دفترخاطرات ـ گردان شهادت
سهشنبه, ۱۶ خرداد ۱۳۹۱ ساعت ۱۱:۲۹
نوید شاهد: سالهاي 1361 و 1362 مسئول اطلاعات و عمليات سپاه منطقه 7 كرمانشاه بودم و كار قرار گاه نجف را انجام مي دادم. آقا رسول هم از بچه هاي واحد اطلاعات همون منطقه بود و قرار بود ما براي كمك به عمليات جنوب كه در منطقه دربنديخان عراق انجام مي شد وارد عمليات بشويم و طراحي بكنيم و در كنارش در منطقه قرارگاه نجف در منطقۀ چنگوله، عمليات والفجر 5 را انجام دهيم و اينها باعث مي شد كه توان عراق تقسيم شود و نتواند در برابر عمليات ما مقاومت كند.
سالهاي 1361 و 1362 مسئول اطلاعات و عمليات سپاه منطقه 7 كرمانشاه بودم و كار قرار گاه نجف را انجام مي دادم. آقا رسول هم از بچه هاي واحد اطلاعات همون منطقه بود و قرار بود ما براي كمك به عمليات جنوب كه در منطقه دربنديخان عراق انجام مي شد وارد عمليات بشويم و طراحي بكنيم و در كنارش در منطقه قرارگاه نجف در منطقۀ چنگوله، عمليات والفجر 5 را انجام دهيم و اينها باعث مي شد كه توان عراق تقسيم شود و نتواند در برابر عمليات ما مقاومت كند.
نهايتاً ما در شناسايي ها و ترددها در منطقه جوانرود و در بنديخان كه در نوار مرزي است، در منطقه سلش قرارگاه داشتيم و تمركز داشتيم.
ايشان را من اولين بار با آقاي شايگاني ديدم كه براي بررسي منطقه از زاويۀ اطلاعاتي خودشان و مقدمات آشنايي ما در عمليات طريق القدس بود. ايشان سعي كردند در منطقۀ شيخ سلس جوانرود حضور بيشتري پيدا كنند و آشنايي ما هم با ايشان بيشتر شد.
علت تمايل بيشتر ايشان به جمع ما هم اين بود كه حالات خودش به اعتقاد به فعاليتهاي واقعي بود و از كارهاي ستادي بيزار بود و بيشتر به كارهاي اطلاعات- عملياتي بيشتر راغب بود و با بچه هاي ما خيلي فعال شده بود و در منطقه دربنديخان خيلي فعال بودند براي نفوذ به خاك عراق. در حيطۀ مأموريتهاي كاريمان كه انجام مي داديم يك محور ديگر هم داشتيم در مهران و شمال ايلام. آنجا مقرفاطميه بود كه برادرمان شهيد پورموسي مسئول آنجا بود و تيم خوبي داشت و ما براي شناسايي حور بغداد فعاليت مي كرديم و همزمان محوري در چنگوله داشتيم كه حاج آقا سعيدي مسئول آن بودند، دراين ترددها شهيد رسول با ما همراه شد و عمليات طريق القدس كه انجام شد، يك روز با ما همراه بود و اطلاعات را دسته بندي مي كرد و به سپاه و واحد اطلاعات فرستاد و با ما آمد به منطقه مهران و با عده اي از دوستان هم آشنا شد و دوست داشت. چندي از مأموريت هاي شناسايي منجر به عمليات عاشورا شد و در منطقه ميمك عمليات گرديد و بچه هاي ما منطقه را ترك كردند و بنده هم بعد از مدتي قرارگاه نجف را ترك كردم و وارد قرارگاه رمضان شدم و برادرمان آقاي نقدي براي بردن ما به قرارگاه تازه احداث رمضان خيلي تلاش كردند و از مسئولان آنها درخواست آمد كه بنده مسئول اطلاعات-عمليات قرارگاه باشم و من هم قبول نمي كردم و بعد به مأموريت شمال عراق و منطقه مريوان و حلبچه و اين طرف هم منطقه نقده و مسائل خودش كه يكسال واندي طول كشيد و ما قرارگاهي در منطقه نقده زديم و در آنجا تقريباً فعاليت در شمال عراق، اربيل و دوهوك و موصل استانهاي عملياتي ما بودند.
از زماني كه رسول مسئول قرارگاه بود و قرارگاه رمضان هم كه سال 1365 تشكيل شد، آنجا هم مسئول اطلاعات-عمليات بودم و وظيفه هدايت مناطق پايين تر را نيز به ما دادند و به همين خاطر باعث شد بنده دوبار شهيد رسول را ببينم و ايشان سوال كرد كه اوضاع رمضان چطور است و ما گفتيم به اين شكل و ايشان دوباره شيفته شد كه به قرارگاه رمضان بيايد. يكي دوبار هم در محورهاي مهران و سپاه 5 رمضان و 15 رمضان فعال شد و من كه به نقده رفتم مدتي ساكن شدم و بعد در برگشت مسئوليت عمليات و اطلاعات-عمليات يعني هردو مسئوليت را قبول كردم و فعاليت خودمان را شروع كرديم و ازدوستان كمك گرفتيم تا اينكه در داخل يكي ازمناطق عراق به نام دراو، در 50 كيلومتري مرز ما با عراق، يك قرارگاه داشتيم كه در مسير تردد بود و عمليات قادر كه جمهوري اسلامي انجام داد و باعث شد منطقه مسدود بشود، هنوز انجام نشده بود و در آن دوره كمونيست هاي عراق و احزاب ديگر هم آنجا بودند، در قرارگاه ما بچه ها در حال استراحت بودند كه بعد بروند روي منطقه ديانار عمليات انجام دهيم.
كمك به عمليات قرارگاه صخره با هدايت قرارگاه مركزي خاتم الانبياء انجام شد كه از لشگر امام حسين (ع) سپاه هم چند گردان بودند، مقصود ما ناامن كردن عقبه دشمن بود كه بچه ها بتوانند در مناطق مرزي، عمليات خودشان را انجام دهند.
نهايتاً تصميم گرفتند كه ارتش هم وارد عمل بشود در همان منطقه .ما براي اين هدف در قرارگاهي كه گفتم مشغول استراحت در ديلنا بوديم كه شهيد رسول وارد شدند و گفتيم اينجا چه خبر؟ گفت ما از نجف به قرارگاه رمضان منتقل شديم و بايد برويم منطقه اي به نام رودخانه نشين كه مقر استقرار نيروهاي مسعود بارزاني و حزب دمكرات كردستان عراق هست برويم و آقاي نقدي مسئوليت آنجا و شناسايي آنجا را به شهيد رسول سپرده بود و ايشان به ما اشاره كردند و ما هم اطلاعاتي از منطقه به ايشان داديم و مسيرها را برايش توضيح دادم و قرار شد با حوصله به شناسايي منطقه بپردازد و بعد براي مشاوره دوباره به ما ملحق بشود.
تقريباً يك روز و نيم پيش ما بود و من براي شناسايي منطقه عازم بودم ايشان هم راه افتاد به طرف منطقه شين كه در استان دوهوك عراق بود و ايشان با شهيد هاشم (كه بعدها در منطقه شهيد شد و در منطقه موصل جنازه اش همانجا ماند و يكي ديگر از دوستانش كه ايشان هم شهيد شد) خداحافظي كردند و از هم جدا شديم و بعد از 10 روز از عمليات نتيجه گزارشات خودش را ارائه داد و همان محور را هم بنام محور قدس ناميدند و خلاصه رسول در همان محور فعاليت خودش را آغاز كرد و مسئول همان محور شد. منتها اوائل شرايط به نحوي بود كه قرار شد محورها را بدست نيروهاي كرد منطقه بدهند كه انگيزه آنها هم براي مبارزه با عراق زياد شود. اين خوب شرايط خاص خودش را مي طلبيد و مي بايست ما با پوشش جماعت اسلامي در منطقه شركت داشته باشيم و ثانياً در همان وقت شناسايي منطقه و عوامل و آشنايي با مردم را هم داشته باشيم و عملياتهايي كه جواب كار ما را بدهند بدون نام جمهوري اسلامي. اين كار ما در منطقه بود و اينها مشكلات خاص خودش را داشت و شهيد خيلي سختي ها را دنبال كرده بود و خودش را در بين جماعت اسلامي به خوبي جا زده بود و سعي كرده بود مقداري عربي و كردي حرف زدن خودش را هم تقويت كند و بچه هايي كه در منطقه حضور داشتند گزارش كار و عملكرد شهيد را هميشه براي ما مي آوردند و شرايط بي سيم و اين چيزها براي ما مقدور نبود، ايشان هم به خوبي كارشان را انجام دادند. ايشان در آن زمان از دست يكي از بچه هاي عراق در مي رود و به شدت مجروح مي شود و زير نظركمونيستهاي عراق تحت عمل قرار گرفتند و طي اين مدت به شيوه هاي خاص نگذاشته بود كه بفهمند كه ايشان ايراني هست و ايشان با درايت خاصي از اين مشكلات خودش را رها كرد و اين نشانۀ روح بلند ايشان است و در آن مقطع ايشان هم كارش را به خوبي انجام مي داد و هم از لو رفتن خودش جلوگيري مي كرد و اطلاعات مورد نظر را براي ما جمع كرده بود و اصل پنهان كاري را انجام داده بود و در شرايط بهتر به ايران بازگشت و بچه ها هم با ما به استقبال ايشان رفتيم و دوباره با ايشان شوخي مي كرديم. در همان زمان كه به مأموريت در شمال عراق رفته بود هاشم دوستش را از دست مي دهد و هاشم شهيد مي شود.
ايشان با آن روحيه خاصي كه داشت و دوست نداشت كه هيچ يك از نيروهايش را از دست بدهد راضي شده بود كه حتي به نفوذي ها هم پول بدهد كه لااقل جنازه هاشم را بياورند ولي بخاطر حضور نيروهاي بعثي در منطقه اين عمل انجام نشده بود وايشان خيلي از اين موضوع ناراحت بودند البته لو رفتن اطلاعات خيلي سنگين بود و غيرت شهيد رسول رهايش نمي كرد كه شهيد هاشم را آنجا رها كند. همين باعث شد زمان طولاني تري را در منطقه بماند و خيلي زمان بود كه خانواده اش را نديده بود، ولي به خاطر دوستش راضي به رفتن نبود و حدود 140 تا 150 كيلومتر راه را با حالت مجروحيت آمده بود و با آن راه سخت با وجود كوه و دره و رودخانه بالاخره برگشت و با ما تبادل اطلاعات كرد و الحق اطلاعات خوبي را داشت و راضي نشد كه با ما خيلي فاصله داشته باشد و مدت كمي به مرخصي رفت و خانواده شهيد هاشم را هم خبر كرد و دوباره پيش ما آمد و مسئوليتي را قبول كرد و دوباره مشغول به كار شد و امكاناتي را هم گرفت.
از سال 1365 تا 1366 سياست قرارگاه تغيير كرده بود و مي خواست فعاليت سپاه 15 به شيوه آشكار باشد ولي شهيد مخالف اين مسئله بود ولي چون نظر فرماندهي قرارگاه بود ايشان قبول مي كردند و ايشان دوست داشتند به صورت پنهاني با مدارس كار كند. با مدارس شهر موصول و اينها كار كند و بعد اگر قرار است عملياتي بشود بدست همان عناصر كرد انجام شود كه هم سر و صدا بپا نكند و هم اثرش بيشتر شود و بالاخره قبول كردند و فعاليتش را در منطقه آغاز كرد. با امكانات و نيروهاي بيشتر و عملياتهاي زياد و موفقي هم كه انجام دادند و هر كدام در جاي خودش حساس بود. مثلاً بستن راه جاده ترانزيت عراق به تركيه و اروپا و پل مهم ابراهيم خليل در يك نوبت كه ايشان براي شناسايي اين منطقه يكي از نيروهاي خودش را كه فرستاده بود كه از داخل تركيه اين منطقه را شناسايي كند كه ايشان هم به اسارت درآمده بودند كه خدا عنايت كرد و ايشان ازپاسگاههاي مرزي تركيه توانسته بود فراركند.
ايشان در عملياتهاي مختلفي مثل شيليتزه كه كمك كرد به گردان شهادت كه آنجا عمليات كردند و روحيه به مردم دادند حتي بعضاً براي اينكه توي جنگ شهرها كه بالاخره امام حاضر به مقابله به مثل شد. ايران امكانات پرتاب موشك به شهرها از آن فاصله را نداشت. ايشان از روشهاي خاصي كه گلوله كاتيوشا را بدون دستگاه پرتاب مي كردند استفاده كردند و بعضي از نقاط موصل را مي زدند و اين خود در تبليغات كه مي گفتند ايران شهر موصل را با موشك زده و جبران اين كار را مي كرد و اين فعاليتهاي آشكار كه ايشان مخالف آن بود باعث شد كه عراق سپاه پنجم خودش را تشكيل داد در آن مناطق كه جلوي قرارگاه رمضان ما بايستد و در كل عراق چهار سپاه داشت كه با اين سپاه تازه تأسيس پنج سپاه مي شد. به همين منظور در يك فرار سخت عراق سعي كرد مردم منطقه را محاصره اقتصادي بكند و با تركيه هماهنگ شد و از تركيه خواست كه اجازه ورود مواد غذايي به آنجا را به آنها ندهد و همه احزاب و مردم بودند عراق حضور فيزيكي در آنجا نداشت و اين خط شامل اربيل، موصل و دهوك بود و تردد ما هم در آنجا بود. ايشان متوجه شدند كه رژيم بعث قصد محاصره اقتصادي آنجا را دارد و موارد ارزاق مثل شكر و روغن و... را يا از تركيه يا از عراق مي آوردند و ايشان با خودش نشسته بود و فكر كرده بود كه هدف رژيم عراق از اين كار چيست و اگر موصل سقوط مي كرد چه مي شد.
ايشان توجه زيادي به مردم داشت و به آنها توجه مي كرد. حتي آنها كه عراقي و كرد بودند ولي ايشان توجه و اصل كار را مردم مي دانست. به همين خاطر مردم شيفتۀ او شده بودند و وقتي متوجه مي شد كه عراق قصد حمله را دارد پول يكسال خودش و بقيه همرزمانش را برده بود و شكر و روغن و بقيه ارزاق را خريده بود و كليسايي متروكه آنجا بود و آن را نظافت مي كند و ارزاق را با همان پولي كه خريده بود و حجمش زياد بوده را مي برد و وقتي حركت تركيه و عراق شروع مي شد در اين يكماه كه به طول كشيد اين محاصره و اگر مردم آنجا مي رفتند و تلاش عراق و تركيه هم اين بود كه آنها برابر مشكل غذايي آواره شوند و سر و صدا بخوابد و اين تدبير خودش بود و حسن كار اين بود كه ايشان يك فرمانده مستقل داشته باشد و اين باعث شد وسعي كرد ارزاق را روزانه به مردم بدهد و اينكار باعث شد كه مردم منطقه را ترك نكنند و نقطه قوت داشته باشند و بعد از يك ماه كه به گوش مسئولين عراق رسيد كه اينها ارزاق مورد نظرشان را دارند و مشكلي ندارند خود اين مسئله روحيه عراق و تمركز نيروهاي عراق را برهم زد. اين فقط به كار شهيد رسول و طرح و برنامه شهيد رسول عملي شد و منطقه ازگروههاي كرد خالي نشد.
راوي: مهدي مرندي همرزم شهيد
منبع: قرارگاه الزهرا (س)– تهران نقسا – دي ماه سال 1379
نهايتاً ما در شناسايي ها و ترددها در منطقه جوانرود و در بنديخان كه در نوار مرزي است، در منطقه سلش قرارگاه داشتيم و تمركز داشتيم.
ايشان را من اولين بار با آقاي شايگاني ديدم كه براي بررسي منطقه از زاويۀ اطلاعاتي خودشان و مقدمات آشنايي ما در عمليات طريق القدس بود. ايشان سعي كردند در منطقۀ شيخ سلس جوانرود حضور بيشتري پيدا كنند و آشنايي ما هم با ايشان بيشتر شد.
علت تمايل بيشتر ايشان به جمع ما هم اين بود كه حالات خودش به اعتقاد به فعاليتهاي واقعي بود و از كارهاي ستادي بيزار بود و بيشتر به كارهاي اطلاعات- عملياتي بيشتر راغب بود و با بچه هاي ما خيلي فعال شده بود و در منطقه دربنديخان خيلي فعال بودند براي نفوذ به خاك عراق. در حيطۀ مأموريتهاي كاريمان كه انجام مي داديم يك محور ديگر هم داشتيم در مهران و شمال ايلام. آنجا مقرفاطميه بود كه برادرمان شهيد پورموسي مسئول آنجا بود و تيم خوبي داشت و ما براي شناسايي حور بغداد فعاليت مي كرديم و همزمان محوري در چنگوله داشتيم كه حاج آقا سعيدي مسئول آن بودند، دراين ترددها شهيد رسول با ما همراه شد و عمليات طريق القدس كه انجام شد، يك روز با ما همراه بود و اطلاعات را دسته بندي مي كرد و به سپاه و واحد اطلاعات فرستاد و با ما آمد به منطقه مهران و با عده اي از دوستان هم آشنا شد و دوست داشت. چندي از مأموريت هاي شناسايي منجر به عمليات عاشورا شد و در منطقه ميمك عمليات گرديد و بچه هاي ما منطقه را ترك كردند و بنده هم بعد از مدتي قرارگاه نجف را ترك كردم و وارد قرارگاه رمضان شدم و برادرمان آقاي نقدي براي بردن ما به قرارگاه تازه احداث رمضان خيلي تلاش كردند و از مسئولان آنها درخواست آمد كه بنده مسئول اطلاعات-عمليات قرارگاه باشم و من هم قبول نمي كردم و بعد به مأموريت شمال عراق و منطقه مريوان و حلبچه و اين طرف هم منطقه نقده و مسائل خودش كه يكسال واندي طول كشيد و ما قرارگاهي در منطقه نقده زديم و در آنجا تقريباً فعاليت در شمال عراق، اربيل و دوهوك و موصل استانهاي عملياتي ما بودند.
از زماني كه رسول مسئول قرارگاه بود و قرارگاه رمضان هم كه سال 1365 تشكيل شد، آنجا هم مسئول اطلاعات-عمليات بودم و وظيفه هدايت مناطق پايين تر را نيز به ما دادند و به همين خاطر باعث شد بنده دوبار شهيد رسول را ببينم و ايشان سوال كرد كه اوضاع رمضان چطور است و ما گفتيم به اين شكل و ايشان دوباره شيفته شد كه به قرارگاه رمضان بيايد. يكي دوبار هم در محورهاي مهران و سپاه 5 رمضان و 15 رمضان فعال شد و من كه به نقده رفتم مدتي ساكن شدم و بعد در برگشت مسئوليت عمليات و اطلاعات-عمليات يعني هردو مسئوليت را قبول كردم و فعاليت خودمان را شروع كرديم و ازدوستان كمك گرفتيم تا اينكه در داخل يكي ازمناطق عراق به نام دراو، در 50 كيلومتري مرز ما با عراق، يك قرارگاه داشتيم كه در مسير تردد بود و عمليات قادر كه جمهوري اسلامي انجام داد و باعث شد منطقه مسدود بشود، هنوز انجام نشده بود و در آن دوره كمونيست هاي عراق و احزاب ديگر هم آنجا بودند، در قرارگاه ما بچه ها در حال استراحت بودند كه بعد بروند روي منطقه ديانار عمليات انجام دهيم.
كمك به عمليات قرارگاه صخره با هدايت قرارگاه مركزي خاتم الانبياء انجام شد كه از لشگر امام حسين (ع) سپاه هم چند گردان بودند، مقصود ما ناامن كردن عقبه دشمن بود كه بچه ها بتوانند در مناطق مرزي، عمليات خودشان را انجام دهند.
نهايتاً تصميم گرفتند كه ارتش هم وارد عمل بشود در همان منطقه .ما براي اين هدف در قرارگاهي كه گفتم مشغول استراحت در ديلنا بوديم كه شهيد رسول وارد شدند و گفتيم اينجا چه خبر؟ گفت ما از نجف به قرارگاه رمضان منتقل شديم و بايد برويم منطقه اي به نام رودخانه نشين كه مقر استقرار نيروهاي مسعود بارزاني و حزب دمكرات كردستان عراق هست برويم و آقاي نقدي مسئوليت آنجا و شناسايي آنجا را به شهيد رسول سپرده بود و ايشان به ما اشاره كردند و ما هم اطلاعاتي از منطقه به ايشان داديم و مسيرها را برايش توضيح دادم و قرار شد با حوصله به شناسايي منطقه بپردازد و بعد براي مشاوره دوباره به ما ملحق بشود.
تقريباً يك روز و نيم پيش ما بود و من براي شناسايي منطقه عازم بودم ايشان هم راه افتاد به طرف منطقه شين كه در استان دوهوك عراق بود و ايشان با شهيد هاشم (كه بعدها در منطقه شهيد شد و در منطقه موصل جنازه اش همانجا ماند و يكي ديگر از دوستانش كه ايشان هم شهيد شد) خداحافظي كردند و از هم جدا شديم و بعد از 10 روز از عمليات نتيجه گزارشات خودش را ارائه داد و همان محور را هم بنام محور قدس ناميدند و خلاصه رسول در همان محور فعاليت خودش را آغاز كرد و مسئول همان محور شد. منتها اوائل شرايط به نحوي بود كه قرار شد محورها را بدست نيروهاي كرد منطقه بدهند كه انگيزه آنها هم براي مبارزه با عراق زياد شود. اين خوب شرايط خاص خودش را مي طلبيد و مي بايست ما با پوشش جماعت اسلامي در منطقه شركت داشته باشيم و ثانياً در همان وقت شناسايي منطقه و عوامل و آشنايي با مردم را هم داشته باشيم و عملياتهايي كه جواب كار ما را بدهند بدون نام جمهوري اسلامي. اين كار ما در منطقه بود و اينها مشكلات خاص خودش را داشت و شهيد خيلي سختي ها را دنبال كرده بود و خودش را در بين جماعت اسلامي به خوبي جا زده بود و سعي كرده بود مقداري عربي و كردي حرف زدن خودش را هم تقويت كند و بچه هايي كه در منطقه حضور داشتند گزارش كار و عملكرد شهيد را هميشه براي ما مي آوردند و شرايط بي سيم و اين چيزها براي ما مقدور نبود، ايشان هم به خوبي كارشان را انجام دادند. ايشان در آن زمان از دست يكي از بچه هاي عراق در مي رود و به شدت مجروح مي شود و زير نظركمونيستهاي عراق تحت عمل قرار گرفتند و طي اين مدت به شيوه هاي خاص نگذاشته بود كه بفهمند كه ايشان ايراني هست و ايشان با درايت خاصي از اين مشكلات خودش را رها كرد و اين نشانۀ روح بلند ايشان است و در آن مقطع ايشان هم كارش را به خوبي انجام مي داد و هم از لو رفتن خودش جلوگيري مي كرد و اطلاعات مورد نظر را براي ما جمع كرده بود و اصل پنهان كاري را انجام داده بود و در شرايط بهتر به ايران بازگشت و بچه ها هم با ما به استقبال ايشان رفتيم و دوباره با ايشان شوخي مي كرديم. در همان زمان كه به مأموريت در شمال عراق رفته بود هاشم دوستش را از دست مي دهد و هاشم شهيد مي شود.
ايشان با آن روحيه خاصي كه داشت و دوست نداشت كه هيچ يك از نيروهايش را از دست بدهد راضي شده بود كه حتي به نفوذي ها هم پول بدهد كه لااقل جنازه هاشم را بياورند ولي بخاطر حضور نيروهاي بعثي در منطقه اين عمل انجام نشده بود وايشان خيلي از اين موضوع ناراحت بودند البته لو رفتن اطلاعات خيلي سنگين بود و غيرت شهيد رسول رهايش نمي كرد كه شهيد هاشم را آنجا رها كند. همين باعث شد زمان طولاني تري را در منطقه بماند و خيلي زمان بود كه خانواده اش را نديده بود، ولي به خاطر دوستش راضي به رفتن نبود و حدود 140 تا 150 كيلومتر راه را با حالت مجروحيت آمده بود و با آن راه سخت با وجود كوه و دره و رودخانه بالاخره برگشت و با ما تبادل اطلاعات كرد و الحق اطلاعات خوبي را داشت و راضي نشد كه با ما خيلي فاصله داشته باشد و مدت كمي به مرخصي رفت و خانواده شهيد هاشم را هم خبر كرد و دوباره پيش ما آمد و مسئوليتي را قبول كرد و دوباره مشغول به كار شد و امكاناتي را هم گرفت.
از سال 1365 تا 1366 سياست قرارگاه تغيير كرده بود و مي خواست فعاليت سپاه 15 به شيوه آشكار باشد ولي شهيد مخالف اين مسئله بود ولي چون نظر فرماندهي قرارگاه بود ايشان قبول مي كردند و ايشان دوست داشتند به صورت پنهاني با مدارس كار كند. با مدارس شهر موصول و اينها كار كند و بعد اگر قرار است عملياتي بشود بدست همان عناصر كرد انجام شود كه هم سر و صدا بپا نكند و هم اثرش بيشتر شود و بالاخره قبول كردند و فعاليتش را در منطقه آغاز كرد. با امكانات و نيروهاي بيشتر و عملياتهاي زياد و موفقي هم كه انجام دادند و هر كدام در جاي خودش حساس بود. مثلاً بستن راه جاده ترانزيت عراق به تركيه و اروپا و پل مهم ابراهيم خليل در يك نوبت كه ايشان براي شناسايي اين منطقه يكي از نيروهاي خودش را كه فرستاده بود كه از داخل تركيه اين منطقه را شناسايي كند كه ايشان هم به اسارت درآمده بودند كه خدا عنايت كرد و ايشان ازپاسگاههاي مرزي تركيه توانسته بود فراركند.
ايشان در عملياتهاي مختلفي مثل شيليتزه كه كمك كرد به گردان شهادت كه آنجا عمليات كردند و روحيه به مردم دادند حتي بعضاً براي اينكه توي جنگ شهرها كه بالاخره امام حاضر به مقابله به مثل شد. ايران امكانات پرتاب موشك به شهرها از آن فاصله را نداشت. ايشان از روشهاي خاصي كه گلوله كاتيوشا را بدون دستگاه پرتاب مي كردند استفاده كردند و بعضي از نقاط موصل را مي زدند و اين خود در تبليغات كه مي گفتند ايران شهر موصل را با موشك زده و جبران اين كار را مي كرد و اين فعاليتهاي آشكار كه ايشان مخالف آن بود باعث شد كه عراق سپاه پنجم خودش را تشكيل داد در آن مناطق كه جلوي قرارگاه رمضان ما بايستد و در كل عراق چهار سپاه داشت كه با اين سپاه تازه تأسيس پنج سپاه مي شد. به همين منظور در يك فرار سخت عراق سعي كرد مردم منطقه را محاصره اقتصادي بكند و با تركيه هماهنگ شد و از تركيه خواست كه اجازه ورود مواد غذايي به آنجا را به آنها ندهد و همه احزاب و مردم بودند عراق حضور فيزيكي در آنجا نداشت و اين خط شامل اربيل، موصل و دهوك بود و تردد ما هم در آنجا بود. ايشان متوجه شدند كه رژيم بعث قصد محاصره اقتصادي آنجا را دارد و موارد ارزاق مثل شكر و روغن و... را يا از تركيه يا از عراق مي آوردند و ايشان با خودش نشسته بود و فكر كرده بود كه هدف رژيم عراق از اين كار چيست و اگر موصل سقوط مي كرد چه مي شد.
ايشان توجه زيادي به مردم داشت و به آنها توجه مي كرد. حتي آنها كه عراقي و كرد بودند ولي ايشان توجه و اصل كار را مردم مي دانست. به همين خاطر مردم شيفتۀ او شده بودند و وقتي متوجه مي شد كه عراق قصد حمله را دارد پول يكسال خودش و بقيه همرزمانش را برده بود و شكر و روغن و بقيه ارزاق را خريده بود و كليسايي متروكه آنجا بود و آن را نظافت مي كند و ارزاق را با همان پولي كه خريده بود و حجمش زياد بوده را مي برد و وقتي حركت تركيه و عراق شروع مي شد در اين يكماه كه به طول كشيد اين محاصره و اگر مردم آنجا مي رفتند و تلاش عراق و تركيه هم اين بود كه آنها برابر مشكل غذايي آواره شوند و سر و صدا بخوابد و اين تدبير خودش بود و حسن كار اين بود كه ايشان يك فرمانده مستقل داشته باشد و اين باعث شد وسعي كرد ارزاق را روزانه به مردم بدهد و اينكار باعث شد كه مردم منطقه را ترك نكنند و نقطه قوت داشته باشند و بعد از يك ماه كه به گوش مسئولين عراق رسيد كه اينها ارزاق مورد نظرشان را دارند و مشكلي ندارند خود اين مسئله روحيه عراق و تمركز نيروهاي عراق را برهم زد. اين فقط به كار شهيد رسول و طرح و برنامه شهيد رسول عملي شد و منطقه ازگروههاي كرد خالي نشد.
راوي: مهدي مرندي همرزم شهيد
منبع: قرارگاه الزهرا (س)– تهران نقسا – دي ماه سال 1379
نظر شما