جنايتي رو كه توي شهرضا كرديم، توي اصفهان هم مي كنيم
دوشنبه, ۲۳ مرداد ۱۳۹۱ ساعت ۰۰:۰۰
نويد شاهد: ابراهيم آن روز پيش من نشسته بود و مي گفت :"ارواح پدرت؛ اين جنايتي رو كه توي شهرضا كرديم، مي آييم توي اصفهان هم مي كنيم، اگه مردي بيا شهرضا."
پس از پايان دوران سربازي، در دانشگاه شركت كرد و در همان شهرضا در رشته پزشكي قبول شد و از آنجا كه قبل از سربازي، دوره تربيت معلم را گذرانده بود، در حين درس خواندن، تدريس هم مي كرد.
كم كم با بالا رفتن تب انقلاب، او هم درگير مبارزه شد. هر كجا كه مي رفت و مي نشست، بر ضد شاه حرف مي زد تا اينكه پس از چهار ماه دانشگاه را رها كرد.
مي گفت:" ما بايد كاري كنيم كه شاه سرنگون بشه."
كار به جايي رسيد كه او و دوستانش توانستند مجسمه شاه را با سختي و زحمت، از وسط ميدان اصلي شهر پايين بياورند و خرد كنند. ماموران شهرباني هم با ديدن جوشش مردم از ترسشان در شهرباني را بستند و بيرون نيامدند.
همان روز مردم به فرمان او ريختند داخل شهرباني و آنجا را تخليه كردند و تعدادي از ماموران را هم به اسيري گرفتند. اسناد و مدارك و پرونده هاي زيادي را هم با خودشان از شهرباني آوردند كه در بين آن اسناد، ما حتي حكم اعدام او را هم ديديم.
كار آنها به قدري سر و صدا راه انداخت كه سرلشكر ناجي اعلام كرد:"اينها توي شهرضا جنايت كردن و بزرگي جنايتشون حد نداره."
ابراهيم آن روز پيش من نشسته بود و مي گفت :"ارواح پدرت؛ اين جنايتي رو كه توي شهرضا كرديم، مي آييم توي اصفهان هم مي كنيم، اگه مردي بيا شهرضا."
منبع: كتاب "براي خدا مخلص بود" صفحه18.
انتهاي پيام/س/ع
نظر شما