به نفاق و التقاط بسيار حساس بود ...
شنبه, ۲۰ خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۰۶
نجف آباد چه ويژگي اي دارد كه اين همه روحانيون مبارز و غيور را پرورش داده است؟
سال گذشته در نجف آباد براي بزرگداشت شيخ رياضي مقاله اي با عنوان «از شيخ بهايي تا شيخ رياضي» نوشتم، چون ديدگاه فكري شيخ رياضي از نظر كار، عمران و آباداني شبيه به شيخ بهايي بود. در طول 70 ـ 80 سال گذشته، روحانيت نجف آباد حتي در خود تهران هم اهميت داشتند. روحانيوني چون آقايان غيوري، مسافري، خادمي، انتشاري، زماني، حسني، پورهادي، ايماني، حاج شيخ اسدالله بزرگ، صفر نوراللهي و بسياري ديگر. در حال حاضر هم آقاي زماني، كرباسي، رستگاري و همچنين در انقلاب ده تن از روحانيون فعال و طرفدار امام در تهران از آخوندها و روحانيون نجف آبادي بوده و هستند. ريشه اين موضوع به حاج شيخ احمد حججي برمي گردد. ايشان در بدترين شرايط، قحطي، كودتاي رضاخاني و ناامني، روحيه بسيار والايي در تعليم و تربيت طلبه ها داشتند. اين مرد بزرگوار ده ها تن را در سخت ترين شرايط طلبه كرد، در حالي كه نجف آباد حوزه علميه نداشت و آنها پياده به اصفهان مي آمدند و در آنجا تحصيل مي كردند. بعد از سقوط قاجار در زمان رضاخان، يعني در بدترين شرايط كه طلبگي قاچاق بود، ايشان جوان هاي بااستعداد خانواده ها را با حداقل زندگي به سمت طلبگي سوق مي داد.
جالب است بدانيد، در زمان دولت اصلاحات به ملاقات مقام معظم رهبري رفته بوديم. در اين دولت پنج شش نفر نجف آبادي هم بودند، از جمله بنده به عنوان وزير اطلاعات، دكتر معين، مرحوم حجتي و.... آقا خواستند كه يك عكس دست جمعي با هم بگيريم. بعد ايشان به عكس جد مادري شان آسيد هاشم ميردامادي نجف آبادي در حالي كه در زندان رژيم رضاشاهي زنداني بود و پلاك زندان به گردن داشت و روي آن جرمش سياست نوشته شده بود، اشاره كردند. اگر در مشهد به مسجد نجف آبادي يا ميردامادي ها برويد، مشاهده خواهيد كرد. در واقع ايشان از طرف مادر از سادات ميردامادي نجف آبادي هستند. علاوه بر آشيخ احمد حججي كه نقش بسيار بارزي داشت، علماي بزرگ ديگري هم در نجف آباد حضور داشتند. از جمله سيد محمد نجف آبادي، مرحوم سيدعلي آيت، مرحوم مدرس و سيد ناصرالدين، ولي از ميان آنها يكي از علمايي كه به ما مربوط مي شوند، مرحوم آشيخ احمد حججي بودند. ايشان داراي انفاس پاك، باصفا، مؤثر در طلبه پروري و نهالستاني براي جذب و رشد طلبه ها بودند. من شخصا ايشان را درك نكرده بودم، اما پدرم خيلي از ايشان تعريف مي كرد و تحت تأثير ايشان بود. بعد از ايشان مرحوم آقاي رياضي در عمران، آباداني، تأسيس مدرسه، حسينيه و مسجد بسيار فعال بودند. من راجع به آشيخ احمد حججي هم مقاله اي نوشته ام. مقام معظم رهبري در كنگره اي به مناسبت بزرگداشت مرحوم آيت الله حججي مرقوم فرمودند: «اگر شاخص هاي يك عالم ديني ممتاز را دانش و پارسائي و پرهيزكاري و تلاش و خستگي ناپذيري و همدلي و همراهي با مؤمنان و غمگساري و همدردي با مستضعفان بدانيم، بي شك مرحوم آيت الله حججي يك عالم ديني ممتاز و موفق بوده است. ( 3 /5/80)
از چه زماني و چگونه با شهيد محمد منتظري آشنا شديد؟
بنده در شهر نجف آباد در منزلي قديمي و خشت گلي كه قدمت آن به صد سال پيش برمي گردد، در كوچه حاج صالح (كه اين كوچه شهيد هم داده است) متولد شدم، دوران زندگي من در اين منزل سپري شد و حتي تا همين چند سال پيش كه پدرم در قيد حيات بودند، در اين منزل ساكن بوديم. قسمت غربي اين كوچه به خيابان دانش و قسمت شرقي آن به خيابان سعادت سابق كه در حال حاضر منتظري شمالي نام دارد، منتهي مي شود. آن زمان روحاني شهر مرحوم آيت الله رياضي در خيابان دانش ساكن بودند. خانه پدري همسر دوم مرحوم آيت الله رياضي يعني منزل آقاي قاضي، رو به روي خانه ما بود. به اين ترتيب از همان دوران با روحاني شهر آشنايي داشتم. مسجد آيت الله رياضي، مسجد حاج احمد حججي بود كه در ابتداي خيابان سعادت قرار داشت. قبل از آيت الله رياضي، آشيخ احمد حججي در آن مسجد نماز مي خواندند. در ماه هاي رمضان به همراه پدرم براي اقامه نماز به آن مسجد مي رفتيم. آيت الله رياضي در سال هاي 34-33 در حالي كه من يك نوجوان ده ساله بودم، به رحمت خدا رفتند. پس از فوت ايشان، آيت الله منتظري از طرف آيت الله بروجردي روحاني مطلق نجف آباد شدند و پس از مرحوم رياضي در مسجد آشيخ احمد حججي نماز مي خواندند. منزل آيت الله منتظري هم در خيابان دانش به فاصله 300-200 متري از منزل آيت الله رياضي قرار داشت. خانه اي اجاره اي با دو سه اتاق بود كه در حال حاضر هم هست. وقتي به مدرسه طلبگي مرحوم رياضي رفتم، پس از آشنايي عمومي با آقاي منتظري، با شهيد محمد منتظري و علماي ديگر شهر آشنا شدم. در واقع از روز اول طلبگي يكي از كساني كه با او مأنوس شدم، شهيد محمد منتظري بود، البته در كنار ايشان برادران ديگري از جمله مرحوم آيت الله ايزدي، مرحوم حاج آقا منصور، آقاي قضايي، آقاي سيد محمد باقرحسني، آقاي فتاح الجناح كه در حال حاضر پدر دو شهيد است و مرحوم آشيخ محمدعلي نوراللهي پدر شهيد هم بودند. يكي از طلبه هاي همسن من، شهيد منتظري بود، طوري كه در سال 39 حاشيه ملاعبدالله را با هم مباحثه مي كرديم. حاشيه ملاعبدالله درسي است كه طلبه ها در دو تا چهار سال طلبگي شان آن را مي خوانند. به اين ترتيب معالم، حاشيه ملاعبدالله و چنين درس هايي را با شهيد محمد منتظري كه پسر روحاني شهر هم بود، مباحثه مي كرديم. در حقيقت قبل از سال 40، شهيد محمد منتظري هم مباحثه اي نزديك تر از من كه الان بتوانم ذكركنم نداشت. وقتي دو نفر با هم، هم مباحثه باشند، به روحيات و خلقيات يكديگر، ارتباط با هم و همراهي در رفتن به كوچه و بازار و ساير فعاليت ها كاملا با هم مأنوسند و با روحيات هم آشنا مي شوند.
معمولا سواد يك عالم را از روي مباحثه مي توان فهميد. بعضي ها معتقدند شهيد محمد منتظري سواد حوزوي چنداني نداشت. آيا استعداد طلبگي شان خوب بود؟
بله، هم استعدادش خوب و هم بسيار زحمتكش بود. تا فروردين سال 45 كه ايشان را دستگير كردند، با هم بوديم. پس از سال 39 هم حاشيه ملا عبدالله را مباحثه مي كرديم، من در سال45-44 به درس خارج مرحوم آيت الله داماد مي رفتم و دوره و دروس سطح* درس را در مدت 6 تا 6 سال و نيم تمام كردم. در درس مكاسب پدرش، آقاي منتظري هم مي رفتم. ايشان از مكاسب محرمه شروع كردند تا اول خيارات درس دادند كه حدود سه سال و نيم طول كشيد. سپس در مسجدي نزديك مسجد امام در قم ايشان عصرها اصول درس مي دادند. خارج اصول جلد دوم كفايه كه هم من و هم شهيد منتظري در آن شركت مي كرديم.
آقاي منتظري پس از رحلت آيت الله بروجردي مكاسب محرمه و بعد هم مباحث بديع را شروع كردند. اين درس در مسجد امام حسن در شبستان آقاي زاهدي داده مي شد و درس بسيار خوبي بود و افراد زيادي هم مي آمدند. به عنوان امانت مي گويم كه درس نيمه سطح، نيمه خارج به عنوان مكاسب بود. از مسجد امام به سمت خيابان باجك ابتداي خيابان مسجد كوچكي بود كه چند پله مي خورد و بالا مي رفت، ايشان عصرها در آنجا درس اصول يعني جلد دوم كفايۀ الاصول، خارج اصول را شروع كردند و هنگام درس ايشان مسجد پر مي شد .اين كلاس پس از تبعيد امام بود و شهيد منتظري در اين كلاس ها شركت مي كرد. گمان مي كنم در سال44 شهيد منتظري يك جلسه در كلاس درس اسفار آقاي جوادي جلد دوم اسفار شركت كرد و بعد ديگر رغبتي به آمدن نداشت، چون علامه طباطبايي اين درس را مي دادند. ايشان جلد سوم را در مسجد فاطميه كه آيت الله بهجت هم در آنجا اقامه نماز مي فرمودند، مي گفتند. از آنجا كلاس درس آقاي طباطبايي به مدرسه حجتيه منتقل شد و اين درس دو سال طول كشيد. سپس همسر آقاي طباطبايي به رحمت خدا رفت و ايشان پس از مدتي عذرخواهي كرد و گفت: «وقتي شاگرد را مقابل خودم مي بينم، مثل اينكه كوه احد را مي بينم و عذر مي خواهم. نمي توانم بيايم و درس بدهم.» شهيد منتظري در درس بااستعداد، خوش فهم و زحمتكش بود. ايشان تقريبا درس سطح را كامل خواندن و وارد درس خارج شد. لازم است بگويم، آقاي منتظري دو برادر دارند، يكي حسنعلي و ديگري اسدالله نام دارد. اين دو برادر بسيار خوب و خوش نفس هستند. البته پدر آقاي منتظري بعداً همسر ديگري اختيار كرد كه از ايشان سه برادر داشتند. آن دو برادر يعني عموهاي تني محمد منتظري كارد و چنگال ساز بودند. كارد و چنگال هايي كه در حال حاضر استيلي هستند، در قديم از جنس ورشو بود و مي بايست آنها را مي ساختند، مي ريختند و بعد هم مي ساييدند. شهيد منتظري قبل از آنكه طلبه شود، يكي از كارهايي كه انجام مي داد، كارد و چنگال سازي نزد عموهايش بود. پدربزرگش حاج علي منتظري باغ و مزرعه كشاورزي و امثال اينها داشت كه شهيد منتظري همراه ايشان كشاورزي و گاوداري هم مي كرد.
من اوايل سال 40 به قم آمدم. چون آقاي منتظري هم در قم بود، شهيد منتظري زودتر از من به قم آمد. اولين بار به مدرسه علوي، مدرسه آيت الله گلپايگاني واقع در خيابان تهران رفتيم. در اينجا ارتباطم با محمد منتظري نزديك بود و با هم رفت و آمد داشتيم. گاهي به حجره ما مي آمد و درس هاي لمعه، رسائل و مكاسب و... را با هم مي خوانديم. براي درس لمعه آيت الله صلواتي به مسجد اعظم و براي درس قوانين آيت الله شب زنده دار به مسجد امام مي رفتيم. هر دوي آنها از بزرگان هستند. آيت الله صلواتي در حال حاضر در حرم نماز مي خوانند. پس از آن هم به كلاس درس مكاسب پدر شهيد منتظري رفتيم. در سال 41، بحث انجمن هاي ايالتي و ولايتي مطرح و مبارزه آغاز و در اين مقطع بحث مرجعيت امام مطرح شد. البته از اواخر سال 40، مرجعيت امام براي ما مطرح بود. پس از آيت الله بروجردي با توجه به هدايت هاي علماي بزرگ شهر از جمله آيت الله منتظري، چند ماهي مقلد آقاي سيد عبدالهادي شيرازي بوديم. ايشان نابينا بودند و حدود ده ماه پس از وفات آيت الله بروجردي از دنيا رفتند. پس از ايشان از امام(ره) تقليد كرديم. پس از آن نهضت دو ماهه روحانيت و نهضت انجمن هاي ايالتي و ولايتي آغاز شد و نقش محمد منتظري و امثال او بسيار بارز و باارزش بود. در اين زمان اعلاميه ها، تلگراف ها، رفت و آمدها و... بين طلبه ها و غيرطلبه ها وجود داشت. قبل از فروردين 42 امام اعلام كردند ما امسال عيد نداريم و اعلام عزاي ملي كردند. بعد هم در روز دوم فروردين حادثه مدرسه مباركه فيضيه رخ داد. يكي از طلبه هاي فعال، شهيد محمد منتظري بود. پيش از آن من هم به مدرسه فيضيه آمده بودم و حجره ام آنجا بود و در جهت نهضت و مبارزه تلاش مي كردم، اما نه به اندازه شهيد منتظري. بعضي برادرها خيلي پيشتازتر، مؤثرتر و جدي تر بودند. شهيد منتظري به خصوص به دليل حضور پدرش فعال بود. آنها دستگاه هاي كپي استنسيل داشتند كه مي ديدم آن را در بقچه اي جابه جا مي كردند و مي بايست اعلاميه هاي بدخط و قديمي را با كمك اين دستگاه پلي كپي مي كردند. در حقيقت بيت آقاي منتظري و اطرافيان، مطالب مختلف را با چنين كيفيتي تكثير و منتشر مي كردند، به ما هم چند اعلاميه مي دادند كه يا آنها را پخش مي كرديم، يا نيمه شب به در و ديوار مدرسه فيضيه مي چسبانديم. فعاليت ما هم در همين حد بود.
از همان اول كه بحث مرجعيت امام پيش آمد، نكته بسيار مهمي در زندگي محمد مطرح شد و كلام هميشگي اش اين بود كه هر كسي مقلد امام باشد، يك نفر ضد امريكاست. او بسيار نترس، شجاع و پردل بود. وقتي به تهران آمد در سخنراني مرحوم آيت الله فلسفي در امين الملك شعار داده و گفته بود: «به سلامتي پرچمدار عالم اسلام حضرت آيت الله العظمي خميني صلوات!» از اين رو او را گرفتند كه بعدا در سال 44 پس از كشته شدن منصور به دليل آنكه شرايط حساس بود،آزادش كردند.
آيا راجع به ماجراي پانزده خرداد در نجف آباد مطلبي به خاطر داريد؟
در ماجراي 15 خرداد، نخستين سالي بود كه به تبليغ رفته بودم. از آنجا به اردودر، شمس آباد و خاني آباد اطراف اليگودرز و آنگاه در سال 42 براي تبليغ در اليگودرز به منبر رفتم. در اليگودرز به منزل پدر آقاي كروبي، مرحوم آشيخ احمد كروبي مي رفتم. از آنجا به آبادي اي نزديك اليگودرز كه كمتر از يك فرسخ با آنجا فاصله و اردودر نام دارد رفتم. مدت دو سال به اين آبادي مي رفتم. هنگامي كه به نجف آباد بازگشتم، ديدم براي ماجراي 15 خرداد بازار كاملا تعطيل است و مردم به همراه روحانيت از جمله آقاي منتظري، آقاي ايزدي و ساير علما در مسجد بازار نجف آباد متحصن هستند. در پايان تحصن آقاي منتظري سخنراني و ضمن سخنانش روحانيت را به روح تشبيه كرد و اينكه روح بر بدن اشراف دارد و بدن بدون روح نمي تواند زندگي كند. از امام خميني(ره) هم تجليل كردند و بعد هم براي تحصن به تهران آمدند.
راجع به فعاليت هاي شهيد منتظري قبل از خروج از كشور و همين طور فعاليت هاي ايشان در زندان بگوييد.
من هم تفكر شهيد محمد منتظري را داشتم كه يك مقلد حضرت امام، يك نفر مقابل امريكاست و مايلم شما تحقيق كنيد و ببينيد صحبت هاي ما در اليگودرز و اردودر و در 15 سال قبل از انقلاب در مناطق مختلف چقدر در تقليد از حضرت امام يا به عبارتي مقلدسازي براي امام تأثير داشته است. اولين روز فروردين هر سال برنامه اين بود تا وقت سال تحويل كه حرم مطهر حضرت معصومه(س) شلوغ مي شد و جمعيت فراواني نزديك به ده ها هزار نفر براي لحظه تحويل سال تحويل، شادي و غيره به حرم مطهر مي آمدند، از اين فرصت استفاده شود و بحث امام خميني و نهضت مطرح گردد و اعلاميه پخش و به عبارتي كار تبليغاتي انجام شود. بنا شد با شهيد محمد منتظري و ديگران مقداري اعلاميه را بگيريم و هنگام سال تحويل نزديكي هاي اذان در صحن مطهر پخش كنيم. من هم دو بسته اعلاميه گرفتم. طلبه هاي ديگر را هم ديدم كه هر كدام اعلاميه گرفتند. شهيد منتظري هم يك دستمال را پر از اعلاميه كرده بود و آن را بين مردم پخش مي كرد. در اين جريان صحن مطهر يعني داخل، بيرون و صحن عتيق و جديد و صحن اتابكي را تقسيم كرده بودند. قسمت من صحن اتابكي روبروي ايوان آينه بود و مي بايست در آنجا اعلاميه ها را پخش مي كردم. بقيه فعال تر بودند و ضمن اينكه من دل و جرئت محمد را نداشتم. خلاصه صبح زمان سال تحويل پنج، شش نفر را گرفتند. دو سه نفر را بعد از مدتي آزاد كردند، اما محمد را نگاه داشتند، چون بلافاصله متوجه شدند كه شهيد منتظري سابقه هم دارد و ضمن اينكه سريعا فهميدند او فرزند آقاي منتظري است. از اين رو شب همان روز يا فرداي آن سراغ آقاي منتظري رفتند و ايشان را هم دستگير كردند و به تهران قزل قلعه آوردند. آن زمان زندان ساواك در قزل قلعه بود. پس از آن آقاي رباني شيرازي را هم دستگير كردند.
در اين مقطع دوره جديدي از زندگي محمد منتظري آغاز شد. با توجه به آنچه شنيده بودم محمد را در زندان بسيار شكنجه كردند، خصوصا از نظر سيلي هايي كه به او مي زدند. هر وقت تصور مي كنم برايم سخت است. به عبارتي خارج از حد متعارف، محمد منتظري را شكنجه كردند. بعد هم در گزارش آنها منتشر شد. آن وقت ها مي شنيديم كه او را روي منقل داغ، اجاق گاز و اجاق برقي مي گذاشتند و مي سوزاندند. آقاي منتظري و رباني شيرازي را هم شكنجه مي كردند. آقاي منتظري و آقاي رباني شيرازي در زندان اعلاميه اي سه صفحه اي در مورد شكنجه ها و رفتارهاي بدي كه با آنها مي شد، به بيرون از زندان دادند. دادگاه نظامي، شهيد منتظري را به سه سال زندان محكوم كرد. پس از اين اعلاميه محمد منتظري را بعد از سه سال از زندان آزاد كردند. بعدها محمد منتظري را به همراه پدرش به بند 4 زندان قصر آوردند و در آن موقع اجازه ملاقات به زندانيان مي دادند و هنوز ملاقات را محدود به وابستگان درجه اول نسبي نكرده بودند. من به حسن آباد تهران و قم آمدم و در آنجا در ماه رمضان به منبر مي رفتم. با توجه به علاقه اي كه به آقاي منتظري و شهيد محمد منتظري داشتم يادم هست يك بار در ماه رمضان مقداري دل و جگر براي آنها و ساير زندانيان برده بودم و به ملاقاتشان رفتم. آن موقع مرحوم علوي طالقاني، مرحوم مهندس بازرگان، آيت الله انواري، اعضاي ملل اسلامي، آقاي بجنوردي، آقاي حجتي كرماني، اشخاصي كه در ارتباط با ترور منصور دستگير شده بودند، آقاي عراقي و... در زندان بودند و من آنها را ديدم. پس از زندان محمد را آزاد كردند.
در اين مقطع لازم مي دانم دو سه نكته راجع به زندان محمد برايتان بگويم. مقام معظم رهبري در زمان رياست جمهوري شان به نجف آباد آمدند و من هم خدمتشان بودم. در نزديكي مسجد جامع جايگاهي براي ايشان درست كرده بودند كه ايشان در آنجا سخنراني كردند. اين مربوط به زماني بود كه محمد منتظري شهيد شده بود. ايشان ضمن سخنراني راجع به شهيد محمد منتظري دو سه نكته را يادآور شدند كه بسيار به جا بود. يكي از نكات اين بود كه شهيد محمد منتظري در زندان معمم شد. خيلي ها وقتي در زندان بودند، از دست عمامه و مانند آن فرار مي كردند، ولي شهيد محمد منتظري كه معمم نبود و هميشه يك پالتو به تن و يك عرقچين به سر داشت، وقتي به زندان رفت يكي از افتخاراتش اين بود كه لباس روحانيت به تن كرد. ظاهرا آقاي طالقاني ايشان را معمم كرد. البته اصل اين است كه در خود او چنين انگيزه اي ايجاد شده بود. مسئله مهم اين است كه مرحوم طالقاني در زندان تفسير و... هم مي گفتند، ولي محمد با بعضي بحث ها و نوآوري هاي كذايي و جريان هاي نهضت آزادي مقابله مي كرد. از همان جا محمد كه شناخت دقيقي از حق داشت و بسيار تيز و باهوش بود، با آنها برخورد، مقابله و به اصطلاح آنها را بايكوت مي كرد. واقعا در مقاومت، كم نظير و حتي بي نظير و بسيار مجاهد، فداكار، نترس، حق شناس، عاشق روحانيت و زاهد و ساده زيست بود و عشق زيادي به حضرت امام داشت.
در هر حال او پسر آيت الله شهر ما بود و با اين حساب مي بايست از امتيازات ويژه اي برخوردار باشد، در حالي كه او هيچ امتيازي براي خود نمي خواست و اين بسيار جالب بود. ضمن اينكه واقعا قانع به حداقل ها بود و حقيقتا در حداقل معيشت زندگي مي كرد و به بعضي از افراط و تفريط ها اعتراض داشت. در زندان محمد دو كار ديگر هم انجام داد، يكي آموختن انگليسي و ديگري اقتصاد. او از قبل هم در فكر آموختن زبان انگليسي بود، ولي در زندان آن را دنبال كرد. زماني هم كه از زندان آزاد شد، به دنبال تدريس انگليسي و اقتصاد بود. حتي شخصا با محمد، اقتصاد شهيد صدر را مباحثه مي كردم. من بيرون از زندان بودم و درس خواندم و كمي بيشتر ادامه دادم و او در زندان بود. از سال 48 به بعد، بحث اقتصادي شهيد صدر را با هم مباحثه مي كرديم. من هم فكر اقتصادي و هم جلساتي براي كارهاي اقتصادي داشتم، ولي محمد بيشتر توانست از كتاب ها استفاده كند. او در زندان، هم روي مسائل اقتصادي و هم روي زبان انگليسي بيشتر كار كرده بود و به اين ترتيب با اقتصاد آشنا و انگليسي اش هم خوب بود. در سال هاي 48 ـ 49 در مسجد اعظم براي طلبه ها تدريس مي كرد. در اين ميان حوادثي هم در مسجد اعظم اتفاق افتاد كه جاي بحث دارد. سال 49 ـ50 بحث ولايت فقيه امام مطرح شده بود و در حقيقت جهت گيري ها روشن تر شده بودند. از سال 49 نماز جمعه هم در نجف آباد توسط آقاي منتظري اقامه شد.
شما به تيزهوشي شهيد منتظري اشاره كرديد، آيا در اين باره خاطره اي به ياد داريد؟
در سال 50، خبر دادند كه محمد منتظري همراه شخص ديگري به سمت خانه مي رفتند و بسته اي در كيف يا چيز ديگري داشتند كه ساواكي ها ريختند تا آنها را بگيرند. در اين ميان محمد داد زد اسلحه را به من بده. بعيد مي دانم آن موقع او اسلحه داشت، در واقع به آنها كلك زد. مي خواست از دست آنها فرار كند يا آنها را فراري دهد. ديگراني كه ماجرا را دقيق تر برايشان تعريف كرده بود، مسلما از جزئيات بيشتري مطلعند. او چنين هنري داشت و اينكه بگويد الان اسلحه را در مي آورم، خيلي مهم تر از داشتن اسلحه در آن شرايط بود. ساواكي ها با اين تهديد ترسيدند و احتمالاً تيراندازي كردند. اطلاع ندارم آنها كيف را پرت كردند و آن كيف به دست ساواكي ها افتاد يا خير. پس از اين حادثه شهيد منتظري مفقود شد، چون حساسيت ساواك براي دستگيري او بيشتر از قبل شده بود و به دنبال محمد، آن مظهر مقاومت و رادمردي بودند. از اين طرف آقاي منتظري هم هيچ سخني در اين باره كه محمد چه شده، كجاست و چه بر سرش آمده است، نمي گفت. به هر حال او پدر و نگران بود. البته اگر ما اطلاع داشتيم كه كجاست، چيزي نمي گفتيم و نهايتا مي گفتيم خبر نداريم. آن قدرها هم بچه نبوديم. حتي اگر محمد در آستين كسي بود، به اين سادگي ها حرفي نمي زديم.
معمولا مبارزان چگونه از كشور خارج مي شدند؟
به هر حال هر كس به دنبال راهي مي گشت تا از طريقي از كشور فرار كند. يك راه گريز، رفتن به عراق و نجف بود. براي رفتن به آنجا يا مي بايست از خوزستان يا از افغانستان و پاكستان مي رفتيم. به هر صورت اينها راه هايي بودند كه به ذهنمان مي رسيد. يكي از شخصيت هاي با ارزشي كه در اين باره بسيار كمك مي كرد، مرحوم آيت الله شيخ عبدالرسول قائمي در آبادان بود. ايشان از سال 1322 به آبادان رفته و در آنجا كاملا شناخته شده و شاخص بود. بعد از انقلاب به اصفهان آمد و سپس به رحمت خدا رفت. به نظر من حق ايشان ضايع شده است. البته اخيرا براي آقاي جمي به منبر رفتم، ولي از آقاي شيخ عبدالرسول قائمي بايد ياد كنيم و زحمات و خدمات ايشان را مجددا يادآور شويم.
در زابل مرحوم حجت الاسلام و المسلمين آسيد محمدتقي حسيني زابلي بودند كه در فاجعه هفت تير همراه شهيد منتظري به شهادت رسيدند. ايشان برادر آقاي حسيني بودند كه در حال حاضر نماينده مجلس هستند. اكنون قبر ايشان در زابل زيارتگاه است، چون ايشان سيد بسيار بزرگوار و جليل القدري بودند. وقتي آيت الله يزدي و آيت الله صلواتي و علماي ديگر را به زابل تبعيد كردند، يكي از محورهاي فرار خيلي از اشخاص آسيد محمد تقي حسيني زابلي بود. در زاهدان مرحوم آيت الله كفعمي يكي ديگر از اين شخصيت ها بودند. ايشان بلدچي داشتند و افراد را در مدت دو ساعت به آن طرف مرز هدايت مي كردند و ساواك صدها بار هم يقه اش را چاك زد، ولي كار از كار گذشته بود و آنها از ايران خارج شده بودند. يك دست لباس بلوچي مي پوشيدند و سوار موتور مي شدند و يك ساعت بعد در خاك پاكستان بودند. همين طور ورود به عراق به نحو ديگري بود. برادرهايي كه بيشتر از اين شيوه ها استفاده مي كردند، بهتر مي توانند توضيح دهند. قطعا ساواك برنامه هاي بسياري ريخته بود تا محمد منتظري را دستگير كند، طوري كه حدود هزار عكس از محمد منتظري تهيه و در سراسر كشور پخش كرده بود. همچنين به تمام پايگاه هاي دستور داده بود شهيد منتظري را كنترل كنند. همه خانه هايي را كه در تهران، نجف آباد، قم و اصفهان كه احتمال مي دادند محمد در آن منازل باشد، از منزل آقاي غيوري در جنوب تهران تا منزل آيت الله مطهري در شمال تهران و خانه آقاي فلسفي، همه را كنترل كرده بودند. آسمان و زمين را به هم دوخته بودند تا محمد منتظري را پيدا كنند و از هر بهانه و اهرمي مانند پدرش، طلبه ها و غيرطلبه ها براي يافتن او استفاده مي كردند. اما محمد همان محمد بود مثل موسي كليم(ع) «فخرج منها خائفاً يترقّب» فرعونيان به دنبال موسي بودند و خداوند هم با موسي (ع) بود. «كلا أن معي ربّي سيهدين» خدا با او بود و مي خواست محمد را حفظ كند و بسياري ديگر از فرزندان امام و انقلاب را همان طور كه موسي كليم عصر ما و امام راحل را حفظ كرد و رهبري را دربرابر توطئه ششم تير صيانت فرمود. به اين ترتيب او به خارج از كشور رفت و طبيعي است كه اول به نجف و مدرسه طلبگي رفت و حضرت امام خوشحال شدند و حاج آقا مصطفي و طلبه ها هم آنجا حضور داشتند. تقريبا هفت سال محمد را نديدم، چون در خارج از كشور با ايشان نبودم.
تا چه زماني ارتباطتان با شهيد منتظري قطع شد؟
تا قبل از پيروزي انقلاب. ناگفته نماند قبل از آن محمد هنوز ازدواج نكرده بود و بحث ازدواج او پيش آمد. همسر محمد منتظري به همراه خواهرش در منزل ما در قم بودند. خواهر اولش نامزد داشت. من خواهر دوم را براي شهيد منتظري مناسب ديدم، ضمن اينكه آنها نسبتي هم با هم داشتند، از اين رو سفارش كردم و تذكر دادم و از آنجا كه از خانواده حري و خواهر دو شهيد بودند و بيت آقاي منتظري با آن خانواده آشنايي كامل داشتند. به اين ترتيب ايشان همسر شهيد منتظري شدند و محمد سر و سامان گرفت. ثمره اين ازدواج دو فرزند بود.
من بعد از حوادث اصفهان، نجف آباد و خميني شهر از راه اهواز، بندر امام (بندر ماهشهر) و رامهرمز به شهرهاي خوزستان رفتم. در بحران انقلاب بود. وقتي امام خواستند بيايند، براي استقبال از ايشان به تهران رفتم كه خبر دادند چون امام مي خواهند بيايند فرودگاه را بسته اند. من هم به مدرسه صدوق رفتم و پس از هفت سال محمد را ديدم. صبح فرداي آن روز اولين از نفراتي بوديم كه در مسجد دانشگاه تهران تحصن كرديم. سيزده نفر از روحانيوني كه در آن مسجد بودند، از روحانيون نجف آباد بودند. حدود ساعت 9 ـ 10 صبح آيت الله مقيمي از من پرسيدند تعداد چند نفر است؟ شمردم و ديدم تا آن ساعت تقريبا 250 نفر در آنجا حضور دارند.
پس از آن مدتي امام جمعه چهارمحال و بختياري شدم و محمد منتظري را به چهارمحال و بختياري دعوت كردم و دو سه سخنراني هم كه يكي از آنها در شهركرد بود، برايش گذاشتم و از او پذيرايي كردم و بسيار او را مورد احترام و تجليل قرار دادم. همين طور شهيد بهشتي و شهيد هاشمي نژاد هم سفري به اين استان داشتند. شهيد بهشتي را براي سخنراني به بروجرد هم برديم. براي شهيد هاشمي نژاد هم يك برنامه سخنراني در مسجد ابوالفضل ترتيب دادم. آن موقع بنده هم امام جمعه، هم دادستان انقلاب اسلامي و هم نماينده امام در استان بودم. پس از آن در انتخابات مجلس، شهيد منتظري از طرف مردم نجف آباد نماينده شد و من از طرف مردم چهارمحال و بختياري وارد مجلس شدم. جنگ شروع شد و به دنبال آن حوادث ديگري مانند حركت و حضور در حزب پيش آمد كه در اين ميان شمع محفل جمع شهيد بهشتي بود.
جرقه تحصن در كجا زده شد. آيا در همان مدرسه صدوق اين تصميم گرفته شد يا اينكه به شما خبر دادند قرار است چنين اتفاقي بيفتد و شما هم رفتيد.
احتمالا رهبران روحاني مانند شهيد بهشتي، شهيد مطهري و آقاي منتظري و ديگران كه در مدرسه صدوق حضور داشتند، برنامه ريزي كردند. وقتي فرودگاه بسته شد، در برابر اقدام بختيار كه فرودگاه را بست، آنها هم عكس العمل نشان دادند كه بهترين واكنش در اين باره تحصن در مسجد دانشگاه تهران بود. در واقع دانشگاه تهران و مسجد آن پايگاه انقلاب شد. آن موقع امام در پاريس بودند و مسجد دانشگاه، مركز فرماندهي شده بود و آيت الله مطهري، آقاي هاشمي رفسنجاني، آيت الله طالقاني و شهيد بهشتي حضور داشتند. ما هم كه جوان تر بوديم در دانشگاه برنامه داشتيم و راه پيمايي مي كرديم و شعار مي داديم.
روز هشتم بهمن 57، در خيابان و ميدان انقلاب تيراندازي مي كردند و در اين ميان حدود چهارصد نفر تير خوردند،چون ستاد ژاندارمري آنجا بود. بعدها در روزنامه ها اعلام كردند حدود 37 نفر در اين راه پيمايي شهيد شدند. از دانشگاه تهران به دماوند رفتم تا در مراسم يكي از شهداي آنجا سخنراني كنم. پدر هنوز در قيد حيات بود و پسر دومش هم شهيد شده بود. شعار جوان ها در آن روز اين بود: «رهبران! ما را مسلح كنيد.» در حالي كه نظر امام چنين نبود و مي خواستند كه انقلاب بدون اسلحه، با مرگ بر شاه و با مشت و سنگ پيروز شود. كه همين طور هم شد. به نظر مي آيد برنامه ريزي براي تحصن، توسط رهبراني كه تظاهرات و ساير حركت ها را هدايت مي كردند، انجام مي شد. من قبل از اين جريان ها در آنجا نبودم و همان طور كه اشاره كردم، در خوزستان بودم.
نظر شما راجع به فعاليت هاي شهيد منتظري در دوران بعد از انقلاب چيست؟
به نظر من بهتر از همه حضرت امام شهيد محمد منتظري را معرفي كرد. پيام امام به آقاي منتظري در مورد محمد بسيار گويا و رسا بود. بايد شخصيت شهيد منتظري بازتابي و بازشناسي شود. اصولا او ضد منافقين و نفاق و از همان ابتدا، در زندان ضد ليبراليسم و جريان هاي التقاطي و انحرافي بود. در اين باره خيلي بايد رعايت كرد. ممكن است در جايي تعامل مي كرد كه اين با تأثير پذيري مطلق كاملا متفاوت است، ضمن اينكه انسان ممكن است در عين تعامل، تأثيرگذار هم باشد. بعد از انقلاب نسبت به نهضت هاي آزادي بخش تفكرات خاصي داشت، مثلا معتقد بود بايد فلسطين يا قدس را آزاد كنيم و از اين نظر هم عقيده با امام بود، اما گاهي در به كار بردن ابزار و ادوات دچار اشتباه مي شد. به عنوان مثال، روي ياسر عرفات بيهوده محاسبه مي كرد و حتي قذافي در مرحله اي راكت و موشك به ايران داد، ولي در مقاطعي هم كمكي نكرد. او با امام موسي صدر، شهيد چمران، آقاي دعايي، آقاي زيارتي، آقاي رحيميان، آقاي رحماني و مرحوم املايي و نيز طلبه هاي تند و افراطي كه در نجف به عنوان طلبه هاي خمينيستي در مدرسه شيرازي ها معروف بودند، همكاري مي كرد. البته آنها به تندروي و افراطي گري معروف بودند، در حالي كه اين طور نبود و انقلابي بودند. ضمنا نبايد شهيد منتظري را در جريان هدفيون، مهدي هاشمي و... دخيل دانست.
در مجلس اول رابطه اش با ليبرال ها چگونه بود؟
زياد خوب نبود. همان طور كه اشاره كردم در زندان هم با نهضت آزادي مقابله مي كرد. او با جريان نهضت آزادي و ليبرال ها برخورد مي كرد و آنها را قبول نداشت و آنان را به نحوي تقريبا وابسته به امريكا و امثالهم مي دانست. موضع گيري وي نسبت به دولت موقت كاملا روشن است. نسبت به آنها حساسيت داشت. وقتي مي خواست به ليبي برود و يا به لبنان نيرو ببرد، دولت موقت مانع او مي شد. او معتقد بود متين دفتري جاسوس امريكاست و مي خواست او را بگيرد و بازداشت كند. البته در بعضي از فعاليت هايش اشتباه هم مي كرد،اما روحيه انقلابي داشت و مي گفت امريكايي ها دنبال اين هستند كه ما را در داخل درگير جنگ كنند. ما بايد جنگ را به مرزهاي خارج از كشور ببريم.
شهيد منتظري در مقطعي به شهيد بهشتي انتقادات تندي كرد و بعد هم برگشت. نقطه افتراق و تفاوت عمده وي با ديگر مخالفان شهيد بهشتي چه بود؟
بايد بگويم شهيد منتظري از روي صداقت، صفا، اخلاص و احيانا اشتباه در بعضي مسائل و اينكه شايد گمان مي كرد شهيد بهشتي در مقاطعي با ليبرال ها سازش مي كند، آن حرف ها را مي زد. البته اين مسئله نيازمند تحليل دقيق تر با اسناد روشن تري است. وقتي صلابت، استقامت و اعتمادش جلب شد، با همه وجودش به شهيد بهشتي عشق مي ورزيد. كمتر جلسه اي بود كه من در آن حضور نداشتم و شهيد منتظري هم خيلي كم مي آمد و اين عنايت خداوند بود كه شهيد منتظري را با شهيد بهشتي و هفتاد و يك نفر ديگر از شهداي گران سنگ و پاكباخته نزد خود ببرد و در مقام قرب الهي قرار داد و بعد هم آن پيام نوراني و اختصاصي حضرت امام راجع به شهيد محمد منتظري بود و همچنين مرقد شهيد منتظري در كنار مرقد مطهر حضرت معصومه(س)كه اخيرا مهمان ديگري هم به جمع آنها اضافه شده است مهمان بسيار نوراني و پربركت، مرحوم آيت الله العظمي بهجت كه محراب آنها به وجود نوراني ايشان مزين شد. همچنين مرحوم آقاي رباني شيرازي، رباني املشي، موسوي دامغاني كه خداوند همه آنها را با اوليا خود محشور فرمايد.
به نظر شما آيا شهيد محمد منتظري از نظر فكري يعني راه، الگو، چپ روي اقتصادي داشت. حمايت زياد ايشان از مستضعفين سبب شده است كه برخي آراي او را به اين صورت تبيين و تعريف كنند.
چپ روي اول انقلاب خيلي حكيمانه نبود و نمي توان آن را توجيه كرد. واقع امر اين است كه الان هم نمي توان توجيه كرد. اصولا شعار چپ و امثال آن معنايي ندارد. آيا مي خواهيد شعار چپ بدهيد يا كار خداپسندانه انجام دهيد؟ ممكن است براي جمع كردن مريد شعار چپ دهيد. اگر كار براي خدا نباشد و خرواري هم شعار بدهيد، ارزش ندارد. ارزش كار زماني است كه براي خدا باشد. سياست اسلام توانمند سازي است نه شعار چپ. حمايت واقعي، حفظ كرامت و حرمت انسان هاست.
يادم هست تازه ازدواج كرده بودم. همسر من، خواهر آقاي رستگاري هستند. آن وقت ها ايشان ديپلم داشتند. ما منزل محقري در خاك فرج قم نزديك منزل آقاي منتظري اجاره كرديم. پول چنداني هم نداشتيم و مي بايست با دويست تومان زندگي مان را اداره مي كرديم. يكي دو نفر از آقايان محترم نجف آبادي در كوچه آقازاده نزديك منزل آيت الله بهجت، آيت الله داماد و مرحوم آشيخ هاشم آملي منزلي خريدند و تصميم گرفتند كسي را در آن خانه بنشانند. پيشنهاد كردند كه آقاي دري مناسب است. محل زندگي قبلي ما مناسب نبود، در حالي كه منزل جديد به حرم و مسجد سلماسي پايگاه و بيت امام بسيار نزديك تر بود و فضاي بهتري را در اختيار داشتيم. مدت سه سال در اين منزل ساكن بوديم. آنها فكر مي كردند بهتر است به طلبه اي با شرايط ما كمك شود تا بتواند وظيفه اش را با آرامش انجام دهد كه اين همان طلبه پروري مرحوم آشيخ احمد حججي يا آقاي رياضي است كه در ابتداي صحبت عرض كردم و اين روحيه در بين آخوندهاي نجف آبادي، بسيار حائز اهميت و قابل تقدير است. چنين روحيه اي در شهيد منتظري و جدّ ايشان و همين طور پدرشان آقاي منتظري هم بود. آنها مي توانستند خودشان يا دامادشان در آن منزل بنشينند و برايشان راحت تر هم بود، اما مناسب ديدند كه طلبه اي بنشيند تا بتواند سر فرصت سرپناهي تهيه كند.
شهيد منتظري هيچ چيزي براي خود نمي خواست.از زندگي و دنيا چيزي براي خودش اختصاص نداد و هر چه داشت براي انقلاب، امام، اهل بيت، پيروزي اسلام و مسلمانان مي خواست. با همه سلول هاي وجودش به امام خميني، شهدا، انقلاب، ملت و اسلام عشق مي ورزيد و با همه وجوش ضدصهيونيسم، ضدامريكا، ضد استكبار و يك مبارز خستگي ناپذير بود. او نسبت به همه جريان هاي منافق و التقاطي اسوه حسنه بود. بايد او را به عنوان اسوه مطرح كرد. كساني كه وقتي ساواك آنها را دستگير مي كرد و دو سه شلاق به آنها مي زد، افراد بسياري را لو مي دادند و توهين مي كردند و صد جور وابستگي به ساواك داشتند و بعد هم پرچم نفاق را به دوش مي كشند و خون شهدا را پايمال مي كنند، با شهيد منتظري كه همه وجودش نهضت، امام و انقلاب بود و در اين راه تا آخر ايستاد و به فكر نهضت و وحدت جهاني اسلام بود، متفاوتند.
انحراف روشن فكري در زندگي شهيد منتظري وجود نداشت. من در فاصله سال هاي 38 ـ 60، حدود 22 سال، از نزديك با شهيد منتظري آشنا بودم. حتي براي ازدواجش هم، بنده همسر ايشان را پيشنهاد دادم و بعد سايرين آن را دنبال كردند و همه اعضاي خانواده ايشان را مي شناسم. او اسوه مقاومت، فداكاري، ساده زيستي، قناعت، جهاد، تلاش، حق شناسي، بصيرت جمعي، ولايت پذيري و ولايت مداري بود. همان طور كه اشاره كردم در سال هاي اوج اختناق، ناگهان در مسجد بلند شد و در حمايت از حضرت امام شعار داد، يا وقتي ما مي ترسيديم در صحن اعلاميه پخش كنيم و فقط دو بسته اعلاميه به من دادند، او دستش پر از اعلاميه بود و با اين حال باز هم همراهش اعلاميه داشت تا آنها را بين جمعيت پخش كند. اينكه دستگاه كپي استنسيل داشت و در منزل همسايه ها و ساير آقايان اعلاميه ها را تكثير مي كرد، همگي حاكي از تلاش و شجاعت فراوان او بود. يادش به خير!
در پايان بر اين نكته تأكيد مي كنم كه ان شاءالله خداوند به درجات اين عزيز و ساير عزيزان شهداي گران سنگ هفتم تير، به ويژه سيد و سالار ايشان مرحوم آيت الله شهيد مظلوم بهشتي بيفزايد و خون پاك اين شهيدان را مايه تقويت اسلام فقاهت و ولايت و رسوائي نفاق و ليبراليزم و نفوذ اجانب و استكبار و صهيونيزم قرار دهد. بي شك خون اين عزيزان، انقلاب سوم را رقم زد، انقلاب اسلامي را بيمه كرد، موجي از آرمان خواهي و عزّت طلبي و فداكاري را در ملت ما احيا كرد، موجي از نفرت و خروش عليه جريان هاي سكولار و تروريسم را در جامعه زنده كرد، ماهيت پليد دشمنان انقلاب اسلامي را افشا كرد و چهره كريه آنها را رسوا ساخت .
آري! بالاترين مقام مقام شهادت است و خون پاك شهيدان هفتم تير تا ابد خواهد جوشيد و ياد آن عزيزان هميشه زنده و جاودانه و ماندگار خواهد بود و خط سرخ شهادت آنها از يك طرف به كربلا و عاشورا مي رسد و از سوي ديگر تا قيام حيات بخش مهدي موعود(ع) تداوم خواهد داشت .
خداوند آن عزيزان را دوست مي داشته و در جوار قرب خود مأوي داده است . شهيد هرگز نمي ميرد و نخواهد مرد و اين به بركت پاكي و قداست خون شهيد و اهداف و انگيزه هاي بلند و ملكوتي آنهاست و خداوند شهيد محمد را دوست مي داشت و در خيل اين كبوتران عاشق و پرندگان سبكبار و سبكبال او را به ساحل امن و راحت و نجات ابدي سوق داد و هدايت فرمود.« عاش سعيدا و مات سعيدا و سيق الذّين اتّقوا ربّهم الي الجنۀ زُحرا» خداوند اين منازل و مقامات را به هر كسي نخواهد داد بلكه لياقت و عنايت و اجر زحمات و خدمات را خواهد داد، چه بسا اجر آن همه شكنجه و آوارگي و آزادگي در مقام رفيع شهادت است كه او را شايسته آن دانسته و چه بسا امثال حقير محروم باشيم.
«جزاه الله خير الجزا»
نظر شما