سه‌شنبه, ۲۶ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۱۵

«فدائيان اسلام، ارتش و سپاه» در گفت و شنود شاهد ياران با سردار محمد كوثري

از شرايط روزهاي اول جنگ برايمان بگوئيد.
در روزهاي اول جنگ، از سوئي استكبار جهاني، عراق را تقويت و از ارتش بعث حمايت سياسي و نظامي مي كرد و از طرف ديگر، فرماندهي كل قوا به عهده بني صدر بود. ارتش و نيروهاي مسلح آمادگي دفاع از كشور را نداشتند. اطلاعات كشور بايد در زمان صلح به صورت مستمر كار كند و اطلاعاتش به روز باشد. اين طبيعت كار است و همه كشورها اين كار را انجام مي دهند. به ياد دارم چند روز قبل از تجاوز ارتش بعث عراق، به بني صدر نامه نوشتيم و گفتيم كه به احتمال زياد، عراق مي خواهد حمله كند؛ ولي او گفت:«سپاهي ها چيزي از جنگ نمي دانند. جنگ يكسري محاسبات و فرمول هايي دارد. مگر به اين راحتي جنگ مي شود؟»
نيروهاي مسلح آماده جنگ نبودند و به دنبال تجاوز رژيم بعثي، حضرت امام از جوانان خواستند هر كسي كه توان دارد به جبهه ها برود و جلوي پيشروي دشمن را بگيرد.
نقش گروه فدائيان اسلام را در روزهاي آغازين جنگ توصيف كنيد.
يكي از گروه هايي كه به صورت مردمي حركت كرد، فداييان اسلام بود و ستاد جنگ هاي نامنظم كه رهبري آن با ِشهيد چمران بود. با اينكه امام از 10 ماه قبل دستور تشكيل بسيج 20 ميليوني را صادر كرده بودند، ولي بني صدر هنوز به عنوان فرمانده كل قوا اقدامي انجام نداده بود. سپاه هم درگير مسائل داخلي بود و نيروي منسجمي هم براي مقابله نداشت. بني صدر در اوايل سال موافقت كرده بود كه نظامي ها به شهرهاي خودشان بروند و سازمان موجود ارتش تا حد زيادي از هم پاشيده بود. دشمن چنين اطلاعاتي را از نيروهاي ما به دست آورده بود و در اينجا بود كه نقش گروه هاي خودجوشي مانند فداييان اسلام بسيار بسيار موثر بود.ارتش بعث عراق در محاسباتش اصلاً اينها را به حساب نياورده بود. آنها تصور كرده بودند كه 3 روزه خوزستان را تصرف مي كنند و در عرض يك هفته به تهران مي آيند. در چنين شرايطي تاثير اين گروه ها بسيار تعيين كننده بود.
فدائيان اسلام تنها در آبادان نبودند. مثلا خود ما وقتي در سرپل ذهاب بوديم، چند نفر از فداييان در آنجا هم بودند؛ البته كم بودند، ولي حضور داشتند. اينها آمدند و ايستادگي كردند تا اينكه بالاخره سپاه و ارتش آمادگي مقابله با دشمن را پيدا كردند. فداييان اسلام حالت مستقلي براي خود داشت. در آن زمان، ما در جبهه هاي غرب بوديم، وليكن مي شنيديم كه ستاد جنگ هاي نامنظم به مسئوليت خود حضرت آقا و شهيد چمران تشكيل شده است. فعاليت فداييان اسلام در آبادان و احساس مسئوليتي كه داشتند، باعث شد آبادان به طور كامل سقوط نكند. فعاليت اين گروه در آبادان، چشمگيرتر از ساير نقاط بود.
از شهيد هاشمي چه تصويري در ذهن شما هست؟
در اخلاق و شكل ظاهري شهيد هاشمي ويژگي بارزي به چشم مي خورد و آن هم اقتدارش بود. مسائل را بسيار صريح و رًك بيان مي كرد و ارتباطش چه با ارتش و چه با سپاه بسيار خوب بود. به طور كلي سيد مجتبي زبانزد جبهه هاي ديگر هم بود.
چه وضعيتي در اوايل جنگ حاكم بود كه باعث مي شد اين افراد در جبهه ها حضور داشته باشند؟
اين افراد بر اساس تكليف ديني خودشان و انقلابي و براساس فرماني كه حضرت امام صادر كرده بودند و در واقع برخاسته از متن دين مبين اسلام و آن روحيه انقلابي حضرت امام بود، به جبهه آمدند. اين افراد بدون كوچك ترين چشمداشتي در انقلاب هم حضور پيدا كرده بودند و آن را به ثمر رسانده بودند. در مورد دفاع مقدس هم فقط بر اساس خواسته امام و ارتباط قلبي ايشان با اكثر جوانان و اعتقادات ديني وميهني به دفاع از كشور مي پرداختند. اينها كساني بودند كه خيلي سريع صحبت هاي امام را درك كردند و در كوتاه ترين زمان و با كمترين امكانات، خود را به جبهه هاي مختلف رساندند. آنهااصلاً به فكر آينده شان نبودند و اين برخاسته از تعهدي بود كه نسبت به اسلام داشتند و آمدند و در مقابل دشمن ايستادند.
از تعامل بين نيروهاي نظامي نكاتي را ذكر كنيد.
تقريباً بين سپاه و فداييان و بچه هاي حزب اللهي ارتش هماهنگي خاصي برقرار بود؛البته نه با همه ارتش، چون بني صدر نه تنها نمي گذاشت هماهنگي بين آنها به وجود بيايد، بلكه تفرقه نيز ايجاد مي كرد. او به ارتش ابلاغ كرده بود كه شما حق نداريد به سپاه حتي يك فشنگ بدهيد و بالطبع از طريق رده هاي بالا نمي شد كاري كرد و فقط مي شد در سطح محلي كار كرد و اين البته بستگي به فرمانده گروهان و گردان و تيپ داشت، ولي به طور كلي تا زماني كه بني صدر بود، اين هماهنگي به وجود نيامده بود كه اگر به وجود آمده بود، جنگ 8 سال طول نمي كشيد. عراقي ها در آن چند ماهي كه بني صدر بود، آمدند و جاي پاي حودشان را محكم كردند؛ بعد هم طمعشان بيشتر شد و با حمايت مالي وسياسي استكبار و آمريكا و اسراييل و اروپا و حمايت پولي عربستان و كويت، به كشور حمله كردند.
انقلاب اسلامي كه با يك فرهنگ تازه و اسلام ناب محمدي و رهبري سازش ناپذير به وجود آمده بود،اينها را به وحشت انداخته بود. انقلاب ايران با كسي جنگ نداشت، ولي اينها قصد ادامه چپاول كشور را داشتند. حضرت امام آمده بود كه جلوي اين غارت ها را بگيرد و اينها هم بسيج شده بودند تا نگذارند اين نظام شكل بگيرد. از داخل هم توسط عواملي چون بني صدر به انقلاب صدمه مي زدند.
در ارتش كساني بودند كه بني صدر آنها را به كار گماشته بود و مانع از هماهنگي نيروها مي شدند. فرمانده غرب كشور سپهبد شهيد صياد شيرازي بود. بني صدر وي را كنار گذاشت و دو درجه اش را هم گرفت و سرهنگ عطاريان را به جاي او گماشت كه از عوامل جاسوس شوروي بود و بعدها اعدام شد. يا فرمانده لشكر 81 را به كار گماشت كه جزو كودتاچي هاي نوژه بود. اينها همه از بني صدر حرف شنوي داشتند و حرف او برايشان ملاك بود. بعد از عزل بني صدر كم كم هماهنگي به وجود آمد و پيروزي هاي زيادي نصيب رزمندگان شد.
تأثير گروه هاي مردمي با توجه به فضاي جنگ چگونه بود؟
تاثيرش اين بود كه به رغم ميل بني صدر به وجود آمدند و در مقابل دشمن ايستادند. چاره اي نبود و ما بايد هماهنگ مي شديم تا جلوي دشمن را بگيريم، ولي باز هم آن وحدت يكپارچه وجود نداشت. آن موقع هم كه لشكر و تيپي وجود نداشت؛ نهايتاً چند تا گردان از بچه هاي پادگان وليعصر بودند. بخشي از همان نيروهاي اندك سپاه و ارتش هم در كردستان و برخي از نقاط ديگر، درگير ضدانقلاب بودند. نيروهاي مردمي از اصفهان وآذربايجان و جاهاي ديگر به جنوب مي آمدند و چون سازمان واحدي وجود نداشت كه اينها را هماهنگ كند،آنها در منطقه با يكديگر هماهنگ مي شدند. مثلاً خود ما در سومار بوديم و با چند تا از بچه هاي فداييان اسلام اين هماهنگي را به وجود آورديم. اينها چون حالت مردمي داشتند با ما و جهاد سازندگي و يا ارتش هماهنگي مي كردند و همكاريشان چند جانبه بود، ولي منسجم و همه جانبه نبود.
بعد از رفتن بني صدر بازهم اين گروه ها تأثير مهمي در جبهه داشتند؟ گفته اند كه اينها در عمليات ثامن الائمه و حصر آبادان نقش مهمي داشتند، پس چرا از اين گروه ها، به خصوص در حصر آبادان و ديگر عمليا ت ها اسمي برده نمي شود؟
وقتي ارتش و سپاه به شكل فعال وارد ميدان شد، بايد كارهاي بزرگي انجام مي شد و ديگر به صورت پارتيزاني و به صورت چريكي نمي شد جنگيد، بلكه بايد طوري مي جنگيديم كه هم كلاسيك باشد هم نامنظم به اين صورت كه روزها به صورت كلاسيك و منظم مي جنگيديم و شب ها در خط شكستن و در نفوذ در بين خطوط دفاعي دشمن از بچه هاي فداييان اسلام و سپاه استفاده مي كرديم. آن روزها
هم از فداييان اسلام به سپاه مي رفتند و هم از افرادي كه در جنگ هاي نامنظم فعاليت مي كردند، به سپاه آمدند. سپاه بعد از 2 الي 3 ماه كه از جنگ گذشت، شروع به سازماندهي نيروها و تشكيل بسيج كرد و ستاد جنگ هاي منظم و فداييان اسلام به صورت خودجوش تمايل پيدا كردند كه با سپاه ادغام شوند و اين طور هم شد و برخي از آنها در حال حاضر جزو فرماندهان سپاه هستند. برخي نيز به عنوان بسيجي تا پايان جنگ بودند. اين گروه ها حضور داشتند، ولي نه به صورت مستقل.
شما در جبهه غرب بوديد و شهيد هاشمي در جبهه جنوب فعال بودند، منتهي وصف ايشان به شما و ديگر رزمنده ها مي رسيد. چه خاطراتي از ايشان براي شما نقل شده است؟ اولين بار كي اسم ايشان را شنيديد؟
روزها و ماه هاي اول جنگ و تقريباً پايان سال 59 بود وبسياري از نيروها به دنبال اين بودند كه در جبهه هاي ديگر چه مي گذرد. خرمشهر بالاخره بعد از 34 روز با خيانت بني صدر سقوط كرد و آبادان در محاصره بود و همه دلهره آبادان را داشتند، مخصوصاً اينكه در آبادان پالايشگاه بود و كساني كه درآبادان بودند بيشتر در كانون توجه بچه هاي جبهه هاي ديگر بودند.
از جمله اين گروه ها فداييان اسلام با هدايت چهره شاخصي چون شهيد هاشمي بود. گاهي اوقات ايشان را در تلويزيون نشان مي دادند، ولي فرصتي به دست نيامد كه از نزديك با ايشان ملاقات كنم. چهره سيد مجتبي با همان نگاه اول در ذهن انسان مي ماند.ايشان در ديداري كه حضرت آقا با بچه هاي فداييان اسلام در جنوب داشتند، باآن صراحت لهجه در ذهن من باقي ماند، ولي اين امكان براي من به وجود نيامد كه از نزديك با ايشان ديدار كنم، بعدها هم كه به شهادت رسيدند و اين توفيق دست نداد.
از شيوه فرماندهي بني صدر چه خاطراتي داريد؟
بني صدر در محاسبه هايش بحث تخصص را خيلي مطرح مي كرد و اين بود كه اكثر بچه هايي كه مي خواستند در مقابل بني صدر موضع گيري كنند، بيشتر روي كلمه تعهد تكيه مي كردند و خطابشان هم بني صدر بود، چون او غالباً جوسازي مي كرد و در رفتن به جبهه ها بيشتر به دنبال اين بود كه فيلمي از او گرفته شود و بگويد كه من هم در جبهه ها حضور دارم. واقعيت اين است كه بني صدر زياد بين بچه ها نمي رفت و از طرف ديگر بچه ها هم از روش فرماندهي او زياد راضي نبودند، ولي در مورد مقام معظم رهبري اين طور نبود. ايشان به عنوان نماينده امام به جبهه ها مي رفتند. بچه ها هم چون مي دانستند هر مطلبي را به ايشان بگويند، ايشان به حضرت امام منتقل مي كنند و اطاعت پذيري حضرت آقا از امام هم زبانزد خاص و عام بود، لذا راحت تر حرف هاي خودشان را به ايشان بيان مي كردند.
در ابتداي جنگ چندين گروه بودند كه نيرو اعزام مي كردند، از جمله ارتش و سپاه و ستاد جنگ هاي نامنظم، فداييان اسلام، جهاد سازندگي و ديگر نيروهاي مردمي. بچه هاي فدائيان اسلام مي گويند رفتيم جنوب، ولي ارتش و سپاه، ما را پذيرش نكردند. چه ساز و كاري وجود داشت كه اين دو نهاد نيرو قبول نمي كردند، ولي فداييان اسلام قبول مي كرد؟
ارتش سازمان مشخص خودش را داشت و به همان كيفيت هم عمل مي كرد و نيروي مردمي پذيرش نمي كرد. در سپاه افراد بايد شناسائي مي شدند. سپاه از همان ابتدا كه وارد جنگ شد، بر اساس يك كار نو و ابداعي بود و لذا بايد افراد خاصي را به كار مي گرفت. بچه هاي سپاه بايد كارهاي چريكي انجام مي دادند.افرادي كه مي آمدند اگر شناخته شده بودند، حتماً جذب مي شدند، ولي اگر شناخته شده نبودند و مشخص نبوداز كجا اعزام شده اند، جذب نمي شدند.اين نيروها بر اساس صحبت هاي امام كه خواسته بودند جوان ها به جبهه ها برويد و دفاع كنيد، اگر اعزامشان مشخص بود كه از كجا آمده اند، سپاه به راحتي گزينش و پذيرش مي كرد.
اين شيوه مربوط به آبان سال 59 بود، اما اگر افراد به صورت پراكنده مي آمدند، نمي توانستيم آنها را به كار بگيريم، چون معلوم نبود كه چه كاره هستند و ما در والفجر مقدماتي يك نفر را داشتيم كه منافق بود و نقشه هاي عملياتي را برداشت و برد سمت عراق. او به عنوان كارمند صدا و سيما آمده بود.
فداييان اسلام جبهه هاي محدودي را در اختيار داشت و نيروهاي مسلح هم قبول داشتند كه حتماً باشند.امثال سيد مجتبي هم كه شناخته شده بودند و بالاخره اينها را به شكلي به كار مي گرفتند، ولي در جايي كه سازمان بزرگ تر بود و بايد كارهاي بزرگ تري انجام مي شد، بايد با تأمل و درايت بيشتري اينها را به كار مي گرفتند.
با توجه به تأثير گروه فداييان اسلام، چرا بعد از مدتي برخوردهاي مناسبي با اين گروه ها نمي شود؟ سيد مجتبي ممنوع الجبهه و مجبور مي شود در تهران بماند.يكي دو بار هم داوطلبانه به جبهه مي آيد، فرمانده اي كه از شاگردان خود سيد بوده، وقتي مي فهمد سيد مجتبي است، او را به تهران بر مي گرداند. چرا چنين برخوردي با او مي شود؟
اين مطلب مصداق فردي داشته و عام و فراگير نبوده و يا نبايد تصور شود كه از بالا ابلاغ شده باشد، چون بچه هايي بودند كه روي آنها كار مي شد و از نخستين كساني بودند كه به فداييان اسلام مي پيوستند.اينها خالصانه وارد مي شدند، ولي برخي نيز مي خواستند طبق ميل خودشان رفتار كنند و نمي خواستند تابع يك سازمان باشند،والا اين طور نبود كه خداي ناكرده نسبت به شهيد بزرگوار شبهه اي باشد. شايد حساسيت بيشتر از اين جهت بود كه ايشان بسيار رك بودند و خيلي بي پروا مطالب را بيان مي كردند. براي افرادي از قبيل سيد مجتبي خيلي سخت بود كه در يك چهارچوب سازماني فعاليت كنند و حالا ديگر ارتش و سپاه و بسيج شكل سازماني منسجمي پيدا كرده بود.
چه شرايطي پيش آمد كه اينها در بدنه سپاه و بسيج حل و بعدها ساماندهي شدند؟
به خاطر عمليات هاي بزرگ، ما به دنبال وحدت بوديم كه ضرورت داشت. فرماندهي را هم كه خود امام بر عهده گرفته بودند و بر اين مسئله تأكيد داشتند.اين وحدت كه به وجود آمد، باعث شد همه مجموعه هايي كه خودجوش بودند، به سمت اين دو مجموعه گرايش پيدا كنند.ارتش با همان سبك وسياق خودش كارها را ادامه مي داد، در صورتي كه سپاه، هم فداييان اسلام، هم ستاد جنگ هاي نامنظم و هم نيروهاي پراكنده اي را كه مي آمدند، مي پذيرفت، ولي چون بايد عمليات هاي بزرگ انجام مي شد، ديگر نمي شد جبهه ها را به صورت تكه تكه تقسيم و فرماندهي كرد، بلكه بايد با يك انسجام و نظم همه جانبه، كارها دنبال مي شدند و لازم بود ضربات بزرگي به دشمن مي زديم، مثل عمليات بيت المقدس. اگر چهار عمليات طريق القدس و ثامن الائمه و فتح المبين و فرماندهي كل قوا را جمع مي كرديم، به اندازه بيت المقدس نمي شد. عمليات بيت المقدس در حدود 5500 كيلومتر مربع وسعت داشت و شامل چندين تيپ و لشكر و گردان و ارتش و سپاه و قرارگاه بود. همه اينها احتياج به سازماندهي و هماهنگي داشت، والا هيچ مورد خاصي نبود. بايد زودتر دشمن را سركوب مي كرديم.
و سخن آخر؟
سخن آخر اينكه خدا روح شهدا را شاد كند و مخصوصاً سيد مجتبي و شهداي فداييان اسلام را كه به تأسي از نواب صفوي، زحمات بسيار زيادي را براي برقراري احكام دين خدا و برقراري امنيت و استقلال متحمل شدند.
نام:
ایمیل:
* نظر:
استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده