» و با حضور 60 نفر وكيل صنفي
شروع به كار كرد. به دنبال افتتاح مجلس اول به وسيله ي مظفرالدين شاه و
سپس فوت او در تاريخ ذيقعده 1324 ديماه 1285 و به سلطنت رسيدن محمد علي
ميرزا، كار مجلس شروع و قانون اساسي تصويب شد. محمد علي شاه،هم براي سلطنت
در مجلس قسم خورد و هم براي قانون اساسي، معذلك به مخالفت خود پايان نداد و
تحت حمايت روسيه، درصدد برانداختن مشروطه و مجلس برآمد و دنبال فرصت مي
گشت. او وقتي كه خود را مقتدر احساس مي كرد و مجلس و رجال و حتي علماي وقت
را به حساب نياورد، در 23 جمادي الاول 1326 هجري قمري، به وسيله قوا و
نظام، مجلس را به توپ بست و جمعي از رجال را بازجويي و زنداني كرد و به قتل
رساند. مردم و حتي بعضي از درباري ها،دست روي دست نگذاشتند و تحت قيادت
علماي تهران، شروع به اقدام كردند و با توسل به قانون اساسي و تمم آن كه
تصويب شده بود و با توجه به تفكيك قوا، براي احياي مشروطه قيام كردند و در
بهارستان يك كميسيون 20 نفري را تشكيل دادند و محمد علي شاه را عزل كردند.
او در تاريخ جمعه 25 تيرماه 1288 شمسي، 27 جمادي الثاني 1327 قمري به سفارت
روسيه پناهنده شد و به آن كشور فرار كرد. كميسيون، احمد ميرزا، پسر 12
ساله محمد علي ميرزا را به سلطنت انتخاب كرد. عضد الملك، بزرگ قاجار به
نيابت سلطنت برگزيده شد و در 29 در جمادي الثاني 1327 كابينه را تشكيل داد.
سپهدار و سردار اسعد و ناصرالملك فرمانفرما و مستوفي الممالك و سردار
منصور، اعضاي كابينه بودند. كميسوين بيست نفره هم به جاي رئيس الوزرا انجام
وظيفه مي كرد. يفرم خان رئيس نظميه بود. براي اصفهان، صمصام السلطنه
انتخاب شد و در آخر تيرماه 1288 به اصفهان رفت. در ذيعقده 1327، سپهدار
رئيس الوزرا شد و امور جريان طبيعي پيداكرد؛ ولي محمد علي ميرزا بيكار
ننشست و در سال 1290 با دسيسه روسيه و گذرنامه ساختگي، به نام «خليل
بغدادي» به ايران وارد شد و تحت حمايت روسيه و همراهي جمعي، تهران را اشغال
كرد و كابينه را تشكيل داد.
اينها همه مقدمه بود. پس از تشكيل كابينه، حكومت اصفهان را به اقبال الدوله
واگذار كردند و معدل الملك به پيشكاري اقبال الدوله انتخاب شد. در همان
اوقات،مرحوم شهيد مدرس در مدرسه جده كوچك به تدريس مشغول بود. در اصفهان،
مرحوم حاج آقا نورالله نجفي مشهور به ثقه الاسلام با جمعي از سياسيون و
مشروطه خواهان،انجمن سري داشتند و اعلاميه و شبنامه صادر مي كردند. مركز
تجمع آنها مساجد اصفهان، مخصوصا مسجد شاه بود. اقبال الدوله، والي اصفهان
به اين انجمن زياد فشار مي آورد. نمي دانم در كجا و چه تاريخي خواندم كه
مرحوم مدرس شهيد با اين انجمن همكاري داشت. اين استبداد ادامه پيدا كرد.
مرحوم حاج آقا نورالله به ميزدج چهارمحال بختياري در قريه ي جونقان، به حاج
علي قلي خان سردار اسعه بختياري مراجعه كرد و كمك خواست. او ضرغام السلطنه
بختياري را با عده اي سوار بختياري به اصفهان فرستاد و خودش هم با تجهيزات
كافي به سمت تهران حركت كرد. اين اقدامات منتهي به فرار محمد علي ميرزا شد
و استبداد صغير خاتمه يافت.
مجلس دوم در تاريخ 24 آبان 1289 شمسي برابر دوم ذيقعده افتتاح شد و در 30
آبان شروع به كار كرد. از آنجا كه بر حسب قانون اساسي و متمم آن مي بايست
علماي طراز اول بر قوانين نظارت داشته باشند تا قوانين، مخالف احكام اسلام
نباشند، مرحوم مدرس يكي از اين پنج نفر بود كه بر حسب احكام مراجع تقليد
انتخاب شد. مستشارالدوله هم رئيس الوزرا شد. مرحوم مدرس با گاري كه وسيله
مسافرت در آن وقت بود، به تهران وارد شد و به منزل مرحوم امام جمعه خويي كه
جزو پنج نفر طراز اول منتخب مراجع بود. نزول فرمود و اين دو نفر به مجلس
شوراي ملي رفتند، ولي مرحوم حاج آقا نورالله اصفهاني در مجلس شركت نكرد.
علماي منتخب، در دوره دوم مجلس، براي انطباق احكام و قوانين، نهايت دقت و
پافشاري را كردند تا مبادا قانوني بر خلاف احكام اسلام در مجلس شوراي ملي
به تصويب برسد. مرحوم امام جمعه ي خويي هم كاملا همكاري داشت. مجلس، بعد از
دو سال در آبان 1291 اختتام يافت و ديگر تا مدتي انتخابات شروع نشد. مجلس
سوم، در روز شنبه 13 آذر 1293، برابر با 16 محرم 1333 افتتاح شد. مجلس
چهارم، در اول تير 1300، برابر با 15 شوال 1339 شروع به كار كرد. مجلس
پنجم، در 22 بهمن 1302، برابر با 5 رجب المرجب سال 1322 و دوره ششم مجلس
شوراي ملي ايران، 19 تير 1305، برابر با 30 ذي حجه 1344 افتتاح شدند.
در اين دوره ها مرحوم مدرس از تهران انتخاب شد.در دروه دوم مجلس شوراي ملي،
مرحوم مدرس جزو علماي طراز اول بود و در دوره هاي سوم و چهارم و پنجم از
تهران به وكالت، انتخاب و نايب رئيس و يك مرتبه هم رئيس سني مجلس شد. حتي
در دوره ششم با وجود اختناق و دسيسه و فشار رژيم پهلوي، رضاخان نتوانست از
انتخاب مرحوم مدرس جلوگيري كند و ايشان چهارمين وكيل از وكلاي 12 نفري
تهران شد. در اين مجلس چون اكثريت قاطع وكلاي ايران، تحميلي و دست نشانده
پهلوي و شركت نفت و در واقع انگليس بودند؛ ايشان به سمت نايب رئيس انتخاب
نشد؛ اما رئيس سني مجلس بود. در دوره هفتم، انتخابات سراسر مملكت و حتي
تهران، اجباري و تقلبي بود و هيچ يك از رجال برجسته و ملي و با تقوا انتخاب
نشدند.
رضاشاه در چهارم ارديبهشت 1305 تاجگذاري كرد. از زمان كودتا به دست سيد
ضياءالدين طباطبايي كه از طرف احمدشاه، الزاما به رياست وزرايي برگزيده شد و
سه ماه نخست وزير بود؛ رضاخان پهلوي در باطن براي رياست جمهوري كانديد شد.
احمد شاه با تمديد قرار داد نفت مخالف بود و در مهماني ژرژ، پادشاه
انگلستان، در سخنراني خود، درباره نفت به سئوالي جواب نداد و در نتيجه،
زمينه ي انقراض او فراهم شد. پهلوي براي اشغال رياست جمهوري تحت حمايت
انگليس، ساعت شماري و به وسيله جاسوسان زياد و قواي نظامي و ژاندارمري و
شهرباني، تمام كشور را كنترل مي كرد. در اين ايام، مرحوم مدرس كاملا شناخته
شده بود. ايشان در زمان تحصيل در سامرا و نجف اشرف، مورد توجه مراجع بود و
رفتار و كردار و گفتارش، زبانزد خاص و عام بود. در اصفهان در مدرسه ي جده ي
بزرگ به ايشان حمله ي مسلحانه شد و كاملا زير نظر جاسوسان بود. مخالفت
علني وي در مجلس شوراي ملي و مجلس درس مدرسه سپهسالار و در منزل شخصي، امر
محرمانه اي نبود. رضاخان براي جلب همكاري وي هر نوع اقدامي كرد؛ ولي مؤثر
واقع نشد. در اواخر 1302 يا اوايل 1303 شمسي، يك روز عصر، حقير و چهار پنج
نفر ديگر منزل ايشان بوديم. عموي شيخ حيدر علي نياوراني نيز حضور داشت. شيخ
معممي با قد بلند و ريش زرد و چشم زاغ و لباسي خاص وارد شد و تقاضا كرد
مطالبي را به عرض برساند. مرحوم مدرس فرمود، «فردا صبح اول وقت بياييد.»
شيخ معمم رفت. آقاي نياوراني عرض كرد، «اين شخص، حاج ميرزا حسن رشديه، صاحب
كتاب صد درس است.» مرحوم مدرس به آقاي نياوراني و بقيه فرمود، «فردا براي
صبحانه بياييد و حضور داشته باشيد.» صبح زود رفتم و چايي و نان صبحانه را
نوكر ايشان عمو اوقلي آورد. حاج ميرزا حسن رشديه آمد و در تاقنماي حياط
نشستيم. آقاي رشديه عرض كرد، «از آسمان و زمين گلوله مي بارد و خونريزي مي
شود. من در زمان مشروطه براي اختلافي كه در بين بود و مرحوم حاج شيخ فضل
الله نوري در حضرت عبدالعظيم متحصن بودند، براي اينكه آيا خدمت ايشان بروم
يا نروم. استخاره كردم كه اين آيه آمد، «بفضل الله و برحمته»؛ بنابراين به
خدمت ايشان رفتم. در يكي از اتاق هاي دست راست صحن بودند. به ايشان گفتم از
تحصن و مخالفت با مشروطه و عنوان مشروطه ي مشروعه دست برداريد و الا كشتار
خواهد شد. ايشان مرحوم حاج آخوند رستم آبادي را كه در يكي از اتاق هاي دست
چپ حضرت عبدالعظيم بودند، دعوت كردند و پس از مذاكراتي موافقت كردند كه از
تحصن و اقدامات خود دست بردارند. حالا هم ازحضرتعالي مي خواهم موافقت
فرماييد تا سردار سپه رئيس جمهور شود و جنابعالي، رئيس الوزرا و هشت نفر از
علما را براي وزارت خود انتخاب فرماييد و به اين كشمكش خاتمه دهيد و از
خونريزي جلوگيري كنيد.» آن بزرگوار پس از خاتمه كلام برخاستند و ايستادند و
با حركت دست و لهجه ي اصفهاني فرمودند، «اگر هشت نفر مثل خودم سراغ داشتم
كه دنبال صنار(صد ديناري ) نباشند، قبول مي كردم؛ ولي مي ترسم اگر اين
پيشنهاد را بپذيرم و از علما، دولتي را تشكيل بدهم، آنها فريفته ي مقام و
منصب و حب دنيا شوند و موجب دلسردي مردم از روحانيون بشود و مردم از تقليد
ماها دست بردارند، بنابراين من به راه خودم ادامه مي دهم.» و رشديه با
نااميدي بيرون رفت.
ظاهرا و احتمالا جلسه در اواخر سال 1302 بود و اجتماعات آخر حوت (اسفند)
1302 و حمل (فروردين) 1303 دنباله ي اين جلسه بود. اواخر اسفند، حقير، منزل
مرحوم معظم السلطنه، وكيل دوره پنجم مجلس شوراي ملي بودم. در مراجعت پس از
گذشتن از مدرسه ي سپهسالار با جمعيت بسيار زيادي كه از پايين شهر به سوي
مسجد مي آمدند و در صفوف جلو هم، علماي عظام بودند، تصادف كردم و به سوي
مسجد و مجلس روانه شديم.
بعد هم گمانم در دوم حمل (فروردين 1303 بود كه علماي بزرگ و روحانيون و
سياسيون و بازاري ها به سوي مجلس رهسپار شدند. حقير هم جزو آنها بودم. خودم
نديدم، ولي گفتند مرحوم حجت الاسلام آقاي حاج آقا جمال اصفهاني طاب ثراه
نيز در رأس جمعيت بودند و مرحوم خالص زاده نيز كه از خواندن نماز ايشان در
مجلس جلوگيري مي كردند و در بازار نماز مي خواند، در صدر جمعيت به سوي مجلس
روانه شده بود. تمام خيابان ها و ميدان جلوي مجلس از جمعيت مملو بود و
عليه سردار سپه شعار مي دادند. بعد هم وارد مجلس شدند.
رئيس مجلس، مرحوم مؤتمن الملك بود و مرحوم ميرزا يحيي دولت آبادي هم جزو
وكلا بود. دكتر مصدق وكيل اول مستوفي الممالك وكيل دوم تهران و مرحوم مدرس
وكيل ششم تهران بودند. اينها با سردار سپه مخالف بودند. مستندي ندارم، ولي
شنيدم كه گفتند مرحوم ميرزا يحيي دولت آبادي به سردار سپه تلفن كرده بود كه
به مجلس بيايد. سردار سپه نيز با عده زيادي نظامي كه جمعي از نظامي ها
ارمني بودند، به سمت بهارستان حركت كرد. آنها به مردم حمله كردند و جمعي
زير دست و پا كشته شدند. سردار سپه به مجلس وارد شد و مؤتمن الملك، رئيس
مجلس مي گويد، «حفظ نظم مجلس با خود مجلس است.» سردار سپه مي گويد، «حفظ
نظم مملكت يا دولت است.» و به رئيس مجلس دستور مي دهد زنگ مجلس را به صدا
در آورد تا مجلس تشكيل شود و نسبت به سردار سپه اخذ رأي به عمل آيد. اين
عمل موجب جنجال و سر و صداي زيادي مي شود و تدين، نايب رئيس مجلس، به مرحوم
خالص زاده سيلي مي زند. حقير، خالص زاده را خوب مي شناختم و با ايشان زياد
رابطه داشتم. منزل ما در خيابان شاه آباد و منزل ايشان نيز در خيابان شاه
بود. بسيار با شهامت و با فهم و درايت و شجاع بود؛ معذالك شايع شده بود كه
از نايب رئيس مجلس سيلي خورده است. در هر حال با تعرض و اعتراض نمايندگان،
سردار سپه مجلس را ترك كرد و در بين وكلاي مجلس اختلاف درگرفت. در رأس
مخالفين، مرحوم مدرس و مرحوم دكتر مصدق بودند. نظر مرحوم مدرس اين بود حالا
كه رفته، بهتر است كه براي بازگشتن او مخالفت كنيم. تا آنجا كه حقير در
اجتماعات شركت داشتم، مي دانم كه سردار سپه به بومهن زادگاه خود رفت. مرحوم
مدرس كه از سياسيون درجه اول بود، فرمود، «برود و ديگر هم بر نگردد.»
بسياري از وكلا مي گفتند مجدداً كودتا خواهد كرد و چون اختيار نظام و
شهرباني و وزارت جنگ به دست اوست و در ضمن رئيس الوزرا هم هست، كودتا
بلامانع است. در هر صورت، مجلس تصميم گرفت او را برگرداند و يك عده 12 نفري
كه دكتر مصدق نيز جزو آنها بود، به بومهن رفتند و او را برگرداندند و
اوضاع، به حال اول برگشت. رئيس الوزرا، فرمانده قشون و وزير جنگ هم بود و
اختيارات برقررا بود؛ معذالك او براي جلب اعتماد مردم و علما به قم رفت و
در نزد مراجع عظام كه حضرات آيات مرحوم نائيني و مرحوم آقاي آقا سيد
ابوالحسن بودند، توبه و انابه كرد كه ديگر به فكر جمهوري نخواهم افتاد و آن
آقايان و حضرت آيت الله حايري و علماي اصفهان، گول حرفش را خوردند و توبه
اش را قبول كردند؛ هر چند به قول مرحوم مدرس، «توبه گرگ مرگ است.»
از اين روز بعد از توبه رضاخان، باز مرحوم مدرس از عقيده خود دست برنداشت و
لذا تحت مراقبت شديد بود و در منزل و محل درس و خلاصه هر جا مي رفت، زير
نظر جاسوسان قرار داشت. يك روز حقير با دو نفر ديگر به منزل ايشان رفتيم.
نزديك منزل، جلوي ما را گرفتند و مانع شدند كه وارد شويم. طولي نكشيد كه
مرحوم حاج شيخ اسدالله محلاتي، وكيل محلات و خمين و ده يازده نفر ديگر براي
ملاقات ايشان آمدند كه مأمورين جلوي آنها را نگرفتند و به خدمت ايشان
رسيدند. بعد از مراجعت از منزل ايشان، مأموران تمام 11 نفر يا 12 نفر را
گرفتند و به دستور وزير داخله تبعيدشان كردند. دفعه ديگر در 18 ذي الحجه به
ديدن ايشان رفتيم. وارد عمارت كه شديم، دو نفر مأمور نظميه آنجا بودند و
نگداشتند خدمت ايشان برسيم و گفتند همين جا بمانيد. علت را پرسيديم گفتند،
«چهار نفر بيشتر نبايد نزد ايشان باشند. وقتي آنها رفتند، شما مي توانيد
خدمت ايشان برسيد.» ما هم تأمل كرديم تا نوبتمان برسد. وقتي خواستيم برويم،
ديديم مرحوم مدرس بدون لباس، جلوي هشتي آمدند. مأموران برخاستند و به
خودشان گفتند، «خداوند اين نان ما را قطع كند كه با اين آقا اين طور عمل مي
نماييم.» فراموش كردم بگويم كه براي انتخاب رئيس الوزرا يا رأي عدم اعتماد
به او، تعداد وكلا را در نظر گرفتند و ديدند يك نفر كسر دارند و موافقين،
يك راي بيشتر دارند. مرحوم مدرس به وكيل اراك (سلطان آباد عراق) مي گويد،
«تا موقع ختم مذاكرات مجلس برويم در حوضخانه مجلس نماز بخوانيم.» خود ايشان
هميشه با وضو بودند. وكيل مذكور كه جزو موافقين رضاخان بود، مشغول نماز
خواندن مي شوند. مرحوم مدرس بيرون مي آيد و در حوضخانه را قفل مي كند و
وارد مجلس مي شود و اكثريت حاصل مي شود. وكيل اراك پشت در مي ماند و در مي
زند. وقتي مي آيند و در را باز مي كنند كه رأي گيري به اتمام رسيده بود و
مرحوم مدرس به وكيل مي گويد، «اي مرد سياس! اين چه وقت نماز بود؟» انتخاب
آن وكيل هم شنيدني است و و از بحث خارج است. مرحوم مدرس به مخالفت با سردار
سپه ادامه مي دهد و در تغيير سلطنت و انقراض قاجاريه در مجلس پنجم و
استعفاي مؤتمن الملك از سياست مجلس و كناره گيري مستوفي الممالك از رياست
مجلس، برخلاف قانون كه بايد رئيس مجلس انتخاب شود، تدين نايب رئيس مجلس،
جلسه را تشكيل مي دهد كه با وجود مخالفت سرسختانه ي دكتر مصدق با ادامه ي
جلسه، تدين مشغول مي شود و مرحوم مدرس با اخطار قانوني مخالفت خود را جداً و
صريحا اعلام و بيانات مفصلي مي كند و از مجلس خارج مي شود كه تمام مذاكرات
آن مرحوم و دكتر مصدق خواندني است و در مجلس و تاريخ ضبط شده است.
بعداً بر خلاف قانون در اين جلسه كه در نهم آبان 1304 تشكيل شده بود،
انقراض سلطنت قاجاريه به تصويب رسيد و اين مجلس، تشكيل مجلس مؤسسان را براي
تغيير بعضي از مواد و اصول قانون تصويب كرد. مجلس مؤسسان تشكيل شد و در 5
آذر 1304 شمسي شروع به كار كرد و در چهارم ارديبهشت 1305 تاجگذاري رضاخان
عملي شد. تاج سلطنتي را رضاخان سردار سپه از دست مرحوم امام جمعه ي خوئي
گرفت و خود بر سر گذاشت. به اين نحو با انتخابات تحميلي و انتصابات قانون
شكن، مهار مملكت اسلامي را به دست گرفت و يگانه مانع و مخالف سرسخت خود،
مرحوم مدرس را بعد از يأس از سكوت ايشان به انواع شكنجه ها مبتلا نمود و در
تاريخ هفتم آبان 1306، اول صبح هنگامي كه مرحوم مدرس براي تدريس به مسجد
سپهسالار مي رفت، ايشان را در پشت مسجد (مدرسه سپهسالار) مورد ترور قرار
دادند. چهار تير، به دست هايشان اصابت كرد و ايشان را به بيمارستان شهرباني
(براي تير خلاص) بردند؛ ولي مردم و آقاي امام جمعه ي خويي رفتند و تختخواب
را به دوش گرفتند و از قتلگاه شهرباني به بيمارستان شخصي بردند. ايشان شفا
يافت و اين ترور نتيجه معكوس داد. بالاخره در دوره هفتم كه انتخابات در
تمام مملكت اجباري شد و به وسيله دولت و شركت نفت و نظاميان صورت گرفت،
معلوم بود كه مرحوم مدرس محروم خواهد شد و راي نمي آورد. تمام وكلاي تهران
هم در واقع انتصابي و در خانه و آشيانه خود منزوي بودند و قادر به هيچ كاري
نبودند.
نظام السلطنه در تاريخ 1295 شمسي، با جمعي هجرت را شروع كرد. مرحوم مدرس،
در محرم الحرام 1334 قمري به مسافرت پرداخت و در صدد تشكيل يك دولت در
مهاجرت بود كه اگر جنگ به اشغال تهران انجاميد، حكومت غرب، زمام امور را در
دست نگيرد. نظام السلطنه دولت را تشكيل داد و خود ايشان رئيس الوزرا و
مرحوم مدرس وزير عدليه و اوقاف شدند و وزراي ديگر نيز انتخاب شدند و در
كرمانشاه و بعد در عثماني به همكاري پرداختند و بنا شد احمد شاه نيز از
تهران مهاجرت كنند و تسليم متفقين بشود؛ ولي چون آنها به ايشان اطمينان
دارند كه تهران را اشغال نخواهند كرد، در تهران ماند و از مسافرت منصرف شد.
اين هم مهاجرت در دوره سوم بود. در دوره هاي ديگر مرحوم مدرس انتخاب شد؛
ولي در دوره هفتم ايشان و رجال نامي و متقي را با اعمال زور و انتخابات
تقلبي از وكالت محروم كردند.حكومت و دولت به دست عمال انگليس (بريتانيا) و
شاه آلت دست آنها بود. براي رهايي از اقدامات مرحوم مدرس، سرتيپ محمد
درگاهي، رئيس شهرباني و سرهنگ راسخ و سرهنگ اديب السلطنه و چند نفر مأمور
ديگر، شبانه وارد خانه مرحوم مدرس شدند و ايشان را دستگير كردند و به خواف
در مرز افغانستان بردند و زنداني كردند. اين كار در سال 1307 شمسي انجام شد
و در خواف زير نظر مأموران قرار گرفت. مرحوم مدرس شايد زائد بر ده سال
تبعيد و زنداني بود. بعد از اين مدت طولاني، وي را به كاشمر بردند.در شب
دهم آذر ماه 1316 شمسي مرحوم مدرس را مسموم كردند و چون سم كارگر نشد،
ايشان را با عمامه خودش خفه كردند. اين جنايت تا شهريور 1320 فاش نشد و بعد
آشكار شد كه ايشان در راه دين و ايمان و اخلاص و اسلام به درجه رفيع شهادت
نايل شده است. اين رويه و اعمال رضاشاه ادامه داشت و ايادي خارجي،امر اين
خيانت ها و جنايت ها بودند.
اين را هم در خاتمه امر عرض كنم كه سر پرسي كاكس، وزير مختار انگليس، به
لندن گزارش داد و درصدر گزارش نوشت كه مدرس و امام جمعه خويي با قرارداد
1919 مخالف هستند. كاكس در دو نامه ديگر به طور محرمانه به وثوق الدوله صدر
اعظم و به وثوق الدوله و نصرت الدوله و صارم الدوله نوشت تا زماني كه
موافق با سياست و مشورت آنها رفتار كنند، از پشتيباني بريتاني و احمد شاه
بهره مند خواهند بود. قرار داد 1907 و 1919 با موافقت دولت ايران بسته
شدند. اين نوع قراردادها پيوسته مورد مخالفت مرحوم مدرس بودند. با تبعيد و
شهادت اين رجل ديني و سياسي، اعمال ضد اسلامي به مرحله ي اجرا در آمدند. يك
جمله كوتاه ديگر را هم اضافه كنم. در سال 1302 يا 1303 شمسي مرحوم مدرس در
مسجد جمعه تهران دستور روضه داد. اين دستور در موقعي داده شد كه رضاخان
سردار سپه، رئيس الوزرا بود و تظاهر مي كرد و يا واقعاً با روضه و عزاداري و
سينه زني كاملا موافق بود،نماز مي خواند و در مجالس روضه خودش و ديگران،
با روشن كردن شمع در منابر، خود را مسلمان قلمداد مي كرد و جلوي منابر را
نمي گرفت. در اين اوقات مجالس روضه مرحوم مدرس در مسجد جمعه برگزار مي
شدند، ولي با نهايت احتياط، معذالك ايشان با آوردن قالي و فرش در مسجد آن
مرحوم، مخالفت كرد(در آن ايام مساجد با زيلو و حصير مفروش بود و قالي نبود)
و هم چنين با سماور و چاي مخالفت کرد و فرمود : « اگر فرش و قالي و سماور و
چاي باشد، متصديان شناخته مي شوند و تحت تعقيب قرار مي گيرند.» بنابراين،
مجالس ساده و بدون تشريفات برگزار مي شدند و مردم و بازاري هاي معمم و غير
معمم در اجتماعات شركت مي كردند. هر روز يكي از علما سخنراني مي كرد و در
سياست وارد مي شد و عليه خارجي ها و دست نشاندگان آنها صحبت مي كرد. آن
مرحوم در سياست موازنه منفي و قطع ايادي خارجي و جلوگيري از مظالم، كوشا و
دانا و توانا بود و با حسن سلوك و مهرباني و تواضع با مردم رفتار مي كرد و
در سياست و درايت ممتاز و مورد علاقه و اعتماد مردم و حتي دولتي ها بود. به
همين مقدار اكتفا مي نمايم.
طاب الله ثراه
11 صفر 24/1407 مهرماه 1365
منبع:ماهنامه شاهد یاران، شماره 25
نظر شما