يکشنبه, ۱۶ مهر ۱۳۹۱ ساعت ۰۰:۰۰
هر كس كه سفر معنوي حج را در طول عمر خود براي يك بار هم كه شده، درك كرده، روايتي از اين سفر سراسر معنوي دارد، اما برخي حكايت ها از جنسي ديگر است. گويي عده اي با جسم كه نه بلكه با روح و جان لحظه لحظه حضور در پيشگاه الهي را در عمق وجود خود درك كرده اند چرا كه نوشته هاي آنان از بودن در كنار كعبه و زيارت قبرستان سراسر غربت بقيع بيانگر اين تفاوت است.


شهيد مرتضي آويني كه او را شهيد اهل قلم لقب داده اند، قلمي نغز در بيان لحظه هاي معنوي و عرفاني داشت و سفرنامه او در نوع خود چه براي آنانكه كه سفر معنوي حج را تجربه كرده اند و چه آنانكه در آرزوي اين سفر دلشان به پرواز درمي آيد، جالب و خواندني است.

در اين مطلب سفرنامه اين شهيد بزرگوار ارايه مي شود باشد تا آرزومندان زيارت خانه خدا اندكي از لحظه هاي عشق و راز و نياز را درك كنند و چه زيبا شاعر سروده است كه ˈبعد مسافت نبود در سفر روحاني.ˈ





اي بقيع اي گنجينه دار فرياد

حكايت بقيع، حكايت غربت است، غربت اسلام، و با كه بايد اين راز را باز گفت كه اسلام در مدينه النبي از همه جا غريب تر است؟خطاب ما اينجا با عاشقان است، و با درد آشنايان، كه اين حكايت را ديگر، هر دلي تاب شنيدن ندارد.

اي اشك مهلتي، تا بازگويم حكايتي را كه قرن هاست در سينه ام مستور مانده است، و درد آشنايي نيافته ام، كه اين راز سر به مهر را با او زمزمه كنم.

اينجا گورستان بقيع است، و اين خاك گنجينه دار فريادي است كه قرن ها ارباب جور آن را در سينه ما محبوس كرده اند، و هرچند اشك ما تاب مستوري نداشته است، اما اين بار، اين بغضي نيست كه فقط با گريه باز شود، و اين جراحت نه جراحتي است كه با مرهم اشك شور التيام يابد.

حكايت بقيع، حكايت غربت است، غربت اسلام، و با كه بايد اين راز را باز گفت كه اسلام در مدينه النبي از همه جا غريب تر است؟
خطاب ما اينجا با عاشقان است، و با درد آشنايان، كه اين حكايت را ديگر، هر دلي تاب شنيدن ندارد.

اي چشم، خون ببار، تا حجاب از تو بردارند، و ببيني كه اين خاك گنجينه دار نور است و مدفن عشق و اينجا، بقعه اي است از بقاع بهشت. و آن نفخه اي كه در بهشت روح مي دمد، از سينه اين خاك برمي آيد، چرا كه اينجا مدفن كليدداران بهشت است. و اگر حجاب از گوش ها و چشم ها بردارند، طنين ناله كروبيان (فرشتگان مقرب الهي) را در ملكوت اعلي خواهد شنيد، و خواهي ديد كه چگونه فرشتگان بال در بال جلوه هاي جاوداني رحمات خاص حضرت حق را بر اين خاك گسترانيده اند.

 اي بقيع، اي مطهر، اي رازدار صديق صديقه اطهر (س) و اي هم نواي مولا مهدي (عج) آن گاه كه غريبانه، آنجا به زيارت مي آيد، اي بقيع مطهر، اي گنجينه دار نور، اي مدفن عشاق، و اي حكايت گر غربت، براستي اين راز را با كه بايد گفت؛ كه اسلام در مدينه النبي از همه جا غريب تر است؟



اي بقيع مطهر، منتظر باش، اگر آنان توانستند، كه نور را در حبس كشند، تو هم غريب خواهي ماند، اي بقيع، با ما سخن بگو، با ما، از رازهاي سر به مهري كه در سينه داري بگو.



اي بقيع، اي هم نواي مولا مهدي (عج) اي رازدار آن يار غريب، بگو آنجا چه مي گذرد، هنگامي كه او به زيارت قبور مي آيد؟بگو، با ما بگو لابد صداي گريه غريبانه آن يار مضطر را هنگامي كه بر غربت اسلام مي گريد، شنيده اي؟ بگو، با ما بگو كه حبيب ما، در رازگويي هاي علي وار خويش، و در مناجات هاي سجادانه اش چه مي گويد؟ اي تربت مطهر، اي آنكه بر تربت تو، جا ي جاي نشانه پاي حبيب و اثر اشك هاي غريبانه او باقي است.

اي هم نواي ˈامن يجيبˈ مولا مهدي (عج). اي مصداق، ˈطبتم و طابت الارض التي فيها دفنتمˈ، اي كاش كه ما به جاي خاك تو بوديم و هنگامي كه آن يار غايب از نظر به زيارت قبور مي آمد، بر پاي او بوسه مي زديم.

 اي بقيع، اي تربت مطهر، اي كاش ما نيز چون تو، مي توانستيم كه با آن محبوب، وقتي كه ˈامن يجيبˈ مي خواند، هم نوا شويم، و براستي كه ˈامن يجيبˈ حكايت دل پرغصه اوست، گوش كن....ˈامن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاءالارضˈ. چرا كه اوست مصداق اتم مضطر، و خلافت ارض ميراثي است كه به او بازمي گردد. و اي بقيع مطهر، منتظر باش. اگر آنان توانستند، كه براي هميشه شمس را در غربت غروب نگاه دارند، تو نيز غريب خواهي ماند.



- در ميقات

تمثيل حج، تمثيل آفرينش انسان است، و تو، اي انسان، اي آنكه مشتاقانه با لقا محبوب شتافته اي. اينجا، تمثيل مرگ است، كه فرمود: ˈموتوا قبل ان تموتواˈ و اين كفن است كه مي پوشي تا پيش از آنكه مرگ ترا دريابد، تو با پاي خويشتن به مقتل عشق بشتابي و به مذبح معشوق. و چه مي گويي؟...لبيك اللهم لبيك، اكنون به ميقات آمده اي، و تمثيل ميقات، تمثيل وعده گاه قيامت، است كه فرمود: ˈقل ان الاولين و الاخرين لمجموعون الي ميقات يوم معلومˈ و اكنون تو به ميقات آمده اي و اينجا باب ورود به حرم كبريايي است، اي آنكه از خود به سوي خدا گريخته اي و به نداي آسماني ˈففروا الي اللهˈ لبيك گفته اي، ورود به حرم كبريايي، بي احرام جايز نيست. و تو نخست بايد باطن را از حب ماسوي الله تطهير كني، و اين گونه لباس عصيان را كه شيطان بر تو پوشانده است، از تن برآوري و لباس ورود به حرم عشق بپوشي، و تمثيل احرام همين است، سفيد است، چرا كه كفن است، و دوخت و آرايش ندارد، چرا كه لباس تقوي است.رنگ ها از رخساره ها پريده است، و... دلها در سينه مي لرزد، و.... صداها در گلوها پيچيده است... چرا كه لحظه تشرف نزديك است، و دعوت ها به اجابت رسيده و حضرت حق (جل و علا) ترا به حرم خوانده است. بشتاب، بشتاب، اي از خود گذشته، به سوي خدا بشتاب. لبيك اللهم لبيك، لبيك لا شريك لك لبيك، ان الحمد و النعمه لك و الملكلبيك لا شريك لك لبيك.



- به سوي كعبه

و اكنون لحظه تشرف نزديك است، و وعده گاه معشوق در پيش. دل هاي مشتاق، آرام و قرار ندارد و تو گويي همچون طايري قدسي، مي خواهد از قفس تنگ سينه پر بكشد، و خود را به بحر معلق آسمان آبي، بسپارد و غرقه در جذبه هاي روحاني محبت يار، خود را به حرم دوست برساند. و ارواح مشتاق، تو گويي تاب هماهنگي و هم قدمي با تنهاي سنگين دنيايي را ندارند و پيشاپيش بدن ها، خود را به حريم وصل رسانده اند و به حضرت اقدس او تعليق يافته اند، همچنان كه اشعه شمس، به شمس. چرا كه فرموده اند، پيوند روح مومن به ذات اقدس پروردگار محكم تر است و شديدتر، از اتصال شعاع خورشيد به ذات خورشيد، و چه عجب اگر اين طاير قدسي روح، در اشتياق حرم وصل به ترنم درآيد و تلبيه كند، آن چنان كه تو گويي به نداي دعوت فطرت خويش پاسخ مي گويد، به همان پيمان نخستين، آن گاه كه پرسيد: ˈالست بربكمˈ و پاسخ داديم، ˈبلي، بليˈ لبيك اللهم لبيك. و اين نواي دلنشين ˈلبيك، لبيكˈ ترنم روح مومني است، كه وعده هاي پروردگار خويش را محقق شده يافته است، و مي شتابد تا خود را به مبدا و معاد خويش پيوند دهد، و با فناي در معشوق، به جاودانگي برسد. لبيك اللهم لبيك، لبيك ذالمعارج لبيك لبيك.



- و اينجاست بيت الله الحرام

اللهم البيت بيتك و الحرم حرمك و العبد عبدك خدايا، اين خانه، خانه تو است و اين حرم، حرم تو است. و اين بنده، بنده ذليلي..كه از خود و نفس خويش به سوي تو گريخته است. تو گويي اينجا مركز آفرينش است، و اين طواف، تمثيل حركت سبحاني عالم وجود است. يعني كه كائنات بر محور وجود مطلق حق مي شود و حكايت اين انسان هاي شيدايي كه سر از پا ناشناخته گرداگرد بيت الله طواف مي كنند، تفسير عيني اين آيت است كه ˈيسبح لله ما في السموات والارضˈ و تو اي انسان، به ياد آر كه هم اكنون بر كوكبه ارض، گرداگرد خورشيد و در عمق آسمان لايتناهي شناوري. و از دل ذره تا بي نهايت اين آسمان، لايتناهي، همه جا، همه چيز در طواف است، و همه مي چرخند و از يك مدار وضعي به گرد خويش، به مدار بزرگتري بر گرد خورشيدها منتقل مي شوند و تو گويي كه اين همه، تمثيل اين معناست، كه تو اي انسان بايد از مدار معرفت نفس خويش به مدار معرفت، رب منتقل شوي كه فرمود: ˈمن عرف نفسه فقد عرف ربه.ˈ مجموعه مناسك حج، تمثيلي جامع است از سير روحي انسان هاي متكامل در سير الي الله و اين چنين است كه مناسك حج، از طواف آغاز مي شود و به طواف خاتمه مي يابد، و به كمال مي رسد. و سر اينكه حجت خدا علي (ع) در كعبه متولد مي شود همين جاست، يعني كه كعبه جسم است و روح آن، حجت خدا و انسان كامل است و تو نيز بايد با اتمام مراحل و موقف حج به كمال برسي و مدار رجعت تو به مبدا و معاد كامل شود. انالله و انا اليه راجعون. - حالا هنگام سعي در رسيده است گويي هنوز آواي پرغصه هاجر، به گوش مي رسد، كه ˈهل بالوادي من انيس؟.ˈ گويي هنوز اين هاجر است كه هروله كنان در هرم آفتاب ظهر بيابان مكه، از اين سراب به آن سراب در جست و جوي آب است.

اي مضطر، خسته مشو، خسته مشو، در باطن اين سعي تو چشمه زمزم نهفته است. حكايت آن وادي خشك و سوزان، حكايت دنياي ماست، و آب، تمثيل حيات طيبه و اخروي است و انسان فطرتا تشنه و عطشان آب حيات است و اين آب، از چشمه ولايت و خلافت مي جوشد كه در قلب تو است.

 ˈامن يجيب المضطر اذا دعاه و يكشف السوء و يجعلكم خلفاءالارض.ˈ اي مضطر خسته مشو، آب زمزم اجر سعي تو است، مبادا كه اين سراب هاي فريبنده تو را به ياس بكشاند، كه ياس، چشمه هاي روح را مي خشكاند، سعي بين صفا و مروه سعي بين خوف و رجاست و خوف و رجا، بال هاي طيران الي الله هستند.

و عاقبت سعي تو، چشمه زلالي است كه از زير پاي اسماعيل جوشيده است. يعني كه اي انسان، چشمه هاي حيات طيبه از منابع غيب، اما از درون همان فطرت پاكي مي جوشد كه بر آن تولد يافته اي. خسته مشو، از مضطر، خسته مشو، سعي تو مشكور افتاده است و دعايت به استجابت رسيده. - وقوف به عرفات مناسك حج از يك سو تمثيل سيري است كه انسان هاي متكامل به سوي الله طي مي كنند و از سوي ديگر، تذكاري است بر تاريخ زندگي انسان بر كوكبه ارض در منظومه شمسي و اين چنين وقوف در عرفات هم براي كسب معرفت و عرفان است و هم... براي تامل و تفكر در تاريخ حيات انسان بر كره زمين. و ˈوقوفˈ هم به معناي درنگ و تامل آمده است و هم به معناي آگاهي و عرفان، و همين عرفان است كه در مشعرالحرام بايد به شهود متناهي شود.
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده