در سالگرد شهادت شير دره پنجشير/
سه‌شنبه, ۱۹ شهريور ۱۳۹۲ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد:احمد شاه مسعود روز 18 شهريور سال 1381 مصادف با نهم سپتامبر سال 2001 توسط دو عرب مراكشي كه تابعيت بلژيكي داشتند به شهادت رسيد به مناسبت سالگرد شهادت اين مبارز نگاهي اجمالي بر زندگي او مي اندازيم.






احمد شاه مسعود از ولادت تا شهادت


به گزارش نويد شاهد،احمد شاه مسعود روز 11 شهريور سال 1332 در دهكده جنگلك پنجشير ديده به جهان گشود. پدرش دوست محمد افسر نظامي بود، و جدش يحي خان از بزرگان مردم منطقه پنجشير به شمار مي رفت كه در حكومت شاه امان الله خان سمت خزانه داري نقدي را دساشت. اين موقعيت براي يحي خان اين امكان را فراهم كرد تا پسرش دوست محمد (پدر مسعود) به دانشكده افسري بپوندد. در آن زمان پيوستن به موسسات آموزش عالي و افسري براي كساني ميسر بود، كه به دربار سلطنت ارتباط داشتند و يحي خان از چنين موقعيتي برخوردار بود. مادر مسعود دختر ميرزا محمد هاشم خان نيز از يك خانواده نامدار و تحصيلكرده واز بخش رخه پنجشير بود. از نظر اقتصادي مسعود از طرف پدر و مادر به يك خانواده متوسط تعلق داشت. دوست محمد، پدر مسعود سه بار ازدواج كرد كه حاصل آن شش پسر و پنج دختر بود. از ازدواج دوم هفت فرزند داشت كه احمد شاه مسعود فرزند سوم آن بود. مسعود از دوران تولد با كوه و دره آشنا شده بود، اولين خانه خانواده او در كابل در دامنه كوه «ده افغانان» و اولين بار مبارزه را در جريان كودتاي نافرجام سال 1974 از كوه آغاز كرد، و هرگاه باسختي ها روبرو مي شد، به كوه باز مي گشت، و به همين دليل بعدها نام شير دره پنجشير بر او نهاده شد.





آغاز دروه جواني
يحيي برادر بزرگتر مسعود نقل كرده كه احمد شاه مسعود دوران تحصيلات ابتدايي را در مدارس كابل و هرات طي كرده است. زيرا پدرش دوست محمد، افسر ژاندارمري بوده و هر چند سال يكبار به ولايات گوناگون منتقل مي شده و ناگزير اعضاي خانواده را همراه خود جابجا مي كرده است. مسعود مرحله چهارم ابتدايي را در دبستان موفق هرات گذراند. و دوباره همراه خانواده به كابل بازگشت. او پس از بازگشت به كابل در دبيرستان استقلال ثبت نام كرد. پدر مسعود در اين مرحله ملايي را استخدام مي كند تا فرزندان خود را با مسايل ديني تربيت كند. ملا شخصي سختگير بود و عادت داشت شاگردان خود كتك بزند. مسعود روزي تصميم گرفت در برابر ملا واكنش نشان دهد.
يحيي مي گويد: «روزي كه در خانه ما كسي نبود. ملا طبق معمول چوب به دست وارد خانه شد، و معلوم بود كه بدون كتك نخواهد رفت. به محض اينكه از دروس گذشته سوال كرد، ناگهان مسعود به طرف در نگاه كرد، و از ملا اجازه گرفت تا از اتاق خارج شود. بعد مرا صدا كرد و گفت كه اين ملا از حد خود گذرانده است. به او گفتم كه پدر ما را كتك خواهد زد. او گفت يكي دو كمربند زياد نخواهد بود. آنگاه در را باز كرد و به ملا گفت كه شما چنين و چنان هستيد، و ما حاضر نيستيم نزد شما درس بخوانيم و در را محكم بست. لحظاتي بعد ملا از خانه خارج شد و به پدرمان شكايت كرد. پدر عصر كمربند به دست به اتاق آمد و گفت، كار شما به جايي رسيده كه به ملا توهين مي كنيد؟ و كمربند را بر پشت مسعود نواخت».
مسعود در دوران جواني به مطالعه علاقه داشت و با نوشته هاي بزرگان ادب فارسي چون سعدي و حافظ آشنا مي شود و به نقاشي علاقه پيدا مي كند. در اين رشته پيشرفت مي كند، چنانكه يكي از تابلوهاي او به نمايشگاهي در ايران فرستاده مي شود، كه بر اساس همكاري هاي فرهنگي بين دو كشور در تهران برگزار گرديده بود. ابتدا با كتاب هاي بينوايان ويكتور هوگو، دختر يتيم و بعدها كتاب هاي روانشناسي ديل كارنيگي را خواند. در دوران دبيرستان ميان دوستان و بستگان به مسلماني متدين شهرت پيدا كرده و گاهي با كمونيست ها به بحث و مشاجره مي پرداخت. تفسير و قرائت قرآن را نزد مولوي سيد يعقوب هاشمي امام مسجد كارته پروان كه رئيس دار الحافظ كابل نيز بود به طور منظم مي خواند. در سال 1368 نجيب الله آخرين رئيس جمهوري دولت كمونيستي افغانستان بعد از اعلام طرح آشتي ملي، مولوي سيد يعقوب هاشمي را نزد احمد شاه مسعود به ولايت تخار اعزام كرد. تا توجه او را به سياست جديد دولت جلب كند. اما مسعود آن طرح را رد كرد.
احمد شاه مسعود در پايان مرحله دبيرستان تصميم گرفت تحصيلات دانشگاهي را در دانشكده افسري ادامه دهد، ولي پدر با تصميم او مخالفت كرد. و او را به رفتن به فرانسه در چارچوب بورسيه تحصيلي تشويق كرد، اما مسعود نپذيرفت و سرانجام بر خلاف ميل باطني خود در رشته مهندسي دانشكده پلي تكنيك كابل كه كانون نشر كمونيسم به حساب مي آمد ثبت نام كرد.
صالح محمد زماني يكي از مبارزان مسلمان كه در سال 1351 به صف نهضت جوانان مسلمان پيوست، نقل كرده كه در سال 1350 در زمان سلطنت ظاهر شاه يك فيلم ضد اسلامي در دانشگده پلي تكنيك كابل به نمايش گذاشته شد، و سبب اعتراض و تظاهرات دانشجويان شد. پليس اطراف تظاهر كنندگان را محاصره كرد و كوشيد از گسترش تظاهرات به ساير نقاط شهر جلوگيري كند. نمايش اين فيلم احساسات دانشجويان مسلمان را بر انگيخت. در آن برهه مسعود با مهندس حبيب الرحمن رئيس انجمن جوانان مسلمان آشنا شد. در يادداشت هاي مسعود چنين آمده است: «صنف دوازدهم بودم كه اسم اخواني ها را شنيدم». چون در آن زمان مسلمانان مبارز افغانستان از نظر فكري از نهضت اخوان المسلمين مصر الهام مي گرفتند، و به همين دليل به نام «اخواني ها» شهرت داشتند.
مسعود در اولين سال تحصيل در دانشكده پلي تكنيك با اخواني ها بيشتر آشنا مي شود. او در اين باره نوشته است: «بار اول در دانشگاه با اخواني ها سر خوردم. چون شوق زيادي در صنف اول به تعليم داشتم و از جانبي دقيقا اخواني ها را شناسايي نكرده بودم و به خصوص توصيه يك برادر را كه بارها به من مي گفت كه در دوره تحصيل نبايد دنبال مسايل سياسي بگردم و بهتر است اول خوب مطالعه كنم، و بعد موضع سياسي ام را مشخص كنم. اين توصيه سبب شد تا با وجودي كه نمازهايم را قضا نمي كردم و سخت ضد كمونيسم بودم، يكمرتبه با اخواني ها خيلي نزديك نشوم. من چنين فكر مي كردم، ولي ساير همكلاسي ها مرا اخواني مي دانستند، چرا كه نماز مي خواندم، از اسلام دفاع مي كردم و با اخواني ها پايين و بالا مي رفتم. در اواخر صنف اول و اوايل صنف دوم تقريباً اخواني شده بودم، ولي شوق ليسانس و دكترا گرفتن و تحصيلات عالي داشتن مرا نمي گذاشت كه بكلي در كارهاي سياسي غرق شوم. تير ماه سال 1352 بود كه داوود كودتا كرد و من يكباره راه خود را تغيير دادم و تصميم خود را گرفتم».
كودتاي داود خان (1352)
محمد داود خان در سال 1352 با كودتاي بدون خونريزي و با كمك كمونيست هاي افغاني به قدرت رسيد. ولي پس از گذشته چند ماه روشن شد كه نزديكي او با كمونيست ها تاكتيكي بود و هر دو در صدد نابودي يكديگر بودند. داود با ائتلاف موقت با جناح چپ خواست جناح راست را بكوبد، اما در نيمه راه متوجه شد كه جناح چپ در فكر نابودي اوست. قاعدتا مي بايست با جناح راست كنار مي آمد و چپ را مي كوبيد، اما اين كار را نكرد و جان بر سر اين اشتباه گذاشت. شديدترين كانون هاي ضد داود دانشگاه كابل به ويژه دانشكده پلي تكنيك بودند. مسعود تحت رهبري حبيب الرحمن كه دو صنف بالاتر از او بود، وارد ميدان مبارزه شد. او انگيزه مبارزه را در يادداشت هاي خوي چنين شرح داده است:
«به ياد دارم همه با خانواده در خانه نشسته بوديم و به راديو گوش مي داديم كه چه خبر شده است. راديو موسيقي عسكري مي نواخت و تا هنوز چيزي معلوم نبود. بالآخره صداي داود خان از امواج راديو طنين انداخت و از كودتا خبر شديم. پدرم در همان لحظه گفت كه افغانستان خلاص شد و به كام كمونيسم و روسيه سقوط كرد. رنج و عذاب و خشم در وجودم حدي را نمي شناخت. روز دوم در پي اعلام كابينه توسط داود (كه كمونيست هاي مشهوري چون فيض محمد وزير داخله، حسن شرق معاون داود، پاچاگل وزير سرحدات در آن عضويت داشتند) نزد همصنفي اخواني خود خواجه عبد الصبور رفتم. من و عبد الصبور صميمي بوديم و او با برادران بزرگ اخواني ارتباط داشت. در اولين نگاه از چهره اش خواندم كه مانند من سخت غمگين است، ولي خواست تظاهر كند و به من بگويد كه نگران نباشم. بعد از صحبت ها قرار شد يك شب بعد من با مهندس حبيب الرحمن بنشينم. زيرا به عبد الصبور گفته بودم، كه مي توانم در قسمت جذب بعضي افسران كاري كنم».
آشنايي با مهندس حبيب الرحمن و ناكامي طرح كودتاي اول
حبيب الرحمن بخش جوانان نهضت اسلامي افغانستان را كه تعدادي از استادان دانشگاه كابل در آن عضويت داشتند، رهبري مي كرد. مسعود در سال اول پلي تكنيك با او آشنا شد، و اين آشنايي آغاز تحول مهم در زندگي سياسي او بود. گمان مي رود كه حبيب الرحمن يگانه شخصيت مسلماني است كه مسعود در دوره حياتش تحت تاثير شخصيت او قرار داشت. مسعود هميشه از تقوي، شجاعت و خردمندي او ياد مي كرد. حبيب الرحمن طرفدار مبارزه منطقي مبتني بر درك درست از اوضاع موجود بود، و اقدامات احساساتي و تند را نمي پسنديد و به عقلانيت در كارها تاكيد مي كرد. مسعود جريان آشنايي با حبيب الرحمن را در يادداشت هاي خود چنين شرح مي دهد:
«شب موعود در باغ عمومي كارته پروان با حبيب الرحمن ديدن كردم. او را در تظاهرات ديده بودم و مي شناختم. كمي صحبت كرديم و به من وظيفه داد تا با افسران ملاقات كنم، و نتيجه كار را از طريق صبور به اطلاع او برسانم. فورا دست به كار شدم و اولين بار با سرگرد محمد غوث كه عضو خاندان و با من همفكر بود مسئله را مطرح كردم. او قبول كرد و حاضر شد چند تن از رفقاي خود را ببيند. چند روز بعد با حبيب الرحمن، محمد غوث، خلبان ظاهر خان، خلبان مير انجام الدين خان در منزل ما جمع شديم و صحبت و قرار و مدار صورت گرفت».
منظور مسعود از كلمه قرار و مدار كودتاي قريب الوقوع است. او مي گويد: «كارها خيلي پيش رفته بود و تقريبا بايد در همان شب و روز كودتا صورت مي گرفت». اما كودتا بر اثر بي تجربگي يكي از مبارزين كه با صداي بلند به ديگري مي گويد: «شب جمعه را فراموش نكني»! افشا شد. يكنفر از مأموران امنيتي داود خان كه به طور تصادفي در محل بوده بر اين جمله مشكوك مي شود و مبارز را دستگير مي كنند و كودتا افشا مي شود. مسعود ادامه مي دهد: «به همين نحو كار ادامه پيدا كرد، تا روزي كه استاد حبيب الرحمن دستگير شد و من و عبد الصبور مجبور به فرار شديم».
حبيب الرحمن از مشكلات مقابله با داود، در داخل نهضت با درد سر جوانان تندروي كه گلبدين حكمتيار در رأس آن ها قرار داشت، نيز مواجه بود و نمي توانست جلو احساسات حكمتيار و سيف الدين نصرتيار را بگيرد. گويا از همان آغاز جناح تندرو در داخل نهضت در حال به وجود آمدن بود. در سال 1351 سيدال يك تن از دانشجويان دانشگاه كابل كشته شد و حكمتيار متهم به قتل او گرديد، و مهندس حبيب الرحمن، دكتر عمر، مولوي حبيب الرحمن و نصرتيار هم دستگير شدند. بعد از مدتي ديگران تبرئه شدند، اما حكمتيار و دكتر عمر تا كودتاي محمد داود در سال 1352 در زندان ماندند و تنها پس از كودتاي داود رها شدند.
داود خان رئيس جمهور وقت به اخواني ها فرصت نداد كه با فكر آرام كار كنند. او معتقد به از بين بردن مخالفين خود بود. پليس در خرداد سال 1353 كارته پروان را محاصره كرد تا حبيب الرحمن و ساير پيروان او را دستگير كند، و با دستگيري او مبارزين پراكنده شدند. در حالي كه فشار بر مسلمانان بيشتر مي شد، كمونيست ها كه پشت سر محمد داود سنگر گرفته بودند، مسلمانان مبارز را دشمنان اصلي خود مي دانستند، و از اين كشمكش سود مي بردند.
فرار مسعود به پاكستان
پس از فاش شدن طرح كودتاي اول، و دستگيري مهندس حبيب الرحمن و تحت پيگرد قرار گرفتن تعدادي از مبارزان، مسعود در پنجشير پنهان مي شود. ولي پس از گذراندن هشت ماه در پنجشير تصميم مي گيرد به پاكستان برود. پيش از او تعدادي از مبارزان از جمله برهان الدين رباني به پاكستان رفته بودند. در آن مرحله روابط محمد داود با پاكستان بر سر مسئله اختلاف درباره برخي نقاط مرزي تيره شده بود، و هر دو طرف از مخالفين يكديگر به گرمي استقبال مي كردند. از زمان تولد كشور پاكستان در سال 1326 روابط بين كابل و اسلام آباد مراحل پر فراز و نشيبي را گذرانده است. پاكستان همواره با ديد راهبردي به افغانستان نگاه مي كرده است. اما احمد شاه مسعود نسبت به اهداف پاكستان به شدت حساسيت نشان مي داد.
دولت پاكستان ورود مبارزان افغاني را مانند هديه خدادادي تلقي كرد. ذو الفقار علي بوتو نخست وزير وقت پاكستان كه از مداخلات محمد داود به ستوه آمده بود، ورود ميهمانان ناخوانده را به فال نيك گرفت، اما همه را به يك چشم نگاه نمي كرد. سياستگذاران راهبردي پاكستان در نخستين گام تندترين افراد اين مجموعه را گزينش كردند. و روي شخصيتي آشتي ناپذير با داود خان كه گلبدين حكمتيار باشد سرمايه گذاري كرده و آموزش نظامي مبارزان از جمله مسعود را آغاز كردند. مسعود كه در سال 1353 براي اولين بار به پاكستان رفت تا سال 1358 كه جهاد را آغاز كرد بين افغانستان و پاكستان در رفت و آمد بود. و براي كودتاي اول مرداد سال 1354 بر ضد نظام محمد داود مقدمات زيادي چيده شد.
محمد اسحق از ياران مسعود در اين باره گفته است: «مسعود بار اول ما را به ديدن دره هاي فرعي به پنجشير فرستاد و با ما گفت كه كمونيست ها در نظر دارند پنجشير را به پايگاه خود تبديل كنند، و از طرف ديگر فشار دولت بر مسلمانان در حال افزايش است. امكان دارد روزي ناچار شويم به كوه پناه ببريم. از نزديك با دره ها آشنا شويد. امكان انتقال مواد غذايي براي روزهاي مبادا را نيز مطالعه كنيد. براي هر كدام از دره هاي نزديك به خانه هاي ما در پنجشير علايمي را مشخص كرد. گمان كنم اين مقدمه كودتا بود.
طرح كودتاي دوم (يكم مرداد 1354)
به نظر مي رسد كه مبتكر اين كودتا حكمتيار با تشويق و پشتيباني پاكستان بوده است. سازمان اطلاعات نظامي پاكستان از همان آغاز عهده دار سياست افغاني در پاكستان بوده و سياستمداران نقش ظاهري و تبليغاتي داشته اند. طرح كودتا اينگونه بود كه حملاتي از پكتيا، كنر، لغمان بدخشان و پنجشير آغاز شود و چند ولايت به اشغال انقلابيون در آيد. متعاقب آن قيام اصلي در داخل كابل صورت گيرد. قرار بود اين كودتاي نظامي با كمك عبد الكريم مستغني رئيس ستاد كل نيروهاي مسلح به مورد اجرا گذاشته شود. مسعود به موجب اين طرح مأموريت داشت ادارات دولتي در پنجشير را اشغال كند. ابتدا حدود صد مبارز را همراه مهمات و اسلحه به منطقه اعزام كرد. با نزديك شدن زمان كودتا آن ها را به چهار دسته تقسيم كرد. سه دسته براي اشغال سه مركز اداري دولت و دسته چهارمي براي بستن ورودي دره پنجشير. اين اولين عمليات نظامي بود، كه مسعود در آن شركت داشت.
مسعود 21 ساله در اول مرداد سال 1354 اولين استعداد نظامي خود را به آزمايش گذاشت. عمليات بامداد صبح آغاز شد، و ظرف يك ساعت مراكز اداري دولت بدون تلفات و خونريزي در دست مسعود بود. اما ديري نپاييد كه اين پيروزي به شكستي تلخ تبديل شد. زيرا از كابل خبر رسيد كه كودتاگران سركوب شده اند. و نيروهاي ضربتي دولتي براي سركوبي ياران مسعود وارد منطقه شدند. ولي او مقابله با اين نيروها را به مصلحت ندانست و فرمان عقب نشيني داد. در همان حال شايع شد كه كودتاگران، شورشيان پاكستاني هستند و آنگاه مردم كه تا آندم ناظر بودند، با نيت سركوبي پاكستاني ها وارد معركه شدند. در نتيجه تعدادي از دوستان مسعود توسط مردم و نه مأموران دولتي كشته شدند.
مهندس اسحق ادامه مي دهد: «در دره پارنده تصميم گرفته شد هر كس به منطقه خود رفته و در مكان امني پنهان شود. صفر محمد شيون و نصرالله با مسعود به زادگاه خود جنگلك رفتند و من با برادرم كفايت الله به دره كَرباشي نزد بستگان پدري مان رفتيم. چند روزي نگذشته بود كه مادرمان آمد و گفت: بياييد به خدا توكل كنيد و به خانه خودمان برويم، همانجا مخفي شويد. ما كه خسته بوديم مشورت مادر را پذيرفته به خانه آمديم و مدت زيادي در خفا زندگي كرديم، تا مسعود استاد فاروق برادر بيرنگ را نزد ما فرستاد و ما را به پاكستان برد. مسعود قبل از ما به پاكستان رفته بود و بيدرنگ به فكر انتقال ما شده بود».
آغاز اختلاف مسعود با گلبدين حكمتيار
شكست كودتاي دوم سبب بروز اختلاف شديد بين مسعود و حكمتيار گرديد. اختلافاتي كه سال ها بعد منجر به بروز جنگ هاي خونين بين پيروان آن ها شد، و اثرات عميقي بر تحولات بعدي در افغانستان گذاشت. حكمتيار تنها با مسعود مشكل نداشت، بلكه زعامت استاد رباني را هم نپذيرفت و به زودي سازمان جديدي به نام حزب اسلامي افغانستان را ايجاد كرد و راه مستقلي براي خود پيش گرفت. مسعود در يادداشت هاي خود دراين باره نوشته است: «شكست عمليات 54 در دره پنجشير سبب شد، تا جمعيت تجزيه شود. تلاش براي اتحاد مجدد ناكام ماند. چه اتحاد مجدد كه در سال بعدي به سرپرستي قاضي امين صورت گرفت، باز به بيراهه رفت. سرانجام در جمعيت انشعابي رخ داد. و مهندس گلبدين كه مي خواست جدا از استاد رباني عمل كند، حزب اسلامي را به كمك و تشويق پاكستاني ها تاسيس كرد».
اختلاف مسعود و حكمتيار را مي توان اختلافي عميق و همه جانبه نام نهاد. با وجودي كه هردو طرفدار ايجاد يك حكومت اسلامي بودند، و در اين راه مبارزه مي كردند، اما تعبير آن ها از اسلام و برقراري حكومت اسلامي و مهمتر از همه شيوه هاي رسيدن به اين هدف متفاوت بود. بر اين اساس بعدها مسعود در افغانستان به عنوان يك مسلمان معتدل و حكمتيار به عنوان يك مسلمان تندرو شهرت يافتند.
نكته ديگر اينكه رفتار آن دو نيز براي يكديگر قابل تحمل نبود. مسعود در اين باره گفته است: «حكمتيار حرص عجيبي براي رسيدن به قدرت داشت، تاجايي كه به خواب ها و تخيلات دل مي بست. در پاكستان در دو سه حويلي زندگي مي كرديم. حكمتيار روزانه بعد از نماز صبح از حويلي كه در آن اقامت داشت، به حويلي ما آمده همه راجمع مي كرد و مي پرسيد ديشب چه خواب ديده اند. سپس هركس اگر خوابي ديده بود نقل مي كرد. نوبت كه به نفر بعدي مي رسيد از خواب هايي كه به رسيدن او به قدرت ارتباط داشت، بسيار خرسند مي شد. بچه ها هم از اين نوع خواب ها براي او مي ساختند. مثلاً يكي مي گفت من خواب ديدم كه شما بر اسبي سفيد سوار هستيد و ما همه پياده در معيت شما به سوي شهري روان هستيم، كه درخشش چراغ هايش از دور نمايان است. اين كار روزانه ادامه داشت و حوصله همه به آخر رسيده بود. روزي يكي ازدوستان ما به نام قاري ظاهر گفت من فكري كرده ام و إن شاء الله شما را از اين غم خلاص مي كنم. چون روز ديگر باز نوبت به تعريف خواب ها رسيد، قاري ظاهر خطاب به حكمتيار گفت من خواب عجيبي در باره شما ديده ام. حكمتيار گفت نقل كنيد! قاري ظاهر گفت خواب ديدم كه دو بشكه در كنار يكديگر قرار دارند. يكي پر از عسل و دومي پر از كثافت است. شما تا گلو در بشكه عسل نشسته ايد و من تا گلو در بشكه كثافت. ناگهان شما از بشكه عسل بيرون مي شويد و من از بشكه كثافت. هر دو همديگر را در آغوش مي گيريم، من شما را مي ليسم و شما مرا مي ليسيد. بانقل اين داستان توپ خنده فضاي اتاق را پر كرد. حكمتيار با غضب از اتاق خارج شد و ما براي هميشه از آن مسخره بازي نجات يافتيم».
توطئه قتل مسعود
مسعود در اين باره مي گويد: «سازمان اطلاعات پاكستان و حكمتيار افزون بر جان محمد، يك نفر ديگر را هم دستگير كرده بودند. نفر دوم مخفيانه نزد من آمد و توضيح داد كه چگونه جان محمد را وحشيانه شكنجه كرده اند تا به جاسوسي براي محمد داود اعتراف كند. روز مشخص فرا رسيد و من براي ملاقات آماده شدم. مي دانستم اين بار نوبت من است، به همين دليل دو تفنگچه با خود گرفتم. يكي را در كمر گذاشتم و دومي را در بند پايم بستم. مهندس ايوب (بعدها رئيس كميته نظامي جمعيت شد) نيز با من بود. به يكي از دفاتر اطلاعات پاكستان رفتيم. آنجا به جاي اين كه جان محمد راببينيم، ما را با حكمتيار روبرو كردند. به محض روبرو شدن مرا يه جاسوسي براي رژيم محمد داوود متهم كرد، و مدعي شد كه جان محمد به همه چيز اعتراف كرده است. من گفتم بزرگترين خدمت را به داود خان تو كردي، كه بهترين جوانان مسلمان را با آن كودتاي مسخره ات به كشتن دادي! مشاجره بين ما تندتر شد. حكمتيار ناگهان دست به بغل برد و تفنگچه خود را بيرون كرد، اما قبل از او من كه آماده گي قبلي داشتم، تفنگچه خود را بيرون كردم و او را نشانه گرفتم. مهندس ايوب نيز به پشتيباني من تفنگچه خود را بيرون كرد. من مردانگي او را هيچگاه فراموش نمي كنم. افسر امنيتي پاكستان كه تا آن لحظه ظاهراً خاموش و ناظر بود، متوجه شد كه كاري بر خلاف برنامه شكل گرفته و مداخله كرد و با عصبانيت گفت اينجا درگير نشويد، از اينجا خارج شويد. ما از آنجا خارج شديم و جان محمد را ديگر نديديم. بعد از چند هفته جان محمد را به شهادت رساندند. اين اولين مسلماني بود كه توسط حكمتيار به قتل رسيد».
مسعود و آغاز جهاد
احمد شاه مسعود در تابستان 1357 با حدود سي تن از همرزمان خود وارد دره پنجشير شد، و بيدرنگ استخدام نيروهاي داوطلب را كه از هر طرف دور او جمع شده بودند، آغاز كرد. او فرصت فكر كردن را به دولت كمونيستي را نداد و عمليات مسلحانه خود را آغاز كرد، و ظرف مدت كوتاهي سه مركز دولتي در پنجشير به تصرف او درآمد. سپس به قطع راه هاي ارتباطي شمال و جنوب افغانستان اقدام كرد كه از ارتفاعات سالنگ مي گذرد. سالنگ در دوران جنگ، شاهرگ حياتي دولت هاي حاكم در كابل به حساب مي آمد. او موفق شد راه شمال به جنوب را به مدت شش هفته مسدود كند. در اين مدت زد و خورد بين نيروهاي دولت كمونيستي و مجاهدين ادامه داشت، بدون اين كه نتيجه آن تغيير مهمي در وضعيت خطوط دو جانبه وارد كرده باشد. در اواخر هفته ششم دولت ضد حمله شديدي را عليه نيروهاي مسعود آغاز كرد. مسعود با دادن تلفات شكست خورد و به پنجشير عقب نشست، و نيروهاي دولتي به تعقيب او پرداختند. نيروهاي مسعود با شكم خالي قدم به قدم عقب مي رفتند و دشمن دره را شغال مي كرد. مسعود در حالي كه از ناحيه پا مجروح شده بود، براي بار دوم در زادگاهش پنجشير شكست خورد. اين بار با سال 1974 تفاوت زيادي وجود داشت. آن بار كودتا بود، و مردم او را نمي شناختند. و لي اين بار جهاد بود و مردم مي دانستند كه اين جوان 26 ساله سر پرشوري دارد.
مسعود به عمق دره عقب نشست و نيروهاي دولتي مناطق از دست رفته را باز پس گرفتند. او پيروزي هاي خود را هميشه پس از شكست به دست مي آورد. شكست او را نا اميد نمي كرد. مسعود در تاريخ 24/3/1363 در يكي از يادداشت هاي خود در مورد همان شكست نوشت: «شكست چيز بدي و تلخي است. شايد هيچ تلخي به اندازه شكست رنج آور نباشد. مخصوصاً شكست در جنگ مسلحانه در برابر دشمن آشتي ناپذير. شكست با همه اندوه و بدبختي كه با خود دارد، براي بعضي ها سر آغاز پيروزي هاي بزرگي بوده كه اصلا قبل از آن تصورش ناممكن بوده است. چند بار در زندگي با چنين مسئله اي روبرو شده ام. پيروزي هايم بعد از چشيدن زهر تلخ شكست ها بوده است. به ياد مي آورم زماني را كه قواي ما در سال 1358 در برابر عساكر دولتي شكست خوردند و تقريبا متلاشي شديم. اكثر مردم با نفرت به ما نگاه مي كردند، و ما را عامل بدبختي خود مي دانستند. در ظرف كمتر از دو سه روز اكثر مردمي كه در همراهي با ما افتخار مي نمودند، همه برعليه ما قد علم كرده و به نظر حقارت به ما مي نگريستند. گويي كمونيسم هستيم و سال ها با ما بيگانه بوده اند. آه! چه زجرها چه تكليف ها كه اصلاً قلم از شرح آن عاجز است. مگر اين بدبختي و شكست سرآغاز پيروزي هاي بزرگي بود كه جبهه مان را با وجود مشكلات فراوان به اوج افتخار و شهرت رساند و از آن سمبول مقاومت مجاهدين مسلمان افغانستان در برابر ابرقدرت روس ساخت».
عقب نشيني نيروهاي شوروي از افغانستان در سال 1368 بر خلاف انتظار مسعود بود. او فكر مي كرد كه جنگ با شوروي حدود 15 تا 25 سال ادامه خواهد يافت و تا آن وقت كار قطعات مركزي كه اساس لشكر آينده افغانستان را تشكيل مي دهد، مطابق برنامه مسعود تكميل مي گرديد. اما شوروي دستكم ده سال قبل از پيشبيني مسعود عقب نشيني كرد. مسعود بر اين اساس روش جنگ پارتيزاني را در افغانستان بنيانگذاري كرد، و تئوري دفاع در برابر تجاوز خارجي را ملاك عمل خود قرار داد. زيرا هربار كه بيگانگان به افغانستان حمله مي كرده اند، جنگ پارتيزاني نقش تعيين كننده داشته است. او در كودتاي نافرجام سال 1353 بر ضد محمد داود ثابت كرد كه در زمينه نظامي از استعداد فوق العاده برخوردار بوده و در مسايل راهبردي و تاكتيكي علاقه فراواني نشان مي داده است. انواع سلاحه هاي غنيمتي زمان جنگ بر ضد شوروي را به كار مي گرفت. طرز استفاده از توپخانه سنگين و خلباني هليكوپتر را آموخت.
احمد شاه مسعود كه «جنگ هم علم است و هم هنر» اما فرماندهي را فقط هنر مي دانست. اساس كار او در نظام تعليم و تربيت بود و در بخش هاي تعليم و تربيت شركت مي كرد. براي تفهيم موضوع مورد نظر خود مثال هاي فراوان به كار مي برد تا شاگرد بفهمد. تاسيس لشكر اسلامي يكي از آرزوهاي ديرينه او بود كه اين ايده را ابتدا در سال1363 مطرح كرد. پس از اعلام آتش بس، بزرگترين حمله ارتش سرخ به در دره پارنده يكي از دره هاي فرعي پنجشير در بهار سال 1363 روي داد. مسعود در آن شرايط درباره لزوم تشكيل ارتش اسلامي افغانستان سخن گفت. او يك استراتژي چهار مرحله اي را براي جنگ برضد ارتش شوروي پايه گذاري كرد. اين استراتژي از مرحله آغاز جنگ پارتيزاني تا دستيابي به پيروزي را در بر مي گرفت. در تاريخ قديم و معاصر افغانستان جنگ هاي پارتيزاني زيادي صورت گرفته است. استفاده از اين نوع تاكتيك جزء فرهنگ جنگي مردم افغانستان شده است. اما مسعود اولين كسي است كه براي اين نوع جنگ اساس علمي گذاشت و آن را عملي كرد. مسعود در عرصه تاكتيك هم نوآوري هايي ارائه كرد كه ابتكار جديدي در عرصه جنگ پارتيزاني به حساب مي رود. ولي ارتش شوروي قبل از تشكيل ارتش نامنظم توسط مسعود از افغانستان عقب نشيني كرد. پس از خروج قواي شوروي اغلب ناظران عمر حكومت كمونيستي نجيب الله را چند هفته و چند ماه تخمين زدند. اما مسعود گفت كه هنوز زود است رژيم سقوط كند. او مي دانست كه مجاهدين هنوز به مرحله تعرض استراتژيك (مرحله سوم جنگ پارتيزاني) نرسيده اند.
مسعود از آغاز مبارزه تا آخر حيات حفظ نيروهاي خودي را كه يك اصل مهم در جنگ پارتيزاني مي دانست، و از دادن تلفات بيزار بود. براي اجراي عمليات تهاجمي يك شوراي نظامي تشكيل داده بود. چنانچه احساس مي كرد كه تصرف يك نقطه با تلفات همراه است، از اجراي آن صرف نظر مي كرد، يا دستور مي داد عمليات شناسايي دوباره انجام شود. او خوب مي دانست كه هرگونه عمليات با تلفات همراه است. اما مي كوشيد تلفات را تا حد ممكن كاهش دهد. يكي از برجستگي هاي نظامي مسعود در جنگ اين بود كه عقب نشيني را جايگزين شكست مي كرد، تا از اثرات منفي رواني آن بر نيروهاي خودي بكاهد. او به قبول شكست عادت داشت، و اين نشانگر سلامت عقل و اعتدال نفس او بود.
آرمان خواهي مسعود
احمد شاه مسعود چهار اصل را ملاك مبارزات آرمان خواهانه خود قرار داده بود كه عبارتند «اسلام، افغانستان، مردم و آزادي» كه به تفصيل به بررسي آن ها مي پردازيم:
1ـ اسلام
مسعود يك در يك خانواده مسلمان به دنيا آمده و با آيين اسلام پرورش يافته بود. شيوه آموزش ديني در دوره كودكي هيچ كسي را قادر به فهم يك دين بزرگ نمي كرد. بلكه فقط او را آماده مي ساخت تا در سن بالاتري به درك آن اهتمام ورزد. يحي، برادر مسعود از خاطرات آن دوره مي گويد: «روزي تعدادي از بستگان كه برخي از آن ها كمونيست بودند، به خانه ما ميهماني آمده بودند. دستگير پنجشيري عضو حزب دمكراتيك خلق نيز ميان آن ها بود. هنگام پهن كردن سفره يكي از بستگان كمونيست باصداي تمسخر آميزي گفت كه براي احمد شاه قاشق و چنگال نگذاريد. او مسلمان است و با دست غذا مي خورد. مسعود به او نگاهي كرد، اما چيزي نگفت. من بسيار نگران بودم كه نكند مسعود عكس العمل نشان دهد. اولين بار بود كه مي ديدم در مقابل توهين به اعتقاداتش خاموش مانده بود. مطمئن بودم كه اين شكيبايي فقط به خاطر مهمان بودن آن هاست. بعد از صرف غذا مسعود بدون توجه به شخص اهانت كننده، دستگير پنجشيري را مخاطب قرارداد و به او گفت: در كمونيسم فضيلتي كه اين جوانان بياموزند، وجود ندارد. اين ها را گمراه نكنيد».
مسعود در اولين سال آغاز جهاد (1358) به تاسيس نهادهاي اداري، آموزشي، تربيتي و اطلاعاتي و كميته هاي فرهنگي، كميته جهاد و دعوت، كميته مالي، كميته تحقيق و كميته قضا پرداخت. اين كميته ها به بخش نظامي ارتباط نداشت، و هدف از تشكيل آن رسيدگي به امور اجتماعي مردم بود. تجربه اين كميته ها كه دو شادوش جنگ با مردم سرو كار داشتند، بسيار ارزشمند بود. به عبارت ديگر تجربه مديريت بحران در دروان جنگ بسيار ارزشمند بود. به منظور رسيدگي به تخلفات از قوانين اسلامي و پيشگيري از ارتكاب جرم كميته هاي ياد شده نقش تعيين كننده داشتند. در موارد ارتكاب جرم و حفظ حدود شرعي و تخلف از قانون، كميته قضا فيصله نهايي را صادر مي كرد، و مسعود هيچگاه دخالتي در امور آن ها نداشت. مي كوشيد تا مردم با بر خوردهاي قانوني عادت نمايند، و جنگ را بي قانوني تعبير نكنند. كميته قضا يك نهاد مستقل بود و مسعود از استقلال آن هميشه پشتيباني مي كرد. اما چنانچه مدعي يا مدعي عليه از قاضي يا داديار شكايت مي كرد، مسعود به آن رسيدگي مي كرد. مسعود بحيث امير جهاد تا جايي كه شريعت اجازه مي داد صلاحيت هايي را براي تخفيف احكام جزايي به كميته قضا مي داد. يكي از مواردي كه مسعود در منصب قضاوت و صدور حكم قرار مي گرفت مبارزه با استعمال دخانيات، نسوار، حشيش و ساير مواد مسكر و مخدر بود، كه او را سخت عصباني مي كرد. او حساسيت عجيبي در مقابل مصرف سيگار و نسوار داشت.
در اوايل جهاد مسئولين مالي در كنار مواد غذايي براي مجاهدين سيگار و نسوار نيز تهيه مي كردند. وقتي حاجي شادولا مسئول مالي قرارگاه ماله فهرست مصارف شان را تقديم مسعود كرد، او از ديدن نام سيگار و نسوار در آن فهرست عصباني شد و گفت: «از همين تاريخ همچون هزينه هايي منظور نمي گردد». كم اتفاق مي افتاد كه سيگار در دست كسي ببيند و عكس العمل نشان ندهد. روزي در سال 1371 كه نيروهاي مسعود به تازگي وارد كابل شده بودند، مسعود سرباز سيگار به دستي را يافت و بيدرنگ به راننده دستور توقف داد. شيشه ماشين را پايين آورد، و از سرباز خواست نزديك شود. چون چشم سرباز به مسعود افتاد با خوشحالي نزد او آمد، ولي مسعود ناگهان سيلي محكمي به صورت او خواباند. سرباز كه گناه خود را ندانسته بود به عقب بازگشت و سيگار به دست به حالت آماده باش ايستاد. در اين ميان يكي از همراهان مسعود به او اشاره كرد كه سيگار را بيندازد. سرباز متوجه شد و سيگار را زير پا انداخت و به مسعود سلام نظامي داد.
مبارزه با حشيش در ميان مجاهدين
استعمال حشيش يا چرس، يكي از رفتارهاي زننده اي كه ميان مجاهدين به طرز وسيعي رواج پيدا كرده بود. در بسياري از مناطق كه جبهه هاي منظم و رهبري سالم نداشتند، تعداد معتادان به حشيش بيداد مي كرد. شگفت آور اين است كه رهبران جهادي براي مبارزه با اين آفت خانمانسوز هيچ اقدامي به عمل نياوردند. در حالي كه برخي از آن ها خوب مي دانستند كه عده اي از فرماندهان در قرارگاه ها با آداب و مراسم خاصي حشيش استعمال مي كردند. رهبران جهادي مقيم پيشاور كه به ندرت به داخل افغانستان مي آمدند بارشان از كارشان بيشتر بود. لذا مسعود مبارزه سختي را عليه اين آفت آغاز كرد. اولين گام او تقاضا از علما براي صدور فتوا به منظور تحريم كاشت، خريد و فروش، انتقال و مصرف مواد مخدر بود. در در دومين گام شبكه هاي اطلاعاتي براي شناسايي و مجازات خلافكاران تشكيل داد. مسعود گاهي ناچار مي شود به طور مستقيم وارد عمل شود. گمان نمي رود كه مسعود كسي را به دليل ارتكاب اين جرم نزد بازپرس و قاضي فرستاده باشد. او به عنوان امير جهاد اختيارات كامل داشت كه براي جلوگيري از اشاعه مصيبت خانمانسوز مصرف مواد مخدر به طور مستقيم وارد عمل شود. مسعود مصرف كننده حشيش را در ملا عام شلاق مي زد. سپس خلافكار بايد در حضور مردم بر حرام بودن حشيش و مصرف آن توبه مي كرد. جنگ رواني و تبليغاتي مسعود بر ضد مصرف مواد مخدر دوا مدار بود. او بارها اين جمله را ميان مجاهدين تكرار مي كرد: «مجاهدي كه متصف به اخلاق اسلامي نيست، مانند گاو شاخ زن است».
روزي كسي را به اتهام مصرف حشيش نزد مسعود آوردند، و او خواست چوبي را بياورند. چوب آوردند و طبق معمول او را خواباندند، و چند ضربه محكم بر پشت او نواخت، ولي آن متهم خاموش بود و آه نمي كشيد.
مسعود از او پرسيد: چطور است، درد نمي كنيد؟
متهم گفت: آمر صاحب! شما پدر هستيد و زدن شما دواست. درد ندارد!
مسعود از گفته او به خنده افتاد و از گناهش درگذشت.
اين يكي از ويژگي هاي زيبا و مردانه مسعود بود، كه در حال خشم ناگهان خشم خود را فرو مي نشاند و آرام مي شد.
مبارزه با فساد
احمد شاه مسعود در مصرف پول و امكانات بيت المال، به سختگيري و احتياط شهرت داشت. هرگز از پول بيت المال براي خود و خانواده اش مصرف نمي كرد. گاهي براي خانواده كالايي مي خريد و دستور مي داد آن را يادداشت كنند و بعد حساب را پرداخت مي كرد. گاهي كه صدقه مي داد مي خواست آن را از حساب مخصوص او منظور كنند. او نسبت به فساد و بيعدالتي بسيار حساس بود. اين دو پديده به حدي در او تاثير داشتند كه شنيدن يا ديدن آن ها او را به شدت منقلب مي كرد. در مبارزه با فساد از موارد كوچك تا بزرگ توجه او جلب مي كرد. مجاهدين را به خاطر بلند ماندن موهاي شان سرزنش مي كرد. گاهي قيچي به دست مي گرفت و قسمتي از موهاي بلند آن ها را كوتاه مي كرد. در دوراني كه وزارت دفاع افغانستان (1371 ـ 1375) را بر عهده داشت، ظلم و فساد بيداد مي كرد. در نتيجه همگاني شدن ظلم و بيعدالتي گروه طالبان در افغانستان پيشروي كرد، و دولت موقت مجاهدين را شكست داد. اما چرا مسعود نتوانست جلو ناروايي ها را بگيرد، به بحثي مفصل نياز دارد.
تشكيل شوراي نظار
مسعود به منظور برنامه ريزي و رهنمون سازي مبارزه سه نهاد شورايي به نام شوراي مردم، شوراي علما و شوراي فرماندهان تشكيل داد. اعضاي شوراي اول و دوم توسط مردم و علما انتخاب مي شدند. ولي اعضاي شوراي فرماندهان را مسعود گزينش مي كرد. مي كوشيد كساني را گزينش كند، كه صاحب نظر باشند. با گسترش مناطق تحت نفوذ بر تعداد شوراها افزوده مي شد. چنانكه با آزادي ولايات، شوراهاي ولايات به وجود آمدند. مجموعه اين شوراها را يك شوراي ديگر به نام «شوراي نظار» رهبري و اداره مي كرد. شوراي نظار از ابتداي آغاز به كار با بدبيني برهان الدين رباني رهبر جمعيت اسلامي، سازماني كه مسعود به آن تعلق داشت، مواجه شد. گمان مي رود كه مسعود در تشكيل شوراي نظار با رباني به طور دقيق مشورت نكرده بود. برخي از صاحبنظران معتقدند با توجه به اينكه مراكز رهبري همه گروه هاي جهادي در خارج از افغانستان قرار داشت و خلأ رهبري در داخل كشور احساس مي شد. تشكيل چنين شوراهايي در مناطق آزاد شده اجتناب ناپذير بود. اما به طور طبيعي نام اين شورا اين گمان را در اذهان تقويت كرد كه مسعود در فكر به وجود آوردن يك سازمان جديدي به موازات جمعيت اسلامي است. در حالي كه نام مكمل اين شورا چنين بود: «شوراي نظار جمعيت اسلامي افغانستان».
مبارزه بابدعت گذاري ها
گويند كه باقي با الله (مشهور به عبد الله مذهبي) پسرمولانا فيضاني درسال 1365 هيئتي دو نفره نزد مسعود فرستاد تا توجه او را به فعاليت هاي مريدان او در افغانستان جلب نمايد. مولانا فيضاني از مبارزان ضد حكومت ظاهر شاه و مشرب صوفي گري داشت كه توسط حكومت كمونيستي دستگير و به شهادت رسيد. مسعود در ديدار با فرستاده باقي با الله فعاليت هاي آن ها را جويا شد و سرپرست هيئت در پاسخ گفت: ما در دو عرصه جهاد اصغر و جهاد اكبر فعاليت مي كنيم. در افغانستان تعدادي مجاهد داريم كه با شوروي ها در حال جهاد اصغر مي باشند. عده اي هم در پيشاور پاكستان در مدارس تحفيظ قرآن، مشغول جهاد اكبر
و خودسازي و مبارزه با شيطان هستند.
مسعود پرسيد: شنيده ام كه در مدرسه تان نماز را به زبان فارسي مي خوانيد، اين چه علت دارد؟
گفتند: قرآن داراي معاني فراواني به زبان عربي است. چون فارسي زبانان معاني آن را نمي دانند، در تهذيب نفس شان تاثير ندارد. به همين دليل برخي از مسلمانان هم نماز مي خوانند و هم مرتكب منكرات مي شوند. مذهب حنفي هم نماز خواندن به زبان فارسي را جايز مي داند.
مسعود گفت: مذهب حنفي در مورد كسي كه تازه مسلمان شده و نماز بر او فرض گرديده و فرصتي براي آموختن نماز نداشته گفته كه اگر نمازي را به زبان عجمي بخواند، نماز او درست است، نه اين كه اين حكم شرع است كه براي فهم بهتر حكمت نماز هر كه نماز را به زبان بومي خودش بخواند. تصور كنيد اگر نماز در اسلام به صدها زبان مختلف خوانده شود، از اسلام چه ساخته مي شد؟
مسعود از مريدان فيضاني پرسيد: در مدرسه تان قرآن را هم تدريس مي كنيد؟
گفتند: قرآن را تدريس نمي كنيم، اما كتاب هايي را تدريس مي كنيم، كه معاني قرآن را شرح داده اند. و معادل قرآن هستند!
مسعود پرسيد: كدام كتاب ها؟
گفتند: يكي كتاب مثنوي مولانا جلال الدين بلخي است.
مسعود از اين سخنان خشمگين و رگ هاي پيشاني او برجسته شد و گفت: اگر ميهمان نبوديد به خاطر اين گفته تان شما را سرزنش مي كردم. از خداوند به خاطر اين سخنان طلب مغفرت كنيد، زيرا قرآن كلام خداوند است و كلام صفت باري تعالي است و صفاتش مطلق اند و معادل ندارند. سلام مرا به رهبرتان برسانيد و به او بگوييد كه من به زودي نمايندگاني را نزد او مي فرستم تا با او صحبت كنند. به شما توصيه مي كنم كه اول علوم شرعي را خوب بياموزيد بعد به طريقت بپردازيد.
پس از گذشت مدتي مسعود هيئتي را به پاكستان اعزام كرد تا ماهيت گروه مولانا فيضاني را جويا شود. سرپرست هيئت از ميزبانان پرسيد از قرار اطلاع شما ادعا داريد كه پدر شما «مهدي موعود» است و به همين زودي ظهور مي كند. در ماه رمضان امسال و سال گذشته شاگردان تان را چند روزي جلوي درب مدرسه نشانديد تا از پدرتان استقبال كنند. تا جايي كه مي دانيم امام مهدي در آخر الزمان ظهور خواهد كرد و به رسول خدا (ص) شباهت دارد. نامش محمد ابن عبد الله، قريشي، هاشمي است. چهره اش به پيامبر (ص) شباهت دارد و از مكه ظهور خواهد كرد. اما نام پدر شما محمد عطاء الله فيضاني از اهالي هرات است. نه قريشي است و نه هاشمي و نه چهره اش به رسول الله (ص) شباهت دارد. تازه با چه دلايلي ظهور او را در پيشاور پاكستان پيشبيني كرده ايد؟
مرشد مدرسه سخنان خود را به طور تلويحي اينگونه آغاز كرد كه ما از نسل سادات و هاشمي تبار هستيم، و نام پدرمان با محمد آغاز شده است.
پس از بازگشت هيئت از پيشاور به افغانستان مسعود با دريافت گزارش هيئت چنين گفت: «مولانا فيضاني از مبارزان ضد حكومت ظاهر شاه و داود خان بود، و افكار صوفي گرايانه عجيب و غريب داشت. پشت مسجد پل خشتي كابل كتابخانه داير كرده بود، و كتاب هاي خود را در اختيار عموم قرار مي داد. يكي از كارهاي خوبي كه حكمتيار كرد، اين بود كه روزي در جمع طرفداران گفت كه افكار و كتاب هاي مولانا فيضاني با روحيه اسلام تفاوت زيادي دارد و وجود او به زيان مسلمانان است. بياييد كاري كنيم كه اين كتاب ها را به طريقي جمع آوري كنيم. هريك از برادران چند جلد كتاب بگيرد و بازنگرداند. لذا هواداران هر كدام چند جلد كتاب گرفتند، تا كتابخانه سقوط كرد».
2 ـ افغانستان
احمد شاه مسعود افغانستان را دوست داشت، و همواره به شكوفايي آن مي انديشيد. او مي گفت كه ايجاد افغانستان قوي، متحد، آزاد، و داراي يك حكومت مركزي منتخب مردم مي تواند به پايان مشكلات جامعه محروم اين كشور كمك كند. او معتقد بود كه افغانستان از نقطه نظرهاي مختلف قابليت و ظرفيت آن را دارد تا كشوري در رفاه و آسايش باشد. ملت افغانستان از تاريخ اصيل و موقعيت جغرافيايي مناسب و منابع سرشار طبيعي برخورداراست اما هميشه از نداشتن حكومتي ملي و عادل رنج برده است. به نظر مسعود، افغانستان در بعد خارجي بارها فداي موقعيت جغرافيايي خود، و در بعد داخلي فداي حكومت هاي فاسد و غير ملي گشته است. او مي گفت كه افغانستان يك كشور كثير الاقوام است و همه اقليت ها بايد نقش متناسب و تعيين كننده در سرنوشت كشور داشته باشند. راه دسيابي به چنين حكومتي را برقراري نظام دموكراسي مي دانست. دموكراسي را در چارچوبي مي پسنديد كه با اسلام تناقض نداشته باشد. او طرفدار برپايي يك نظام اسلامي معتدل بود و البته بين اين دو نوع نظام يك تفاوت اساسي وجود دارد. در نظام هاي دمكراتيك منبع قانونگذاري مردم هستند، در حالي كه در نظام اسلامي منبع قانونگذاري شريعت است.
در زمينه اقتصاد، مسعود طرفدار اقتصاد مبتني بر بازار آزاد بود. او عقيده داشت كه مداخله دولت در بازار جلو تلاش و ابتكارات را مي گيرد هر چند به علت شرايط جنگ، چندان تكاپوي اقتصادي و تجارتي نداشت، اما در مناطق تحت كنترل خود هيچگاه در امور اقتصادي مداخله نكرد. بر منابع درآمد عمومي يك درصد ماليات بر محصول وضع كرد. به طور مثال از عوايد زمرد دره پنجشير ده درصد محصول به عنوان ماليات دريافت مي كرد. اين درآمدها در مصارف خدماتي بخش هاي غير نظامي هزينه مي شد. در پي تسلط طالبان بر جنوب افغانستان راه انتقال سنگ هاي قيمتي كه در سه دهه اخير از طريق پاكستان صورت مي گرفت، مسدود شد، و مسعود در سال 2000 با يك شركت لهستاني قرار داد فروش زمرد امضا كرد. اين قرار داد بيش از يك سال دوام نياورد. زيرا شركت مزبور به اين بهانه كه متخصص آن ها هنگام امضاي قرار داد در تعيين نرخ اشتباه كرده از ادامه خريد زمرد دست كشيد.
يكي از منابع درآمد افغانستان گندم است كه هر صاحب زميني وظيفه دارد مطابق قوانين اسلامي ده درصد از محصول خود را به حكومت بپردازد. در دوران جهاد كه حاكميت دولتي وجود نداشت، وحاكميت هاي محلي به رهبري فرماندهان نظامي عرض وجود كرده بودند، ميزان پرداخت اين محصول به ميزان نياز فرمانده به منظور تأمين افراد مسلح او بستگي داشت. فرماندهان مطابق حوزه نفوذشان ده درصد گندم و ساير حبوبات را جمع آوري مي كردند. با ادامه جنگ و درگيري آسيب جدي به كشاورزي، سيستم آبياري و مناسبات بازرگاني مناطق گوناگون افغانستان وارد آمد. كوچ مردم و دور شدن از زمين و تخريب مزارع توسط عوامل شوروي و نيروهاي دولتي به انتقام همكاري دهقانان با مجاهدين، توليد گندم و حبوبات را به طور وسيعي كاهش داد. مسعود در چنين شرايطي از جمع آوري عشر گندم در مناطق نفوذ خود چشم پوشي كرد، تا كمكي به مردم كرده باشد.
3ـ مردم
مسعود به سرنوشت و آينده مردم افغانستان اهميت قايل بود. بردباري مردم در سال هاي جنگ او را رنج مي داد. مردم را قهرمانان واقعي مبارزه براي آزادي و استقلال كشور مي دانست. مسعود از شكست كودتاي سال 1354 بر ضد نظام داوود خان و كشته شدن رفقاي او توسط مردم درس خوبي آموخت و اين درس را تا آخر حيات ملاك عمل خود قرار داد. جنگ مسلحانه بر ضد رژيم كمونيستي نور محمد تره كي در سال 1357 با فتواي جهاد توسط تعداي از علما و رهبران ديني از جمله صبغت الله مجددي، برهان الدين رباني، پير ميا گل جان، مولوي محمد نبي، عبد العلي مزاري و ديگران به صورت محدود آغاز شد. ولي با ورود ارتش سرخ شوروي به افغانستان در دسامبر سال 1979 جنگ سرتاسري گرديد. مردم در آغاز با سلاح هاي خودي كه در افغانستان معمول بود جنگ را آغاز كرده و هزينه جنگ را جهادگران بر عهده داشتند. احزاب و سازمان هاي مشخصي هنوز به وجود نيامده بود، و فرماندهان گروه هاي جهادي عرض وجود نكرده بودند. رهبري جهادگران را علما و سران اقوام به دوش داشتند. اما با طولاني شدن جنگ سازمان هاي جهادي منظم پا به عرصه وجود نهادند، كه در رأس آن ها فرماندهان نظامي قرار داشتند.
اغلب رهبران اين سازمان ها در ايران و پاكستان اقامت داشتند، و مجاهدان عمدتا از اقشار پايين جامعه به ويژه كشاورزان برخاسته بودند، كه در مراحل بعدي به يك طبقه جديد حاكم تبديل شدند، و شرايط جديدي را به وجود آوردند. مجاهدين به كمك همه جانبه مردم احتياج داشتند، اما ميزان كمك كه بايد از طرف مردم پرداخت مي شد، قاعده ثابت نداشت و بستگي به انصاف فرمانده داشت. بر اثر تداوم جنگ، احساسات وطن دوستانه اوليه جاي خود را به واقعبيني بخشيد و سنگيني بار جنگ بر دوش مردم به تدريج محسوس گرديد. به تعبير ديگر اين مردم بودند كه بار اصلي جنگ را بردوش مي كشيدند. مهاجرت حدود پنج ميليون تن به ايران و افغانستان كه يك سوم جمعيت افغانستان را تشكيل مي داد، نمونه اي از عمق بحراني بود كه در افغانستان جريان داشت. آن هايي كه به خارج از افغانستان پناهنده شدند، زندگي بهتر از ماندگاران نداشتند. فقط شكل و ريخت درد و رنج ها متفاوت بود. اگر در پيشاور پليس پاكستان از آوارگان باج مي گرفت، در داخل افغانستان «شكن» باج مي گرفت. چه اسم بامسمايي بر آن گذاشته بودند، «شكن» يعني شكننده يا كمرشكن.
مجاهدان براي به دست آوردن اسلحه و مهمات بايد به پاكستان سفر مي كردند و براي رسيدن به آن كشور بايد فاصله طولاني را پياده مي پيمودند. اين سفر طولاني هزينه سنگيني در بر داشت و فرماندهان بايد اين باج را از مردم مي گرفتند. مردم هم همان كشاورزاني بودند كه ناچار بودند اين باج را پرداخت نمايند. وقتي سنگيني اين باج بر شانه مردم قرار مي گرفت، كه توان پرداخت آن را نداشتند، و برخي از فرماندهان مردم را مجبور به پرداخت مي كردند. بر اين اساس كمك هاي مردمي نام «شكن» را به خود گرفت. در مناطق شمالي افغانستان نيز «شكن» به صورت قاعده درآمده بود. كه مسعود مبارزه شديدي را برضد اين آفت در حوزه تحت كنترل خويش آغاز كرد. وقتي اولين بار موضوع «شكن» را با مسعود در ميان گذاشتند، چهره او بر افروخته شد و تصميم گرفت با اين آفت مبارزه كند و تاحدودي هم موفق شد.
مسعود و صلح در افغانستان
يكي از آرزوهاي بزرگ مسعود برقراري صلح براي مردم افغانستان بود. گاهي در شديدترين شرايط جنگ از صلح ياد مي كرد. اين آرزو را نمي توان در نتيجه فشار شرايط جنگ دانست، چه او در برابر سختي ها صبور و متين بود. علاقمندي او به جنگ جنبه دفاعي داشت. مسعود به يك افغانستان قوي مي انديشيد. كشوري كه بتواند در برابر تجاوزگري ها و مداخلات خارجي از خود دفاع كند، و اين مي توانست ضامن صلحي باشد كه براي مردمش آرزو مي كرد. مسعود بارها به خاطر صلح جان خود را به خطرانداخت. بار اول در سال 1367 كه شوروي مقدمه خروج از افغانستان را تدارك مي ديد. ژنرال وارينيكوف براي عقب نشيني تقاضاي ملاقات با مسعود كرد. هدف او از اين ملاقات زمينه سازي براي خروج مسالمت آميز اشغالگران روسي از افغانستان بود. مسعود ملاقات را پذيرفت، اما محل مذاكره به شدت بمباران شد و مسعود با رعايت جانب احتياط از محل دور شد.
ژنرال وارينيكوف روز ششم اوت سال 2003 به دعوت مقام هاي افغانستان به سفارت اين كشور در مسكو آمد. او درباره آن ملاقات گفت: «هنگامي كه اولين بار طرح ملاقات با مسعود را با ورانتسف سفيرمان در كابل مطرح كردم، او هم ابراز تمايل كرد كه در اين ملاقات شركت كند. به او گفتم اگر مسعود مرا دستگير كند، نيم مصيبت خواهد بود، اما اگر سفير شوروي را هم دستگير كند مصيبتي به تمام معني خواهد بود. ولي سفير به ملاقات اصرار كرد و قرار شد باهم برويم. بي ترديد مي بايستي رئيس جمهور نجيب الله را آگاه مي كرديم. هنگامي كه موضوع را به نجيب در ميان گذاشتيم، ظاهرا از آن استقبال كرد. اما از چهره او آشكار بود كه رضايت قلبي ندارد. به همين دليل محل مذاكره توسط نيروهاي افغاني بمباران شد. ما جريان را به نجيب خبر داديم و در حالي كه اظهار بي اطلاعي مي كرد، وعده داد عاملان را شناسايي و به مجازات برساند. بار دوم در صدد بر آمديم ملاقات ديگري را تدارك ببينيم. بار دوم و بار سوم هم محل ملاقات مورد حمله هوايي قرار گرفت». علت اين بمباران ها اين است كه مسعود چندين بار تقاضاي نجيب الله را براي مذاكره رد كرده بود، وقتي اولين نامه نجيب به دست مسعود رسيد او نامه را در نشست فرماندهان قرائت كرد و گفت: «اين نامه نشانده دهنده زوال قطعي يك حكومت دست نشانده است».
بار دوم در سال 1371 مسعود به خاطر صلح به استقبال خطر رفت. اين حادثه زماني بود كه نيروهاي مسعود بدون خونريزي و پيروزمندانه وارد كابل شده بودند، ولي نتوانستند از راكت باران شهر توسط نيروهاي حكمتيار جلوگيري نمايند. در اين بخش لازم است كمي به روي دادهاي گذشته اشاره كنيم، تا از مقدمات جنگ داخلي كه زمينه ساز مداخله خارجي گرديد، آگاه شويم. شوروي ها زماني تصميم گرفتند از افغانستان خارج شوند، كه يكي از منظم ترين جبهات جنگ براي تهاجم وسيع تا پايتخت آمادگي نداشت. از نظر سياسي هم رهبران احزاب و سازمان هاي جهادي به طور پراكنده در خارج از افغانستان بسر مي بردند. در سطح بين المللي هم درباره امكان به قدرت رسيدن مجاهدين نگراني ايجاد شده بود. آمريكا بيش از ساير كشورها از نگران شده بود. آمريكا در اولين حمله به عراق در سال 1370 براي آزاد سازي كويت از مجاهدين افغان خواست تا در جنگ عليه عراق با آمريكا همكاري كنند،
صبغت الله مجددي رئيس دولت موقت مجاهدين به بهانه حفظ اماكن مقدس در عربستان كه معلوم نبود از جانب چه كسي مورد تهديد قرار گرفته است، يك گردان نيرو به عربستان اعزام كرد. پاكستان هم كه بيشترين سود را از جنگ افغانستان برده بود نسبت به نوع نظام آينده افغانستان نظر مشخص خود را داشت. البته ديدگاه هاي پاكستان، ايران، شوروي، سازمان ملل متحد، آمريكا و رهبران گروه هاي جهادي در مورد چگونگي نظام حكومتي افغانستان پس از خروج شوروي متفاوت بود. هر يك از اين دولت ها به ميزان ثأثير گذاري خود، در تعيين ساختار نظام افغانستان ديدگاه خاص خود را بيان مي كردند.
شوروي طرفدار تداوم نظام نجيب الله در چارچوب ائتلاف با جمعيت اسلامي برهان الدين رباني بود. مقام هاي شوروي ديدگاه يكساني نسبت به مسعود نداشتند، و فقط نگران مرزهاي جنوبي خود بعد از خروج از افغانستان بودند، كه قواي مسعود در آنجا حضور داشت.
آمريكايي ها طرفدار برپايي حكومت ائتلافي بين كمونيست هاي غير سرشناس و جناح معتدل مجاهدين، مشهور به تنظيم هاي سه گانه بودند. آمريكا تمايل خاصي به كمونيست ها نداشت. اما يك نظام متشكل از كمونيست هاي شكست خورده و مجاهدين معتدل را هزار مرتبه شايسته تر از به قدرت رسيدن سه سازمان به زعم او بنيادگرا به رهبري رباني، سياف و حكمتيار مي دانست.
سازمان ملل متحد طرفدار يك حكومت انتقالي بود كه همه احزاب و گروه هاي جهادي در آن مشاركت داشته باشند. بينين سيوان نماينده ملل متحد براي افغانستان در آخرين روزهاي حكومت نجيب الله موافقت بسياري از جناح ها را (به استثناي رباني) با اين شيوه حكومت گرفته بود. اين در حالي است كه مسعود دم به دم به رباني اطمينان مي داد كه حكومت نجيب در آستانه سقوط قرار گرفته است. طرح بينين سيوان با خواست آمريكا و با تاكتيك هاي سياسي كه امروزه معمول است مطابقت داشت. منتهي افكار عمومي بايد بپندارند كه سازمان ملل متحد اين طرح را به صورت مستقل تدارك ديده است.
ايران طرفدار هر حكومتي بود كه به سازمان هاي هفتگانه شيعه امتياز بيشتري مي داد. پاكستان طرفدار به قدرت رسيدن حكمتيار، و مسعود طرفدار مشاركت همه مجاهدين در قدرت بود.
اما حكومت نجيب الله چه وضعيتي داشت؟ با اعلام آغاز خروج قواي شوروي از افغانستان كمونيست هاي افغاني به فكر سرنوشت خود افتادند. شوروي كه در نابودي دشمنان آن ها ناكام مانده بود، اينك در صدد بر آمد آن ها را به دست سرنوشت بسپارد. شوروي با تحويل موشك اسكاد و ايجاد پل هوايي لوژيستيگي، در گوش عوامل دست نشانده خود زمزمه كرد كه توانايي دفاع مستقل از موجوديت خويش را دارند. همه افغاني ها به روشني مي دانند كه شوروي تا آخرين لحظه حضور در افغانستان همواره با حمايت از نجيب الله مرتكب اشتباه مي شد. كسي كه كشتارهاي انفرادي و جمعي او در زماني كه رياست سازمان امنيت افغانستان «خاد» را بر عهده داشت در اذهان همه شهروندان زنده بود. شكنجه هاي وحشيانه او در تاريخ افغانستان به عنوان يادگار دوران شوروي درج خواهد ماند. و اينك شوروي موشك هاي اسكاد در اختيار او قرار داده تا از موجوديت خود دفاع كند.
كمونيست هاي افغاني كه به دو جناح خلق و پرچم تقسيم شده بودند، با خروج قواي شوروي، به طرز بيسابقه با مجاهدين تماس برقرار كردند. مسابقه حزب خلق و حزب پرچم كه شوروي هم در زمان حضور مستقيم در افغانستان نتوانست آن ها را متحد كند، براي تماس با مجاهدين شدت يافت. خلقي ها با حكمتيار و پرچمي ها با مسعود تماس گرفتند. هر جناحي آرزو داشت رژيم نجيب الله را به نفع جرياني كه با او تماس برقرار كرده بود سرنگون كند. اما نجيب بيهوده انتظار داشت تا طرح آشتي ملي را كه محمود قارييوف مشاور روسي او مبتكر آن بوده باعث بقاي او و تامين منافع شوروي گردد. ولي رقابت جناح هاي مزبور سرانجام كار سقوط نجيب الله را سرعت بخشيد. محمد رفيع وزير دفاع وقت با حكمتيار ملاقات كرد، و نيروهاي او را از جنوب وارد بخش هايي از كابل كرد كه در دست خلقي ها قرار داشت. پرچمي ها به رهبري سرپرست وزير خارجه، نيروهاي مسعود را از شمال وارد كابل كردند، كه در نتيجه جنگ بين حمتيار و مسعود آغاز گرديد. در اين جنگ خلقي ها و حكمتيار متحمل شكست شده و از مركز شهر رانده شده و در حومه جنوبي كابل سنگر گرفته و راكت باران شهر را آغاز كردند.
هنگامي كه نيروهاي مسعود از شمال به كابل نزديك شدند، او از ورود به كابل خودداري كرد و از رهبران سازمان هاي جهادي خواست حكومت تشكيل دهند تا قدرت را در كابل به دست گيرد. رهبران از قبل در پاكستان حكومت موقت تشكيل داده بودند كه حكمتيار آن را حكومت ائتلافي با كمونيست ها عنوان كرد و آن را نپذيرفت و بر عليه آن اعلام جنگ كرد. در مدت شش ماه اول دولت موقت كه صبغت الله مجددي و پس از او برهان الدين رباني رياست آن را بر عهده داشتند، هزاران تن از مردم كابل كشته شده و ده ها هزار تن بي خانمان شدند. گرداننده اصلي صحنه جنگ، پاكستان بود. راكت را حكمتيار مي زد و ميانجيگري را ژنرال حميد گل رئيس سازمان اطلاعات نظامي پاكستان انجام مي داد. افزون بر حميد گل تعداد ديگري از جريانات داخلي و خارجي تلاش هايي را به منظور خاتمه جنگ به عمل آوردند كه بي نتيجه بود. بر اثر همين تلاش ها قرار شد مسعود و حكمتيار در نزديكي تپه شينه در جنوب كابل مذاكره كنند تا به جنگ خاتمه داده شود. اين منطقه حوزه كنترل حكمتيار به حساب مي آمد. فضاي بي اعتمادي ميان طرفين در بالاترين سطح رسيده بود. وقتي مسعود با مشاوران خود درباره محل مذاكره بحث كرد، همه آن ها او را از رفتن به آنجا برحذر داشتند. اما او به اين دليل كه رد اين پيشنهاد بهانه جويي براي ادامه جنگ و رويگرداني از صلح تعبير مي شد، تن به خطر داد.
سرانجام روز ملاقات فرا رسيد و تلاش هاي مشاوران براي بازگرداندن او به جايي نرسيد. مسعود و حمكتيار در ميان ده ها نفر محافظ مسلح زير خيمه اي ملاقات كردند. كوچكترين حركت يك فرد مسلح مي توانست جوي خون جاري كند. مذاكره حدود دو ساعت ادامه داشت و بدون نتيجه پايان يافت، و راكت باران كابل ادامه پيدا كرد. بهانه حكمتيار اين بود كه مسعود از پست وزارت دفاع كنار رود. باز هم نشستي در جلال آباد برگزار شد، و برهان الدين رباني رئيس جمهور موقت بدون مشورت با كسي مسعود را از پست وزارت دفاع كنار گذاشت، و مسعود به خاطر برقراري صلح آن را پذيرفت، ولي جنگ شدت بيشتري پيدا كرد. ژنرال عبد الرشيد دوستم متحد مسعود كه حكمتيار ادامه جنگ را به علت ائتلاف او با مسعود توجيه مي كرد، از موضع حكمتيار جانبداري كرد، و در راكت باران كوركورانه شهر كابل به حكمتيار پيوست. اين بار ژنرال حميد گل ابتكار ديگري براي برقراري صلح ارائه داد كه يك نيروي بي طرف در ميان طرفين مستقر گردد، تا از ادامه جنگ جلوگيري به عمل آيد. مسعود بازهم به خاطر صلح اين پيشنهاد را پذيرفت، و قرار شد خطوط اول محل استقرار نيروهاي خود را روي نقشه براي حميد گل ترسيم كند.
در اولين نشستي كه بين مسعود و حميد گل در سال 1373 به منظور برقراري صلح تشكيل شد، مسعود از ژنرال حميد گل پرسيد: به نظر شما حكمتيار دقيقا چه مي خواهد؟
حميد گل گفت: انحلال ارتش افغانستان را مي خواهد. چون ارتش كمونيستي مي داند.
مسعود پرسيد: نظر شما چيست؟
حميد گل گفت: به هرحال ما فكر مي كنيم اين مشكل بايد حل شود.
مسعود گفت: اولا كمونيسم با آن محتواي گذشته در افغانستان وجود ندارد. ثانيا عساكر و افسران باقيمانده از رژيم گذشته به مصرف رسيده اند و تجربه آموخته اند. شوروي هم هنگام عقب نشيني بار سنگيني را بردوش افغانستان گذاشته است. هزاران دستگاه تانك، توپخانه و ساير تجهيزات نظامي به افغانستان فروخت، و از اين ناحيه صدها ميليون دلار بر افغانستان بدهي تحميل كرد. براي نگهداري و استعمال اين تجهيزات به اين افراد مسلكي نياز دارم. اگر ارتش را منحل كنيم از كجا مي توانيم اين همه متخصص پيدا كنيم؟
حميد گل گفت: افراد متخصص را ما براي شما آموزش مي دهيم و آماده مي كنيم.
در حقيقت راهكار مسعود در نقطه مقابل اهداف پاكستان قرار داشت. او در ارتباط با بازسازي ارتش افغانستان، هنگام تصدي پست وزارت دفاع در نظر داشت از عناصر وفادار ارتش و نيروهاي جهادي پيشين ارتش جديدي را پايه گذاري كند.
به هرحال در پي مذاكرات مسعود و حميد گل، نيروي ظاهرا بيطرف از سازمان هاي جهادي ولايت ننگرهار به فرماندهي فرماندهان نيروهاي شمال به عنوان نيروهاي حايل در مناطق تحت كنترل مسعود و نه مناطق حوزه حكمتيار استقرار يافتند. ولي اين نيروها هم نتوانستند راكت باران كابل را متوقف نمايند. جالب اين است كه حكمتيار در تمام دوره جنگ سمت نخست وزيري افغانستان را بر عهده داشت.
ظهور طالبان
به رغم ظهور طالبان، جنگ حكمتيار عليه دولت رباني رئيس جمهوري و مسعود ادامه داشت. به گمان زياد او خبر نداشت كه وظيفه ادامه جهاد برضد مردم افغانستان و همه جهان به گروه ديگري به نام طالبان سپرده شده بود. در تاريخ خونبار افغانستان ثبت شده كه با ورود طالبان به صحنه افغانستان جنگ حكمتيار پايان يافت، و او با كمال احترام به كابل آورده شد و در مسند نخست وزيري قرار گرفت.
طالبان با توجه به اوضاع نابسامان افغانستان با شعار برپايي حكومت اسلامي و برقراري صلح و قانونمندي به صحنه آمد. به نظر مي رسد كه هيچ كسي، نه طالبان، نه دست پروردگان طالبان و نه مردم افغانستان پيشروي سريع اين جريان را پيشبيني نمي كرد. اصولا ماهيت اين گروه ناگهاني براي خود طالبان هم چندان روشن نبود، چه رسد به افكار عمومي! يكي از دلايل پيشروي نظامي سريع طالبان و استقبال بيسابقه مردم از آنان، خستگي مردم از تداوم جنگ هاي بيهوده ميان گروه هاي جهادي بود. تاكنون بسياري از شخصيت هاي افغاني اذعان دارند كه اختلافات رهبران جهادي و بي كفايتي آن ها در مديريت افغانستان، و در برقراري نظم و ثبات ناكام بوده اند.
طالبان به سرعت جنوب و غرب افغانستان را تسخيركرد، و به دروازه جنوبي كابل رسيد. شعارهاي اصلي طالبان پيش از رسيدن به حومه پايتخت، جمع آوري اسلحه، مقابله با بي نظمي، تطبيق شريعت و رفع ستم از مردم بود. اما هنگامي بوي تسلط بر پايتخت به مشام اين گروه رسيد، ادعاي قدرت سياسي را مطرح كرد. در چنين شرايطي مسعود بار ديگر كوشيد فرصت تازه اي را براي برقراري صلح جستجو كند. باز هم محل مذاكره حوزه تحت كنترل طالبان تعيين گرديد. مانند گذشته فضاي بي اعتمادي ميان طرفين حكمفرما بود. تفاوت ملاقات مسعود با حكمتيار با اين ديدار اين بود كه آن دو يكديگر را از قبل مي شناختند، اما مسعود هيچ يك از سران طالبان را نمي شناخت. مشاوران مسعود بار ديگر با محل مذاكره به شدت مخالفت كردند، اما او تصميم گرفته بود خطر را بپذيرد. محل مذاكره در شهر ميدان شهر در ولايت وردك در جنوب كابل و در سه كيلومتري عمق حوزه طالبان قرار داشت. مسعود از خط فاصل به طرف محل مذاكره حركت كرد و دكتر عبد الله مشاور او در آنجا ماند. مسعود هنگام حركت به سوي طالبان از همراهان پرسيد كسي تفنگچه ندارد؟ فرمانده مسلم يك تفنگچه به مسعود داد و او به طرف محل مذاكره حركت كرد. سران طالبان در ميداني جمع شده بودند و از اين كه دشمن با پاي خودش و چند نفر محدود به دام آمده، تعجب مي كنند. مذاكره آغاز مي شود و مسعود ابتدا درباره خواسته هاي طالبان سؤال مي كند.
نماينده طالبان مي گويد: ما چهار چيز مي خواهيم:
1ـ برقراري حكومت اسلامي.
2ـ تطبيق شريعت.
3ـ تسليم اسلحه.
4ـ امارت ملا عمر.
مسعود در جواب مي گويد:
1ـ حكومت اسلامي همين الآن موجود است.
2ـ من هم طرفدار تطبيق شريعت هستم، اما با تعبيرهاي شخصي از شريعت مخالفم.
3ـ من هم طرفدار جمع آوري اسلحه هستم، اما اسلحه را حكومتي مي تواند جمع آوري كند كه منتخب مردم باشد.
4ـ من كسي را كه نشناسم به عنوان اميرالمومنين قبول ندارم.
نمايندگان طالبان براي مشورت كمي از مسعود دور مي شوند. اما در مجلس آن ها مشورت درباره دستگيري مسعود است، و نه بررسي گفته هاي مسعود. همه اتفاق نظر داشتند كه مسعود بايد دستگير شود، زيرا امكان دارد چنين فرصتي در آينده به دست نيايد. استدلال آن ها اين بود كه با دستگيري مسعود كابل به آساني فتح مي شود و نيروهاي او پراگنده مي شوند. طالبان پيشتر اين بلا را بر سر شهيد عبد العلي مزاري رهبر حزب وحدت اسلامي آورده بود و نتيجه گرفته بود. طالبان به مزاري امان داد، ولي در حين مذاكره او را دستگير و به شكل فجيعي به شهادت رساند. اينك مي خواست چنين سرنوشتي را بر سر مسعود وارد كند. در ميان مجموعه طالبان فقط يك نفر به نام ملا رباني معاون ملا عمر با دستگيري مسعود مخالفت مي كند. او همان ملا رباني است كه بعدها به نام رهبر جناح معتدل طالبان شهرت يافت، و گفته شده كه مرگ او هم بر اثر توطئه طالبان بوده است.
به هرحال ملا رباني با دستگيري مسعود مخالفت مي كند، و استدلال او اين بوده كه دستگيري مسعود باعث خونريزي بيشتر مي شود. اما ساير سران طالبان اصرار مي كنند كه مسعود را دستگير نمايند، و نتيجه اين مي شود كه از ملا عمر دستور بگيرند. سران طالبان تا برقراري تماس با ملا عمر نزد مسعود باز مي گردند، و به مذاكره طولاني ادامه مي دهند. مسعود بي خبر از نيت طالبان نمي خواهد با پيغام جنگ نزد مردم كابل كه چهار سال زير راكت باران بسر برده اند بازگردد. او آرزو دارد صلح تأمين شود، ولي طالبان چشم به مسعود و گوش به دستور ملا عمر دارد. اما هنوز تماس بر قرار نشده و سرانجام مسعود پيشنهاد مي كند كه طرفين اختيار را به يك شوراي علمايي متشكل از چهل نفر واگذار نمايند، و تصميمات آن شورا را به مورد اجرا بگذارند. ملا رباني ناچار نزد مسعود بازگشته و به پيشنهاد او جواب مثبت مي دهد. طرفين از هم جدا مي شوند و مسعود از يك توطئه جان سالم به در مي برد. مسعود با رفتن به حوزه دشمن ثابت كرد كه براي مردم كشورش صلح مي خواست. يك ماه گذشت و راكت باران مردم كابل ادامه داشت. حمله طالبان به كابل آغاز گرديد، و اين گروهك پس از دوسال راكت باران و حملات پي در پي وارد كابل شد و مسعود ناگزير به كوه ها بازگشت.
سال هاي 1371 ـ 1375 دشوار ترين سال هاي حيات احمد شاه مسعود به شمار مي رود. قهرمان جنگ بر ضد ارتش سرخ در آن پنج سال اشتباهات زيادي مرتكب شد. چه كارها كه مي توانست و نكرد و چه كارها كه نمي خواست و اتفاق افتاد. اما پاكستان روز به روز به اهداف خود «كسب عمق استراتژيك و برقراري حكومتي دست نشانده» نزديكتر مي شد. پاكستان براي تحقق اهداف خود، جنگ و ديپلماسي را به خوبي پيش مي برد. ميانجيگران فقط نام و نشان عوض مي كردند. يك روز ژنرال حميد گل، و روز بعد مولوي فضل الرحمن. هيئت ها از پيش و عساكر از عقب. كتاب در جلو و شمشير از قفا. هرگاه هجوم با بن بست مواجه مي شد، ديپلماسي فعال مي گرديد. هرگاه پيشروي انجام مي گرفت، ديپلمات ها ناپديد مي شدند. بعدها هم صلح خواهان زيادي ميان طرفين رفت و آمد كردند. اما نيت بسياري از آن ها صادقانه نبود. هر بار كه نداي صلح بلند مي شد، اولين لبيك را مسعود پاسخ مي داد. اما او فرصت هاي زيادي را از دست داد.
4 ـ آزادي
مسعود در سال هاي مبارزه و جهاد پرچم آزادي را بر فراز سرزمين قهرمان پرور هندوكش به اهتزاز در آورد، و در پاي آن خون ريخت، و لقب قهرمان ملي را به خود اختصاص داد. كساني كه با مسعود نشست و برخاست داشتند «آداب و آزادگي» را در شخصيت او ملاحظه كرده اند. مسعود از آغاز اولين روز مبارزه مي دانست كه براي دستيابي به آزادي، بايد كار پرداخت بهاي آن را آغاز كند. او در دوره حيات خود چند بار كوشيد مشكل خود را با پاكستان از طريق مذاكره حل نمايد. برخي از صاحبنظران سياسي افغانستان معتقدند كه رهبران پاكستان هم تمايل داشتند با مسعود وارد مذاكره شوند، اما سازمان اطلاعات نظامي پاكستان راه رسيدن به يكديگر را بسته بود. بي نظير بوتو و نواز شريف در زمان نخست وزيري شان كوشيدند سياست افغاني دولت پاكستان را از دست نظاميان خارج نمايند، ولي موفق نشدند. هر دولتي كه از طريق انتخابات در اسلام آباد مستقر شود، اجازه دخالت در امور كشمير و افغانستان ندارد. مسعود هر بار كه مي خواست مشكلات خود را با پاكستان حل كند، سر و كله يك كلنل يا ژنرال پاكستاني پيدا مي شد.
وقتي مرحوم عبد الرحيم غفور زي در سال 1377 در پي قيام مردم ولايات شمال از جمله قيام مردم مزار شريف و شكست طالبان قرار بود نخست وزير شود، مسعود از او پرسيد: در حوزه سياست خارجي چه برنامه اي داريد؟
غفور زي گفت: من نظرياتي دارم كه به شما خواهم گفت. اما پيش از آن مي خواهم از شما بشنوم كه اولويت به كدام كارها داده شود؟
مسعود گفت: اگر بتواني مشكل ما را با پاكستان حل كني، بزرگترين خدمت را به افغانستان كرده اي.
غفور زي گفت: من با خداي خود عهد كرده ام كه زندگي ام را وقف كشورم كنم، و به شما وعده مي دهم كه از هيچ تلاشي در اين راه دريغ نكنم. از جانب ما چه پيشنهاد مشخصي وجود دارد؟
مسعود گفت: به پاكستاني ها بگوييد حل مشكل ما و شما از حوزه اختيارات اين دولت و هر دولت ديگري خارج است، و هرگاه يك پارلمان توسط مردم افغانستان انتخاب شد به اين مشكل رسيدگي خواهد كرد. ما معتقديم كه هر مشكلي با پاكستان بايد از طريق مسالمت آميز حل و فصل گردد.
برخي از يادداشت هاي مسعود
در طول دوران جهاد فشارهاي بين المللي بر مسعود ادامه داشت، و با وجودي كه پنجشير صحنه شديدترين درگيري ها با قواي شوروي بود، كمترين اسلحه و مهمات را به دست مي آورد. پاكستاني ها هم به نوعي مسعود را تحريم كرده و طرفدار تقويت جبهه شمال نبودند. در يكي از يادداشت هاي او آمده است: «من هيچگاه ادعاي رهبري را نداشته ام. ولي خواهان داشتن اختيارات لازم براي اجراي كاري كه به آن اعتقاد داشتم. من هرگز نمي توانم به سبب خرسندي ديگران كار غلطي انجام دهم. من از مدت ها قبل مي خواستم زمينه اي براي كار پيدا كنم، تا در آنجا بتوانم به صورت مستقل چيزي را كه به خير و صلاح نهضت مي دانم پياده نمايم، و اين امر تحت نظر رهبران ممكن نبود».
مسعود در طول 25 سال مبارزه به رغم تنگدستي در همه عرصه ها حتي يكبار به پرسنل خود در طول يكسال، شش ماه حقوق پرداخت كند. گران بودن بهاي آزادي را به خوبي مي دانست. در بحراني ترين دوره تاريخ افغانستان به دفاع از كشور برخاست. در هيچ دوره اي از تاريخ افغانستان به اندازه سه دهه گذشته اينهمه مداخله بيگانگان در امور داخلي افغانستان به ثبت نرسيده است. در هيچ زماني از تاريخ افغانستان اينهمه افغان بر افغان ستم نكرده است. مگر ارتشي كه همگام با قواي شوروي بر ضد مردم مي جنگيد، غير افغان بود؟ مگر اكثريت نيروهاي طالبان افغاني نيستند؟ طالبان كه به نام صلح و با پرچم سفيد برخاست، داغ ننگ بزرگي بر پيشاني تاريخ افغانستان گذاشت. اين گروه به نام جهاد نامردترين افراد را از سرتاسر جهان به افغانستان احضار كرد، تا مردم اين سرزمين را قتل عام كنند. به همين دليل مسعود گفت: «اگر ديروز براي دفاع از كشورم در مقابل ارتش سرخ مي جنگيدم، امروز باز هم به خاطر دفاع از كشورم در برابر لشكر سياه مي جنگم».
اعتراف به اشتباهات
يكي از ويژگي هاي نيك مسعود اعتراف به اشتباهات خود بود. او شجاعت لازم را داشت تا به طور مكرر اشتباهات خود را در اجتماعات كوچك و بزرگ بيان نمايد. با اين كار مي خواست بر خود و ديگران نهيب زند كه اشتباهات گذشته را تكرار نكنيم. زيرا اعتراف بر اشتباه براي كسي كه قصد رفتن به سوي صواب را دارد، كمك مي كند، و انسان را به سطح كمال مي رساند. به منظور شناخت صحيح بحث اشتباهات مسعود، سه دوره از زندگي او را بررسي مي كنيم.
1ـ دوره مبارزه و جهاد (1351ـ 1370)
2ـ دوره پيروزي (1370ـ 1375)
3ـ دوره مقاومت 1375ـ 1380)
البته با بازنگري اين سه دوره از حيات احمد شاه مسعود مي توان شخصيت و كارنامه او را به خوانندگان معرفي كرد. مسعود در دوره آغاز مبازره متوجه مي شود كه با دنباله روي از رهبري مقيم پاكستان كار مهمي صورت نخواهد گرفت. لذا عاقلانه ترين تصميم را مي گيرد، و در اولين فرصت ممكن حركت مستقل خود را آغاز مي كند. او در اين باره نوشته است: «از سال هاي اول مبارزه وجود خلأ رهبري را در جمعيت احساس كردم. مي فهميدم كه بزرگان ما در راهكارهاي خود خطاهاي زيادي مرتكب مي شوند. ولي چه مي توان كرد. نه علم و نه قدرت و نه توانايي آن را داشتم، كه در روند حركت دگرگوني ايجاد كنم».
مسعود پس از بروز انشعاب در جمعيت اسلامي مي نويسد: «گلبدين حكمتيار كه مي خواست جدا از استاد رباني عمل كند، با كمك و تشويق پاكستاني ها حزب اسلامي را تأسيس كرد». مسعود هم در انتظار فرصت مي ماند، تا راهكار مستقلي آغاز كند، و كودتاي كمونيست هاي افغاني در هفتم ارديبهشت سال 1357 اين فرصت را براي او امكان پذير مي كند. مسعود در سال 1358 از پاكستان براي هميشه خدا حافظي مي كند و به زادگاه خود پنجشير باز مي گردد. او در اين باره نوشته است: «خداوند لطف كرد و در سال 1358 داخل افغانستان شدم و به صورت مستقل دست به كار گرديدم. چون نيت پاك و نيك بود، خداوند مطابق آيه «والذين جاهدوا فينا لنهدينهم سبلنا» مرا هدايت و توفيق نصيب كرد، تا راه از چاه باز شناسم و راه و مشي درستي را در مبارزه مسلحانه دنبال كنم».
مسعود با درك لزوم برنامه ريزي در سازمان خود تصميم مي گيرد به طور مستقل مبارزه كند، ولي اين نكته را بايد در نظر داشت كه حركت مستقل مسعود مانند حكمتيار انشعاب از جمعيت اسلامي نبود، بلكه استقلال عمل در تصميم گيري براي پيشبرد جنگ و اداره مردم تعلق مي گرفت. او در اين دوره اشتباهات قابل ملاحظه اي مرتكب نشد. بلكه موفق گشت جنگ نابرابري را در مقابل ارتش سرخ تا خروج كامل آن ها اداره كند. او از همه دشواري هاي نظامي با موفقيت عبور كرد، و به عنوان يك فرمانده شجاع و خردمند شهرت جهاني كسب كرد كه با آغاز خروج قواي شوروي از افغانستان در سال 1367 وضعيت جديدي پيش آمد.
در يكي از يادداشت هاي او چنين آمده است: «و اما حال؟ حال مرحله جديدي پيش آمده، روس ها از افغانستان در حال خارج شدن هستند، و بعد از اين تنها مجاهدين در برابر كمونيست ها كه هر دو افغان اند قرار خواهند گرفت».
اين يادداشت نشان مي دهد كه مسعود از ادامه خونريزي نگراني داشت و رفتار او هم نشان داد كه از كمونيست هاي محلي انتقام نگرفت و بدون خونريزي وارد كابل شد. ولي خونريزي به شكل ديگري ادامه پيدا كرد. جانب ديگر قضيه سازمان ملل متحد بود كه به خاطر جلوگيري از خونريزي، و انتقال مسالمت آميز قدرت طرح حكومت ائتلافي متشكل نيروهاي جهادي و كمونيست هاي غير مشهور را تدارك ديده بود. در اين رابطه تلاش هاي بينين سيوان نماينده ويژه دبير كل سازمان ملل متحد در امور افغانستان تا حدودي پيشرفت كرده بود. او هشدار داد كه قطار بازسازي افغانستان به حركت درآمده و هر كسي كه باز بماند، از قطار مي ماند. البته اين هشدار متوجه رباني بود كه به تقاضاي مسعود از معرفي چند وزير در كابينه حكمتيار طفره مي رفت. زيرا مسعود به رباني اطمينان داده بود كه كابل تسليم خواهد شد. اما رباني تحت فشار قرار داشت و تحمل آن آسان نبود. رباني در نامه اي به تاريخ 25/7/1991 (حدود 9 ماه قبل از سقوط كابل در روز 28 آوريل 1992) اوضاع سياسي را براي مسعود چنين شرح داد:
برادر مهندس مسعود حفظ الله و رعاه!
اميدوارم با عموم برادران مجاهد در پناه لطف و رعايت پروردگار توانا قرار داشته باشيد. اين فتح زيبا را بار ديگر به شما و همه برادران تبريك مي گويم. طي تماس تلفوني در مورد وضع سياسي صحبت كرده بودم، بار ديگر متذكر مي شوم كه همه كشورهاي مسلمان و غير مسلمان چنانچه اطلاع داريد خواهان قطع جنگ و حل قضيه بر اساس طرح ملل متحداند، چه آن ها كه فكر مي كنند ديگر از راه نظامي مسئله حل نمي شود، بقاي نجيب الله را بعد از خروج قواي روسي، و هجوم قواي مزدور را به بعضي جا ها دليل قوت او خوانده و حتي آن ها كه در جمله نظاميان پاكستان كه طرفدار راه حل نظامي بودند، اخيراً اظهار مي دارند چه مي شود كه بعد از تغيير اساسنامه حزب خلق به منشور اسلامي براي شان حق بدهيد در انتخابات شامل شوند، اكرم زكي وزير خارجه پاكستان مي گفت تنها پاكستان مانده كه از مجاهدين حمايت مي كند و ما هم بعد از اين قادر به ادامه اين سياست نيستيم.... رباني در پايان نامه طرح محتاطانه اي پيشنهاد مي كند كه دور انديشي او را مي رساند.
به هر حال نيروهاي مسلح مسعود بدون توجه به تلاش هاي سازمان ملل متحد وارد كابل شدند. زيرا نيروهاي حكمتيار در نتيجه تباني با محمد رفيع وزير دفاع وقت، از قبل وارد كابل شده بودند. سرانجام كابل تسليم شد و نيمي از شهر به تصرف حكمتيار و نيمي ديگر به تصرف مسعود درآمد، و آنگاه جنگ طرفين آغاز گرديد. بزرگترين اشتباه مسعود اين بود كه براي طرح سازمان ملل متحد هيچ اهميتي قايل نبود. او نسبت به سازمان ملل متحد بد گماني نداشت، اما علاقمند بود در تاريخ افغانستان سنت شكني كند. زيرا هرگاه بيگانگان به افغانستان تجاوز كرده اند، مردم به دفاع برخاسته اند، و چون در آستانه پيروزي قرار داشت احساس مي كرد ثمره زحمات مردم را ديگران مي ربايند. درست است كه طرح حكومت ائتلافي با كمونيست ها غير عملي بود و تاريخ غمبار افغانستان را تكرار مي كرد. اما زماني كه نيروهاي مسعود به دروازه هاي شمالي كابل رسيدند، از رهبران جهادي خواست حكومتي را تشكيل دهند تا قدرت را در كابل به دست گيرد. در تشكيل اين حكومت هيچ نقشي براي سازمان ملل متحد قايل نشدند، و بالعكس پاكستان در تشكيل حكومت جديد نقش اساسي ايفا كرد، و بينين سيوان آزرده خاطر شد، اما به روي خود نياورد. اين سر آغاز انزواي سياسي حكومت نوپاي اسلامي افغانستان بود.
اشتباه دوم مسعود كه همواره از آن ياد مي كرد، عدم پيشبيني ميزان مداخله پاكستان بود. او مي گفت: «هرگز فكر نمي كردم پاكستان تا اين حد از حكمتيار براي رسيدن به قدرت پشتيباني كند». اما مسعود مدت ها بعد به ميزان اين دخالت پي برد، يا مي توان گفت كه دسترسي به عمق استراتژيك پاكستان در افغانستان را باور كرد.
اشتباه سوم مسعود در خودداري از تقسيم قدرت با متحدين خود نهفته است. چون دولت موقت اسلامي در سال 1371 تشكيل گرديد، حكمتيار با آن از در مخالفت و جنگ وارد شد. به عبارت ديگر حكمتيار با اين موضعگيري با دست خود لطمه شديدي به خود و حزب اسلامي وارد آورد، و اين از هر نگاه به نفع مسعود بود. حكمتيار سا ل ها بود كه اين سخن را به گوش پيروان خود مي رساند كه فقط حزب اسلامي است كه مي تواند حكومت تشكيل دهد. اين نوع تفكر جز چند خريدار بيشتر نداشت. در چنين شرايطي كه حكمتيار جنگ عليه دولت اسلامي و قانوني را با بهانه هاي واهي آغاز كرده بود، در درجه اول به تضعيف او منجر شد.
در همان حال مسعود بر سر مسايل امنيتي كابل و بي توجهي نيروهاي متحد به مقرراتي كه او وضع كرده بود، در داخل شهر با متحدين خود در گير شد. مسعود در آن برهه مسئوليت وزارت دفاع و رياست كميسيون امنيتي شهر كابل را برعهده داشت، و براساس تصميم شوراي جهادي و دولت موقت موظف بود امنيت كابل را تأمين كند. ولي ساير نيروهاي مستقر در كابل از فرماندهان و سازمان هاي خود و نه مسعود فرمانبرداري مي كردند. تلاش هاي مسعود براي متقاعد ساختن گروه هاي مختلف به تخليه شهر و بازگشت به قرارگاه هاي نظامي خود ناكام ماند و او ناگزير به تصميم گيري و اقدام عملي شد. مسعود در اين اقدام با اعزام نيروي هاي چند صد نفري مجهز به تجهيزات زرهي به گروه هاي غير مسئول كه خانه هاي مردم و نهادهاي دولتي را تصرف كرده بودند، چند ساعت فرصت داد تا محل را ترك كند. در پي اين اقدام تعدادي از افراد ژنرال دوستم كشته شده، و ساير متحدين مسعود واكنش نشان دادند، و اين اقدام را نوعي امتياز خواهي قوم پنجشيري ها تعبير كردند.
نبايد فراموش كرد كه اشتباهات مسعود و اشتباهات متحدين او متقابل بود. مسعود نسبت به متحدين خود بد گماني نداشت. زيرا تئوري او در مديريت كشور اينگونه بوده كه تصميم گيرنده نهايي بايد يك شخص يا يك نهاد بوده باشد، و ديگران اطاعت كنند. به تعبيري مسعود مستبد نبود ولي اقتدارگرا بود. حال بايد پرسيد كه آيا اين اقتدارگرايي به قيمت تنها ماندن و در چند جبهه جنگيدن ارزش داشت؟ رويدادهاي بعدي نشان داد كه اين اقتدارگرايي سودمند نبوده است.
پيش از پيوستن متحدين مسعود به حكمتيار و تشكيل جبهه متحدي به نام «شوراي عالي هماهنگي» به هدف شكست مسعود، تلاش هايي از طرف برخي خير خواهان صورت گرفت تا بين مسعود و متحدين او سازشي صورت گيرد. اما اين تلاش ها بي نتيجه ماند، زيرا شروط آن ها براي مسعود پذيرفتني نبود. به طور مثال ژنرال دوستم تقاضا داشت كه چند هزار نيرو از شمال در كابل مستقر نمايد. به عبارت ديگر رهبران سازمان هاي جهادي مشاركت در قدرت را تنها در تقسيم وزارتخانه ها كافي نمي دانستند. بلكه در موازنه قدرت نظامي و حضور مساوي در كابل مي ديدند، و اين خواسته در شرايطي كه فضاي بي اعتمادي حاكم بود، براي مسعود پذيرفتني نبود.
پيروان مسعود عين اشتباه او را در اجلاس بن در نوامبر سال 2001 تكرار كردند، و زحمات او را كه پس از شكست كابل يك جبهه متحد به وجود آورد، برباد دادند. پيروان مسعود در اجلاس تاريخي بن چهار وزارتخانه كليدي (كشور، امنيت، دفاع و خارجه) را به خود اختصاص دادند، و باعث آزردگي متحدين شان شدند. آقاي قانوني هنوز در بن بود كه متحدين مسعود از نحوه تقسيم مناصب اظهار نارضايتي كردند. در نتيجه جبهه متحد شكاف برداشت، و پيامدهاي منفي بر اوضاع افغانستان بر جاي گذاشت. باوجودي كه مسعود هميشه توصيه بسمارك صدر اعظم مشهور آلمان را به ياران خود تذكر مي داد كه هيچگاه نبايد در دو جبهه درگير شد، اينك او در چند جبهه درگير شده بود. در داخل افغانستان با حزب اسلامي به رهبري حكمتيار، با حزب وحدت اسلامي به رهبري شهيد عبد العلي مزاري، با جنبش ملي به رهبري ژنرال دوستم و با گروه طالبان به رهبري ملا عمر خود را درگير جنگ كرده بود. در سطح منطقه نيز با دولت هاي پاكستان، ايران، ازبكستان، تاجيكيستان، شوروي و با آمريكا و به خصوص دولت هايي كه به حل بحران افغانستان علاقمند بودند درگيري سياسي داشت.
به طور مثال مناسبات مسعود با جمهوري اسلامي ايران به خاطر حمايت از حزب وحدت اسلامي، با ازبكستان به خاطر حمايت از دوستم، با تاجيكيستان به علت حمايت او از مخالفين دولت تاجيكيستان، با روسيه به دليل اينكه وارث شوروي است تيره بود. او نمي توانست يكباره گذشته ها را فراموش كند. مناسبات مسعود با آمريكا كه گويا قضيه افغانستان را به فراموشي سپرده بود در سطح بسيار پايين قرار داشت.
دولت نوپاي افغانستان كه مسعود همه كاره آن به حساب مي آمد، به رغم همه اين درگيري ها، بر يك سوم كابل، يك سوم شمال و يك سوم افغانستان حكومت مي راند، و شايد اميد پيروزي در همه اين جبه ها را هم داشت! از نظر منطق نظامي و سياسي اين دولت محكوم به شكست بود. هرگاه در يكي از جبه هاي جنگ شكست مي خورد رنگ عقب نشيني به آن مي داد، تا از عوارض منفي آن بر روحيه افراد خود بكاهد، و دوباره به تجديد قوا بپردازد.
با ظهور طالبان و پيشروي سريع آن تا دروازه هاي شهر كابل، اكثر كشورهاي ياد شده ناگهان و بدون مقدمه قبلي به حمايت از مسعود پرداختند. ولي اين حمايت شتاب زده نتوانست از سقوط كابل، و در عين حال از شكست مسعود جلوگيري كند. با تصرف كابل توسط طالبان دور جديدي از خونريزي در افغانستان آغاز گرديد، و تا نيويورك ادامه يافت، و همچنان در مناطق مختلف جهان ادامه دارد.
اشتباه ديگر مسعود در دوره مبارزه نحوه اداره شوراي نظار بوده است، كه شخصا به اين اشتباه اعتراف كرد. برخي از رقيبان مسعود از آغاز تأسيس شوراي نظار در درون جمعيت اسلامي، اين شورا را حزب موازي جديدي به رهبري مسعود تلقي كردند. برهان الدين رباني هم از طرح اين ديدگاه ها آگاهي داشت ولي واكنشي بروز نمي داد. در كابل مسعود با اين س‍ؤال روبه رو شد كه اگر تأسيس شوراي نظار در زمان جهاد به خاطر دور بودن رهبري از صحنه بود، اينك علت تداوم موجوديت آن چيست؟ از طرف ديگر شورا بر اثر درگيري هاي داخلي ماهيت وجودي خود را از دست داد، و مسعود به منظور حفظ وحدت و اثبات حسن نيت شورا را منحل كرد.
از سوي ديگر احمد شاه مسعود آرزوهاي بلندي در سر مي پروراند. او بدون اين كه بخواهد رئيس جمهوري باشد. خواهان داشتن اختيارات يك رئيس جمهوري بود. بدون اين كه اراده رهبر شدن را داشته باشد، خواهان داشتن اختيارات رهبري بود. اعتماد بدون كنترل همكاران مسعود نيز يكي از اشتباهات آن دوره او بود. در آن دوره سرنوشت ساز تعدادي از همكاران نزديك مسعود از خطي كه براي چگونه زندگي كردن ترسيم كرده بود، منحرف شدند، و مسعود آن را ضعف معنويت ناميد. به عبارتي ديگر، يك نوع اشرافيت زدگي در پشت جبه هاي جنگ در حال شكل گيري بود، كه از نظر روانشناسي از عقده هاي محروميت اجتماعي و اقتصادي عده اي نشأت مي گرفت و با شرايط جنگي هيچ نوع همخواني نداشت. به هر حال چنين اشتباهاتي وجود داشت و مسعود به جاي جلوگيري از گسترش آن با تنبيه و مجازات، به توصيه و هشدار اكتفا كرد.
دوره دوم حيات سياسي مسعود 1370ـ 1375 بسيار پر فراز و نشيب و آموزنده است. جنگ افغان با افغان، چپاول اموال و املاك مردم، مهاجرت قشر فقير جامعه، تشكيل حكومت هاي كوچك محلي، نا امني راه هاي ارتباطي و غارت اموال مسافران، كساد بازار تجارت، افزايش قيمت كالاهاي مصرفي، ازدياد بيكاران و جنايتكاران، مسدود شدن مدارس و موسسات آموزشي و در نهايت مداخله خارجي نقش بسزايي در تضعيف مسعود داشت. او براي مبارزه با اين مشكلات بر خلاف رفتار گذشته در تصميم گيري هاي مهم به رأي همكاران و دوستان خود مشورت و عمل نكرد. در گذشته هم مواردي پيش مي آمد كه شوراي نظار به مسعود اختيارات مي داد تا به رأي خود عمل كند، يا گاهي كه شرايط حكم مي كرد كه مسعود به رأي خود عمل نمايد و بعد شورا را آگاه سازد، و اين طبيعي هم هست. زيرا رهبران واقعي كساني هستند كه از طرف جامعه برگزيده مي شوند، و بايد فراست بكار برند. اما انتقاد از مسعود در اين بحث به اين دليل است كه او به هشدارهاي شورا هم توجه نكرد.
از زماني كه متحدين مسعود همچون حزب وحدت اسلامي و جنبش ملي به حكمتيار پيوستند، در صفوف مسعود اين ديدگاه مطرح شد كه شايسته است به تقاضاي آن ها جواب مثبت داده شود تا دوباره به صف دولت بر گردانده شوند. در اين ميان اعضاي شوراي نظار كه منحل شده بود، در عمل در صحنه حضور داشتند، و بر لزوم بازگرداندن حزب وحدت و جنبش ملي به هر قيمتي كه شده اتفاق نظر داشتند. در اين مورد فقط يك نفر مخالفت مي كرد، و آن مسعود بود. در جلسات شورا چند بار از او تقاضا كردند تا راه حلي براي اين مشكل بيابد، اما مسعود طفره مي رفت.
در سال 1373 كه طالبان تا دروازه هاي جنوبي و غربي كابل رسيده بود، شهر را راكت باران مي كرد. در چنين شرايطي تعدادي از فرماندهان و اعضاي شورا تصميم گرفتند جلسه تشگيل دهند، و از مسعود خواهش نمايند تا متحدين قبلي را به صفوف خود بازگرداند. طالبان هر سه نيروي مخالف مسعود، يعني حزب اسلامي حكمتيار، حزب وحدت مزاري و جنبش ملي دوستم را از اطراف كابل شكست داده، و تنها با مسعود در حال درگيري بود. در چنين فضايي عمليات چهار آسياب در جنوب كابل انجام گرفت و طالبان متحمل شكست سختي شد. با شكست طالبان، اعضاي شورا و فرماندهان نظامي مسعود از او تقاضا كردند تا با متحدين قبلي خود مصالحه نمايد. اعضاي شورا بر اين باور بودند كه چون مسعود در گذشته در موضع ضعف قرار داشت، به تقاضاي آن ها جواب مثبت نمي داد، و اينك كه به تنهايي و بدون متحدين قبلي توانسته طالبان را تا لوگر عقب براند دليلي براي رد پيشنهاد آن ها نمي باشد. اين پيشنهاد بر اين منطق استوار بود كه «ما به تنهايي نمي توانيم از كابل دفاع كنيم».
در پي طرح اين پيشنهاد، قرار شد جلسه اي در محل كار محمود خان فرمانده پنجشير در باغ بالا تشكيل شود. مسعود در اين جلسه ابتدا اوضاع داخل و خارج افغانستان را از نقطه نظرهاي مختلف، و برنامه هاي آينده خود را شرح داد. سپس از وجود مذاكره با حزب اسلامي حكمتيار خبر داد وگفت كه عبد العلي دانشيار و تعدادي ديگر مذاكرات را ادامه مي دهند. مسعود در مورد مذاكره با جنبش ملي گفت كه ژنرال دوستم پدرش را نزد من به جبل السراج فرستاده بود تا امكان تجديد اتحاد با جنبش ملي را بررسي نماييم، ولي من اين پيشنهاد را قاطعانه رد كردم. فرماندهان در پي توضيحات مسعود لازم ندانستند بر پيشنهاد خود پافشاري نمايند. با اين وصف ميان نيروهاي مسعود با متحدين قبلي كه قدرت نظامي در اختيار داشتند هيچ نزديكي صورت نگرفت، و مذاكره با حكمتيار به شكست انجاميد، و او به صفت نخست وزير وارد كابل شد.
از نخست وزيري حكمتيار مدت زيادي نگذشته بود كه حمله طالبان از شرق كابل آغاز گرديد، و نيروهاي حكمتيار قدم به قدم مناطق خود را به طالبان واگذار مي كردند. تعدادي از فرماندهان مورد اعتماد حكمتيار چون فرمانده قلم و فرمانده چمن در محور سروبي در شصت كيلومتري شرق كابل با طالبان همنوا شده و از پشت جبهه به نيروهاي مسعود حمله كردند. در اين حمله، قسيم يكي از بهترين فرماندهان مسعود با تمام افراد او به قتل رسيدند.
هنگامي پيشروي نيروهاي طالبان به طرف سروبي كه تحت كنترل حكمتيار بود، مسعود از حكمتيار نخست وزير خواست مواضع خود را به نيروهاي مسعود واگذار نمايد. زيرا طبق اطلاعات موثق تعدادي از فرماندهان حكمتيار با طالبان پيمان همكاري بسته بودند. حكمتيار موافقت كرد، و گفت كه به نيروهاي خود دستور داده مواضع شان را به نيروهاي مسعود واگذار نمايند، ولي فرمانده نجيم خان در تماس با مسعود گزارش داد كه فرماندهان حكمتيار مي گويند كه به ما دستور داده نشده تا مواضع خويش به شما تحويل دهيم. مسعود در جواب گفت كه همين امروز حكمتيار بار ديگر به او اطمينان داده كه چنين دستوري صادر شده است. اين گفت و گوها چند روز ادامه داشت تا سرانجام طالبان سروبي را اشغال كرد و دروازه كابل باز شد. منظور از ذكر اين مطالب اين است كه مسعود لازم بود در نخستين اقدام با عبد الرشيد دوستم وشهيد عبد العلي مزاري كه داراي قدرت نظامي بودند، و نه با حكمتيار كه بار دوش او شده بود كنار مي آمد. در ميان نيروهاي مسعود هيچكس طرفدار اين نبود كه حكمتيار در حال نزع را دوباره زنده كند. بلكه همه بر لزوم نزديكي با حزب وحدت اسلامي و جنبش ملي تأكيد داشتند. اما مسعود به تقاضاي چند تن اعضاي جمعيت كه فكر مي كردند آمدن حكمتيار به قدرت دولت مي افزايد پاسخ مثبت داد و مشورت اعضاي شوراي نظار را ناديده گرفت.
با اشغال كابل توسط طالبان در سال 1375 دوره سوم حيات سياسي مسعود (1375ـ 1380) آغاز گرديد. بسياري از دولت هاي غربي كه از اوضاع افغانستان خسته شده بودند، دل به اين راهكار بستند كه سازش با دولتي يكدست هرچند كه ديكتاتور بوده باشد، به مراتب بهتر از مذاكره با صدها گروه شبه نظامي مي باشد. به زعم آن دولت ها مذاكره با مقام هاي طالبان پس از استقرارشان در كابل و تلاش براي متقاعد نمودن آن ها را به احترام مناسبات بين المللي امكان پذير مي سازد. بدين ترتيب جامعه بين المللي بدون اين كه مجبور به مداخله مستقيم در يك معضله پيچيده بين المللي گردد، به مراد خود كه همانا خلع سلاح گروه هاي آشتي ناپذير و برقراري نظام يكدست در افغانستان باشد، نايل آمد. اين طرز تفكر هم منطقي به نظر مي رسيد، و تلاش هايي هم توسط دولت هاي مختلف با عناوين مختلف به عمل آمد، اما روز به روز بر يكدنگي طالبان افزوده مي شد.
آنچه دنيا را سرگردان كرده، رفتار و افكار اين گروه است. بسياري از انديشمندان، جامعه شناس و كارشناسان امور بين المللي نمي توانستند تشخيص دهند كه افكار طالبان ناگهان از كجا جوشيده است. در حالي كه اين نوع برداشت هاي نادرست از اسلام در جامعه عقب مانده افغانستان و پاكستان وجود داشت. در بسياري از مناطق افغانستان و پاكستان تا همين لحظه هم نماز خواندن مرد با سر برهنه را معادل بي ديني مي دانند. در پاكستان هرگاه به مسجد برويد و با سر برهنه به نماز بايستيد، يكي از نمازگزاران بر مي خيزد و بر سرتان كلاه قرار مي دهد. در هر مسجد تعدادي كلاه بوريايي قرار دارد، تا نمازگزاران يك اصل مهم ديني را ترك نكنند.
چنانكه اسلام طالباني ريشه در عقب ماندگي جامعه دارد، مسعود در برابر ملايان تفنگ به دست برخاسته از عقب مانده ترين مناطق افغانستان تنها مانده بود. قتل و خونريزي توسط طالبان در سرتاسر كشور آغاز گرديده و اين گروه به هيچ كسي رحم نمي كرد. وقتي مفهوم شريعت و جهاد چنين ارايه شود، توقع داريم كه تعداد پيروان اين فرقه تا چه اندازه بايد افزايش يابد، و سرنوشت شريعتي كه پيامبر اسلام (ص) براي بهتر زندگي كردن بشريت به ارمغان آورده، به كجا كشيده مي شود. در زماني كه اين گروه با شمشير جهالت بر فرق اسلام مي كوبد، كرسي افغانستان در اجلاس كنفرانس اسلامي به حالت تعليق در مي آيد تا چراغ سبزي باشد براي اين گروه مرتجع. اما براي مسعود مقابله با افراطي گرايي مذهبي كار تازه اي نبود. او كه به تازگي از جنگ حكمتيار در نتيجه شكست در برابر طالبان رهايي يافته بود. اينك در برابر گروهي تندرو و افراطي قرار گرفته بود.
دوره سوم حيات سياسي احمد شاه مسعود كه آن را دوره مقاومت مي نامم، از زمان سقوط كابل به دست طالبان در سال 1375 آغاز مي گردد، و اشتباهات مسعود در اين دوره به مراتب كمتر از دوره هاي گذشته بوده است. زيرا شرايط طوري بود كه به او اجازه اشتباه را نمي داد. مسعود در دوره هاي گذشته به قدري با دشواري هاي سخت مواجه شده بود كه در سال هاي بعد خوب مي دانست چه كار بايد بكند. زيرا كوچكترين اشتباه به قيمت از دست رفتن افغانستان تمام مي شد. مسعود بنيانگذار تئوري دفاع از افغانستان بود، و در اين زمينه بايد طرز فكر او را براي حل مشكلات كشور با دقت مورد بررسي قرار داد. او در اين مرحله، تئوري دفاع را چنين پايه گذاري كرد «مقاومت در داخل و پاتك به فشار خارجي».
چون اهداف حركت طالبان ريشه در خارج از افغانستان داشت، يا به تعبيري مداخله گران خارجي با عوامل داخلي دست به دست هم داده بودند، مسعود هم تئوري دفاع خود را مطابق به همين وضعيت پايه گذاري كرد. يعني تشكيل يك جبهه متحد دفاعي در داخل كشور به منظور رويارويي با فشار خارجي. مسعود با تأسيس جبهه متحد كه رسانه هاي غربي به عمد آن را اتحاد شمال ناميدند، از جلو با طالبان روبرو شد و با تئوري پاتك به فشار خارجي مي خواست به پشت جبهه طالبان كه پاكستان بود، حمله كند.
ولي قضيه آنگونه كه مسعود فكر مي كرد به اين سادگي نبود، و او در هر دو جبهه با ده ها دشواري رو به رو بود. جبهه متحد دفاعي نمي توانست به شكل متحد و هماهنگ عمل كند. زيرا فقط چند روز از برادر كشي و خونريزي بين تشكيل دهندگان اين جبهه نگذشته بود. تشكيل دهندگان جبهه متحد، تحت فشار شرايط غافلگير كننده و بر اثر پيشروي طالبان از برادر كشي دست كشيده بودند. هنوز حساب هاي تصفيه نشده را به اين زودي نمي توانستند فراموش كنند. لذا متحدين مسعود در اولين ضربه طالبان شكست خوردند، و او دوباره تنها ماند و روزهاي دشواري را به تنهايي گذراند. اما سرانجام موفق شد شكست را جبران كند، و جبهه متحد را باسازي نمايد.
اما در جبهه بيروني كه مسعود انتظار داشت به طالبان فشار وارد كند، قضيه روند ديگري داشت. پاكستان، امارات متحده عربي و عربستان سعودي بيدرنگ حكومت طالبان را به رسميت شناختند. كنفرانس كشورهاي اسلامي عضويت افغانستان را به حالت تعليق درآورد. آمريكا و سازمان ملل متحد نماينده طالبان را در نيويورك پذيرفتند. تركمنستان به ميانجيگري پرداخت و بسياري از دولت ها سكوت اختيار كردند.
در يك كلام جهان منافع خود را در گرو واكنش نرم و دراز مدت در برابر گروهي مي ديد، كه اين گروه شتابان به فكر تهديد منافع جهان بود. دولت هاي جهان ميزان خطر طالبان را كه پشت سر آن تروريسم بين المللي القاعده سنگر گرفته بود، به اندازه فاصله جغرافيايي مي دانستند. اما حادثه 11 سپتامير سال 2001 نشان داد، كه خطر بسيار نزديكتر از آنچه مي پنداشتند.
در اين دوره مسعود در دو مورد اشتباه كرد، يكي اينكه حكمتيار را به عنوان نخست وزير افغانستان پذيرفت، كه نه فقط از او هيچ خيري نرسيد، بلكه بالعكس او به جاي سپاسگزاري، مسعود را به تلاش براي ترور او كرد. اشتباه دوم اين بود كه دير هنگام به اروپا سفر كرد. لازم بود از زماني كه اروپا راه خود را از آمريكا جدا كرد، به اروپا مي رفت، و با اين قطب جديد تبادل نظر و رايزني مي كرد. مسعود سفر به اروپا را دوسال به تاخير انداخت، و آرزو داشت اين سفر دستآورد نظامي داشته باشد. اما به استثناي مسعود همه مشاوران او تاكيد داشتند كه منتظر دستآورد نظامي از اين سفر نباشد، و اروپا هم انتظار پيروزي هاي نظامي او را ندارد. بلكه سفر او از اين نظر حايز اهميت است كه عمق فاجعه مردم افغانستان را شرح دهد.
مسعود در دوره مقاومت بار ديگر شخصيت اصلي خود را به اثبات رساند و بر تاريخ آزادي خواهي مردم افغانستان صفحه ديگري افزود. ولي افسوس كه او كارهايي را كه بايد قبلا مي كرد، در واپسين سال زندگي خود انجام داد. تأسيس يك جبهه متحد در داخل، لغو فعاليت هاي حزبي در امر دفاع از وطن، زمينه سازي براي تأسيس يك سازمان سياسي، معرفي افكار و شخصيت خود و اهميت دادن به روابط خارجي، بخشي از فعاليت هاي او بود كه دير هنگام تحقق يافت.
شهادت مسعود
احمد شاه مسعود روز 18 شهريور سال 1381 مصادف با نهم سپتامبر سال 2001 توسط دو عرب مراكشي كه تابعيت بلژيكي داشتند به شهادت رسيد. اين دو مراكشي تحت پوشش خبرنگار هنگام مصاحبه با مسعود دست به عمل انتحاري زدند. بررسي هاي به عمل آمده نشان داد كه در توطئه قتل مسعود چند سازمان و چند دولت مشاركت داشتند. او اسرائيل را رژيمي غاصب و ظالم معرفي مي كرد، و برقراري هر نوع تماس با آن را گناه مي دانست. آرزوي افغانستاني قوي و مرفه در سايه يك نظام اسلامي معتدل و منتخب مردم را داشت كه با همه كشورهاي جهان روابط حسنه داشته باشد.
مسعود در سال 1367 با دختر تاج الدين ازدواج كرد، كاكا تاج الدين از زماني كه مسعود وارد پنجشير شد و جنگ بر ضد حكومت كمونيستي را آغاز كرد با او همراه شد. او يار و ياور وفادار مسعود به حساب مي رفت و ميان نزديكان به چشم و سايه مسعود شهرت داشت. تاج الدين با چشمان تيز بين خود مسعود را به حيرت مي انداخت، مانند سايه او را دنبال مي كرد. مراسم عروسي مسعود در حضور تعداد محدودي از همكاران رازدار او برگزارشد. به اين دليل كه مسعود به طور مستمر تحت تعقيب شوروي ها و حكومت كمونيستي قرار داشت.
حاصل اين ازدواج شش فرزند است، كه اولي پسر است و احمد نام دارد، و بقيه دختر هستند. احمد از بسيار جهات به پدرش شباهت دارد و اميد مي رود كه بتواند راه پدر را ادامه دهد. مسعود در خانه اي كاهگلي كه از پدرش مي باشد، زندگي مي كرد. در سال 2000 خانه پدرش را مطابق طرحي كه خود تهيه كرده بود نوسازي كرد. در واقع مسعود در زمان حيات نه زمين داشت و نه خانه شخصي. او پس از شهادت جز مقاديري لباس و كتاب هاي شخصي چيز ديگري به ميراث نگذاشت.
مسعود در دو سال آخر حيات كمي خسته به نظر مي رسيد. درد كمر گاهي او را آزار مي داد تا جايي كه به سختي قامت خود را راست مي كرد. زيرا روزانه 16 ساعت كار مي كرد. به هر حال مسعود نيمي از عمر خود را به خاطر اهداف عالي صرف كرد، و بتنهايي رنج يك ملت را بر دوش كشيد. او پشيمان نبود. به آينده اميدوار بود. همواره مي گفت: همه زندگي مي كنند، مهم اين است كه چگونه زندگي مي كني!

ماهنامه شاهد ياران 65-66
انتهاي پيام/ز
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده