از ابتدا به ليبرال ها اعتماد نداشت...
شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۴۰
جناب آقاي اسلامي از چه زماني و چگونه با شهيد محمد منتظري آشنا شديد؟
شهيد محمد منتظري متولد سال 1323 بود و هنگامي كه وارد حوزه علميه شد چهارده سال داشت. او در كلاس هاي درس آيت الله مشكيني و آيت الله جنتي و درس خارج آيت الله محقق داماد و امام شركت مي كرد. در عين حال چون طلبه پرشوري بود براي ساير طلبه ها كلاس هاي حكومت اسلامي هم برپا مي كرد و به اين ترتيب وارد فعاليت هاي مبارزاتي از جمله پخش اعلاميه شد و به دليل چنين فعاليت هايي چندين بار از سوي عوامل رژيم دستگير گرديد. نخستين دستگيري او در سال 45 يا 46 زماني كه هجده سال داشت صورت گرفت. آشنايي من با شهيد منتظري مربوط به زماني است كه پدرم با ايشان در مبارزات بود. به خاطر دارم يك بار پدرم قبل از انقلاب به اصفهان رفت. من احتمال مي دادم به دليل ارتباطشان با شهيد منتظري بود. البته پدرم با توجه به خفقان موجود و نفوذ ساواك در اين باره با من صحبت نمي كرد. شهيد منتظري پدرم را مي شناخت و اين دو با هم صميمي بودند.
من قبل از انقلاب مدتي در زندان اوين بودم. آن زمان پدر شهيد منتظري هم در بند چهار بود و من ايشان را در درمانگاه زندان ديدم. پس از آزادي آيت الله منتظري از زندان به منزل ايشان در قم رفتيم. پس از ورود حضرت امام به ايران و پس از آنكه در كميته استقبال از امام، خدمت كردم و دولت مستقر شد، از پدرم پرسيدم: «حالا وظيفه ما چيست؟» ايشان گفت: «برو و از آيت الله مهدوي كني بپرس.» من به كميته انقلاب كه مقر آن در مكان فعلي مجلس، بهارستان، قرار داشت، خدمت آيت الله كني رسيدم و در اين باره با ايشان صحبت كردم. ايشان فرمودند: «شما نزد محمد منتظري برو. چون او قصد دارد سپاه را تشكيل دهد و به نيرو نياز دارد.» من هم بلافاصله با موتورم خدمت شهيد محمد منتظري رفتم. آن زمان دفتر ايشان در خيابان ستارخان، اداره گذرنامه فعلي بود. آنجا پيش از اين متعلق به شهرباني سابق و به تازگي ساخته شده بود. شهيد منتظري آنجا را براي تشكيل سپاه در اختيار گرفته بود، اما هنوز كاملا در آن مستقر نشده بودند. هنگامي كه خدمت ايشان رفتم شهيد منتظري در اتاقي نزديك به در، در حالي كه هاني الحسن سفير فلسطين در ايران هم حضور داشت نشسته بود. جلو رفتم و پس از سلام خود را معرفي كردم. ايشان به دليل آشنايي كه با پدرم داشت مرا شناخت و حكمي به من داد و گفت: «تو معاون و قائم مقام من در سپاه هستي.»
در شروع كار ابتدا آنجا را از نظر تداركاتي براي استقرار نيروها آماده كرديم. شهيد منتظري با سازمان الفتح كه سازماني فلسطيني بود و گروه نظامي شان «الصاعقه» نام داشت مذاكره كرد تا نيروهايي را براي آموزش به ايران بفرستند. به اين ترتيب ابوجهاد و فرماندهان الصاعقه به ايران دعوت شدند. براي آموزش دو روش وجود داشت. يكي براي كساني كه در آينده فرمانده سپاه مي شدند. چرا كه شهيد منتظري معتقد بود ما نياز به نيروي نظامي جوشيده از انقلاب براي حفظ آن داريم. ضمنا نيرويي كه بتوان براي ارتباط با نهضت هاي آزادي بخش از آن استفاده كرد. در نتيجه قرار بر اين شد دوره فرماندهي دوره اي دو ساله و فوق العاده سنگين و ويژه باشد. دوره كوتاه مدتي هم براي نيروهاي عادي برگزار شد. بنابراين در ابتدا تعدادي نيرو گرفتند و شروع به آموزش آنها كردند. شهيد منتظري شورايي به نام شوراي فرماندهي تشكيل داد. اعضاي آن تا آنجا كه به خاطر دارم سيد مهدي هاشمي كه بعدها اعدام شد، آقاي صلواتي طلبه اي از اصفهان، آقاي دوزدوزاني و ... بودند. شهيد كلاهدوز هم به سپاه آمد و شهيد منتظري او را معاون من كرد.
اگر امكان دارد درباره فعاليت هاي مبارزاتي شهيد منتظري برايمان توضيحاتي بدهيد.
شهيد منتظري در تير 47 به سه سال زندان محكوم شد. شهيد منتظري در زندان هم دست از مبارزه بر نمي داشت و در اين زمينه اغماض نمي كرد. او در زندان راجع به وضعيت زندان ها گزارش هايي را بيرون از زندان قصر مي داد كه كپي تعدادي از آنها را در اختيار دارم البته اين نامه ها و گزارش ها در كتاب «نهضت امام» آقاي سيد حميد روحاني آورده شده است. مثلا شهيد منتظري نامه اي به كميسيون حقوق بشر داده است و در آن درباره وضعيت زندان ها مطالبي را بيان كرده است. او در اين باره كه گروه هاي مختلفي مانند مؤتلفه، ملل اسلامي و... كه در زندان هاي كشور زنداني بودند، همچنين راجع به اوضاعشان و اينكه زندگي شان چگونه مي گذرد اشاراتي كرده است. شهيد منتظري نامه اي به سازمان هاي مدافع حقوق زندانيان سياسي نوشت كه رونوشت آن را براي حضرت امام هم فرستاد. در آن چنين گفته بود: «زندان مايه افتخار ماست و با كمال خشوع از آن استقبال مي كنيم. اما گورستاني براي انديشه ها و درياي بيكراني از محروميت ها، ستم ها و حق كشي هاست.» نامه ديگر از زندان شماره 4 قصر مي باشد كه در آن هم به وضع زندانيان اشاراتي شده است. ضمنا شهيد منتظري به كميسيون حقوق بشر نيويورك و كميته دفاع از زندانيان ايران ـ پاريس نامه هايي را ارسال كرد. آنچه گفته شد بخشي از اقدامات مبارزاتي شهيد منتظري در زندان بود.
هنگامي كه شهيد منتظري از زندان آزاد شد دوبار به اتهام حمل اسلحه تحت تعقيب قرار گرفت. اما اين باره موفق شد بگريزد و به خارج از كشور رفت. وي به كشورهاي مختلفي از جمله كشورهاي حاشيه خليج فارس مانند كويت، بحرين و همچنين كشورهايي چون افغانستان، پاكستان، لبنان، سوريه، عراق و كشورهاي اروپايي رفت. جالب اينجاست كه به دليل فعاليت هاي مبارزاتي اش در اكثر اين كشورها هم دستگير مي شد و به زندان ميِ افتاد. شهيد منتظري با توجه به روابطي كه با فلسطيني ها و قذافي رهبر ليبي برقرار كرده بود، اين امكان را فراهم ساخت تا نيروهاي مبارز ايراني براي آموزش دوره هاي نظامي به آنجا بيايند. قبل از انقلاب يكي از دوستان من از طريق كويت توانسته بود به آنجا برود و با شهيد منتظري ارتباط برقرار كند. او دو سال به نام ابوجعفر در سازمان الفتح آموزش ديد و سپس همراه حضرت امام به ايران بازگشت. در يكي از اسنادي كه در كتاب «چهارده سال رقابت ايدئولوژي» آمده به اين مورد اشاره شده كه گروه توحيدي «صف» كه شهيد بروجردي عضو آن بوده با شهيد منتظري ارتباط داشته است. در سال 55 تا 56 دو تن از اعضاي اين گروه يعني محمد بروجردي كه در سپاه فرمانده غرب بود و حسين صادقي از طريق شهيد منتظري دوره جنگ هاي پارتيزاني را در خارج از كشور گذراندند.
از ديگر اقدامات شهيد منتظري در خارج از كشور ارتباط با گروه ها، احزاب و جنبش هاي آزاديخواه جهان بود كه در ايران هم اين فعاليت ها را پيگيري مي كرد. به دنبال اين فعاليت ها در سال 56 در كليساي سنت ماري پاريس به حمايت از سيد مهدي هاشمي حدود پنجاه، شصت نفر اعتصاب غذا كردند. اين اقدام در سراسر جهان بازتاب خبري داشت. البته لازم به ذكر است حضرت امام از سيد مهدي هاشمي حمايت نكرد. پس از ورود حضرت امام به ايران شهيد محمد منتظري هم از فرانسه به ايران آمد و مسئول سپاه شد. بعد از آنكه مسئوليت سپاه را از او گرفتند، نشريه اي عربي زبان به نام «الشهيد» كه صاحب امتيازش صادق العبادي بود، راه اندازي كرد. شماره هاي 15 تا 72 اين نشريه هم اكنون در كتابخانه مجلس موجود است. براي نمونه در يكي از شماره ها مصاحبه اي هم از خود شهيد منتظري به چاپ رسيده است. يكي ديگر از شماره هاي آن راجع به شهداي هفت تير است و در آن عكس هاي مختلفي از شهيد منتظري آورده شده است كه نشان مي دهد در كشورهاي گوناگوني حضور داشته و به چه قيافه ها و گذرنامه هايي مخفيانه به نام هاي مختلف، فعاليت هاي مبارزاتي اش را در خارج از كشور انجام مي داده است. ضمنا شهيد منتظري ماهنامه اي به زبان اردو از سال 1981 ميلادي (1401 هجري قمري) منتشر مي كرد. در واقع دو نشريه مذكور در حوزه مبارزه ملل مختلف و نهضت هاي آزادي بخش است.
شهيد منتظري در دوره اول مجلس شوراي اسلامي با رأي بالايي نماينده مردم نجف آباد و عضو كميسيون سياست خارجي مجلس شد. او در مجلس نطق هايي هم كرده است كه موضوع اكثر آنها درباره مبارزات ملت هاي اسلامي و افشاگري نسبت به ضدانقلاب و عوامل آن است. من موفق شدم سه متن از سخنراني هاي ايشان را پيدا كنم. شهيد منتظري مدتي همراه آقاي پرورش نماينده مردم اصفهان، در شوراي عالي دفاع بودند و بعدها هم كه در فاجعه هفت تير 1360 در حزب جمهوري اسلامي همراه شهيد بهشتي به شهادت رسيدند. شهيد منتظري با اعضاي نهضت آزادي، جبهه ملي، منافقان، صهيونيست ها، فدائيان خلق، فراماسونري، موساد و سيا مخالف بود و در نشريه ها و سخنراني هايش عليه آنها مطالبي بيان مي كرد. او نسبت به دفتر هماهنگي بني صدر، قاسم لو، و بعضي اعضاي دولت، همين طور دولت موقت بازرگان، صباغيان و به ويژه اميرانتظام حساسيت هايي داشت و حتي عليه عباس اميرانتظام سندهايي را منتشر كرد.
شهيد محمد منتظري با توجه به روابطي كه با جنبش هاي آزادي بخش داشت، به اينترناسيوناليسم اسلامي معتقد بود و مي خواست كشورها و ملل اسلامي را به هم وصل كند و با تشكيل اتحاديه كشورهاي اسلامي، تشكلي مانند آنچه امروز با عنوان اتحاديه اروپا شكل گرفته، بتواند آنها را عليه ظلم و استكبار متحد كند. از اين رو نسبت به مسئله قدس و فلسطين بسيار حساس بود و درحمايت از آنها مطالبي بيان مي كرد. شهيد منتظري در جريان هاي بني صدر نقش مهم و حساسي داشت. همان طور كه در كتاب «غائله 14 اسفند» آمده او به حضرت امام نامه اي نوشته كه حاوي اين مضامين است: «من با بني صدر آشنا بودم. اما در اين مدت مي ديدم چه كساني در دفترش فعاليت مي كنند (آن زمان دفتر هماهنگي با رئيس جمهور به نام بني صدر بود.) در ضمن درباره جبهه ملي، حزب ايران، حزب پان ايرانيسم، مجاهدين خلق، نهضت آزادي، خط چين، مائوئيسم، كومله، ميزان، عدالت، رنجبر و روزنامه هاي مذكور و روزنامه انقلاب اسلامي كه خود رئيس جمهور چاپ مي كرد و... توضيحاتي داد و اعلام كرد آنها وضع مناسبي ندارند. كارشكني مي كنند و با موضوع گروگانگيري دانشجويي و لانه جاسوسي برخورد مي كنند.» از ديگر اقدامات شهيد منتظري همان طور كه قبلا هم به آن اشاره كردم افشاگري هاي او عليه عباس امير انتظام همچنين حمله به دولت موقت بازرگان و بحث رابطه با ليبي و قطع رابطه با اسرائيل بود.
كمي درباره ويژگي ها و خصوصيات اخلاقي ايشان بفرماييد.
شهيد محمد منتظري بسيار پركار، فعال و كم خواب بود. مواقعي پيش مي آمد كه چهل و هشت ساعت مداوم كار مي كرد و به هيچ وجه نمي خوابيد طوري كه حتي همراهانش هم كم مي آوردند و تعجب مي كردند. بي خوابي و كم خوابي براي شهيد منتظري عادي بود. او جثه نحيف اما اراده هاي قوي و محكم داشت. حتي بعضي ها به دليل جثه كوچكش به او لقب هوشي مينه ايران را داده بودند. شايد امروز هوشي مينه چندان شناخته شده نباشد ولي آن روز كه او از فرماندهان ويت گنك در جنگ ميان ويتنام و امريكا بود، بسيار شناخته شده بود.
راجع به نحوه تشكيل سپاه و گروه هاي مختلفي كه به وجود آمده بودند توضيحاتي بدهيد.
از آنجايي كه انقلاب تازه به ثمر رسيده بود چند گروه براي فعاليت هاي نظامي وجود داشت. يك گروه به همراه نيروهايش به فرماندهي ابوشريف كه نام او عباس زماني بود در پادگان جمشيديه يا دژبان مركزي فعلي مستقر بود. ابوشريف ريش بلندي داشت و بعدها هم معاون فرمانده سپاه شد. او قبل از انقلاب از گروه ملل اسلامي بود و مدتي پس از انقلاب به آلمان پناهنده شد و تا آنجا كه اطلاع دارم الان معاون حكمت يار است. گروه ديگر در باغ شاه يا پادگان حرّ فعلي به مسئوليت آقاي لاهوتي قرار داشت. آنجا قبلا به كلاه سبزها و نوهد تعلق داشت. البته در اطراف گروه هاي ديگري هم حضور داشتند. گروه هاي مذكور به عنوان سپاه موقتي بودند. بعدها كه سپاه به شكل فعلي در آمد، فرماندهانشان شهيد كلاهدوز، آقاي جواد منصوري، آقاي دوزدوزاني، آقاي مرتضي رضايي و محسن رضايي بودند. نهايتا شهيد محمد منتظري هم در مكاني كه قبلا به آن اشاره شد مستقر شده بود. در واقع اعضاي اين گروه ها به خصوص فرماندهانشان به دليل آنكه قبل از انقلاب با هم در خارج از كشور فعاليت داشتند و با وجود بحث هايي كه بين آنها بود از نظر نوع بينش و گرايش اختلافاتي داشتند، همين امر سبب شد به چند گروه تقسيم شوند و هركدام تعدادي نيرو جمع كنند.
شهيد منتظري نام سپاه خود را «پاسا» نهاده كه مخفف «پاسداران انقلاب اسلامي ايران» بود. در ابتداي امر همان طور كه عرض كردم براي استقرار نيروها، معاون تداركاتي شهيد منتظري بودم. با برگزاري كلاس ها و آغاز دوره هاي آموزشي به تدريج عضو گروه مصاحبه و گزينش شدم. هر كس كه مي خواست عضو «پاسا» گردد مي بايست با او مصاحبه مي كرديم تا تشخيص دهيم اين فرد صلاحيت حضور در سپاه را دارد يا خير. يعني مانند سربازي آزاد نبود، بلكه براي ورود به سپاه نيروها بايد گزينش مي شدند و شهيد منتظري در اين امر بسيار دقت مي كرد. ضمن برگزاري كلاس ها و اوج گيري آموزش هاي تخريب، تيراندازي و تاكتيك كه اين آموزش ها به صورت شبانه روزي به نيروها داده مي شد و نيروها به ميدان تير مي رفتند.
دو سه اتفاق باعث شد فعاليت پاسا متوقف شود. يكي از آنها مواضع شهيد منتظري راجع به دولت موقت و رابطه با امريكا بود. اعتراض ايشان هم اين بود كه ما انقلابي نو پا هستيم. چرا با كشوري مانند ليبي ارتباط برقرار نمي كنيم و آن كشور در ايران سفارت خانه ندارد در حالي كه اسرائيل در ايران سفارتخانه دارد. آن زمان بعضي كشورها همچنان با ايران ارتباط داشتند. لذا حدود هفتاد، هشتاد نفر از انقلابيون مانند آقاي زواره اي و افراد زيادي به فرودگاه رفتيم تا به ليبي برويم و با آن كشور ارتباط برقرار كنيم. چون افراد حاضر ويزا و گذرنامه نداشتند. شهرباني اجازه اين پرواز را نداد. آن زمان شهرباني هنوز فعال بود. اما پس از آن شهيد منتظري در فرصت ديگر به ليبي رفت و موفق شد با آنها ارتباط ايجاد كند. سرهنگ جلود نخست وزير ليبي به ايران دعوت و در حزب هم براي ايشان مراسمي برگزار شد. او در ايران ديدارهايي با شخصيت ها مختلف داشت. همين تحركات و مواضع شهيد منتظري باعث شد اعضاي نهضت آزادي و آقاي بازرگان به ايشان حساسيت ويژه اي پيداكنند.
لازم است بگويم در جريان ارتباط با ليبي فضاي شديد ايجاد شده بود طوري كه آيت الله منتظري پدر شهيد منتظري طي بيانيه اي اعلام كرد كه محمد منتظري مشاعرش كار نمي كند. البته بعدها كه شهيد شد، امام با تأييد و حمايتي كه از ايشان كردند و به مناسبت شهادت ايشان به پدرش تبريك گفتند. در واقع بر مبارزات و فعاليت هاي ايشان در خارج از و داخل كشور صحه گذاشتند كه همين امر حاكي از آن بود كه حضرت امام چنين نظري راجع به شهيد منتظري نداشتند. به هر حال در نهايت تصميم گرفته شد مسئوليت سپاه را از شهيد منتظري بگيرند و به آقاي شيخ حسن لاهوتي بدهند. پس از آنكه شهيد منتظري كار را تحويل داد به فعاليت هاي فرهنگي رو آورد. البته زماني كه در سپاه بوديم فعاليت هاي فرهنگي هم انجام مي داديم. به عنوان مثال در مدارس منطقه به مناسبت هاي مختلف سخنراني مي كرديم.
درمورد اختلافات شهيد منتظري با شهيد بهشتي مطالبي را بيان كنيد.
شهيد منتظري مدتي با شهيد بهشتي اختلاف داشت. در جريان امام موسي صدر كه از لبنان به ليبي رفت و در آنجا ربوده شد و به ايتاليا نرفت. شهيد منتظري ابتدا تصور مي كرد دولت بازرگان، شهيد بهشتي و سايرين با همكاري دولت هاي بيگانه باعث شده بودند تا امام موسي صدر را بربايند، طوري كه حتي در مجله اي از شهيد بهشتي تعبير به راسپوتين كرده و راجع به ايشان تعابير مربوط به موسوليني و فاشيست هاي ايتاليا به كار برده بود. با وجودي كه شهيد منتظري و شهيد بهشتي در مقاطعي از زمان اختلاف داشتند اما در مورد برخي مسائل مثل مجاهدين خلق، غائله كردستان، بيگانگان و وابستگان آنها و گروهك هايشان مواضع مشتركي داشتند. شهيد بهشتي در مورد مجاهدين خلق در مقايسه با شهيد منتظري موضع آرامي داشت، در حالي كه شهيد منتظري موضع تندي داشت. به عبارتي عمده اختلاف شهيد منتظري با شهيد بهشتي به مسئله ليبي و امام موسي صدر برمي گشت. با وجود اين بعدها يك هفته قبل از شهادتشان شهيد بهشتي ايشان را با آغوش باز پذيرفت و رويش را بوسيد و گفت: «ايشان محمد ما هستند.» به اين ترتيب كدورت ها از بين رفت و مثل اينكه شهيد منتظري متوجه شده بود روش و منش دكتر بهشتي آن گونه نيست كه مي پنداشت. جالب اينجاست كه شهيد منتظري در حادثه هفت تير 1360 در دفتر حزب جمهوري اسلامي حضور داشت و همراه شهيد بهشتي شهيد شد. اين مطالب را عرض كردم تا اگر كسي در نوشته هاي شهيد منتظري مطلبي عليه شهيد بهشتي مي بيند، بداند كه با شهادت وي همراه بهشتي گواه و گوياي آن است كه شهيد منتظري مواضع و عقيده اش را در مورد شهيد بهشتي اصلاح كرده بود.
شهيد منتظري چگونه به اطلاعات گوناگون دسترسي پيدا مي كرد و منابع اطلاعاتي وي چه كساني بودند؟
در اوايل انقلاب ما از كميته استقبال براي تسخير مركز اسناد ساواك كه بعدها تبديل به وزارت اطلاعات شد به آنجا رفتيم. آنجا شهرك بزرگي بود كه همه اطلاعات ساواك از گروهك ها و حزب ها در آن نگهداري مي شد. اين شهرك بزرگ، عظيم و مدرن و ساختمان ها و آرشيوهاي جديدي در آن ساخته شده بود. در حين اينكه در راهرو گشت مي زدم در اتاق نصيري متوجه دفترچه اي شدم كه در آن اسم و مشخصات تمامي انقلابيون به طور كامل درج شده بود. به عنوان مثال اقاي الف متولد چه سالي و در چه شهري است. در كدام اردوگاه ها و پادگان ها آموزش ديده است و در حال حاضر كجا و عضو چه گروه يا حزبي است. در اين دفترچه نام تعدادي از چريك ها و پارتيزان هاي دنيا هم بود. براي من بسيار تعجب آور بود كه چرا اين اطلاعات دست اينهاست و اصلا چگونه ساواك به اين اطلاعات دست يافته است؟ بعدها با مسائلي كه پيش آمد، متوجه شدم ليبي و شخص قذافي از وابستگان به سازمان سياست. قذافي با توجه به روحيه انقلابي با اين گرايش و ظاهر، سبب مي شد مبارزان و چريك هاي جهان جذب آنجا شوند و آموزش ببينند، ولي در عين حال همه مشخصات آنها را به سازمان سيا مي داد. از طرفي چون آن زمان ايران و ليبي با هم رابطه اي نداشتند، سئوال اينجا بود پس اين اطلاعات چگونه به دست ساواك ايران مي رسيد؟ مشخص بود كه اين اطلاعات از طريق سيا به ساواك ايران داده مي شد. به عبارتي پارتيزان ها درگير بازي پيچيده اي مي شدند كه استكبار جهاني از اين برنامه ها بسيار داشت.
گاهي گروهك هايي براي جذب مغزها و نخبه ها يا مبارزان ايجاد و در آنها نفوذ مي كرد و از آنان اطلاعات كسب مي كرد تا در موقع لازم عليه خودشان به كار برد مانند سازمان مجاهدين خلق و بعضي گروه هاي ديگر. بالطبع قذافي از اشخاص ديگر هم اطلاعاتي داشت و ضمن داد و ستدهايي كه با شهيد منتظري مي كرد، به شهيد منتظري هم راجع به افراد ديگر اطلاعاتي مي داد. به عنوان مثال شهيد منتظري درباره سيد صادق روحاني، قاسم لو و اميرانتظام موضع گيري هاي زيادي داشت و اطلاعاتي را از آنها بازگو مي كرد، در حالي كه بعدها بخشي از اطلااعات امير انتظام كه در لانه جاسوسي كشف، پخش و چاپ شد، از بريده هايي بود كه در لانه جاسوسي آمريكا پيدا شد. حال سئوال اينجاست اين اطلاعات پيش از آنكه پخش شود، چگونه به دست شهيد منتظري رسيده بود؟ اطلاعاتي از قبيل اينكه اميرانتظام يهودي زاده و يك عامل نفوذي بوده و هنوز هم تحت الحفظ است. در اين باره مي توان گفت به دليل روابطي بود كه با گروه ها و نهضت هاي آزادي بخش جهان داشت و از اين نوع سازمان ها اطلاعاتي را دريافت و از آن اطلاعات در افشاگري هايش استفاده مي كرد. تا آنجا كه ديديم و مطلع هستيم و بعدها در طول انقلاب با گذشت زمان مشخص شد كه اين اطلاعات صحيح بوده اند.
لازم است اشاره كنم در اوايل انقلاب شهيد منتظري در منزلي واقع در خيابان ايران با شهيد نامجو، دكتر هادي و تعدادي از دوستان جلساتي داشتند كه من هم يك بار به يكي از اين جلسات دعوت شدم. از ديگر ارتباطات شهيد منتظري رابطه ايشان با شهيد نامجو و شهيد كلاهدوز بود كه از ارتشي هاي انقلابي بودند. در آن زمان شهيد نامجو نماينده امام در شوراي عالي دفاع بود و ضمنا فرماندهي ارتش را هم بر عهده داشت.
درباره ماجراي امام موسي صدر و ليبي توضيحاتي بفرماييد.
بعد از حملاتي كه شهيد منتظري راجع به موضوع امام موسي صدر به شهيد بهشتي كرد، با پيگيري هايي كه انجام و دادگاه هايي كه تشكيل شد، مشخص گرديد تلقي شهيد منتظري از شهيد بهشتي اشتباه بوده است و امام موسي صدر همراه هيئتي از لبنان به ليبي رفت، ولي در آنجا ناپديد شد. بعدها شخصي عكسي از ايشان را كه در يكي از زندان هاي عربي بود آورد و يك شخص انگليسي و چند نفر ديگر هم گفتند: «ما فردي با چنين مشخصاتي را در زندان ليبي ديده ايم!» بعضي هم مي گفتند: «ايشان هنوز زنداني هستند.» ايران پس از آن ماجرا هيچ گاه قذافي را نپذيرفت، چون مقامات ايراني اعلام كردند موضوع امام موسي صدر براي ما بسيار مهم است و مي بايست آن را حل كنيم. در ابتداي امر مقامات ليبي اين موضوع را حاشا كردند اما بعد از آنكه هواپيمايي ايتاليا اعلام كرد كه آن پرواز بدون امام موسي صدر و همراهانش بوده است. شهيد منتظري هم كوتاه آمد. ضمنا در سال 2002 قذافي تقريبا اعلام كرد امام موسي صدر اينجا بوده است.
مدتي بحث بر سر شكنجه و آزار و اذيت در زندان هاي بعد از انقلاب مطرح بود طوري كه كميته اي براي بررسي اين موضوع تشكيل شد و شهيد منتظري به عنوان نماينده امام در آن حضور داشت. اصولا چرا چنين بحثي پيش آمد و چه اقداماتي در اين مورد صورت گرفت؟
بدليل برخوردهاي منافقين و تخلفات اطرافيان بني صدر هر كدام از آنان كه دستگير مي شدند به بني صدر ، نهضت آزادي و ... و بيت آقاي منتظري فشار مي آوردند كه زندانيان را شكنجه مي كنند كما اينكه بعدها كه حضرت امام آيت الله منتظري را عزل و اشاره كردند آنجا پايگاهي براي منافقان و گروهك هاي ضدانقلاب است و شما مطالب آنها را به خورد نظام و ملت مي دهيد. اين فشارها و برخوردها باعث شد تا آنها چنين اعلام كنند كه اعضاي ما را شكنجه مي كنند، مي سوزانند و امثالهم. آنها هم با مطالبي كه در روزنامه هايشان مي نوشتند مثلا مجاهدين و منافقان در روزنامه مجاهدين خلق چنين اظهاراتي مي كردند.از سوي ديگر از طريق آيت الله منتظري و بني صدر فضا به قدري شديد شد كه منجر به تشكيل كميته تحقيق درباره وضعيت زندان ها شد. البته ناگفته نماند، چون در اوايل انقلاب گروه هاي مختلفي فعاليت مي كردند از اين رو زندان هاي محلي هم در سراسر كشور وجود داشت. مثلا كميته براي خود يك زندان موقت داشت و هر كس كه دستگير و بازجويي مي شد تا زماني كه به دادستاني فرستاده و پرونده اش تكميل شود در اين زندان نگهداري مي شد. حتي دادستاني كل هم به رياست شهيد قدوسي در چهارراه قصر، يك زندان موقت كوچك داشت. در حقيقت چون ارگان هاي زيادي در كشور بود به دنبال آن زندان هاي موقت بسياري هم وجود داشت. وجود اين زندان ها خود مزيد بر علت شده بود. چه بسا در آنها با زندانيان بدرفتاري هايي هم مي كردند.در اين ميان اعضاي سازمان مجاهدين خلق با اقداماتي به اين فضا دامن مي زدند. مثلا با خودسوزي هايي كه مي كردند يا با سيگار روشن نقاطي از بدن بعضي از افراد خود را مي سوزاندند و چنين عكس هايي را در روزنامه هاي خود چاپ و جوسازي مي كردند و مي گفتند: «رژيم خميني (جمهوري اسلامي) چنين كرده است.» و قصد داشتند از اين طريق فضا را آلوده كنند. در اينجا لازم است مطلبي را عرض كنم. شما مي دانيد در اسلام آمده است اگر كسي مشروب بخورد بايد تعزير شود. اين اشخاص ضدانقلاب تعزير را شكنجه تلقي مي كردند و مي گفتند: «در زندان هاي ايران ما را شكنجه مي كنند.» به عبارتي هدفشان مشوش و ناموجه جلوه دادن و مخدوش كردند چهره انقلاب بود. اطلاع داريد كه اعضاي سازمان مجاهدين خلق برنامه هايي براي ترور شخصيت هاي مختلف انقلابي داشتند. نظير ترور آيت الله خامنه اي .هنگامي كه يكي از اين افراد دستگير و بازجويي مي شد. وقتي از آنها پرسيده مي شد: «اسمت چيست؟» جواب مي داد: «مجاهد!» وقتي پرسيده مي شد: «فرزند چه كسي هستي؟» پاسخ مي داد: «فرزند خلق ايران!» مي پرسيدند: «خانه ات كجاست؟» مي گفت: «ايران وطن من است.» با توجه به اينكه احتمال داشت او يا همدستانش قصد ترور شخصيت هاي ديگري را داشته باشند، قاضي حكم مي داد مثلا او را ده ضربه تعزير كنيد، كه البته آن هم حد و اندازه اي داشت و طبق فقه ما و حكم قاضي تعيين مي گرديد. در واقع قاضي قصد داشت قبل از آنكه همدستانش دست به اقدامات مسلحانه ديگري عليه مردم و ساير شخصيت ها بزنند، از او اعتراف بگيرد كه خانه تيمي اش كجاست تا بتوانند مانع شوند. آنها اين امر را شكنجه تلقي مي كردند.البته بعدها حقايقي مشخص شد مبني بر اينكه اعضاي سازمان مجاهدين خلق سه برادر كميته اي را گرفته و روي بدنشان اتو كشيده و پوستشان را سوزانده و آنها را زنده به گور كرده بودند. بعدا آقاي لاجوردي شخصا رفت و جسدهاي آنها را پيدا كرد و از خاك بيرون آورد و به ملت نشان داد. در واقع همين معترضين خود اقدامات عجيب و غريبي مي كردند. هدف آنها اين بود كه با همكاري بني صدر در غائله 14 اسفند 59 مردم را عليه حكومت وقت بشورانند و كودتا كنند و به اصطلاح انقلابي مخملي به راه بيندازند.
در چنين فضايي هيئتي شش نفره براي بررسي اوضاع و شرايط زندان ها تشكيل شد. تا آنجا كه به خاطر دارم آقاي بشارتي نماينده مجلس، آقاي جهرمي از شوراي نگهبان، آقاي دادگر از دادستاني تهران و شهيد منتظري به عنوان نماينده امام در اين كميته حضور داشتند. حضور شهيد منتظري در اين كميته از چند جنبه قابل توجه است. يكي اينكه شهيد منتظري علاوه بر اينكه قبل از انقلاب در زندان هاي رژيم بود. ضمن فعاليت هاي مبارزاتي اش در كشورهاي مختلفي دستگير و زنداني شد و با وضعيت زندان هاي خارج از كشور هم آشنايي و به اين ترتيب هم روحيه انقلابي و هم روحيه حمايت از زندانيان را داشت. ضمنا نظر شهيد منتظري درباره اوضاع زندان ها براي بيت آيت الله منتظري، انقلابيون و سياسيون مورد قبول بود. شهيد منتظري در مصاحبه اي كه در كتاب «غائله 14 اسفند» هم به چاپ رسيد چنين مي گويد: «من به عنوان يك مقام مسئول، شكنجه در زندان اوين را رد مي كنم.» و درباره مسئله شكنجه در زندان هاي ديگر چنين مي گويد: «نظام حاكم بر بازجويي ها، بازپرسي ها، زندان ها و دادگاه هاي ما به هيچ وجه مبتني بر شكنجه نيست. اگر مواردي معدود هم به طور استثنايي ديده شده از طرف افراد غيرمسئول بوده است و اتهام وارده به روش بازجويي، بازپرسي از طرف يكي از مقامات مسئول كشور (منظور ايشان بني صدر بوده است) به هيچ عنوان صحيح نيست.» ضمنا ساير اعضاي كميته هم اعلام كردند: «شايد تخلفات موردي صورت بگيرد، اما خود اين قضيه سبب شد تا با كوچك ترين تخلفي برخورد شود.» سپس دادگاه عالي قضات تشكيل شد و با قاضيان متخلف برخورد مي شد. به تدريج دادستاني هم نظم گرفت. حضرت امام هم بيانيه اي صادر كردند كه به بيانيه ده ماده اي معروف و در آن نحوه برخورد با مردم شرح داده شد به اين ترتيب وضع قضايي ايران نظم و نسقي گرفت و شوراي قضايي استقرار يافت.
با توجه به اينكه شما در مقاطعي با دادستاني ارتباط داشتيد. به نظر شما رابطه دادستاني با شهيد منتظري چگونه بود؟
در سال 58 من معاون شهيد قدوسي بودم. در آن زمان در دادستاني درباره بستن تعدادي از مطبوعاتي كه خلاف مي كردند بحث هايي شد. شهيد منتظري از نظر بينش با دادستاني موافق بود و در نطق ها و سخنراني هايش در مجلس عليه مجاهدين خلق و روزنامه هايي چون ميزان، بامداد و انقلاب اسلامي بني صدر موضع گيري مي كرد. همان طور كه حضرت امام در اين باره فرمودند: «اين روزنامه ها را جمع كنيد.» به عبارتي در اين مورد شهيد منتظري با دادستاني مشكلي نداشت.
روابط سيد مهدي هاشمي و شهيد منتظري چگونه بود؟ آيا شهيد منتظري به او اعتماد كامل داشت. درباره حوادثي كه پس از شهادت شهيد منتظري در بيت آقاي منتظري و سيد مهدي هاشمي رخ داد، توضيحاتي بدهيد.
سيد مهدي هاشمي برادر داماد آيت الله منتظري يعني برادر سيد هادي هاشمي بود. به دليل مسائلي كه قبل از انقلاب داشت از او يك چهره انقلابي ساخته شده بود. داستان هم اين بود كه در جريان كتاب «شهيد جاويد» آقاي صالح نجف آبادي و برخوردها و مخالفت هايي كه شده بود سيد مهدي هاشمي، آيت الله شمس آبادي را ترور كرد. بعد هم ساواك و شهرباني او را شناسايي و دستگير كردند. وقتي او را به زندان بردند شهيد منتظري و سايرين از او چهره اي انقلابي ساختند در حالي كه او قتل انجام داده بود و خودشان براي شخصي به دليل مخالفت خوب يا بد يا به قول خودشان يك فرد مرتجع حكم صادر كردند و او را به قتل رساندند. پس از آن هم اتفاقاتي افتاد مثلا آنها قنبرعلي و چند نفر ديگر را هم كشتند. بعد از آن جريان بحريني ها و همين طور ماجراها و جريان هاي بعدي ادامه داشت. پرونده هاي آنها در دادستاني و همچنين خاطرات آقاي ري شهري آمده است. به حمايت از سيد مهدي هاشمي كتابي به نام «نامه هاي امام هادي از زندان» كه درباره سيد مهدي هاشمي بود، نوشته شد. او در زمان شاه محكوم به اعدام شد كه با تلاش هاي انجام شده در مجازات او تخفيف قائل شدند.
به نظر من شهيد محمد منتظري به دليل كم اطلاعي از اصل جريان، در حمايت از ايشان فعاليت مي كرد كه به دنبال آن ماجراي كليساي سنت ماري اتفاق افتاد. البته حضرت امام به هيچ عنوان حمايتي نكردند. سيد مهدي هاشمي بعد از انقلاب ابتدا در شوراي فرماندهي سپاه بود. پس از آنكه مسئوليت سپاه را از شهيد منتظري گرفتند، سيد مهدي هاشمي مسئول نهضت هاي آزادي بخش سپاه شد و اقداماتي كرد كه سبب ايجاد مشكلاتي براي كشور شد. مثلا راجع به قاچاق يا مواد منفجره به افغانستان يا جاهاي ديگر ارتباطاتي ايجاد شد كه منجر به آموزش ها و تشكيل خانه هاي تيمي گرديد و به تدريج حمايت جاي خود را به دخالت در ديگر كشورها داد. بنابراين مشكلاتي را براي نظام و كشور ايجاد كرد. نهايتا دستگير و بازجويي و پس از تشكيل پرونده محكوم به اعدام شد. با اعدام سيد مهدي هاشمي، آيت الله منتظري واكنش منفي نشان داد كه در سال 68 منجر به عزل وي شد. لكن شهيد منتظري در سال 60 از پرونده ها و آن جريان ها اطلاعي نداشت. در اوايل انقلاب، سيد مهدي هاشمي به عنوان يك نيروي انقلابي (نه يك عامل نفوذي) حضور داشت. چون در زمان رژيم شاهنشاهي زندان رفته بود. دستگيري او زماني بود كه آقاي ري شهري وزير اطلاعات بود و بعدها مشخص شد كه او يك عنصر نفوذي بوده و با عوامل اطلاعاتي جاهاي ديگر ارتباطاتي داشته است.
به نظر شما حضور سيد مهدي هاشمي در كنار شهيد منتظري صرفا يك اعتماد به وجهه انقلابي يا حساب شده از طرف بيگانگان بوده است؟
تلقي من اين است كه اولا روابط فاميلي و بستگي خانوادگي بي تأثير نبوده است. همان طور كه گفتم سيد مهدي هاشمي برادر شوهر خواهر شهيد منتظري بود. دوم اينكه به دليل روحيه انقلابي همان طور كه شهيد منتظري از ساير آقايان براي همكاري دعوت مي كرد چون سيد مهدي هاشمي هم قبل از انقلاب در زندان بود كما اينكه شهيد منتظري حزب ملل اسلامي را كم و بيش مي شناخت و آنها را در فعاليت هايش شركت مي داد.
ارتباط شهيد محمد منتظري با نهضت هاي آزادي بخش كشورهاي ديگر از چه نوعي بود؟ آيا به عنوان مثال براي آنها اسلحه مي فرستادند؟
چون شهيد منتظري قبل از انقلاب در كشورهاي مختلف فعاليت مي كرد و با انقلاب هاي جاهاي ديگر مثلا نهضت هاي آزادي بخش اريتره، فيليپين، مورو، فلسطين و... ارتباط داشت. با آنها هماهنگي مي كرد و اگر لازم بود نيروهاي آنها را آموزش مي داد. حتي برخي موارد به آنها كمك مالي هم مي كرد. پس از انقلاب ايران پايگاه خوبي بود و شهيد منتظري در ايران مستقر شد و دوباره آن ارتباط ها را برقرار كرد. درباره ارسال اسلحه و مانند اينها اطلاعي ندارم. در حقيقت شهيد منتظري پس از انقلاب بيشتر به صورت فرهنگي و از طريق نشريه «الشهيد» از آنها حمايت مي كرد. ضمنا ايشان با تفكر اينترناسيوناليسم اسلامي معتقد به اتحاد همه كشورهاي اسلامي با يكديگر بود.
در مقطعي كه شما با پاسا همكاري داشتيد، آيا بين پاسا و سپاه شاخه آقاي لاهوتي كه در پادگان حرّ بود و شاخه هاي ديگر كه سايرين به وجود آورده بودند درگيري پيش آمد؟
خدا را شكر درگيري ايجاد نشد. ضمن اينكه قبلا هم عرض كردم سپاه اوليه با نظر حضرت امام همين پاسا بود. سپس مسئوليت را از شهيد منتظري گرفتند و به ديگران دادند. سايرين هم مانند كميته هايي كه آن زمان وجود داشت با تعدادي افراد و نيروهاي مسلحي كه در پادگانشان آموزش مي دادند حضور داشتند. تا آنجا كه اطلاع دارم بين پاسا و ديگران اختلاف و درگيري ايجاد نشد. زماني هم كه اعلام كردند سپاه را تحويل بدهيد ايشان با وجودي كه مخالف بود و افشاگري مي كرد بدون درگيري فيزيكي آنجا را تحويل داد.
شهيد منتظري به عنوان فرمانده، سپاه را چگونه اداره مي كرد. تدبير ايشان در اداره آنجا چه بود. آيا ايشان يك فرمانده نظامي بود؟
آن زمان شروع كار سپاه بود و براي تصميمات شوراي فرماندهي تشكيل مي شد كه معاونت هاي مختلفي داشت. من در ابتدا معاون تداركاتي و بعد هم متقاضيان را گزينش مي كردم. با توجه به اينكه شهيد منتظري در گزينش افراد و ورود نيروها به سپاه دقيق بود كساني كه قصد داشتند وارد سپاه شوند مي بايست با آنها مصاحبه مي كردند. كلاس ها منظم برگزار مي شد و با توجه به امكانات نظامي كه فراهم شده بود، آموزش نظامي صورت مي گرفت. البته شهيد منتظري با وجودي كه دوره هاي نظامي را گذرانده بود و با امور نظامي آشنا بود لباس نظامي به تن نمي كرد، بلكه لباس روحانيت به تن داشت. نكته قابل توجه اين است كه سپاه در حد همان نيروي محدود در آن ساختمان نوساز بود و مانند امروز گسترش نداشت. حتي در سال 59 با آغاز جنگ وقتي به اهواز رفتم. فرمانده سپاه اهواز مي گفت: «اگر دو تا آر.پي.جي داشته باشيم براي ما كافي است.» يعني امكانات تا اين اندازه محدود بود. به تدريج سپاه گسترش يافت. ضمنا پاسا بيشتر جنبه آموزشي داشت و ما در آنجا عملياتي انجام نمي داديم. هنوز هم جريان هاي كردستان شروع نشده بود.
شما اشاره كرديد شهيد منتظري شهيد كلاهدوز را به عنوان معاون شما منسوب كردند. اصولا شهيد منتظري در تشكيلات خود يك افسر كارآزموده و ماهر را در چه جايگاهي قرار مي داد و اگر امكان دارد تصويري از سپاه آن موقع را برايمان ترسيم كنيد.
اطلاع ندارم شهيد كلاهدوز از چه كانالي معرفي شد. شايد از طريق شهيد نامجو بوده است، او به عنوان يك افسر نيروي زميني ارتش از انقلابيون بود و افراد مؤمن و كساني كه در 21 بهمن مانع شده بود تانك ها داخل شهر بيايند و مردم را گلوله باران كنند. در واقع چون من اول آمده بودم شهيد منتظري مرا معاون خود و سپس شهيد كلاهدوز را معاون من كرد. اما بعد از مدتي هر كس در جاي مناسب خود قرار گرفت. لازم به ذكر است اوايل انقلاب امور با روحيه انقلابي توسط افراد اداره مي شد. به عنوان مثال من كه در آنجا حضور داشتم دوره نظامي رسمي نديده و حتي سربازي نرفته بودم. البته بعدا دوره هاي ويژه اي گذراندم.
برخوردهاي ايشان با دولت موقت كه حضرت امام شديدا از آن حمايت مي كرد چگونه بود. در حالي كه امام چندين بار به موضوع امام موسي صدر تأكيد كرده بودند، شهيد منتظري راجع به ارتباط با ليبي صحبت هايي مي كرد. آيا چنين مسائلي سبب نشد دفتر امام نسبت به شهيد منتظري موضع گيري كند. آيا اصولا روابط شهيد منتظري با دفتر امام حسنه بود يا اينكه اختلافاتي وجود داشت؟
حضرت امام در 15 بهمن دو سه روز پس از ورودشان به ايران طي حكمي دولت موقت را تشكيل دادند. در متن حكمشان آقاي بازرگان را كه شخص متديني است و فارغ از وابستگي گروهي منسوب كردند تا مقدمات انتخابات را فراهم كنند. بر همه هم تبعيت از ايشان و حمايت از دولت موقت مهندس بازرگان لازم بود. حتي مردم ايران در آن زمان در تبعيت از ايشان راهپيمايي كردند، چون فرمان ولي فقيه شان بود. حتي ابوي من با وجودي كه قبلا با بازرگان ارتباط داشت و با او رفيق و در زندان بود و مي دانست روحيه انقلابي ندارد و از اين جهت از او جدا بود، با اين حال در آن زمان به دليل پيروي از فرمان حضرت امام در حمايت از بازرگان در راهپيمايي شركت كرد و حتي از برگزار كنندگان آن بود. اما شهيد منتظري چون خارج از كشور بود و در فضاي بازتري قرار داشت از موضع آنها مطلع بود. مثلا در مورد آقاي ابراهيم يزدي و سايرين شناخت داشت و معمولا هم با آنها توافقي نداشت و در مسيري جداگانه حركت مي كرد. زماني كه شوراي انقلاب پا گرفت. به تدريج در جريان حوادث مواضع روشن شد. به عنوان مثال پس از آنكه دولت بازرگان موضع گروگان گيري و لانه جاسوسي را نپذيرفت و سبب شد كه استعفا بدهد، افرادي از جمله شهيد منتظري در مجلس در حمايت از انقلاب موضع گرفتند و از آن زمان عليه بازرگان اقداماتي انجام داد مانند مسئله عباس اميرانتظام و صباغيان.
لازم به ذكر است هنوز در آن زمان دفتر حضرت امام به صورتي كه در جماران شكل گرفته بود وجود نداشت. چون حضرت امام مدتي در كميته استقبال يعني در مدسه علوي و رفاه مستقر بودند. سپس در اسفند 57 به قم رفتند. در فاصله اي كه در قم بودند، بيت ايشان مانند آنچه در جماران بود نظم و نسق خاصي نداشت و اينكه به عنوان دفتر اطلاعيه بدهند و بحث و موافقت يا مخالفت كنند نبود. در اسناد و مدارك موجود هم مدركي دال بر آنكه حضرت امام در اين باره برخوردي كرده باشند وجود نداشت. پس از آنكه امام بدليل بيماري قلبي به تهران منتقل شدند در جريان هفت تير و شهادت شهيد منتظري نامه اي به پدر ايشان دادند و البته پس از آن در سالگرد شهداي هفت تير حضرت امام از شهيد منتظري تجليل ويژه اي كردند.
نظر شما