دردسر زبان
سهشنبه, ۳۰ خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۰۷:۴۰
تعدادي از بچه ها به اسارت عراقي ها در مي آيند. در ميان آنها يك رزمنده مسن، احساس تشنگي مي كند و مدام داد مي زند و مي گويد: "ماء، ماء" آن هم در شرايطي كه عراقي ها به دنبال ايرانياني هستند كه عربي بدانند و آنها را از منطقه عملياتي رزمندگان اسلام مطلع كنند.
تا رزمنده مسن مي گويد: "ماء"، عراقي ها او را محاصره مي كنند و يكي از آنها مي پرسد: انت عربي دانست؟ پيرمرد مي گويد: نه به خدا، تنها همين يك كلمه را دانست!
عراقي ها با كلي جر و بحث متقاعد مي شوند و براي پيرمرد آب مي آورند. پيرمرد كه اهل روضه و مجالس فاتحه خواني است، بعد از خوردن آب مي گويد: رحم الله والديك. افسر عراقي با شنيدن آن جمله به خشم مي آيد و مي گويد: والله انت عرب و حسابي كتكش مي زنند. امّا وقتي با انكار پيرمرد مواجه مي شوند، رهايش مي كنند.
يكي از برادران به شوخي مي گويد: تو را به خدا تا همه ما را به كشتن ندادي، اينقدر حرف نزن. پيرمرد كه از اين حرف ناراحت مي شود، تا شهر العماره عراق هيچ حرفي نمي زند.
نظر شما