شنبه, ۳۰ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۰۶:۰۰

شهيد بروجردي در آيينه كلام سردار سرلشكر سيد يحيي صفوي
مشاور عالي فرماندهي معظم كل قوا

شهدا شرف ملت ايران هستند. صلابت شهيدان دشمنان مستكبر ايران را به زانو درآورد. قدرت ايمان و خلاقيت شهيدان ما بر فن آوري سلاح و برتري اقتصادي و سياسي دشمن غلبه پيدا كرد. شهيدان ما مصداق عملي پيروزي خون بر شمشير هستند. شهيدان مظهر اسماء الحسناي الهي و شهادت هنرمردان بزرگ است و انسان هاي دنياطلب ترسو هرگز به مقام شهادت دست نمي يابند. شهيدان در روزگار غربت اسلام و غربت ايران به فرياد ملت رسيدند و گره هاي كور را گشودند و فتنه هاي بزرگ را خنثي كردند. آن روزي كه ليبرال ها جز تسليم راهي نمي ديدند اين امام بزرگوارمان و فرزندان شهيدش همچون بروجردي ها بودند كه با شجاعت و رشادت خود كردستان را نجات دادند و آن روزي كه ليبرال هاي سياسي در رياست جمهوري بني صدر خرمشهر را به دشمن واگذاردند اين فرزندان رشيد اين ملت و اين بسيجيان بي نام و گمنام و سرداران شجاع ملت ايران بودند كه خرمشهر را باز پس گرفتند و الا ليبرال ها همه كشور را تسليم كرده بودند. آن روز كه پشت سياسيون غربزده در مقابل تهديد دشمن مي لرزد شجاعت فرزندان رشيد اين ملت در مقابل دشمنان است كه كشور و انقلاب را نجات مي دهد چرا كه ليبرال در مقابل دشمنان راه پيشنهاد نمي دهد و نمي گويد تا كجا تسليم دشمنان شويم؛ تا از اين بين بردن همه حيثيت و آبرو و عزت ملت ايران!
در روز خطر اين ملت بزرگ و فرزندانش در نيروهاي مسلح هستند كه مي ايستند و انقلاب كشور و ملت را در مقابل تهديد بيگانگان حفظ مي كنند. اين چيزي نيست كه ما به عنوان شعار بگوييم . اين عملكرد فرزندان شجاع شما ملت است و شهيدان سرباز مطيع امام و مقتدا و ولي امرشان بودند. آنان رفتند تا ايران و اسلام و آزادي و عزت و شرف ملت ايران باقي بماند. شهيد بروجردي مصداق آيه شريفه “اشداء علي الكفار و رحماء بينهم” بود. در مقابل دشمنان خدا دشمني با صلابت بود و در مقابل دوستان خدا و ملت و مستضعفين بسيار فروتن و خاضع بود. او فرمانده اي مؤمن و متقي و سربازي عاشق و فداكار بود. در طول ساليان درازي كه با اين بزرگوار محشور بوديم هميشه همين خصوصيات را در او زنده و باقي مي ديديم. شهيد بروجردي يك اسوه حسنه براي جوانان كشور ماست.
اشاره اي هم مي كنم به مبارزات سياسي قبل از انقلابش: شهيد بروجردي مبارزه سياسي را قبل از انقلاب شروع كرد و در زمره مبارزاني بود كه در خط امام و روحانيت عمل مي كردند. مبارزي بود كه قبل از هر گونه عملياتي اذن ولايت و روحانيت را مي گرفت و با اجازه شرعي دست به عمليات مي زد. انساني بسيار زجركشيده بود. زندان كشيده اي فراري از ايران و انساني بسيار مجاهد ز برود مي گفتند حق ندارد از شهر بگذرد. اين ها نيروهاي سركوبگر جمهوري اسلامي و خشونت طلب و مستبد (و همين حرف هايي كه الان بعضي ها مي زنند) هستند و نبايد از داخل شهر عبور كنند. سربازها مجبور بودند اسلحه هاي شان را داخل جعبه در كاميون بگذارند و از جاده كمربندي شهر سنندج عبور كنند. يگان مزبور همين كار را كردند و وقتي كه خواستند از جاده كمربندي شهر سنندج عبور كنند از بالاي ساختمان هاي بلند با آر پي جي و تيربار مورد هجوم قرار گرفتند. سربازان و درجه داران بي گناه اين يگان قتل عام شدند. اكثر آن ها را يا شهادت رساندند يا به اسارت گرفتند؛ يعني اين قدر فريب خدعه و نامردي و خبائث در وجود ضد انقلاب بود.
شهرها در اختيار ضد انقلاب قرار داشت. هيچ حاكميتي نبود. هيچ دستگاه كشوري وجود نداشت. بچه هاي جهاد سازندگي را مي گرفتند و از پوست سرشان كلاه دو گوش درست مي كردند؛ مي دانيد يعني چه؟ يعني پوست سرشان را مي شكافتند و مي كشيدند روي دو تا گوش شان. اين هايي كه براي شما مي گويم داستان نيست. اين صحنه ها را خود بنده در كردستان شاهد بودم. اين پستي و رذالت دشمنان خلق و ملت و حتي به جرأت مي گويم دشمنانِ مردم كردستان بود. آن وقتي كه در شوراي انقلاب كساني ـ كه من نمي خواهم اسم ببرم ـ گفتند ديگر راهي نيست و بايد خود مختاري به آن ها بدهيم اين فرياد شهيد آيت الله دكتر بهشتي و فرياد شهيد آيت الله مطهري بود كه: “نيروهاي انقلاب مي روند و اين مناطق را آزاد مي كنند” و فرمان امام صادر شد. سپاه و بسيج عازم كردستان گرديدند. بنده هم كه در آن زمان فرمانده عمليات سپاه پاسداران اصفهان بودم با حدود سيصد نفر پاسدار جوان به وسيله هواپيما از اصفهان به سمت سنندج رفتيم. وضع خيلي بد بود. ما در بدو ورودمان به فرودگاه سنندج با خمپاره هاي 120 ميليمتري كه ضد انقلاب به فرودگاه مي زد رو به رو شديم. هواپيما بدون آن كه موتورش را خاموش كند حركت كرد. ما شب تا صبح زير خمپاره ضد انقلاب بوديم. غذا نداشتيم چرا كه بايستي از كرمانشاه با هلي كوپتر آرد مي آوردند. در آن فرودگاه بچه هايي كه بلد بودند نان درست كنند آردها را روي صفحه هايي مخصوص تبديل به نان مي كردند. سنندج كاملاً در اختيار دشمن بود؛ به غير از پادگان لشكر 28 ستاد لشكر 28 كردستان و فرودگاه. مدت 23 شبانه روز ما جنگي سخت و برخورد قاطع با ضد انقلاب داشتيم تا ضد انقلاب را از سنندج بيرون كرديم. بعد هم يكي پس از ديگري شهرهاي كردستان آزاد شد. آن زمان فرمانده سپاه غرب كشور شهيد بروجردي عزيز بود. صلابت اين بزرگوار و طمأنينه و عرفان اين شهيد زبانزد بود. روزها با دشمن مي جنگيد و شب ها مي آمد در محلي كه محل بازداشت ضد انقلاب كمونيست و ماركسيست بود با اين ها بحث ايدئولوژيك مي كرد. باور كنيد بسياري از اين آدم هايي كه تفكر ماركسيستي داشتند در زندان بريدند و توبه كردند. شهيد بروجردي با يك منش عميق سياسي با آن ها بحث مي كرد و متقاعدشان مي ساخت كه اين قدر كه دم از خلق كرد مي زنيد خود شما بيشترين ديكتاتوري را سر مردم كردستان آورده ايد. شهيد بروجردي بسيار انسان با فكر و سليم و حليم و خوش برخورد پركار و كم خواب بود.
شهيد بروجردي يك نقش اساسي در آزادي مناطق شمال غرب كشور داشت و اگر امثال اين بزرگواران نبودند شايد با يك خود مختاري و تجزيه طلبي در كردستان رو به رو مي شديم. آزادي مردم كردستان مديون شهيداني همچون شهيد بروجردي هاست. ما بيش از يك متدين اهل تعبد ولايت مدار بايستي تحت عنوان انساني كه روحيه مردمي و بسيجي داشت نام ببريم يعني به عنوان الگوي يك فرمانده و مدير نظام اسلامي در خدمت به مردم و كشور. شهيد بروجردي انساني بود كه در ابعاد مختلف خودش را ساخته بود و الگوي خوبي براي جوانان ماست. جوانان ما به زندگي و منش و اخلاق ايشان افتخار مي ورزند. الحمدالله امروز سپاه پاسداران كه يك جمعيت چندصد هزار نفري است به همه اين شهيدان افتخار مي كند و در راه و آرمان اين شهيدان مستقيم ايستاده است. مسؤولان نظام هم الحمدلله در خط امام بزرگوارمان ايستاده اند...
***
پس از عمليات موفق آميز بستان برنامه آزادسازي منطقه وسيعي را از عين خوش تا غرب رودخانه كرخه طرح ريزي كرده بوديم اما از همان ابتداي طرح، با كمبود يگان عملياتي مواجه شديم. هر چقدر برآورد مي كرديم و آن فلش هاي عملياتي را مي كشيديم باز هم با كمبود يگان مواجه بوديم.
در سفري كه با برادر رضايي به كرمانشاه رفتيم در قرارگاه با برادر محمد بروجردي طي جلسه اي مشكل خود را مطرح كرديم و پيشنهاد كرديم كه مقداري از استعداد يگان عملياتي مستقر در غرب را به جنوب ببريم.
عده اي از فرماندهان با اين امر مخالفت شديدي نمودند اما برادر بروجردي آرام و مطمئن پس از قدري تأمل گفت:
ـ جنگ تكليف است؛ امام فرموده اند كه جنگ امري واجب است. من خودم پا مي شم و ميام شايد كارا به خوبي انجام بشه...
برادر بروجردي مجموعه اي از فرماندهان بزرگ غرب از جمله حاج احمد متوسليان - حاج همت و عباس كريمي را كه رضوان الهي شامل همه شان باد با خود به جنوب آورد و در حقيقت تيپ 27 محمد رسول الله را كه بعداً به لشكر 27 مبدل شد سازماندهي كرد و در عمليات پيروزمند فتح المبين شركت نمود.
حضور ايشان در جنوب با بركاتي همراه بود. ضمن تأثير مستقيم ايشان در فتوحات عملياتي سنگ بناي تأسيس لشكر 27 محمد رسول الله نيز به دست ايشان در همان زمان گذاشته شد.
***
با تلاش و مسؤوليت برادر بروجردي هستة نظامي و فرهنگي سازمان پيش مرگان كُرد تشكيل شد. او سعي داشت تا در اين زمينه از اقشار مختلف مردم كردستان استفاده كند. وسعت اين سازمان از همان ابتدا خيلي زياد شد؛ به طوري كه عدة زيادي در پاوه و جوانرود و نيز مهاجرين كُردي كه از كردستان هجرت كرده و در باختران بودند جذب سازمان و مسلح شدند.
در يكي از شب هاي زمستان پيش مرگان درگيري را شروع كردند. پس از شروع درگيري سپاه هم وارد عمل شد. محاصره و آزادي كامياران تقريباً يك روز طول كشيد. گرو ه هاي ضد انقلاب سعي در شكستن محاصرة شهر داشتند اما سرانجام پس از 24 ساعت مقاومت مجبور به ترك كامياران شدند. براي دشمن و همة گروه ها يقين پيش آمد كه گروه پيش مرگان كرد تشكل و هويت خاصي پيدا كرده است و گروهي است كه نه مربوط به ارتش است و نه سپاه؛ بلكه يك نيروي مردمي است. همه اين مسائل در آن زمان خاص با ظرافت و برنامه ريزي برادر بروجردي تحقق يافت. حتي در مقطعي كه دولت موقت يا بعضي از گروه ها سعي داشتند كه كردهاي مسلمان را تحت فشار قرار دهند شهيد بروجردي شديداً به آن ها اعتراض مي كرد و مي گفت كه اين مردم كردستان بودند كه آمدند و جنگيدند.
***
يكي از همرزمان شهيد بروجردي تعريف مي كرد كه:
“بعد از شهادت حاجي از جنگ كردستان خسته شده بودم. لحظه ها مثل آواري شده بودند كه به سنگيني بر سرم مي ريختند. احساس مي كردم ديگر طاقت ماندن ندارم. بالاخره تصميم خودم را گرفتم و به هر سختي كه بود تسويه حساب گرفتم و خودم را راحت كردم؛ انگار كوهي را از شانه ام برداشته بودند.
آن شب را براي آخرين بار در سنندج خوابيدم. در نيمه هاي شب و در عالم رؤيا ديدم كه چشمم به جمال شهيد بروجردي روشن شد! سلام كردم و گفتم:
ـ شما اين جا چه مي كني؟
ـ اومدم زيارت! شما اين جا چه مي كني؟! چرا كردستان رو رها كرده اي؟!
ـ خسته شدم؛ از كردستان خسته شدم و تسويه كردم.
حاجي تعجب نمود و نگاه عميقي به من كرد؛
ـ نه به كردستان برو! مي خواهي برات حكم جديدي بزنم؟!
و بعد حكمي به من داد؛ وقتي نگاه كردم ديدم كه حكم، درست مثل سربرگ هاي سپاه بود و آرم هم داشت. به محل امضايش دقت كردم، ديدم نوشته:
فرمانده سپاه خراسان؛ علي بن موسي الرضا(ع) - از طرف محمد بروجردي.
ديدم امضاء، امضاء شهيد بروجردي است...
خواب، واضح و گويا بود و هيچ احتياجي به تعبير و تأويل نداشت. صبح كه از خواب برخواستم يكراست به محل كارم بازگشتم! جايي كه به هزار مشقت آن را رها كرده بودم.»
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده