زهدي شبيه به ابوذر داشت...
شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۱۶
شروع آشنايي شما با شهيد محمد منتظري چه زماني بود و شخصيت ايشان را چگونه ديديد؟
اولين بار كه به زيارت اين شهيد عزيز نائل شدم، در زندان قصر بود. ايشان در زندان قصر با آيت الله طالقاني و برخي ديگر از مبارزين هم بند بود و من آنجا پشت ميله هاي زندان براي اولين بار ايشان را ديدم. مرحوم آيت الله طالقاني ايشان را معرفي كردند و از مقاومتش در دادگاه و قهرماني اش و شجاعتش داستان ها گفتند و اينكه صريحا در دادگاه موضعش را عليه سلطنت و شخص شاه اعلام كرده و محكوميت را در اين راه پذيرفته است، درحالي كه حداكثر نوجواني يا جواني بود از نظر سن و سال كوچك، ولي از نظر ايمان و درك و استقامت بسيار بزرگ بود. در هر حال اين سعادت را پيدا كردم كه با ايشان گفتگو و همكاري داشته باشم. در سال 1348 قبل از اينكه از ايران خارج شوم با ايشان جلسات مكرري داشتم. به منزل ما كه پشت پارك سنگلج بود، تشريف مي آورد و در همان جا مطلع شد كه من به خارج مي روم. قرار و مدارهائي با هم گذاشتيم كه اگر من به خارج رفتم، چگونه ارتباطمان را حفظ كنيم و ايشان افرادي را براي تعليم نظامي بفرستد تا كارهائي را در اين زمينه انجام بدهيم.
به چه منظور از كشور خارج شديد؟
من بعد از انتشار كتابي كه با عنوان "انقلاب تكاملي اسلام" نوشته و منتشر كرده بودم، قصد خروج از كشور را داشتم. ما به آموزش و تداركات نظامي نياز داشتيم. اين كار در لبنان و به كمك «الفتح» امكان پذير بود. حتي در صورت داشتن امكانات مالي مي توانستيم بدون كمك الفتح هم اين كار را انجام بدهيم، ولي براي مصون ماندن از تعرضات عوامل آمريكا و شاه – به خصوص فالانژها- بايد حمايت الفتح را جلب مي كرديم. از كساني كه در جريان مهاجرتم قرار گرفتند، شهيد محمد منتظري بود. البته افرادي همچون شهيد باهنر و شهيد رجايي كه در يك ارتباط تشكيلاتي نزديك بوديم و شهيد صادق اسلامي و شهيد اسدالله لاجوردي، مهندس سيدعلي آيت اللهي، حسن نيري تهراني و ... نيز مطلع بودند.
در بيروت بودم كه اطلاع پيدا كردم ايشان از ايران خارج شده است. حتي خانواده اش هم اطلاعي از وي نداشتند و فكر مي كردند كه پيش من آمده است. بعدها معلوم شد كه از طريق پاكستان به خارج از كشور آمده است. او بيشتر در عراق بود. امام هم توجه زيادي به ايشان داشتند. مي توانم بگويم او برجسته ترين فرد در نجف بود و در بين برادران مجاهد ايراني از لحاظ اعتمادي كه امام و برادران به او داشتند و از لحاظ استفاده اي كه از فكرش مي شد و به لحاظ تلاشي كه مبذول مي داشت، سرآمد همه افرادي بود كه چه در خارج كشور و چه در داخل مي شناختيم.
ايشان مسائل اقتصادي را در حوزه قبل از اينكه به خارج كشور بيايد و تحت تعقيب قرار بگيرد، تدوين كرده بود و حلقه وصل تمام مبارزين مسلمان و سازمان ها و گروه ها بود. افراد را به خواندن كتاب و مطالعه مستمر تشويق مي كرد و چيزي نگذشت كه محيط نجف يك محيط پرتلاش و پركار شد و از آن رخوت و سستي بيرون آمد. وجودش و نوع زندگي اش باعث مي شد كه افراد از ركود بيرون بيايند و به تلاش بپردازند و از گذشته خودشان احساس حقارت و سرافكندگي بكنند. او برادران ايراني و بلكه برادران افغاني و برادران پاكستاني و حتي برادران عراقي را به مطالعه وادار مي كرد. بيشتر روي افغاني ها و پاكستاني ها كار مي كرد، چون تعدادشان خيلي زياد بود و او آنها را به مطالعه كتاب هاي بعضي از نويسندگان ايران من جمله كتاب هاي دكتر شريعتي دعوت مي كرد، خودش به صورت يك معلم پا به پاي اينها كتاب ها را مي خواند و تدريس و به حوزه ها و جلسات اينها سركشي مي كرد. شبانه روز در تلاش بود. شبانه روز كه مي گويم به تمام معني كلمه و با دقت مي گويم، يعني زهدانه زندگي مي كرد كه واقعاً يك ساعت هم استراحت نداشت. زهدانه زندگي مي كرد و با اينكه مبالغ هنگفت پول در اختيارش بود، اينها را صرف مبارزين فراري و مبارزات سياسي و كارهائي كه بايد گفت همه اش جهاد بود، مي كرد.
يادم مي آيد كه همه دوستان همدست شدند كه او را از اين وضع معيشت كه روي سلامتي اش اثر شديد گذاشته بود، در بياورند، چون ظهرها از دوغي كه در بازارهاي نجف مي فروختند، با يك مبلغ ناچيز كاسه اي مي خريد و با يك تكه نان مي خورد و از شدت كار و كمي غذا، بسيار ضعيف شده بود. خدمتي كه دوستان انجام دادند اين بود كه او را در يك جمعي كه با هم، هم غذا بودند، به زور وارد و مجبورش كردند غذا بخورد. زندگي او نمونه كامل زهد و قناعت بود. در طول هفت هشت سالي كه با آن شهيد در خارج كشور آشنا بودم، مرتباً به اروپا، لبنان، سوريه، عراق، كويت، افغانستان، پاكستان و تمام دنيا سفر مي كرد. هرجا كه ايراني بود، با او ارتباط داشت. هميشه يك كيف بزرگ پر از نامه و كتاب، جزوه، نشريه، اعلاميه و مقالاتي كه بايد چاپ مي شدند، همراهش بود. يك لحظه آرام و قرار نداشت. بدون مبالغه بيش از چهار آدم پركار از آن نوع كه ما مي شناختيم، كار مي كرد. تعجب آور بود كه استراحت برايش معنا نداشت، ولي قادر بود آن همه كار بكند. همه برادران دوستش داشتند و مشكلاتشان را هميشه به او ارجاع مي دادند. بارها پيش من مي آمد و نصيحت مي كرد و دلداري و اميد مي داد، در حالي كه من تا جائي كه خودم را مي شناسم، به ياد ندارم كه مايوس شده باشم با اين همه گاهي كه احساس مي كرد من مايوس شده ام، وظيفه خودش مي دانست كه ما را به آينده و نزديك بودن پيروزي اميدوار كند، زماني كه من در دمشق بودم، بعضي مواقع در خانه ما مي خوابيد.
ايشان در مبارزات نظامي هم فعال بود يا تنها به مبارزات سياسي مي پرداخت؟
بله، در تعليمات نظامي هم شركت داشت، منتها براي برادران مجاهد ايراني هم وسيله تعليم و سلاح و ساز و برگ تهيه مي كرد. حتي راه هاي رسيدن آنها را به ايران تدارك مي ديد. نهضت هاي آزادي بخش بحرين، كويت و نيز تمام مبازرين متدين ايراني كه در كويت بودند، با او در تماس بودند. او خود مستقيما با برادر ابوجهاد و عرفات تماس مي گرفت و يك تشكيلات و تعليمات نظامي مستقل ترتيب داده بود كه سرانجام چند ماه به پيروزي انقلاب، تشكيلات آنها با تشكيلات ما هماهنگ شدند. همان طور كه گفتم من هم يكي از مسئولين ارتباط سازمان الفتح با نهضت اسلامي ايران بودم. دوستان زيادي از كويت و از ايران از طرف ايشان مي آمدند و تعليم مي ديدند. از خصوصيات ويژه او تواضع و خدمات بي دريغش به همه جنبش هاي آزادي بخش دنيا بود. از فعاليت هاي چشمگيرش اعتصاب غذائي بود كه در پاريس انجام شد (اعتصاب كليساي سنت مري). شايد بشود گفت كه طراح و مجري عمده اين اعتصاب غذاي پر سروصدا و ثمربخش اين شهيد بود. وقتي كه پدرش به پاريس آمدند، هنگام بازگشت، شهيد را هم با خودشان به ايران آوردند.
ايشان پس از انقلاب چه فعاليت هايي داشت؟
در تاسيس سپاه پاسداران انقلاب نقش عمده داشت و در پيشبرد كار كميته ها سهيم بود. در تاسيس حزب جمهوري هم بسيار مؤثر بود. در يكي از جلسات شوراي مركزي حزب جمهوري به خاطر دارم وقتي خدمات خودش را شرح داد، همه اعضاي شورا اين خدمات و تلاش هاي خستگي ناپذير او را تاييد و تصديق كردند. او پيش از همه و بيش از همه احساس مي كرد كه دست هائي در درون دولت موقت هستند كه خط انحرافي به آن دولت مي دهند. او در برابر آنها مقاومت كرد، زيرا كه او دلسوخته انقلاب بود. او بسيار زحمت كشيده بود و بايد هم زودتر از ديگران احساس خطر مي كرد، خطر اينكه انقلاب از مسير اصلي اش منحرف شود، حتي اين عكس العمل هاي سريع كه طبعا عاطفي هم بود، باعث شد كه در روحيه او اثر بگذارد، بسيار خسته اش كند و جسمش را فرسوده سازد.
وقتي سرانجام خطر انحراف از سر انقلاب دفع شد، او هم نشاط و احساس طبيعي خودش را باز به دست آورد و در يك سال آخر عمرش، دقيق و خوب عمل مي كرد. او مظهر اسلامي بود كه انترناسيوناليسم و همبستگي همه مستضعفين و مسلمين و مؤمنين را در خود دارد. او مظهر اسلام حقيقي نامحدود به اقليم و نژاد و محله و شهر بود و به همين جهت در دل همه انقلابيون و آزادي خواهان منطقه جا دارد. او طعم زندان هاي مختلف را در اين راه چشيده بود. زندان شاه خائن، زندان بعث و زندان افغانستان كه چندين ماه در آنجا بود تا وسايل آزادي اش فراهم شد. يادم هست يك روز خانه ما آمد و گفت ديشب در سوريه بازداشت بودم. معلوم شد چند هفت تير خريده و زير عباي خودش از بيروت به سوريه مي آورده تا به ايران بفرستد كه سر مرز دستگيرش كرده بودند. او علاوه بر سلاح، انواع گذرنامه ها را هم همراه داشت. وقتي بازجوئي اش كرده بودند و او آشنائي داده بود و آزادش كرده بودند. جالب اين بود كه مي گفت مي خواهم بروم گذرنامه ها را بگيرم! چند روز بعد ديدم كه با اصرار و پشتكاري كه داشت، آن گذرنامه ها را هم از سازمان امنيت سوريه گرفت. بعد گفت: «حالا مي خواهم بروم هفت تيرها را بگيرم»، گفتم: «نه، اينها را مي شود از لبنان خريد.» گفت: «نه، نبايد اين هفت تيرها را به اينها بدهيم.» سرانجام بعد از چند روز تلاش آنها را هم گرفت. اين كار اصلا در سوريه باوركردني نيست، با اين همه آن قدر رازدار بود كه نگفته بود كه من جزو مبارزين ايران هستم. يك گذرنامه حقيقي پاكستاني هم داشت، خودش را يك مبارز پاكستاني جا زده بود. تمام اين تلاش ها را كرد تا اينها را به دست آورد، بدون اينكه آن راز اصلي را به سازمان امنيت سوريه لو بدهد.
با اينكه سوري ها همه مي دانستند كه او ايراني است و در چه خطي فعاليت مي كند، معذالك راضي نشده بود اين مسئله را اعتراف كند تا اگر روابط سوريه و رژيم شاه خوب شد و خواستند كاري براي شاه بكنند، او را به استناد اين بازجوئي نتوانند تحويل شاه بدهند. يكي از دوستان مي گفت محمد منتظري اتم است، آن قدر كه شكافتن اتم و پي بردن به درونش و آزاد كردن آنچه در دل دارد ،دشوار است، همان قدر هم بيرون كشيدن رازها از درون محمد منتظري سخت است. به راستي او گنجينه اي بود كه هر مجاهد رازداري اسرار مهم و حياتي اش را به او مي سپرد و مطمئن بود كه اين راز به هيچ وجه فاش نخواهد شد.
شهيد بسيار مي كوشيد مسائل مبارزاتي و اجتماعي سياسي را در بين طلاب مطرح كند. نقش ايشان را در اين مورد چگونه ارزيابي مي كنيد؟
او هرجا كه بود بر محيط خودش تاثير مي گذاشت. البته من شاهد فعاليت هاي آن شهيد در قم نبودم، اما در نجف شاهد بودم. او در تهذيب افكار طلاب نجف و زدودن خرافات، بسيار مؤثر و در دادن روشن بيني در مسائل و نظريات و آراء اسلامي بسيار نقش داشت. اگرچه در اوائل، ديگران مجري فعاليت هايي از جمله صداي روحانيت بودند،ولي او از ايران مقالات و اخباري را مي فرستاد كه در دستگاه هاي تبليغاتي و روزنامه هاي ملي و اسلامي خارج از كشور به بهترين وجه از آنها استفاده مي شد. او يكي از منابع اخبار و مقالات و نظرات داخل ايران بود.
ايشان رابطه منسجم و مستحكمي را با جنبش هاي آزادي بخش برقرار كرده بود و به همين علت، در چندين كشور به زندان افتاد. آيا مي دانيد چه نوع كمك هائي به آنها مي كرد و در مقابل چه كمك هائي براي انقلاب از آنها دريافت مي كرد و نوع رابطه چگونه بود؟
كمك هائي كه مي كرد، برحسب نياز آن جنبش ها متنوع بود و چون منابع تداركاتي كه در اختيارش بود، زياد و متعدد بود، همه گونه كمكي را انجام مي داد؛ مثلا در كويت و بحرين از امكاناتي مانند گذرنامه و براي حمل چيزها از شركت هاي تجاري استفاده مي كرد، از الفتح كمك هاي تسليحاتي دريافت مي داشت و كمك هاي آموزشي مي گرفت. بعد از شهادتش، عرفات مي گفت يكي از دوستان بسيار عزيزم را در اين فاجعه از دست دادم.
ايشان تكيه خاصي روي جنبش فلسطين داشت. به نظر شما علتش چيست؟
او تكيه روي تمام قطعات مصلوب ميهن اسلامي و روي همه مستضعفين و من جمله فلسطيني ها داشت كه خواست هر مسلمان انقلابي و وفادار به مؤمنين است. همان احساس را نسبت به مردم بحرين و توده هاي فقير سعودي و مردم افغانستان و مردم پاكستان هم داشت.
در مورد مبارزه با صهيونيزم در سطح منطقه معتقد بود كه اگر با كشورهايي كه با ما همسو هستند، روابط مستحكم تري را برقرار كنيم و حتي در جبهه نبرد هم شركت كنيم، مي توانيم مؤثرتر به مبارزه عليه صهيونيسم بپردازيم. برخي معتقدند خيلي از ضرباتي كه ايشان تحمل مي كرد، بعلت همين نظرات تندش عليه صهيونيسم بود. نظر شما در اين مورد چيست؟
بله، چون دشمن ما يك دشمن انترناسيوناليست، يعني جهاني است و همه نيروهاي جهان، به نسبت هاي متفاوت با او متحد شده اند، هر دولتي هم در دنيا پيروز مي شود، بر اثر درست جبهه بندي كردن عليه آنهاست و حداكثر استفاده از دوستان و حتي دشمنانش است. يك رژيم انقلابي غير ازجلب همسوها، بايد بعضي ها را بي طرف و بي اثر كند و جوري وضع خود را سامان بدهد كه بتواند از هرچه در اختيار دارد، حداكثر استفاده را بكند. صهيونيزم به همين شكل پيروز شده است. اين روشي است كه هر دولتي بايد در پيش بگيرد و به خصوص ما مسلمان ها بايد سابقا در پيش مي گرفتيم تا شكست نمي خورديم. بايد ما نيروهايمان را هماهنگ بكنيم و فقط دنبال دولت هاي كاملا انقلابي نباشيم، بلكه بايد جوري جبهه بندي بكنيم كه بتوانيم در برابر همه ابرقدرت ها مقاومت كنيم. اين راه پيروزي است. به طريق اولي بايد با دولت هاي سوريه، ليبي، الجزاير و همه نيروهاي عرب و اسلامي تا جائي كه ممكن است متحد بشويم، چون تنها در اين صورت است كه مي شود صهيونيزم را شكست داد و شكست او، شكست امپرياليسم در منطقه است. دشمن وقتي توانست صهيونيزم را پيروز كند و در منطقه بكارد و برقرار بدارد، قادر شد مسلمان ها و اعراب را متفرق بكند و تا وقتي مي تواند به حيات و موجوديت خود ادامه بدهد كه بتواند ما را جدا و متفرق نگه دارد؛ ما هم بايد در جهت عكسش حركت بكنيم. كساني كه از اين اتحاد، ناراحت هستند، يا نادانند و يا سرنخشان به جاهايي بسته است.
گويا شهيد منتظري در برداشت از صهيونيزم، آن را محدود به اسرائيل نمي كرد و معتقد بود كه صهيونيزم در سطح جهان و حتي در بلوك سوسياليستي فعاليت دارد. نظرتان در اين مورد چيست؟
بله، صهيونيزم يك جريان جهاني است، همان طور كه استعمار يك جريان جهاني است. آن شهيد حتي مي گفت كه بعث عراق هم جزئي از صهيونيزم است و راست مي گفت. بايد محاسبه كرد و ديد چه كساني عملاً و از لحاظ نظامي، مالي و به كار گرفتن منابع و ذخايري مثل نفت و به كارگيري مردم و ارتش ، ضد صهيونيزم هستند، آن وقت مي شود محاسبه كرد چه كساني ضد صهيونيزم، چه كساني با صهيونيزم و چه كساني بي طرف هستند. اين جبهه بندي واقعي، مطالعه و شناخت دوست و دشمن را ميسر مي سازد.
از ارتباط شهيد محمد منتظري با امام در دوران حضور در نجف و پس از انقلاب خاطره اي در ذهن داريد؟
در زمستان 1351 يكي از ايرانياني كه با بعثي ها همكاري داشت، چند كتاب تازه چاپ به بنده داد. در طول راه بغداد- نجف آنها را مرور كردم. بيش از همه كتاب «شناخت» كه آرم سازمان مجاهدين خلق را داشت، نظرم را جلب كرد و مرا سخت تكان داد. نخست فكر كردم تاليف و ترتيب آن بايد كار ساواك باشد. بعد انديشيدم كه چطور چنين كتابي در بغداد و با پول بعثي ها چاپ مي شود؟ چطور با نظارت گروه هاي چپ و خودفروخته ايراني خارج از كشور، انتشار مي يابد؟ به محض رسيدن به نجف اشرف، از اولين طلبه هايي كه در حجره مشغول مطالعه بودند، درباره اين كتاب پرسيدم. اولي كه جوان متشرعي بود، گفت: «ديده و خوانده ام. كتاب خوبي است!» شب به سراغ طلبه اي رفتم كه از دوستان بود و به بغداد رفت و آمد داشت. ديدم كتاب را نه تنها ديده، شيفته آن شده و به ديگران هم داده است. برايش توضيح دادم كه اين يك كتاب ماترياليستي است با ظاهر شبه مذهبي. پرخاش كرد كه «اين ثمره خون پاك شهداي مجاهد است. هر كس حرفي عليه اين كتاب بزند، به خون پاك حنيف نژاد خيانت كرده است.» گفتم: « كمتر كسي به اندازه بنده به آن شهيد نزديك بوده است. او بري از اين حرف هاي كفرآميز است. وانگهي اين مطلب، روشن است و هركس گفته، محكوم است. حداقل محكوم به خطا و جهالت است.» بحث و استدلال فايده اي نداشت. كار بالا گرفت و به مشاجره كشيد. آن شب را در اندوهي عميق و جانكاه به صبح اوردم. فردايش به سراغ شهيد محمد منتظري رفتم. گفت: «به كساني كه مي خواستند آن را در بغداد چاپ كنند، هشدار دادم كه با اين كار آبروي مجاهدين را مي بريد و آب به آسياب رژيم شاه و ساواك مي ريزيد، ولي فايده نداشت و گفتند اين دستور سازماني است.» كتاب «شناخت» را خدمت امام (ره) بردم و توضيح مختصري درباره آن دادم. فرمودند: «مطالعه مي كنم، شما چند روز ديگر بياييد.» چند روز بعد رفتم. فرمودند: « مطالعه كردم. همان طور بود كه شما گفتيد. من احتمالش را مي دادم كه اين طور باشند. از اول هم اطمينان نداشتم كه نسبت به اسلام، متعهد باشند... حتي يكي از همين آقايان چند بار آمد اينجا و گريه ها كرد كه من آنها را تاييد كنم، ولي من آنها را تاييد نكردم.» عرض كردم كه چقدر تلاش كردم تا آن طلبه عزيز را قانع كنم كه اينها مطالب ماترياليستي و ماركسيستي است كه در لفافه پيچيده شده است، ولي نپذيرفت و فرياد كشيد و چيزي نمانده بود كه با من گلاويز شود و عرض كردم كه شهيد محمد منتظري چه گفته است. فرمودند: «آقاي محمد منتظري فلسفه خوانده است. ملاك ها دستش است. آقاي ... فلسفه نخوانده است. اين چيزها را نمي فهمد.» از ايشان خداحافظي كردم. تنها يك تن را محرم راز و شايسته اين خبر يافتم و آن هم مرحوم شهيد محمد منتظري بود.
شهيد منتظري و شهيد اندرزگو نماد مبارزه چريكي هستند. با توجه به اينكه شما با هر دو آشنايي داشتيد، آيا اين دو با هم نيز ارتباط داشتند؟
آن قدري كه من مطلعم آشنايي آنها به دوران حضورشان در خارج از كشور بر مي گردد. وقتي كه شهيد اندرزگو، در اسفند 1356، پنهاني به نجف و سوريه رفت، براي موضوعي به بيروت نيز آمد. آن زمان بين شهيد محمد منتظري و برادران مجاهدي كه با او همكاري مي كردند، همچون علي جنتي، مهندس غرضي ، خانم دباغ و ... مسائلي پيش آمده بود كه بايد حل و فصل مي شد. پول هايي را كه براي مبارزين مي آمد، شهيد منتظري توزيع مي كرد و حتي اجازه صرف وجوهات در راه مبارزه را از امام هم داشت. خانم دباغ يك بار آمد و به من گله كرد كه ماه هاي زيادي است كه بي خرج مانده ام، با اينكه كارهاي اينها را مي كردم. شهيد اندرزگو رفت كه اختلافات آنها را حل كند و حضور او تا حدي به نفع منتقدين شهيد منتظري شد. شهيد اندرزگو براي اين كار حتي خدمت امام هم رفت و در حل اين مسائل مجاهدت ورزيد. خود شهيد اندرزگو براي من تعريف كرد كه من اينها را حل كردم و خدمت آقا در نجف رفتم و اين قضايا را گفتم. آن موقع هنوز به آيت الله خميني، امام نمي گفتند. گفت خدمت آقا در نجف رفتم. من متوجه شدم كه شهيد اندرزگو يك مقدار به اين آقايان حق داده اند. شهيد محمد منتظري هم البته به شدت پنهانكاري مي كرد كه كارهايش را براي كسي نمي گفت. من هم گاهي بر حسب تصادف و از ميان صحبت هايش مي فهميدم.
از نظر تسلط به مباحث ديني چه تحليلي از شهيد داريد؟
من همان وقت هم شهيد محمد را تا حدودي مجتهد مي دانستم. در يك قضيه مالي كه اتفاقاً با هم اختلاف نظر داشتيم، ايشان اجتهاد كرده و كمك هايي را به سازمان امل رسانده بود. سازمان امل متشكل از برخي شيعيان مبارز در جنوب لبنان بود، ولي برخي موضع آنها عليه امام و حتي گاهي در ارتباط با رژيم شاه بود. ولي شهيد منتظري با علم به اين موضوع به آنها كمك مي كرد و در اين زمينه با هم اختلاف داشتيم. البته در اختلافي كه با بنده و آنها بر سر خرج كردن وجوهات امام پيش آمد، من حق را به جانب او دادم، چون مي دانستم به هر مصرفي كه رسانده، به نفع انقلاب بوده است. او فردي زاهد در سطح ابوذر غفاري بود. اگرچه حتي با او اختلافي داشتيم و بعد هم نظر من را تصديق كرد، اما تمام آن پول هايي را كه اجازه داشت مصرف كند، به نفع مبارزين و انقلابيون خرج مي كرد و بخشي را حتي از گروه خودمان هم دريغ كرده بود. براي خود هم هيچ نمي خواست. امام براي من هم وجوهات مي فرستادند و من هم خرج خودم نمي كردم.
شهيد محمد زندگي بسيار زاهدانه اي داشت. عملكرد او در اين مسائل شبيه به معصوم بود. شايد در برخي موارد به دليل مسائل امنيتي برخي از كارهايش را براي امام هم نمي گفت. او مي گفت «من آن قدر به امام نزديك بودم كه حق داشته باشم اگر در مواردي هم بيش از آن كه امام اجازه داده باشند خرج كنم و بعداً ايشان را در جريان قرار دهم، قطعاً اجازه مي دادند. برخي از مطالبي را كه ما از او ديديم، به شكلي نيست كه بشود توصيف كرد. بايد او را از نزديك مي ديديد تا متوجه اين معنا مي شديد. متاسفم كه شرايطم به نحوي نيست كه بتوانم بيش از اين در باره او و بزرگاني همچون او انجام وظيفه كنم.
نظر شما