مورد اعتماد امام بود ...
شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۰۹
چگونه با شهيد منتظري آشنا شديد؟
زمينه هاي آشنايي من با ايشان در قم فراهم شد. طبعا آن زمان به دليل حضورم در برخي تشكل هاي مبارزاتي نسبت به شخصيت هاي پيشرو و پيشگام در امر مبارزه ارادت داشتم و سعي مي كردم با آنها ارتباط داشته باشم. در آن اثنا به دليل برخي فعاليت ها شرايطي پيش آمد كه منجر به ايجاد ارتباط تنگاتنگ تري ميان من و بزرگاني چون آيات عظام رباني شيرازي، منتظري، هاشمي رفسنجاني، مصباح يزدي و حجتي كرماني در قم شد. ضمن فعاليت هاي مبارزاتي، با انتشار ماهنامه اي زيرزميني و محرمانه تحت عنوان «ارگان طلاب و دانش آموختگان حوزه علميه قم» كه با نام بعثت نوشته مي شد، آشنايي من با اين بزرگان بيشتر شد. اداره هسته اصلي و مركزي اين ماهنامه را بزرگان مذكور بر عهده داشتند. آيت الله منتظري هم مسئول امور مالي نشريه بودند و من هر چند وقت يك بار براي گرفتن وجه جهت تهيه كاغذ، استنسيل و مواد چاپ و در مجموع براي تأمين هزينه هاي نشريه به منزل ايشان رفت و آمد مي كردم و ضمن اين رفت و آمدها با آقازاده ايشان آقاي محمد منتظري مواجه مي شدم كه اين ارتباط ارتباطي كاملا تصادفي و طبيعي بود. آن زمان شهيد محمد منتظري به عنوان عنصري سخت كوش، در س خوان، فعال و در عين حال ساده زيست شهره بود و هيچ گاه به فكر پوشش ويژه و خاصي براي خود نبود. شهيد منتظري با اشخاص برخوردي صميمي، متواضع و انساني داشت. او معمولا ساعاتي از عصر را در حياط مدرسه فيضيه قم قدم زنان همراه با هم مباحثانش راجع به دروس حوزوي بحث مي كرد و چون در حال راه رفتن حرف مي زد و مباحثه مي كرد، به شوخي مي گفتيم از مشائيين است. عمدتا هم مباحثه او سيد مهدي هاشمي، از همراهان اوليه و از بستگان وي (برادر دامادشان) بود. آنها را معمولا نيم تا ربع ساعتي كه دور باغچه هاي مدرسه قدم مي زدند و با هم بحث مي كردند، مي ديدم.
آن زمان در بين فضلاي برجسته حوزه كه به سخت كوشي و جديت در درس، بحث، مباحثه، تعليم و تعلم شاخص بودند، چند جوان كه هنوز معمم نشده بودند و با همان لباس ساده طلبگي غيرمعمم كه پارچه بلندي بود و گاهي كلاه يا عرقچين مشكي يا كلاه بافتني مشكي يا كلاه معمولي مشكي كه معمولا قمي ها بر سر مي گذاشتند، به تن مي كردند، حضور داشتند. آن موقع ما دو چهره را به عنوان چهره هاي شاخص و فعال در آموزش مي شناختيم كه يكي از آنها آقاي دري نجف آبادي و ديگري شهيد محمد منتظري بودند. آيت الله دري نجف آبادي طلبه اي لاغر اندام بود كه هميشه عبايي بر دوشش مي انداخت و از چهره هاي برجسته درس مرحوم داماد در قم بود. درس مرحوم داماد درس ويژه اي بود، يعني فضلاي برجسته حوزه در كلاس درس ايشان شركت مي كردند، چون سطح و محتواي آن بالا بود. البته فضلاي ديگري، مثلا چند طلبه خرم آبادي هم بودند كه از شاگردان برجسته اي بودند كه هنوز معمم نشده بودند و خيلي ساده و صميمي برخورد مي كردند و در عين حال بسيار سخت كوش و از چهره هاي شاخص دروس بالاي حوزه بودند.
اين آشنايي اوليه و ابتدايي من با آقاي منتظري بود كه به درازا نكشيد، چون شرايطي پيش آمد كه من ناگزير از هجرت به عراق شدم. علت اين بود كه ساواك عده اي از همراهان، رهبران و پيشكسوتان ما را گرفته بود و طبيعتا در بازجويي ها و اعترافات، به نوعي اسم من هم برده شد، از اين رو در ايران لو رفتم و به شدت تحت تعقيب عوامل ساواك قرار گرفتم. سايرين ترجيح دادند كه در ايران نباشم و گرفتار ساواك نشوم تا آنها در اعترافات و پاسخ هايي كه مي خواستند به بازجوها بدهند، دستشان باز باشد. با اين اوصاف بود كه من از كشور خارج شدم و به عراق رفتم و در آنجا هم شرايط ويژه اي براي ادامه فعاليت هاي مبارزاتي به وجود آمد.
ضمن صحبت هايتان اشاره كرديد، آن زمان كه در قم بوديد شهيد منتظري هنوز عمامه و لباس روحانيت به تن نمي كرد. آيا به خاطر داريد ايشان چه زماني معمم شدند؟
تا موقعي كه من در قم بودم ايشان هنوز معمم نشده و طلبه ساده اي بود و عباي ژنده اي به تن داشت و مقيد نبود كه حتما اطو كشيده باشد. اگر وصله هم داشت ايشان اهميتي نمي داد. هميشه با كفش و لباس ساده و همان عرقچين به سرش در تحرك، تلاش و فعاليت بود و درس مي خواند و به عنوان يكي از چهره هاي جوان سخت كوش، متواضع و ساده زيست معرفي شده بود. ايشان ضمن مسير در يكي از سفرهايي كه به خارج از كشور آمد، معمم شد.
اين سئوال را از اين جهت پرسيدم كه شما در كتاب «فرزند اسلام و قرآن» كه در سال هاي دهه 60 چاپ شده بود، خاطر نشان كرده بوديد كه پس از جريان پانزده خرداد كه شهيد منتظري دستگير شد، آيت الله طالقاني ايشان را در زندان معمم كرده بودند.
اين احتمال هم هست كه پس از دستگيري هاي قضاياي پانزده خرداد در زندان كه آيت الله طالقاني، آيت الله منتظري و آقاي محمد منتظري حضور داشتند، در همان جا با اجازه آيت الله طالقاني معمم شده باشد. به هر حال من در سال 46 از ايران هجرت كردم و به عراق رفتم. پيش از آن هم كه در قم با شهيد منتظري برخورد داشتم، ايشان هنوز معمم نبود و خاطرم نمي آيد تا آن زمان معمم شده باشد.
با توجه به گستردگي فعاليت هاي شهيد منتظري، نظر شما در مورد تحصيلات و اطلاعات حوزوي وي و فعاليت هايي كه در آگاه كردن طلبه ها مي كرد، چيست؟
من بعدها متوجه شدم شهيد محمد منتظري، در ايران در كنار فعاليت هاي سياسي، علوم حوزوي را هم در سطح بالايي آموزش ديده بود. وي آموزش هاي سياسي و اجنماعي را هم دنبال مي كرد و مطالعاتش را در اين زمينه ها عميق كرده بود و ضمن تقويت بنيه هاي علمي خود و ايجاد زمينه هاي آگاهي بخش نسبت به بسياري از مسائل زيربنايي اجتماعي و سياسي، سعي مي كرد هسته سازي كند و نيروها را بپروراند و گروه هايي را تربيت كند و مهم تر از همه سازمان دهد. شهيد منتظري در سازمان دهي و برنامه ريزي مبارزاتي فوق العاده بود. خاطرم هست كه شهيد منتظري طلبه ها را تشويق مي كرد كه حتما شب ها برنامه هاي راديويي صداي روحانيت را گوش كنند و حتي به من گفت كه من اجازه گرفته و خودم هم به اين نظر قطعي رسيده ام كه جايز است از سهم امام راديو بخريم و به طلبه ها بدهيم كه هم اخبار را گوش كنند و در جريان مسائل روز باشند و هم به برنامه هاي ويژه اي كه فكرمي كنيم مفيد است، گوش دهند. آن موقع اين برنامه ها عمدتا صداي روحانيت مبارز يا صداي ميهن پرستان يا صداهاي ديگري بودند كه مربوط به مبارزان ايراني بود. البته در پي اين فعاليت هاي گسترده، توسط ساواك، شناسايي و ناگزير از هجرت به خارج از كشور شد.
شهيد محمد منتظري در برنامه هاي راديو صداي روحانيت مبارز كه از بغداد پخش مي شد، چه نقشي داشت؟
چون روابط رژيم شاه و حكومت عراق به شدت تيره شد، طرفين به مخالفان يكديگر امكان و مجال فعاليت مي دادند. همين امر موجب شد براي علاقمندان به مبارزه و فعاليت هاي سياسي در عراق شرايط و امكانات ويژه اي فراهم شود. طبيعتا عراقي ها عناصر قابل اعتماد و احترامي نبودند كه ما با سمپاتي آنها فعاليت هاي مبارزاتي مان را دنبال كنيم. البته محدوديت هائي هم ايجاد شده بود كه ما به عنوان عامل بيگانه در مبارزه با رژيم حاكم بر ايران متهم نشويم. در واقع مي بايست امكاناتي را فراهم مي كرديم تا با حفظ مواضعمان نسبت به برخوردهاي حاكميت عراق، بتوانيم به فعاليت هايمان ادامه دهيم. خوشبختانه اين شرايط با بهره گيري از موج راديويي فراهم شد. در حقيقت به ابتكار و پيشنهاد حاج آقا مصطفي خميني، با ايجاد راديويي به نام صداي روحانيت مبارز ايران يا نهضت روحانيت در ايران برنامه هايي را دنبال مي كرديم. با توجه به اينكه اداره يك برنامه راديويي احتياج به مطلب، پشتوانه تغذيه اي فرهنگي و سياسي دارد، مي بايست با افراد مختلف ارتباط برقرار و از كانال هاي مطمئن خبر، مطلب و گزارش تهيه مي كرديم، به همين خاطر توسط يكي از طلاب اصفهاني كه به نجف آمده و مورد اطمينانم بود، پيغام هاي شفاهي اي را براي محمد منتظري فرستادم. به خاطر ندارم به صورت كتبي هم در اين باره براي ايشان نامه اي نوشته باشم، ولي ضمن پيغام هاي شفاهي به اطلاعش رساندم، شما در شرايطي هستيد كه مي توانيد هر نوع خبر، گزارش، مطلب و اعلاميه و اطلاعيه را به دست ما برسانيد. امكان پخش و انعكاس آنها وجود دارد و ما به اين مطالب نياز داريم. خصوصا از ايشان خواسته بودم اگر برايش امكان دارد نوارهاي سخنراني هايي كه امام در ايران ايراد فرموده بودند و همچنين سخنراني هاي سايرين را كه جنبه سياسي و مبارزاتي داشت، در اختيارمان قرار دهد.
مرحوم محمد منتظري بعد از شنيدن آن پيغام نامه مفصل و جالبي برايم نوشت. اولا فصل مشبعي از من انتقاد كرد كه چرا توسط فردي برايم پيغام فرستادي؟ هر چند سابقه سوئي از او ندارم، ولي به هيچ وجه به او اعتماد نكردم و آنچه كه ايشان از شما نقل كرد، شنيدم و گفتم: «من اصلا نه ارتباطي به اين موضوع دارم و نه كاري خواهم كرد.» در حقيقت شهيد منتظري انتقاد شديد و صميمانه اي از من كرد كه چرا شما در ارتباط با ما در داخل ايران بي مهابا، بي ملاحظه و بي توجه به شرايط و اختناق حاكم بر كشور عمل مي كنيد؟ و مفصلاً از شرايط حاكم بر كشور، پيچيدگي هاي كار ساواك و خطراتي كه هر نوع ارتباط و فعاليتي را مورد تهديد قرار مي داد، صحبت كرد. البته همراه نامه مجموعه بسيار وسيعي را هم براي ما فرستاد. به خاطر دارم ايشان دبّه عسلي را فرستاده و وسط عسل ها يك ظرف پلاستيكي را كه داخل پلاستيك هاي ديگر پيچيده شده بود و در آن هفت هشت نوار سخنراني حضرت امام قرار داشت، قرار داده بود، به طوري كه هيچ شبهه اي را ايجاد نمي كرد. ما هم عسل ها و نوارها را جدا كرديم كه هم عسل ها و هم محتواي نوارها شيرين بود.
بعد از اين ارتباط، شهيد منتظري گهگاهي براي ما اعلاميه و مطلب مي فرستاد. ايشان براي اين كار رابط خوبي انتخاب كرده بود. آن شخص مرحوم مزاري افغاني از فضلاي علميه قم بود كه چون پاسپورت افغاني داشت، به راحتي مي توانست به عراق رفت و آمد كند. ايشان هر چند ماه يك بار به عراق مي امد و يك محموله با خود مي آورد و يك محموله هم با خود مي برد. مزاري افغاني كسي بود كه در جريان افغانستان فرمانده و بعد هم شهيد شد، خدا رحمتش كند. حتي يادم هست و برايم تعجب آور هم بود كه يك روز سراغم آمد و به من گفت: «دنبال آثار مائو هستم. الان در ايران افراد زيادي اين آثار را مي خوانند.» و از من كتاب سرخ مائو را خواست. سازمان ها و گروه هاي چريكي نوعا اين چيزها را مي خواستند و مطالعه مي كردند. مزاري با گروه هاي افغاني ارتباط داشت و چنين آثاري را مي خواست بخواند. من هم از طريق گروه هاي مبارزاتي ايراني كه به عراق آمده بودند و تهيه اين قبيل چيزها از طريق آنها ممكن بود، آن را تهيه كردم و به او دادم. البته او هم همراه خود آثار خوبي مانند آثار مرحوم مطهري، از جمله روش رئاليسم را مي آورد. هدفم از بيان اين مطالب اين بود كه بگويم شهيد منتظري يك راديكال روشن بود. او به كمك آقاي مزاري و ارتباطات ديگري كه با ساير گروه ها داشت، بسياري از مبارزان افغاني را سامان و سازمان داد و فعال و از توانمندي ها، خلوص، تقوا، زلالي و پاكي آنها استفاده كرد و واقعا آنها هم در امر مبارزه بسيار سهيم بودند.
آيا نام برخي از آنها را به خاطر داريد؟
عده اي از آنها در حال حاضر در قيد حياتند و خداوند سلامتشان بدهد و آنهايي هم كه شهيد شده اند، خدا رحمتشان كند. يكي از آنها مرحوم اخلاقي بود و ظاهرا در افغانستان ربوده شد و هنوز سرنوشتش نامعلوم است، البته گمان مي كنم به شهادت رسيده است. ايشان به قدري فعال، آگاه و روشن بود كه همه اطرافيانش لذت مي بردند. همچنين مي توان به قربانعلي عرفاني اشاره كرد كه در حال حاضر از مبارزان است و فكر مي كنم از اعضاي پارلمان افغانستان باشد. شهيد منتظري سعي مي كرد از طريق آنها ارتباطات خوبي را برقرار كند و مرتبا ما را تقويت و تغذيه مي كرد و در اجراي برنامه هاي راديويي به ما ياري مي رساند.
شهيد منتظري در عراق چه فعاليت هايي را انجام مي داد؟
ايشان با توجه به امكانات ارتباطي بسيار وسيعي كه با مبارزان مختلف داشت، با همه ارتباط برقرار كرد. به خاطر دارم با سازمان مجاهدين خلق آن روز و منافقين بعدي، ارتباطات ويژه اي را برقرار كرد. حتي با سازمان هاي ديگري مثل كنفدراسيون و جبهه ملي كه هر يك از آنها نماينده داشتند و حتي احتمال مي دهم با چريك هاي فدايي هم ارتباطاتي داشت. او براي بهره گيري از امكانات و اطلاع از ماهيت آنها به پايگاه هايشان مي رفت. حتي افرادي را از ايران با خود آورده بود كه در آنجا آموزش ببينند. ضمنا هسته هايي را هم ساخته بود. به عنوان مثال يكي از نيروهايي كه ايشان آورد كه هم در آموزش ديدن و در هم سازمان دادن و همياري با شهيد منتظري بسيار مؤثر واقع شد، آقاي سراج الدين موسوي كه در پايگاه هايي كه در اختيار سازمان بود، آموزش ديد. شهيد منتظري در لبنان، سوريه و كويت هم زمينه و امكاناتي را براي شاخه هايي كه امكان ارتباطي از ايران را وسيع تر مي كرد، فراهم آورده بود. به اين ترتيب افراد مي آمدند و آموزش مي ديدند و كمك مي كردند و آگاهي مي يافتند و برمي گشتند. او در اين زمينه ها بسيار فعال بود.
البته اين ارتباطات وسيع و چند جانبه، نوعي شلوغ كاري ويژه اي هم اطراف ايشان ايجاد كرده بود. طبيعتا در ارتباطي كه با گروه هاي مختلف بر قرار مي كرد، آگاهي بر اين ارتباط را در سطح محدودي نگاه مي داشت، يعني به همه همراهانش نمي گفت با چه كسي يا كجا ارتباط دارم. در اين ميان ممكن بود بعضي همراهان توقعاتي داشته باشند و از كتمان برخي اطلاعات از جانب ايشان دل آزرده شوند، ولي شهيد منتظري مصلحت را در اين مي ديد كه طور ديگري عمل كند. به دليل شلوغ بودن پيرامون ايشان و روابط متنوع و متفاوت با بسياري از كانون ها و تشكل هاي مبارزاتي، مسائل ديگري هم برايش به وجود آمد و آن هم رقابت ها و نگراني هايي بود كه برخي از دوستان پيرامونش داشتند. در حقيقت همين رقابت ها كار دستش داد، يعني به عنوان انشعاب، در مقابل فعاليت هاي او، فعاليت هاي خنثي كننده ديگري را انجام مي دادند. به اين ترتيب چنين مسائلي به وجود آمد كه در آن زمان باعث تأسف و تأثر بود. حتي به خاطر دارم دوستاني كه به جدّ به مبارزه با ايشان برخاسته بودند و به تخطئه ارتباطات و حركت هايش دامن مي زدند، حتي بزرگاني را تحريك كرده بودند كه به نجف خدمت حضرت امام بروند و عليه او سعايت كنند. از اين رو آنها هم در سفر ويژه اي به عراق تلاش كردند نظر امام را عليه شهيد منتظري برانگيزانند. البته از آنجايي كه حضرت امام به ماهيت او واقف بود و به سلامت نفسش اعتقاد داشت، اين سعايت ها در ايشان اثر نمي كرد و پس از آنكه محمد آقا خدمت حضرت امام مي رسيد، با توضيحاتي كه مي داد، حضرت امام هم مطمئن مي شدند.
با صميميتي كه بين دو رژيم ايران و عراق ايجاد شده بود، طبعا مبارزين يكديگر را كنترل مي كردند و فضاي تنگ و تاريكي در عراق به وجود آمده بود و حتي امكان دستگيري مبارزاني كه محل يا مأمن روشن و مشخصي براي اقامت نداشتند، وجود داشت. پس از توقف فعاليت هاي مبارزاتي و به دلايل مذكورشهيد منتظري پايگاه خود را از عراق به دمشق در سوريه منتقل كرد و در زينبيه سوريه چند خانه را به عنوان پايگاه قرار داد و فعاليت هايش را دنبال كرد. من هر از گاهي به سوريه مي رفتم و با او ملاقات مي كردم و ضمن اين ديدارها اخبار و اطلاعاتي را رد و بدل مي كرديم و دوباره با تجديد قوا به عراق باز مي گشتم و ايشان هم در سوريه فعاليت هايش را پي مي گرفت.
آيا راجع به فعاليت هاي شهيد منتظري در اروپا مطلبي به ياد داريد؟
در مقطعي شهيد منتظري در اروپا فعاليت هايي را آغاز كرد. او براي تحت فشار قرار دادن رژيم حاكم بر ايران و اعتراض به حكومت به دليل شكنجه و آزار مبارزان در ايران، برپايي تحصن و اعتصاب غذايي را در فرانسه برنامه ريزي كرد كه در اين امر انجمن هاي اسلامي، دانشجويي و سازمان هاي ديگر هم كمك كردند. در مقطعي شهيد منتظري در كنار فعاليت هاي مبارزاتي و دفاع از مبارزان ايران به حمايت از سيد مهدي هاشمي برخاست. همين حركت باعث ايجاد مسائلي شد و بسياري از تشكل هاي دانشجويي و مبارازتي سابقه دار از حمايت از سيد مهدي هاشمي طفره رفتند و آن را نپذيرفتند.
به هر حال فعاليت ها ادامه داشت تا اينكه قضيه هجرت امام پيش آمد و ايشان ابتدا به كويت و سپس به پاريس رفتند. از طرفي آيت الله منتظري هم براي ملاقات با امام از ايران خارج شدند و به اروپا رفتند و پس از ملاقات با حضرت امام، محمد را با خود به ايران آوردند. ايشان از پاريس به تركيه، از تركيه به سوريه و پس از سوريه به نجف آمدند و پس از زيارت در نجف، همراه محمد به ايران بازگشتند. آن زمان دولت شريف امامي آشتي ملي اعلام كرده و به دليل شرايط خاصي كه به وجود آمده بود، آيت الله منتظري مطمئن بودند كه در آن فضا مشكلي براي محمد پيش نخواهد آمد و از اين رو محمد را همراه خود به ايران بردند. در حقيقت شهيد منتظري به رغم پيشينه متلاطم و متفاوت، دل به دريا زده و همراه پدر وارد ايران شده بود. به اين ترتيب در مراسم استقبال و ساير مراسم حضور داشت. بعد هم كه جريانات پس از انقلاب پيش آمد.
آيا باز هم شهيد منتظري را همراه پدر ديديد؟ رفتار ايشان در حضور پدر چگونه بود؟
به خاطر دارم يك روز عصر از حرم حضرت موسي بن جعفر بيرون آمدم. آن موقع در نجف يك اتومبيل شخصي در اختيار داشتم كه اتومبيل دار شدنم در نجف براي خود داستاني داشت. آن را در خيابان اطراف حرم پارك كرده بودم. معمولا عصرها ساعت يك ربع به هفت اخبار بي.بي.سي فارسي و اخبار ايران را گوش مي كردم، از اين رو به سمت ماشين آمدم و در آن نشستم تا اخبار را از طريق راديوي ماشين گوش كنم. در اين ميان ديدم از صحن روحاني اي بيرون آمد كه طرز راه رفتن و پوششش به روحانيون عراقي نمي خورد و شبيه روحانيون ايراني بود. احتمال مي دادم كه از زوار ايراني باشد. از ماشين پياده شدم و به سمتش رفتم و متوجه شدم آقاي ابراهيم اميني است. پس از سلام و احوالپرسي، ايشان گفت: «من بيرون آمدم و دنبال تو مي گشتم. با آقاي منتظري، محمدآقا، والده، همشيره و اخوي شان هستم. آمده ايم زيارت كه شما را پيدا كنيم. گفتم اگر شما پيدايتان شود، هم راه ها و هم آدرس ها را بلديد،چون ما قصد داريم در سامرا، بغداد، كربلا و نجف زيارت كنيم و مي خواهيم شما ما را همراهي كنيد.» من هم گفتم: «در خدمتتان هستم.»
با ايشان رفتم و همراه آقاي منتظري، آقازاده ، والده شان و فكر مي كنم سعيد آقا اخوي كوچك و سعيده همشيره كوچكشان هم بودند، برگشتيم و چون همگي جثه كوچكي داشتند، سوار ماشين شديم. همان شب به عنوان اولين كار بغداد گردي را شروع كرديم و پل هاي بغداد و قبر عبدالقادرگيلاني را به آنها نشان دادم و كمي آنها را گرداندم. روز بعد هم به رباب اربعه و سپس به سامرا رفتيم. خاطرم هست آنها را به ايوان مداين و سلمان فارسي هم بردم. پس از زيارت در سامرا به كربلا رفتيم. پيش از آن آدم نازنيني به نام حاج عيسي كه متأسفانه فاميلش در خاطرم نيست و خدا رحمتش كند، از ايراني هاي مقيم و تبعه كويت بود، منزلي را كه در كربلا داشت، در اختيار حضرت امام قرار داده بود و هر وقت ايشان براي زيارت به كربلا مي آمدند به آنجا مي رفتند. من هم آقاي منتظري را به همراه خانواده به آن منزل بردم. سپس براي زيارت سري هم به نجف زديم و بعد از آن هم آنان را تا مرز بدرقه كردم كه پس از عبور از گمرك ماشين گرفتند و راهي ايران شدند. در آن سفر محمد منتظري را بسيار آرام، با روحيه سازگار، مطيع فرمان پدر و همراهان ديدم. آن انسان ناآرام، پرتلاش و پرتكاپو كه به هر دري بزند و با هر كسي ارتباط داشته باشد، نبود، بلكه آرامش، طمأنينه و توكل داشت. اين آرامش به دليل آگاهي در روند رو به رشد مبارزات و مهم تر از همه دلالت ها و هدايت هاي پدر نسبت به ايشان بود.
عمده فعاليت هاي شهيد منتظري پس از انقلاب در چه زمينه هايي بود؟
آقاي محمد منتظري دائما در تكاپو و در پي تأمين پشتوانه روحي، رواني و مادي براي فعاليت هاي سياسي خود و پيشبرد اهدف مبارزاتي، اسلامي و نظام و هدف ايشان از تأمين پشتوانه هاي مادي تهيه امكانات تسليحاتي و دفاعي بود. يكي از كارهاي چشمگير و مسئله سازي كه همان اوايل ايشان به آن دامن زد، ارتباط با ليبي و قذافي بود. ليبيايي ها به دليل مشكلاتي كه در مورد امام موسي صدر و جريانات شيعه لبنان و نفرتي كه شيعيان لبنان و علاقمندان امام موسي صدر در ايران و لبنان از ليبيايي ها داشتند، دنبال مفر و راهي بودند كه با كانون هاي مبارزاتي ايراني تماس بگيرند و با آنها ملاقات كنند و به همين دليل از ارتباط با محمد منتظري براي نزديك كردن خود به رژيم بيشترين بهره را بردند. جلّود همراه هيئتي با پرواز ويژه اي به كمك شهيد منتظري وارد ايران شد. آن هيئت در بيت آقاي منتظري در قم به عنوان مهمان ايشان وارد شدند. آن زمان آقاي منتظري يكي از رهبران برجسته نهضت بودند. در اين آمد و رفت ها شهيد منتظري هم همراه هيئتي چندين بار به ليبي سفر كرد. همچنين هيئت هايي از آنجا به ايران آمدند و اين يكي از حركت هاي راديكال، تند و خشني بود كه محمد آقا در اوايل انقلاب انجام داد. پس از آن برخورد او با دولت موقت، حتي اعضا و عناصر شوراي انقلاب، شهيد بهشتي و بزرگان ديگر بود. درحقيقت او به دليل نوعي نگراني و دغدغه افراطي و استراتژيك، گمان مي كرد همه چيز در حال از دست رفتن، دشمن در حال نفوذ و دستاوردهاي انقلاب در حال تباه شدن است و ما مي بايست از اين خطرات و تهديدات پيشگيري و جلوگيري كنيم. همه اينها سبب شد كه اقدامات مختلفي را انجام دهد. ريشه اصلي همه اين كارها، دغدغه حفظ نظام، اسلام، انقلاب و رهاوردهاي انقلاب بود؛ اما با شيوه هاي عصبي و احساسي فوق العاده اي كه براي ناآشنايان به روحيات ايشان قابل توجيه نبود، لذا شهيد منتظري در مقطعي غير از حضرت امام و پدرش با بسياري از پديده ها، عناصر و شخصيت هاي برجسته نظام، اعضاي شوراي انقلاب، اعضاي حزب جمهوري اسلامي و بسياري از نهادهاي ديگر درگير شد. پس از آن به يكسري فعاليت هاي حاد انقلابي نمايانه روي آورد. مثلا به طور مسلحانه هواپيمايي را وادار به خروج از كشور كرد يا به صورت مسلحانه در وزارت امور خارجه تحصن كرد تا ويزاي ويژه و اجازه پرواز بگيرد. از ديگر اقدامات او انتشار نشريه بسيار راديكال و تندي بود كه عليه بسياري از نهادهاي آن زمان، فعاليت و مطالبي را چاپ مي كرد. البته عده اي معتقد بودند سخت كوشي، فعاليت مستمر و شبانه روزي، عدم استراحت، تغذيه نامناسب و بيدار خوابي هاي وحشتناك و فوق العاده، انسان را عصبي و آنورمال مي كند و در شرايط متفاوتي قرار مي دهد.
شهيد منتظري در يك مقطع با آرامش و بازرسي و بازبيني خطاهايش در تشخيص و انتخاب تاكتيك يا روش پي برد و وقتي شرايط ويژه همراه با آرامش براي او فراهم شد، تنبهي برايش به وجود آمد و همين موجب شد بين آقاي منتظري و شهيد بهشتي در مراجعه اي كه شهيد منتظري به ايشان كرده بود، صفا، صميميت و رابطه بسيار مثبت، سازنده و مفيدي به وجود بيايد و شهيد منتظري به شوراي مركزي حزب جمهوري اسلامي بازگردد و در مجالسشان شركت كند و به اين ترتيب راه هاي خوبي در پيش گرفته شد. بزرگواري و سعه صدر شهيد بهشتي به قدري بود كه در اولين لحظه اي كه شهيد منتظري وارد شد، او را در آغوش گرفت و گفت: «ايشان محمد خودمان هستند.» و شهيد منتظري را به سايرين معرفي كرد و هر دو نشستند. در نهايت شرايط خيلي خوبي پيش آمده بود كه به هر حال افراط هاي فوق العاده قبلي شايد داشت به تفريط مي انجاميد. البته به اعتقاد من آرامش، طمأنينه و كسب تجربه روشني از تندروي ها، او را به موضعي بسيار متين و قابل درك رسانده بود كه متأسفانه دورانش كوتاه بود و به شهادت همه آنها انجاميد و انقلاب را از وجود يك عنصر سخت كوش، فعال و سهيم در همه عرصه هاي مبارزاتي محروم كرد. بهترين تعريف و حق شناسي از ايشان را در بيانيه شايسته حضرت امام(ره) مي بينيم كه از شهيد منتظري به عنوان فرزند و يار خود ياد كردند. رحمه الله عليهم. لازم به ذكر است كه شهيد منتظري تا لحظه شهادتش نسبت به امام احترام داشت و حضرت امام هم به ايشان حرمت مي گذاشتند.
اشاره كرديد زماني كه حضرت امام در نجف بودند، شهيد منتظري به خصوص در ايامي كه در سوريه مستقر بود و آموزش هاي نظامي و فعاليت هايي از اين قبيل داشت، خدمت ايشان مي رفت. آيا حضرت امام چنين حركت هايي را تأئيد مي كردند؟
اصولا حضرت امام به حركت ها و مبارزات مسلحانه اعتقادي نداشتند. البته گاهي كه بعضي افراد براي توجيه حركتي خدمت ايشان مي رفتند ، بر اين امر تأكيد مي كردند كه آن حركت ها براي آماده سازي است، چون به هر صورت ما با رژيمي روبه رو بوديم كه در نهايت با ما مسلحانه برخورد مي كرد و ما هم مي بايست براي دفاع آماده شويم. شايد با اين توجيهات امام را براي حضور در برخي كانون هاي مبارزاتي قانع مي كردند، ولي من مطمئن هستم اگر از ايشان اجازه مي گرفتند، حضرت امام فعاليت هاي مسلحانه را قبول نمي كردند و در اين ميان دوستاني هم كه گاهي آموزش ديده بودند، بدون اطلاع از ايشان اقدام به اين كار كرده بودند. به عنوان مثال من چهار ماه در پايگاه هاي الفتح، البته بدون اطلاع ايشان دوره ديدم. شايد محمد آقا هم اين قبيل فعاليت هايش را بدون اطلاع حضرت امام انجام مي داد، منتها واقعيت امر اين است كه حضرت امام به شهيد منتظري اعتقاد و اعتماد داشتند.
شما دو سه بار نام سيد مهدي هاشمي را آورديد. يكي در دوران تحصيل شهيد منتظري، همچنين زماني كه شهيد منتظري در حمايت از او در كليسايي در پاريس تحصن كرد و در نهايت وقتي شهيد منتظري نهضت هاي آزادي بخش را راه اندازي كرد، سيد مهدي هاشمي آن را دنبال كرد و به سرانجام رساند. آيا اين دو نفر يك طرز فكر داشتند يا اينكه روش هايشان متفاوت بود. به نظر شما اگر شهيد منتظري در قيد حيات بود، آيا به همان سرنوشت سيد مهدي هاشمي دچار مي شد؟
با وجودي كه يكديگر را قبول داشتند، اما بعيد مي دانم. چه بسا اگر شهيد محمد منتظري زنده بود، خود ابتكار عمل را به دست مي گرفت و از انحراف جرياني كه سيد مهدي هاشمي دنبال كرد، پيشگيري مي كرد.
اشاره كرديد شهيد منتظري با گروه هاي مختلفي ارتباط داشت، اما بعد از پيروزي انقلاب برخوردهاي بسيار جدي با گروه هاي مختلف به خصوص ليبرال ها كرد، پس علت همراهي ايشان قبل از انقلاب با آنها چه بود؟
ببينيد، ارتباط داشتن دليل بر همراهي نيست. خيلي از كانون ها و تشكل هاي مبارزاتي در مقطع حساسي به خصوص در زمان رژيم گذشته كه هم در غربت و هم در مواجهه با حكومت شاه بودند، سعي مي كردند از وجه مشتركي كه ميانشان وجود داشت، بهره بگيرند و از همان طريق با هم ارتباط داشته باشند. اين وجه اشتراك ضديت با رژيم شاه بود. وقتي انقلاب به پيروزي رسيد، هر كسي استراتژي خود را داشت و راه خود را دنبال مي كرد. ايشان با سازمان مجاهدين خلق، جبهه ملي، كنفدراسيون، عناصر حتي ماركسيست و اتحاديه انجمن هاي اسلامي ارتباط داشت. از مهم ترين ويژگي هاي شهيد منتظري كسب خبر و اطلاعات بود. يادم هست خدا رحمت كند مرحوم حاج آقا مصطفي خميني تعبير شيريني راجع به محمد آقاي منتظري داشت. يكي از رفقا از كويت آمده بود. دوستاني كه از خارج از عراق مي آمدند، گاهي اطلاعات روشن و خوبي داشتند و سايرين براي كسب خبر به ديدار آنها مي رفتند. حاج آقا مصطفي شوخي مي كرد و مي گفت: «محمد آقا ديدن فلاني رفته. تا يك پاكت سيگار پايش دود نكند، ولش نمي كند.» يعني مي خواهد كنارش بنشيند و حسابي از او خبر بگيرد.
آيا مصداقي از ارتباط شهيد منتظري با عناصر ماركسيستي داريد؟
آن موقع هنوز جنگ ويتنام پايان نيافته بود و مردم ويت كنگ ها مي جنگيدند. ويتنام شمالي يا ويت كنگ ها در عراق پايگاه داشتند. در حقيقت دفتر يا به اصطلاح سفارتشان بود. محمد آقاي منتظري به اين نتيجه رسيده بود كه ما به عنوان مبارزان روحاني و اسلامي بيانيه اي تهيه كنيم و به دفتر آنها برويم و اعلام همبستگي كنيم. اين يك حركت، و ژست ضد امپرياليستي و مبارزاتي و سازنده است و وقتي دوستانمان در ايران بشنوند كه نمايندگان روحاني و اسلامي به دفتر ويت كنگ ها رفته اند و ضمن بيانيه اي با آنها ابراز همدردي و از آنها حمايت كرده اند، اين امر به ارتقاي سطح مبارزه كمك و همبستگي بيشتري ايجاد مي كند. به اين ترتيب شهيد منتظري اين پيشنهاد را داد و به خاطر دارم حتي براي گرفتن وقت از آنها از طريق نماينده سازمان مجاهدين آن زمان، آقاي تراب حق شناس هماهنگ كردند و از سفارت، وقت گرفتند و من، آقاي محمد منتظري و دو سه نفر ديگر به آنجا رفتيم و بيانيه را داديم و اعلام همبستگي كرديم. همان موقع آقاي جلال الدين فارسي از ايران به نجف آمده بود و در نجف حضور داشت. شهيد منتظري به ما تأكيد مي كرد كه مبادا آقاي فارسي بفهمد كه داريم چنين كاري مي كنيم، چون به اين دليل كه از حركت هاي ماركسيستي و كمونيستي حمايت مي كنيم ما را متهم به ماركسيست بودن مي كنند، در حالي كه هدف ما اين نيست، بلكه مي خواهيم حركت هاي ضد امريكايي و ضد امپرياليستي را تقويت كنيم. در واقع شهيد منتظري در مسير مبارزاتي اش چنين فعاليت هايي هم مي كرد.
يادتان مي آيد كه موردي پيش آمده باشد و حضرت امام ايشان را توبيخ كرده باشند؟ در اين صورت واكنش شهيد منتظري به آن توبيخ چه بوده است؟
در مورد شهيد منتظري به خاطر ندارم، اما يادم هست كه حضرت امام ديگران را توبيخ كرده باشند. اسم نمي برم چون جنبه نفي دارد. يكي از دوستان به لبنان و سوريه آمده و جزوه اي به اسم حضرت امام منتشر و پاره اي از فرمايشات ايشان عليه فعاليت هاي اهل سنت در آنجا را بيان كرده بود. جزوه بسيار تعصب آميزي بود. حضرت امام وقتي آن جزوه را ديدند، سخت برآشفتند و مرا خواستند و فرمودند: «اين دوست شما به نام من دارد كاري را مي كند كه به ضرر اسلام و مبارزه است و بر شماست كه به او بگوييد جمع كند و ديگر از اين كارها نكند.» من هم آمدم و فرمايش حضرت امام را به او گفتم و توضيح دادم اين كار را انجام ندهد.
نظر شما