دردسر زبان


تعدادي از بچه ها به اسارت عراقي ها در مي آيند. در ميان آنها يك رزمنده مسن، احساس تشنگي مي كند و مدام داد مي زند و مي گويد: "ماء، ماء" آن هم در شرايطي كه عراقي ها به دنبال ايرانياني هستند كه عربي بدانند و آنها را از منطقه عملياتي رزمندگان اسلام مطلع كنند.
تا رزمنده مسن مي گويد: "ماء"، عراقي ها او را محاصره مي كنند و يكي از آنها مي پرسد: انت عربي دانست؟ پيرمرد مي گويد: نه به خدا، تنها همين يك كلمه را دانست!
عراقي ها با كلي جر و بحث متقاعد مي شوند و براي پيرمرد آب مي آورند. پيرمرد كه اهل روضه و مجالس فاتحه خواني است، بعد از خوردن آب مي گويد: رحم الله والديك. افسر عراقي با شنيدن آن جمله به خشم مي آيد و مي گويد: والله انت عرب و حسابي كتكش مي زنند. امّا وقتي با انكار پيرمرد مواجه مي شوند، رهايش مي كنند.
يكي از برادران به شوخي مي گويد: تو را به خدا تا همه ما را به كشتن ندادي، اينقدر حرف نزن. پيرمرد كه از اين حرف ناراحت مي شود، تا شهر العماره عراق هيچ حرفي نمي زند.
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده