سه‌شنبه, ۱۲ ارديبهشت ۱۳۹۱ ساعت ۱۰:۱۷

... در «جبهه آبادان» بوديم. من هم رزمندهاي بودم مثل بقيه رزمندهها و از علوم و فن جنگ هم چندان اطلاعي نداشتم.
آن روزها بيشتر آسيبهايي كه دشمن به ما وارد ميساخت، از طريق توپخانه بود. گلولههاي توپ مثل باران روي سر و روي بچههاي ما ميريخت و ما چارهاي جز مقاومت نداشتيم.
عوامل خرابكار و ستون پنجم ميخواستند لولههاي انتقال نفت را تخريب كنند. هواپيماهاي دشمن اكثراً براي شناسايي ميآمدند و ما به دليل نداشتن سلاح مناسب نميتوانستيم كاري از پيش ببريم.
بالاخره تصميم گرفتيم برويم دنبال سلاح. طرز كار سلاح 106 را ياد گرفتيم. بعد خدا براي ما برادري را رساند كه كار با خمپاره 81 را نيز به ما ياد داد.
ما توانستيم به ياري خدا اندكي بر مشكلاتي كه سر راهمان بود، فائق آييم و دشمن را اندك به عقب برانيم. با اين همه، سلاح كم داشتيم، حتي تير كلاش هم سهميهبندي شده بود.
برادران صبح پا ميشدند ميرفتند خرمشهر و تا شب ميجنگيدند و شب خسته و كوفته برميگشتند.
... بعدها فهميديم كه برادر «شفيعزاده» كار ديدهباني هم ميكند، با بر و بچههاي ديدهبان آشناست و قبلاً در تيپهاي پياده هم خدمت كرده است.
آن موقع تانكهاي چيفتن ما كه هنگام عقبنشيني از خرمشهر به عقب برگردانده شده بودند، تقريباً همانطور بلا استفاده به حال خود رها شده بودند. كسي نبود تانكها را كه حدود 10 يا 15 دستگاه ميشد، به كار اندازد، چون تعدادي از راننده آنها شهيد شده بودند. «شفيعزاده» تك و تنها كوشش زيادي كرد تا از اين تانكها استفاده شود. ما آن موقع در آرزوي داشتن دكلي بوديم كه برويم بالاي آن و ديدهباني كنيم، آرزو داشتيم كه ما هم توپ داشته باشيم و ... دلمان را به چند قبضه خمپاره خوش كرده بوديم. هر گلوله خمپاره، در نظر ما گوهر گرانبهايي بود كه واقعاً قدر و قيمت آن را ميدانستيم.
موقع هدفگيري، دقت ميكرديم كه گلولهها به نحو احسن شليك شوند و به هدف بخورند تا بي خود و بيجهت هدر نروند. در عمليات شكست حصر آبادان شركت كرديم. من در منطقه ايستگاه 6 بودم. در حدود 4 تا 5 قبضه خمپاره بكار گرفتيم. برادر شفيعزاده هم با ما بود. چند دستگاه توپ هم غنيمت گرفته بوديم، به گمانم چهار قبضه بود. يك عده از برادران توپها را برداشته و توي نخلهاي مرزي ـ جايي بين آبادان و خرمشهر ـ مستقر كرده بودند. كسي نميدانست كه با آن توپها چكار بايد كرد. كارهاي عمليات در آن منطقه به عهده برادر شفيعزاده بود.
... وقتي برادران با راهنمائي او توپهاي به غنيمت گرفته شده را شسته و براي نبرد آماده ميكردند ما خيلي خوشحال بوديم، و همه احساس رضايت ميكرديم.
... آن روز توپها را كار گذاشته و تقريباً در 5 كيلومتري آبادان اولين آتشبار را تشكيل داديم. در حالي كه در حدود 6 يا 7 قبضه توپ داشتيم. بعد رفته رفته اوضاع روبراه شد. و اين همه نميشد مگر به همت برادرمان شفيعزاده.

راوي: رجب كريمي
نام:
ایمیل:
* نظر:
مطالب برگزیده استان ها
عکس
تازه های نشر
اخبار برگزیده